باز هم یک تکه از "پتک آهنین"؛ هوشا ناصری:
بیا کوچولو. بیا اینجا بگیر بشین تا بهت بگم که بوسک چرا بوسک شد، و من، چرا من شدم. ببینم، خرمای بم نیاوردی بخوریم؟ [نه.] خب عیبی نداره.
بله کوچولو.
یه روز داشتم زیر سایه استراحت میکردم، دیدم یه ابَرچپشت که شاخاش اندازهی شاخ گوزن بود اومد و به من گفت: «من اگه قول بدم که از شاخهام جز مقاصد صلحآمیز استفاده نکنم، تو میری شاخای خودتو بشکنی؟»
گفتم: «نخیر قربان!»
گفت: «چرا؟»
گفتم: «یا باید شاخای هر دوتامون شکسته بشه، و یا باید هر دومون شاخدار باقی بمونیم.»
چهار ماه گذشت. دیدم ابَرچپشت یه پیشنهاد دیگه ارائه داد.
گفت: «پس بیا یه قرارداد امضا کنیم که تو از این به بعد، شاخای خودتو بزرگتر از این که هست نکنی، و من هم شاخهامو در همین حد متوقف میکنم.»
گفتم: «نَع ع ع ع، من مغز خر نخوردم که بیام این پیشنهاد نابرابر تو رو بپذیرم دوست عزیز. تو الآن شاخات از من بزرگتره و در زمان نامناسب داری این پیشنهاد رو به من ارائه میدی.
گفتم یا باید شاخای تو بریده بشه تا حد شاخای من، یا باید شاخای من بره بالا تا حد شاخای تو! ـ در چنین شرایطی، من و تو قرارداد منع رشد شاخها رو امضا میکنیم.»
یادمه داد زد: «نه آآقاااا! این بزرگی شاخ مربوط به گذشته است. و درثانی، بریدن شاخ عملی بغایت دردناکه!» و از اینگونه بهونههای بنی اسرائیی.
گذشت کوچولو. یک سال گذشت و
تا اینکه یه روز من شخصاً بلند شدم و رفتم به سازمان ملل گوسفندان.
خلاصه. رفتم اونجا و گفتم: «بَع ع ع ع ع ع !
یا باید همهی چپشتها شاخهاشون شکسته بشه، و یا همه باید شاخدار باقی بمونن! به خدای علفآفرین سوگند! ـ زمانی فرا میرسه که شرایط ویژه و استثنایی بر این کرهی زمین حاکم میشه. شرایط قحطسالی و فقدان آب، بلاهای غیر قابل پیشبینی، سرد شدن خورشید و یخبندانهای طاقتفرسا!
در چنین موقعیت مرگباری ای گوسفندان! یقین بدانید که فرمانروای مطلق جانداران، نه عقل و نه منطق، که پادشاه غریزه است و نبرد برای بقاست.
و در چنین بنبست هولناکی، این است فرمان غریزه:
[بکُش
تا زنده بمانی!]
بله.
در چنین شرایطی، اولین گوسفندی که قربانی میشه، نه اون ابَرچپشت شاخداری که اونجا نشسته، بلکه آن گوسفند بی شاخ و بی آزار سویسی و بلژیکیه، که تمدن را نه در شاخهای بزرگ، که در مغزهای بزرگ میبینند.
خدا وکیلی من که تا بهحال حتا برای یکبار ندیدم، که مثلاً گوسفند دانمارکی و یا سوئدی بیاد وحشیانه وارد مزرعهی گوسفندای دیگه بشه. ولی قلدرمنشی و وحشیگری اون ابَرچپشت را بارها و بارها شاهد بودهام.
این تهدیده که باعث میشه سلاح دفاعی چون شاخ بر کله روییده بشه ای گوسفندان! اگر منبع تهدید خشکیده بشه، اصلاً خود طبیعت شاخ رو از کله حذف میکنه. امروزه اگه از تمامی گوسفندان دنیا سؤال بشه، که وحشیترین گوسفندی که کرهی زمین رو تهدید میکنه کیه؟
همهی سُمها به سوی ابَرچپشت نشانه خواهد رفت.
بروید حضار محترم! ـ بروید از گوسفند آفریقایی سؤال کنید.
بروید از قوچهای آمریکای لاتین بپرسید.
بروید با برههای آسیا مصاحبه کنید. بدون شک اکثریت آنان به شما خواهند گفت،که کدام چپشت به اسهال فرهنگی دچار شده، و زندگی و سلامت گوسفندای دیگه رو تهدید میکنه.
و من خدا سرشاهده در حیرتم! که این ابَرچپشت، برای یکبار هم که شده
ننشسته از خودش سؤال کنه که چرا
تا بدین حد
مورد نفرت همگانی واقع شده.
این خفتآوره ای گوسفندان!
برای سازمان ملل، این خفتآوره که حقیقتی بدین وضوح رو نبینه!
این خفتباره برای این سازمان جهانی، که به بز اتیوپی بگه تو شاخ نداشته باش، و در همان حال به وضوح ببینه که این ابَرچپشت، نه تنها به شاخهای طبیعی بسنده نمیکنه، بلکه طویلهاش را پر از شاخهای خطرناک و مصنوعی کرده!
من هم طرفدار صلحی پایدار برای همهی گوسفندانم حضار محترم. و برای رسیدن به این صلح پایدار، خلع سلاح بدون قید و شرط همهی چپشتها را پیشنهاد میکنم. اگر سازمان ملل حقیقتی بدین آشکار را نبینه، باید با کمال تأسف بگم که روی چنین سازمانی باید شاشید، و به عنوان اعتراض، بنده همینجا طویلهی مذاکره را ترک میکنم.
35 Antworten
وبلاگ اختصاصی برای هنرمند فقید ناصرعبداللهی اسطوره موسیقی پاپ و هنرمند فقید بندرعباسی حاوی مطالب مختلف اعم از اخبار موسیقی عکس مصاحبه مطالب معنوی و هر آنچه از ناصریا می خواهید.
برای شادی روح شادروان عبداللهی و زنده نگه داشتن یاد و خاطراین عزیز از دست رفته این وبلاگ را لینک نمایید.
با تشکر فراوان از محبت و لطف شما
http://www.nasserabdollahi.blogsky.com
قبول ندارم. بدون گوسفند کردن هم میشد ساده تر و بی پرده توضیح بدین.
با درود
وبلاگتون ستودنی و نوشته هاتون آموزنده است. خوشحال میشم نظرات و انتقادات خودتون رو از وبلاگ هم آوا نیز دریغ نکنید. منتظر حضور سبز و دلگرم کنندتون در این وبلاگ هستم.
سربلند و پیروز باشید
به که چه کشفی کردید استاد !
هوشنگ ناصری عزیز اگر اینجا را می خوانید تبریکی دارم به اندازه ی تمام رمان های جهان که همین چند تکه از “ پتک آهنین “ مرا حسابی مست کرد!
بی صبرانه در انتظار “ زمانه “ ایم تا کتابخانه اش شروع به کار کند که این دیگر از آن دسته کارهایست که وزارت فرهنگ ! و ارشاد ! اسلامی!!! حسابی مات خواهد شد…
همچنان دلخوشیم به شما به شمایی که در آنسوی جهان در حفظ و انتشار آثار فارسی زبان می کوشید و به که چه زیبا می کوشید…
پاینده باشی معروفی نازنینم که نوشیدن “ تماما مخصوص “ ات را به انتظار نشسته ام…
خب همینه
این وسط میشهای بدبخت .بگذریم باسی
بره های بدبخت…بگذریم
این هوشنگ ناصری چه خوب نوشته . تشکر که این نوشته و او را معرفی کردید . حیف که مشخصات کامل تری در رابطه با کتاب ننوشی . یعنی ناشر کیه و کجا می شه خرید مثلن . روز خوش !
دورود /
نمیدانم استاد عزیز … یعنی واقعا نمیدانم شاید صحیح نباشد اما شاید خود شما به نوعی مقصر .. مقصر که نه آنچنان .. اما به هر حال تقصیری دارید که وقتی از دست خطی تمجید میکنید توقع را بالا میبرید که حتمن و باید از دستخط شما هم بهتر باشد .. خوب این تقصیر نباشد چیست ؟
به نظرم آن شعر قبلی مغز و نغزش بیش از این قسمت بود هرچند که قضاوت کردن من بی کتاب با استناد به یک قسمت منطقی نیست و میدانم که شما حکمن محظوظ کل کتاب هستید .
باز هم ممنون از این به اشتراک گذاشتن لذت و کشف .
وقت خوش ././././././././././././././.
سلا آقای معروفی عزیز…
نمیدانم چقدر با غزل پست مدرن سر و کار دارید و یا چند تا از این غزلها خوندید…ما یک جشنواره برگزار کرده ایم و هنوز در حد فراخوان است دوست دارم نظر شما را بدانم حتی اگه یک کلمه باشه…
من همه کتابهایتان را خواندم سمفونی مردگان را ۱۱ بار و الان دارم ۱۲ بارش میکنم…
پیکر فرهادتان هم هرچه میخوانم هنوز رازی نهفته در آن میبینم راستی چند تا از غزلهایم را هم تاثیر از رمان سمفونی مردگان گفته ام…
و باز هم آیدین در کنار مردابی…
و روح خسته او مثل آب گردابی…
هنوز در وبلاگم نزده ام باید اصلاح بشه بزنم خبر میکنم…
خوشحال میشوم بیایید…
منتظرم…
با احترام رضا پارسا
من نفهمیدم. این کتاب توسط گردون منتشر شده یا قراره بشه؟یا این که شعره؟ یا داستانه؟ یا نثر شاعرانه است؟ یه چیزایی اش به یه چیزای دیگه اش نمی خونه!
سلام
من همیشه نوشته های شما رو میخونم ولی تابحال پیغام نذاشته بودم.
یه سر به ما بزنید خوشحال میشیم .
عباس جان سلام و درود .
نخست تشکر از لطفی که در کناره راست مبذول داشتی . خجالت زده کردی .
در مورد این بخش از پتک آهنین ؛جالب بود . به یاد قلعه حیوانات افتادم ؛ فقط این ابرچپشت با اینکه کلمه جالبی است …
اگر این قطعه را ژورنالیستی در نظر بگیریم ؛ به حتم مانیفستی را خواندیم برآمده از نظرات مولفی که خود را در دهکده جهانی محصور در طویله ای_ جامعه ای _ توده وار در محاصره می بیند . این نوع نگاه های کنایه ای ؛ با فراری خودخواسته از واقعیتی آشکار آیاتقدیر و تشکر از زحمات وزارت ارشاد و سرهنگ اسلامی نمی باشد ؟ مایه ی بسی خوشوقتی است معارفه هوشنگ ناصری _ راستی یاد هوشنگ گلشیری به خیر _ از سوی عباس معروفی
دیشب بر عکس همیشه خیلی خوشحال بود و می گفت فلانی حروفچینی کتاب را فرستاده تا غلط گیری کنم و به زودی کتابم در میاد. و من خوشحال از این خبر خواستم از اعلان چندین فقره بی حوصله گی ازم عذر خواهی کنه. خیلی دلم گرفت که شنیدم یک سکته ای هم داشته ولی وقتی گفت به خیر گذشته خیلی خوشحال شدم. رنجور . بیمار. و بشدت در انتظار. گفتم بد جور سرش شلوغ بوده. باسی از نازنین های روزگار ماست. و بعد شب از نیمه گذشته بود و رفت که بخوابد. گوشی را که گذاشتم با خودم گفتم : امشب خالی شده. خواب راحتی خواهد داشت. زنده باد باسی اصولی و انسان. شب بخیر
با سلام همیشه به وبلاگ شما نویسنده سرشناس سر می زنیم. یک بوشهری مقیم مالزی.
کتابی نمونده
سایتتون هم که…………..
یه چیزی بنویس باسییییییییییی
باسی
بنویس
لطفا
بنویس
خواهش میکنم
ببخش باسی
یه خواهش کنم؟
میشه شما هم یه لیست صد تایی از برترین رمانهای دنیا بدید؟..یا رمانهای ایرانی…یه لیست ده تایی…
لطفا… توی یکی از پستهانون میذاریدن؟
سلام به عباس معروفی بسیار عزیز و بزرگوارم
اینجا که می آییم به عشق خواندن شما، باز می بینم هر که را هم برمیگزینید زیباست.
ممنون از قسمت کردن این زیبایی.
و……ممنون که نویسنده هستید.
احترام بیکران برای هوش سرشارت.
هدیه شایگی.
سلام استاد عزیز امیدوارم که خوب باشید.استاد ببخشید من یک دانشجوی ادبیات هستم تاچند هفته ی دیگر در کلاس ادبیات معاصر(نثر)کنفرانسی در مورد شخص شما و رمان بزرگتان (سمفونی مردگان)دارم می خواستم مقداری مطلب از خودتان داشته باشم .لطف می کنید چند خطی را یادگاری به من از خودتان بدهید تا من هم در کنفرانس استفاده کنم وهم ارزشمندترین یادگار عمرم را از شما بگیرم.باعث افتخار بنده است .
—————————
امید عزیزم
بپرس تا برات چند سطری بنویسم. همینجوری برام دشوار و عجیب است.
عباس معروفی
سلام
be hamin raahati nemishe be abar chepesht gir daad.aslan mowzou sare shaakh nist.engaar yaadetoun rafte kaar khoune haaye aslahe saazi tou keshvar haayee mesle swiss va danmark hastand.agar ghasde naghd daarid ye kam amigh tar negaah konid.ammaa matlab e dige inke delam mikhaast in gousfand kouchoulou ye kam shaakhe solh aamizesh gonde tar beshe taa bebinid ounvaght mizaare hattaa tou oroupaa ham kasi jikkesh dar biaad yaa na?ideologic nist ghazie eghtesaadie baavar konid.
بین گرگ ومیش هوا دردره ای یک اسمان رازقی در سرخی چشم اسمان قی کردند بوی سوز صفرا دشت را به شعله کشید وتمام پرنده های مهاجر سوختند باقی قصه ها ماند خاکستری برزمین / زمین دهن باز کرد حرفهای مرا برد به سفره های زیرزمینی دلخوش کرده ام تا روزی ازکنارکوهی بجوشد ومرا ازین همه حرف رها سازد / خوب بود /راستی من خیلی وقته باوب شما اشنا بودم ومیامدم میخواندم ونظرنمی دادم /موفق باشید
همیشه همین طوریه . همیشه باید یکی بشکنه ، خورد بشه ، بلرزه ، سکوت کنه ، بغض کنه ، داد نزنه ، بخونه ، بفهمه ، بخوابه ، ….
همیشه همین طوریه
همیشه باید یکی بمریره تا باور کنن یه روز زنده بود…
همیشه……………..
شاخ هم شاخهای قدیم !… دست کم مطمئن بودیم که هسته ای نیستند !…
سلام پست زیبای شما رو مطالعه کردم
از قلم زیباتون لذت بردم
همیشه ایام موفق باشید
سلام پست زیبای شما رو مطالعه کردم
از قلم زیباتون لذت بردم
همیشه ایام موفق باشید
سلام جناب آقای معروفی
اولین بار است که قدم برای نوشتن به وبلاگ شما می گذارم و لی کرور ها بار می آیم و می خوانم و لذت می برم و یا غمگین می شوم.
راستی وقتی گوشها نمی شنوند / چشمها نمی بینند /و احساسات تعطیل شده اند چگونه میتوان انتظار شنیدن و دیدن و حس کردن داشته باشیم / کاروان جهان به سوئی غریب در حرکت است و آدمهایش متاسفانه دنباله رو کاروانی بی مقصد و انتها.این خیلی ساده است که من اگر دوست دارم دیگری شاخ هایش را بشکند / پر واضح است که اول خودم باید شاخهایم را ببرم. ولی چرا چنین اتفاقی حتی در قصه هائی که می نویسیم نمی افتد همیشه یک شاخدار بزرگ خلق می شود تا دیگران را اداره کند.شاید اشکال در دیگران است که هر گز به این فکر نکرده اند که چرا شاخ ندارند و یا اگر دارند چرا کوتاه است شاخشان ؟بر می گردد به رمه ای که میل ندارند خود راهبر خویش باشند بلکه همیشه سایه ی پدری مستبد را مطلبند. و تا این تحول نیابد آن اتفاق نمی افتد. شما و من و دیگران . جز نوشتن چه میتوانیم بکنیم ؟
با احترام و درود
درود معروفی عزیز
سبزوسلامت باشید.
سلام
من اینجام
یو هووووووووووووووو
اما هیچ کس نگفت من چرا هجران شدم.
انتخاب پدر؟
حس مادر؟
چــــرا؟
سلام آقای معروفی عزیز
بی هیچ سخنی این غزل حافظ را که با تفالی به دیوانش آمد تقدیم می کنم به شما تا در بزرگداشت این جاودان مرد شعر ما یادی ازو کرده باشم وبا کلامش کاممان شیرین.
دلم رمیده شد و غافلم من درویش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش
چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم
که دل بدست کمان ابرویی ست کافر کیش
خیال حوصله ی بحر میپزد هیهات
چهاست در سر آن قطره ی محال اندیش
بنازم آن مژه ی شوخ عافیت کش را
که موج می زندش آب نوش برسر نیش
ز آستین طبیبان هزار خون بچکد
گرم بتجربه دستی نهند بر دل ریش
بکوی میکده گریان و سر فکنده روم
چرا که شرم همی آید م ز حاصل خویش
نه ملک خضر بماند نه ملک اسکندر
نزاع بر سر دنیی دون مکن درویش
بدان کمر که نرسددست هر گدا حافظ
خزانه ای به کف آور ز گنج قارون بیش
آرزوی بهترین ها را برایتان دارم. موفق باشید
سلام آقای معروفی …قلمتون گرم…
زبان خدا را درز گرفته ایم
بعد از این
هیچ آیه ای
تطهیرمان نمی کند
او
بنام حق
درود بر شما
مسئله طوْیله و شاخ ها مثال زیبائی بود . مهم این است که مردم جهان سوم بفهمند که وقتی به انقلاب می اندیشند نمی فهمند این یک اندیشه وارداتی و از پیش برنامه ریزی شده هست . خمینی در یک کشمکش طولانی با پدرزنش و البته به کمک زنش موفق میشه که یک مراسم خواستگاری با حضور سران برجسته طائفه قجر به دامادی این ایل پذیرفته میشه و در همان مراسم خواستگاری بزرگ ایل به پدرزن وی می گوید او رهبر آینده ایران خواهد شد .
و امروز نیز ما در انتظار بتی هستیم که برنامه ریزان جهانی برایمان رقم بزنند تا با درود بر او شروع کنیم و در وقتی نابهنگام انقلاب دیگری که زمینه اش امروز مشهود است و هر روز بر رشد قارچ گونه اش افزوده میشود و تنها می ماند رهبری که آن ها برای مان تعئین کنند . چرا گمان می کنیم که این جنگ زرگری یک نبرد واقعی است ؟ پشت پرده پنهان این رزم برنامه تجزیه ایران پنهان است و تا روزی که اقوام مختلف به نقطه صفر وابستگی به ایران نرسند از انقلاب بعدی خبری نیست و تا اونروز برنامه ها در جهت تقویت برنامه خاورمیانه بزرگ به ثمر میرسد و مردم ما درگیر حق مسلمی هستند که در لوای آن همه حقوق انسانی لگدمال میشود .
یا حق
سلام
من ۱۴ سالمه.
شاید سوالی که می پرسم خیلی بچگانه باشه پس بذارین به حساب سنم.
آقای معروفی من تازه کتاب سمفونی مردگان رو خوندم.و می خوام بدونم آیدا چطور مرد؟ سورملینا جذام داشت؟و سرنوشت آیدین و دخترش چی میشه؟و آیا من هم یوسفی در وجودم دارم؟…
اینا خیلی واسم مهمن .پس لطفا جواب بدین. می دونم سرتون شلوغه اما خواهش می کنم…
ممنون
———————————–
مهتاب عزیزم
در این موارد زیاد گفته شده، توی مصاحبه ها، نقدها و …
امیدوارم خوب و سلامت باشید.
عباس معروفی
سلام
از اینکه جوابم رو دادین بینهایت ممنونم. اما آقای معروفی میشه لطفا به من یکی از این مصاحبه ها, نقدهاو… رو معرفی کنین؟
باز هم ممنون
وقتی تبر شد معتبر؛ بر جان جنگل چیره شد…
وقتی که چشمی پُر ز اشک و خصم بر آن خیره شد…
وقتی که تنها از برای تکه نان کوچکی…
شلاق بر تن آمد و بر دست و پا زنجیره شد…
وقتی که بانویی پر از زیبایی و عشق و طرب…
چادر به سر کرد و به آنی جمله را همشیره شد…
وقتی که روشن های تیغ خور؛ با ابری سیه…
پوشانده و پوشیده شد، ایران! سراسر تیره شد…
خالی تر از هر بُرهه ای دست پدر از دسترنج و…
دست شحنه پر ز سیم و مالیات و لیره شد…
وقتی که تفریحِ جوانانِ یلِ ایران زمین…
بیکاری و افیون و تر یاک و حشیش و شیره شد…
افسوس و صد افسوس زانچه بود و اکنون چیست آن…
سبزی جنگل بود و بی آبی برویش چیره شد…
.
.
.
بازم همون
ای بابا نمیشه انگلیسی نوشت که!
حالا که اینطور شد مجبورم دیگه:
اچ تی تی پی دو نقطه دبل اسلش بلاگ دات سیصد و شصت دات یاهو دات کام اسلش ویدا آندرلاین ابوت
🙂
چه خوبه که اینجا هست. شما هستین.