عاشق، منم

عجب تئوریسینی دارند! شاهکار خلقت است، بخدا! مغز خالص. از یک طرف می رود شورای جن گیرها و با قدرت ویژه ای که دارد می گوید بزنید توی چشم و چار اصلاح طلب ها و اکثرشان را رد صلاحیت کنید. از آن طرف راه می افتد می رود مجلس که: چشم امید اروپا به شماهاست، نگذارید مملکت دست این عقب افتاده ها بیفتد و آبروی ما توی دنیا برود. بایستید، کوتاه نیایید، تحصن کنید، اعتصاب، روزه، نماز، عکس. اصلا همگی باهم تهدید به استعفا.
تحصن شروع می شود. شورای نگهبان حرف های معقول می زند: „۷/۹۸ درصد در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۰ رد صلاحیت شدند و کسی آن را خلاف قانون ندانست، حالا چی شده که…؟“
تحصن ادامه می یابد. یکی از نمایندگان اصلاح طلب انگار زیر بازجویی بوده، حرف های عجیب و غریب می زند، نامعقول: „ناظران محترم شورای نگهبان، کدام ترک واجب و یا عمل حرام از من دیده اند؟ آیا برای اثبات نماز خواندن و حج رفتن و سایر واجبات مدرک و صورتجلسه باید بیاورم؟“
باید بروند پای استعفا، بعد حرف شان را پس بگیرند. اما تحصن ادامه دارد. چقدر خوب می شود روی همه کار کرد، پا می دهند. یکی شان هم صادقانه بیشتر از همه حال می دهد. وبلاگ هم دارد، کاکلش را از زیر عمامه انداخته بیرون و لبخند می زند؛ دخترکش. دستخط قشنگی هم دارد، جگر است.
از آنجا می رود حسینیه ی آقا و هنگ موتورسواران را به آرامش دعوت می کند، قم را هم آرام می کند، حالا وقتش نیست. سرشبی یک توک پا می رود مجلس و با اصلاح طلبان خوش و بش می کند، سر شام، جگر را می کشد کنار و درگوشی بهش خط می دهد که حال سخنگوی اقلیت یعنی آقا معلم بی سواد را بگیرد.
به طرف ماشین راه می افتد. چقدر خسته است و چقدر کار دارد. تحصن برقرار، سفیر حسن نیت در پاریس، صدا و سیما در سکوت، یک تریلی نان بربری برای زلزله زدگان، اوکی. همه ی این کارها فقط به خاطر تنور انتخابات است که باید داغ باشد، بخدا. مردم بریزند، جناح ها روی همدیگر را کم کنند، چه فرقی با هم دارند مگر؟ صندوق ها باید پر شود، عکس، فیلم، خبر، وجهه ی جهانی، و تا انتخابات ریاست جمهوری دو سال مانده. خدا بزرگ است. پله پله باید رفت به ملاقات خدا. ستون به ستون. اطراف را باید پایید. پشت ستون ها را باید پایید.
در صندلی عقب لم می دهد: „منزل.“
وقتی با آن ماشین سیاه شیشه دودی به طرف خانه می رود، فاحشه های شانزده ساله براش دست تکان می دهند. اصفهانی دارد می خواند: „عاااآاآاآااآاآااشق منم.“ چه بچه ی نازنینی ست! دندانپزشک اهل حال: „آقا گاز را بگیر، خوابم گرفته. به این جوجوها هم توجه نکن. این آهنگ را از اول بگذار.“
یکی شان که آرایش کمرنگی دارد سر چهارراه تا نزدیک ماشین پیش می آید و دست تکان می دهد. آدیداسی که پاش کرده براش دو نمره بزرگ است.
دلش غنج می رود، ولی امشب فقط می خواهد بخوابد. حتا حوصله ندارد یک بشقاب به جام پنجره بکوبد و اهل و عیال را بفرستد توی قوطی. می خواهد بخوابد و همه چیز ادامه داشته باشد.
واقعا خسته است. بعد از انتخابات یک سفر اساسی، اما کجا؟ „عااآااآااآااآااشق منم.“

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

30 Antworten

  1. جز استاد که می تواند این گونه شیرینی و تلخی را در هم آمیزد و طعمی این چنین از ادبیات را به ما تازه کارها بنوشاند.قطره….قطره….؟!

  2. از وبلاگِ آقای ابطحی: آقای حداد عادل معلم است و در عرصه فرهنگ بوده، حالا هم رهبر اقلیت مجلس است. برای دفاع از شورای نگهبان مثالی مدرسه ای آورده است. گفته هر کس که در کلاس نمره نمی آورد، نمی گوید درس نخوانده ام، می گوید معلم نمره نداده است. به! از این بهتر نمی توان ماجرای رد صلاحیت ها را شیر فهم کرد. البته ما که نشنیده ایم معلمی برای اینکه شاگرد تنبل های کلاس رتبه اول بیاورند، همه رتبه اولی ها را نمره ندهد تا نمره بیاورد، حتی معلم های مدرسه های خود آقای حداد. در قضیه رد صلاحیت ها اینگونه است. اولاً مردم شورای نگهبان را معلم کلاس نکرده اند. مملکت قانون دارد خدای نکرده. ثانیاً چطور خود آقای حداد که بعد از تغییرات لیست تهران از نفر ۳۳ به ۲۸ ارتقا پیدا کرده اند، و امروز به برکت خیلی چیزها، منجمله رهبری اقلیت مجلس، حتماً نمره خوبی خواهند آورد در کنار هشتاد و خردهای نماینده رد صلاحیت شده قانون تصویب می کنند؟

  3. امثال ابطحی سالهاست که دیگر حنایشان رنگی ندارد,درد آنست که از پایه راه را اشتباه آمده ایم و اصول دموکراسی نمی دانیم,هرکه به جایی می رسد همان می شود که قبلی بود,گرفتار دور باطل „انقلاب,اصلاحات,دیکتاتوری“ شده ایم چراکه هرکدام خودکان دیکتاتوری کوچکیم,چشم امید به نخبه گان و فرهیختگان است برای پرورش نسلی آشنا با اصول جمهوری خواهی,دادی بر بیداد امثال ابطحی و خدادعادل و … نیست درد از بی عملی خودمان است که فقط راه را در زبان بلدیم ورنه در عمل خود دزدی لایقییم.

  4. سلام .از ابطحی و نوشته های و کار هایش تا نمایندگان مصلحتی و رییس جمهور فیلسوف سیاستمدارش. نمایندگان ملت ایران شده اند و هستند . ایرانی که کوچه پس کوچه های هر شهر و دهات و طبقه ی اجتماعیش هر یک پر از نخبه ها و پدیده های عمیق و سطحیست که مصلحت پرستان و مصلحت پرستی را همیشه در تار یخ ایران نتیجه ی رقابت نخبه گی یکدیگر کرده اند . دولتی که گرچه بکامل نا حق است و نه برای مردم است . اما ملتمان با این سیستم پیوندی نه چندان نا همگون و لی تلخ و گزنده دارد و فرار را تنها گز ینه ی باقی مانده برای عاشقا ن حقیقیش میگذرد و انتقاد انها را بسوی مسوولان نمادین خو یش میراند . تلخ و گزنده است این پیوند .

  5. سر و جان آدم را می تکی عباس آقا بااین نوشته هایت
    قلمت زلزله برپامی کند برای بر گسل دل خانه کرده ها. همینطور دارم جابجامی شوم.
    این نوشته را می فرستم برای بروبچه های فمینیست. دسترشی شان به سایتت برایشان مشکل است
    عباس آقا سری بهشان بزن. نشانی شان این است:
    http://www.iftribune.com
    مرکز فرهنگی زنان هستند و ان جی او های فعالی دارند هرکدامشان. با کارهایی که برای بمی ها کرده اند از مرد بودنم خجالت کشیدم. کم گوی هستند و به موقع عمل می کنند. مثل همه ی زن ها

  6. shyad an dokhtaark ke adidasash do shomarenbe be paysh kuchek bud forsat kard o khand,magar nemishawad?

  7. استاد تفاوتی میبینی میان اینهمه ؟ از دورها که در خاطرمان هست یا خوانده ایم تا اینها؟ بگذار این تاریخ بگردد که تنمان به شلاق عادت کرده است آن هم لذتی دارد!

  8. سلام
    با عرض معذرت این نوشته را اصلا نپسندیدم و به نظرم سطحی آمد. واقعا شما نوشته بودید؟

  9. من به نوشته های شما علاقه دارم ولی متاسف شدم که شما هم حرف مردم کوچه و بازار را تکرار کرده اید .از شما بعید است که این قدر سطحی و فکر نشده حرف بزنید .

  10. جدا که فکر می کردیم عباس معرفی هم کسی است ادم حا لش به هم می خورد اینطور به لحن وعبارت لمپن های کو چه بازار حر ف زدن
    اشتباه نکن عباس اقا بنده سنم از شما بیشتر است ۱۳۵۷ هم با مبا رزین چپ بودم و از لحظه ای که اقای خمینی حکومت دست گرفت نظرم این بود وهست که فاشیسم مذهبی پیروز شده است ضمنا الان هم در ایران زندگی می کنم گر چه تا پای مر گ هم رفته ام

  11. نه عباس بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم. همه را به یک چشم دیدن و به یک چوب راندن بی انصافیست که از شما بعیده.درسته که اصلاح طلبان فرصتهای بیشماری را به خاطر بعضی مصلحت بینی ها از دست دادند ولی باور کنید مردم هم مقصر بودند.خیای ها دلشان می خواد یه سال بلوای دیگه ای داشته باشیم ولی فکر ان هم برای هر انسان ذیشعوری عذاب اور خواهد بود و خیلی حرفهای دیگه…. نه اصلا نپسندم نوشته ات را اگر چه به شما احترام می گذارم.

  12. فکر میکنم چندان پسندیده نیست اینجا در قسمت کمنت جایی شود برای اینکه کسی را تا اسمان بر یم بعد او را با سر به زمین بکوبیم و اسمش را نظر شخصی بگذار یم . یکدیگر را خواندن نه فقط خواندن نوشته ها ی کسی است اورا به ملکوت بردن و به به زمین کوباند ن باشد . بل شاید بهتر است هر چند چیزی به مذاقمان خوش نیاید برو یم و نگاهی به دل نو یسنده بیاندازیم انگاه شاید کمی سکوت را جانشین نظر دل ازاری کنیم

  13. به همه ی اهالی کوچه و بازار به همه ی سطحی ها، به همه ی خودمان.
    شکر کنید خدای را که سرانجام بعد هزار سال یکی با شما همزبانی کرد. یکی شما را در کوچه و بازار دید. قلمبه سلمبه نگفت. آمد و الفبای دل ما را مشق کرد. مثل این نود و نه درصد جامعه حرف زد. ما را دید. زبان دلمان را فهمید. چشمانش را نبست. رویش را نگرداند. مثل همه ی آنانی که ما را بهانه کردند و نان از دست مان دزدیدند. شمع روشن کنید و بیدار باش بدهید به اهالی کوچه و بازار به همه ی سطحی ها به آن شصت میلیون که کسی بعد هزار سال به زبان شما حرف زد. از یادتان نبرد. از یادمان نبرد. به نظر دیگر ما سیاهی لشکر نیستیم. زنده ایم و کسی قصه ی ما را می نویسد. درد دل ما را داد می زند. ننشسته برایمان نسخه بپیچدو در گوش رفقایش داد بزند ، بی آنکه قدمی به کوچه پس کوچه ها بگذارد
    به همه ی اهالی کوچه و بازار به همه ی سطحی ها،به همه ی پس کوچه ای ها، شما هنوز زنده اید. ایران هنوز زنده است. یکی شما را مخاطب قرار داده. بعد هزار سال و دیگر شما سیاهی لشکر نیستید. گم شده در جرز قلمبه گویی نیستید. له شده در سلمبه سراها نیستید. یکی در میان اهالی شهرش در کوچه و بازار چرخیده. قبل از آنکه فرمولی برایشان کشف کند

  14. آقای معروفی از خوانندگان پرو پا قرص گردون بودم و قلم شیوایتان را همیشه تحسین کرده ام ولی از خواندن مطلب بالا دلم گرفت واقعا غربت با آدم چه میکند اینهمه سیاه بینی و بدلحنی از یک آدم فرهیخته واقعا جای تعجب است .

  15. سلام. با همه ی احترامی که برای شما و دیگر فرهیختگان ادبیات و فرهنگ این مرز و بوم قائل هستم ، لحن این نوشتار را نپسندیدم. راستش دلم گرفت از این نوشته ، حیف نیست که اهل فرهنگ با ادبیات کیهان بنویسند ؟؟؟؟؟

  16. mr maeroofi
    can u do a favour?……and please Swear these mother F**kers more politely..and use yourliterature skills plZ!

  17. korbugh demunger si taplosè comoonistèà
    korbugh dicū si taplosè comoonistèà
    jeven treseè si taplosè comoonistèà
    zi comoonistèà

  18. نمی فهمم چرا بعضی از شما پیام گذارها انتظار دارید نویسنده ها مثل آدمهای مصنوعی و پلاستیکی یا مثل بعضی از فرهیخته گانمان باشند. بابا آقای معروفی هم مثل هر انسان دیگری می تواند گاهی به همین سادگی و صداقت بنویسد. اگر بت پرست نبودید اینجوری سر گیجه نمی گرفتید و بی نزاکت نمی شدید

  19. راستش مطلب را همان روز اول خواندم…پیامهایش را اما امروز…سیاست انگار با تار و پود زندگی ما امیخته شده…اما چیزی که آزارم می دهد ان است که بعضی از ما به خودمان اجازه می دهیم برای یک نویسنده چهارچوب مشخص کنیم، خط بکشیم و مرز تعیین کنیم…آن قدر که بعضی پیامهای اینجا آزار دهنده اند ، نوشته آخر عباس معروفی آزار دهنده نیست…انگار ما هم عادت کرده ایم به خط کشی…

  20. اینجا که می آیم ، همیشه آیدین را باخود دارم . من آئینه ای در دل دارم که نقش شفافی از آیدین در آن هویداست . استاد اینجا مفهوم واقعی داستان و شعر و نوشتن را حس می کنم . نامه ای که برای خانم دانشور نوشتید فوق العاده بود . شب یلدا و شعر من سردم است . ایکاش فروغ بود و می دید که هنوز می توان شعری موجه خواند و آن را از بر کرد …

  21. مظنونین همیشگی:
    مهمترین نیرنگ فریدون این بود که تونست این باور رو بوجود بیاره که فقط سه فرزند پسر داشته….و بعد… در یک چشم بر هم زدن…همه دختراشو زنده به گور کرد….
    آقای معروفی: „فاحشه های ۱۶ ساله“….؟؟؟…هنوز این کلمه رو به عنوان توهین به کار می رود؟…

  22. مرسی آقای معروفی. من که از این نوشته خیلی خوشم اومد…و لحنش هم به موضوعش می خورد… بعضی ها نمی تونن حقیقت رو ببینن ولی یه عده ی دیگه متاسفانه نمی تونن قبولش کنن … بهتره ببینن از کدوم دسته اند که از این نوشته خوششون نیومد!!!

  23. ما هم دلمان برائ گردون تنگ شده .این روز نوشت ها کجا و یادداشت های سردبیر گردون کجا?دوستی می گفت :نزدیکترین راه نگاهی به ماه.من می گم ما ه هم همان ماه گردون!

  24. حالتان چطور است آقای معروفی؟
    وقتی کتاب سال بلوا را خواندم طرز نوشتنم به کلی عوض شد. یعنی زیر و رو شد. این بود که آخرین داستانم را به شما تقدیم کردم .
    نمی دانم از کجا و چه باید بنویسم. این جا همه چیز بر وفق مراد نیست.
    همیشه باد آنطور که بادبان هایت بخواهند نمی وزد. خوب کاریش هم نمی شود کرد . بگذریم. راستش را بخواهید قرار نبود چیزی برایتان بنویسم.
    باشد دفعه بعد که مفصل تر حرف بزنیم!

  25. ٍٍٍٍٍٍٍِسلام عمو جان امیدوارم حالتان خوب باشد
    از طرف سید حسن و فاطمه معروفی