صد کتاب سال

 

این خبر را از یک روزنامه‌ نقل می‌کنم:

سمفونی مردگان در فهرست بهترین‌ها
سمفونی مردگان به عنوان یکی از صد رمان برجسته سال ۲۰۰۷ بریتانیا انتخاب شد.

«سمفونی مردگان» اثر عباس معروفی که توسط لطفعلی خنجی به انگلیسی ترجمه شد، و چند ماه پیش توسط انتشارات Aflame Books  تحت عنوان Symphony of the Dead  به چاپ رسید، در سازمان World Book Day  انگلستان به عنوان یکی از صد رمان برجسته سال ۲۰۰۷ در بریتانیا برگزیده شده است و چنانچه آرای کافی بدان تعلق گیرد، ممکن است در گروه بیست رمان برجسته قرار گیرد. کسانی که مایل باشند در این خصوص بیش‌تر کسب اطلاع کنند می‌توانند از طریق ایمیل با ناشر تماس حاصل نمایند:

richard@aflamebooks.com  

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

172 Antworten

  1. سلام آقای معروفی عزیز ، من هم به شما تبریک میگم . سمفونی مردگان شایستگی آن را دارد که همیشه بهترین باشد . تنها کتاب بی نظیری که من آن را در این سالها از یک نویسنده ی معاصر ِ کشورم خواندم .

  2. تبریک می گویم آقای معروفی. یک بار به شما و صد بار به همه ایرانیان. سالها در انتظار این بودم که نامی از ایرانیان در ادبیات معاصر جهان بدرخشد و هیچ نامی در ادبیات معاصرمان جز شاملو ندرخشید. شما ما را میهمان خان شادی کردید استاد. هزار بار سپاس

  3. عباس معروفی عزیز.
    سلام.
    این خبر خوشحالم کرد. ترجمه حس و حال نوشته البته کار ساده ای نیست . ممنون بخاطر آموزش داستان نویسی. برنامه هفتم(معماری شخصیت ) را بیشتر دوست داشتم.
    معروفی بمانید.

  4. اولین فرصت این کتاب را می خرم و به دوستان انگلیسی زبانم هدیه می دهم. خدا کند خواندن ترجمه اش بتواند خداقل اندکی از لذت نسخه اصلی را منتقل کند. دستتان درد نکند آقای لطفعلی خنجی و البته جناب عباس معروفی.

  5. درود. بسیار بسیار تبریک میگویم. سمفونی مردگان شاهکاری به نظرمن تکرار نشدنی است .گرچه هنوزخیلی از ایرانیان ان را نمیشناسند ونخوانده اند ولی جای بسی خوشحالی است که خارج از مرزهای ایران توانسته جای خود را باز کند.با امید موفقیتهای بیشتر برای شما.

  6. آقای معروفی ..
    تبریکات صمیمانه مرا بپذیرید ..
    چقدر خوشحال و مسرورم ..
    دوست داشتم نام تمام آن بیست کتاب را بدانم ..
    در هر حال ..
    همواره شادکام و موفق بمانید ..

  7. زمانی نخواهد گذشت که بهترین هم شناخته بشه.
    من افتخار می کنم ایرانی هستم چرا که ایران با هنرمندانی مانند شما شناخته میشه.
    بر قرار باشید

  8. از صمیم قلب تبریک میگم آقای معروفی.ولی سمفونی مردگان فقط یکی از بهترینهای ۲۰۰۷ نیست یکی از بهترینهای همه سالهاست

  9. سلام
    استاد معروفی ، هنوز هم که هنوزه با خواندن چند باره رمان سمفونی مردگان لذتی غیر قابل توصیف می برم به خصوص برای من که بچه اردبیل هستم همیشه تازگی و روانی رمان احساس میشه …. نمیدونم آرزوی قلمی پرتوان کنم یا نه ؟ چون قلمی پر توان تر از قلم شما ندیده و نخواهم دید ….
    درسایت نویسا منتظرات هستم. خوشحالم میکنید.

  10. بسیار خوشحالم از این اتقاق چون من عاشق سمفونی مردگان شما هستم .به شما تبریک میگم آقای معروفی.

  11. هر رودخانه ای سرانجام راه خود را به دریا پیدا خواهد کرد
    هر چقدر هم که صخره ها و موانع صعب و عظیم باشند.
    این افتخار قوت بازوی تمامی ماست..

  12. سلام آقای معروفی. از دیدن هر خبر خوبی در مورد سمفونی مردگان ذوق زده می شوم. به خاطر اینکه این کتاب جزو تاثیر گذار ترین کتاب های زندگی من بود. در ۲۰ سالگی ام خواندمش. و تاثیر ژرفی روی من گذاشت. به همین دلیل به شما هم تعلق خاطرپیدا کرده ام. موفق باشید دوست عزیز

  13. بی نهایت خوشحالم!به نظر من برترین رمان قرنه!مگه از صد سال تنهایی وگتسبی بزرگ چی کم داره؟

  14. سلام!
    لذت بخش است که هم میهنی فرهیخته با ادبیاتی شگرف ناقوس ایرانی را در دنیا به صدا می آورد.
    آقای معروفی تهنیت.

  15. سلام
    از شنیدن این خبر در اوج فلاکتهایم در مملکت گل و بلبل بسیار شاد شدم .
    به امید روزهای شادتر برای شما و همه اهل قلم …

  16. خبر فوق العاده ای ست. دیروز رفتم یک کتاب فروشی . هرچند که می دانم فریدون سه پسر داشت شما احتمالا در آلمان چاپ شده است و از آن خبری در ایران نیست. به هر حال از کتاب فروش پرسیدم که آیا این کتاب عباس معروفی را دارد یا نه.گفت کتاب های عباس معروفی یواش یواش دارد نادر می شود.خیلی اندوه گین است این خبر.بر خلاف خبری که شما دادید. شده است مثل ماجرای طنزناک سینمایمان.این جا در جشنواره ی فجر خیلی از کارگردان هایی را که در جشنواره های خارجی در راس هرم هستند حذف کرده اند. وای از دست این حذف کردن ها.
    باری.خواستم به شما بگویم برای آن مجله ای را که به شما معرفی کردم قرار است برای بهمن ماه مطلب بنویسیم. کاش می شد شما در ایران بودید تا پیش شما بیاییم و همه یک جلسه ی هیئت تحریریه ای چیزی تشکیل می دادیم. به هر حال.من منتظر مطلبی که برای ما قصد دارید بنویسید هستم. داستان کوتاه یا داستانک.
    در ضمن برنامه ی شما را در رادیو زمانه دنبال می کنم آقای معروفی
    و این اسمی به سلیقه ی خودتان برای مجله انتخاب کنید. چون که می خواهیم آدرس آن را .com کنیم. اسم آلفاس فکر می کنم چندان مناسب نیست.
    موفق باشید/
    و این هم آدرس ایمیل من (برای فرستادن مطلبتان) [email protected]

  17. آقای معروفی، داری حسابی معرف میشی که! سمفونی ات، دیوانه کننده، خوب بود.
    خوش حالم که هموطن منی!

  18. همیشه خودم را بی حس ترین انسان روی زمین میدانستم…آیدین را که آفریدی دلم لرزید, سطر به سطر سمفونی مردگانت را چهار سال است مدام سر میکشم, عطشم به آیدین انگاری سیری ناپذیر است… معتادم کردی استاد!…منی که تنها دستهای مادرم را میبوسم، اگر ذهن قابلیت بوسیده شدن داشت ذهنت را می بوسیدم به خاطر قلمت و آیدینی که آن جا خلق شد… بهترین باشی…

  19. سلام . برای مردم دنیا خوشحالم که من بعد بیشتر سمفونی مردگان را می خوانند. برای آیدین خوشحالم که دوستان بیشتری پیدا خواهد کرد. برای اورهان، که دیر است برای پشیمان شدنش و اسمش تا ابد ثبت خواهد شد پایین اسم قابیل… برای آیدا خوشحالم که تصویر زیبایش در ذهن همه بازسازی می شود و گرچه راه خلاصی برایش نیست اما هنوز نیازمند تسکینیم. تا سمفونی مردگان نایاب نشده به دوستانم اطلاع می دهم.بنویسید باز هم برایمان آقای معروفی.

  20. سلام عباس عزیز . واقعا خوشحال شدم از شنیدن خبری اینچنینی . نمی دانم این آرائ کافی چگونه اعطاء می شود . از قضا چند روز پیش با چند تن از دوستان بحث همین بود که واقعا چرا اینهمه اثر خوب در ادبیات فارسی وجود دارد ولیکن از جایزه های بین المللی خبری نیست . بحث این بود که واقعا به برخی از آثار بی مهری شده و این مساله به دلیل این است که برای کاندیداتوری بسیاری از جوایز ؛ آن آثار باید از سوی دولت معرفی شوند و ما خوب می فهمیم که بوف کور ، جن نامه ، سال بلوا ، فریدون سه پسر داشت و سمفونی مردگان و آثار ارزشمند دیگری کم از رمان و داستانهای انگلیسی زبانان ندارد که هیچ … بهر جهت امیدوارم به حق ات برسی و …
    دوستداران همیشگی ات آسا و انارام

  21. سلام مبارک است ،مبارک .
    این واقعا لیاقت شماست و شایستگی این رمان زیبا.
    همیشه پیروز باشید استاد معروفی.
    من همیشه در این رویا هستم که کاش از „سمفونی مردگان „یک فیلم ساخته می شد که حتما می توانست سالها بر پرده بماند !

  22. سلام ببخید این رمان رو چه طور میشه تهیه کرد ؟ البته متن فارسی!
    ————————
    لطفا ای میل بزنید

  23. آقای معروفی جووونم
    بهتون تبریک میگم.به شما و به همهی دوستداران آیدین.
    خشحالم که غیر از ما ایرانی ها بقیه هم میتونن از این لذت بزرگ بهرهمند بشن.آرزو میکنم که به خوبی ترجمه شده باشه و تمام حسش رو منتقل کنه.
    .راستی من قبل از این هم کامنت گذاشته بوئم نمیدونم چرا ثبت نشده.ارادتمند همیشگی تون

  24. سلام،
    امیدوارم جهانی شدنتان را به چشم ببینم.
    آقای معروفی، خانم روانی پور دنبال یک سایت مطمئن برای درج مطالب شان هستند. خواستم بپرسم کاری از انتشارات گردون در این زمینه بر می آید؟
    ( البته این پیشنهادِ شخصی من است.)
    همچنین خودم هم متقاضی یک سایت مطمئن برای درج نوشته هام هستم. اگر در این زمینه اطلاعاتی دارید و یا کمکی میتوانید بکنید، لطفا بی خبرم نگذارید.
    سپاسگذارم

  25. ده سال پیش با این رمان زندگی کردم نفس کشیدم و آیدین را د رخواب دیدم آن روزها مال من بود و امروز …
    خرسندم و می گویم انتظارش می ر فت

  26. با سلام و عرض تبریک خدمت شما امیدوارم این موفقیت یکی از پلکان های صعودی رشد شما باشد . برای ادامه رشد زیباترتان مطالعه کتاب „ذهنیت و زاویه دید“ ازعلی صفایی حائری که در نقد و نقد ادبیات داستانی نگاشته شده وبه بررسی سمفونی مردگان نیز پرداخته به شما پیشنهاد می کنم . به امید دیدن فرداهای موفق ترتان

  27. درود و تبریک .
    اولین کتابی از معروفی خواندم همین سمفونی مردگان بود . کمتر کتابی حسی شبیه حس زیبای خواندن این کتاب برایم داشت . نمی دانم آیا آخرین کتابی هم که از شما خوانده ام همن حس را …. ؟ آیا همیشه اولین ها اول می مانند ؟

  28. اقای معروفی واقعا مبارک باشه
    خیلی ذوق زده شدم
    باید بگم که نسبت به این کتاب علاقه ی خاطر شدیدی دارم
    و (مانند بسیاری از اثار باستانی کشورم )به این کتاب تعصب دارم و غرور می ورزم
    و به قول دوستان دیگر این اثر مستحق دریافت جایزه قرن می باشد

  29. با درود و تبریک بسیار بابت این اتفاق خجسته و منصفانه
    من دو سال پیش سمفونی مردگان را به عنوان اولین کتاب شما خواندم.بعد از آن به ترتیب:آخرین نسل برتر-نسخه ای عتیقه از این کتاب را در کتاب فروشی عتیقه تر در رشت پیدا کردم- پیکر فرهاد و فریدون سه پسر داشت را خواندم.
    یک هفته ای هست که سال بلوا را خریده ام و می خواهم شروع به خواندنش کنم.در کنار آن برای دوستی که لذت خواندن سمفونی را نچشیده بود،یادگاری به نام سمفونی مردگان خریدم.البته این کارم تنها از روی حس نو دوستی نبود،اگر در نظر بگیرید که او کتاب دریاروندگان را دارد و من ندارم…
    اکثریت سخن از آیدین و آیدا کردند، اما یوسف و اورهان چه؟
    با فریدون سه پسر داشت هم احساس نزدیکی می کردم، وقتی فراز و نشیب های خانواده چهار نفره ام را در طی سی و چند سال اخیر می شنیدم و گاه می دیدم.
    با رادیو زمانه از طریق ماهواره آشنا شده ام.اما یا هیچ وقت اعلام برنامه هفتگی نمی کنند یا من همیشه دیر می رسم.می شود روز و ساعت برنامه های خودتان را به وقت ایران برایم بنویسید؟
    سایت زمانه در اینجا از ریشه مسدود شده.بر روی لینک درس های شما هم که در حضور خلوت انس کلیک می کنم،وضعیت مشابه است.می توانید راهی برای داشتن و دیدن درس ها پیش رویم بگذارید؟
    ممنون و بازهم تبریک
    ———————————-
    سلام مازیار عزیزم
    برنامه های من در رادیو زمانه:
    سه شنبه ها، جمعه ها و شنبه ها.

  30. سلام حضرت استاد
    انتخاب بسیار شایسته ای بوده است
    تبریکات صمیمانه ی من را بپذیرید
    همچنان منتظرم تا به وبلاگ حقیرانه ی من سری بزنید
    سربلند باشید

  31. خوشحالم که انگلیسی ها هم یکی از کتاب های محبوب من را خریدند و خواندند و توی لیست بهترین کتاب های سال شون جاش دادند!
    خوشحال شدم وبلاگ تان را دیدم. در واقع باید بگویم کشف کردم. خوشحال تر می شوم اگر اسم تان را در بخش نظرات وبلاگم ببینم. متشکرم و منتظرم

  32. استاد عزیز سلام!
    اول از همه چیز تبریکات صمیمانه مرا پذیرا باشید. گر چه این اتفاق بزرگی ست اما به نظر من، همه سهم شما از ادبیات داستانی نیست. من منتظر روزی هستم که همه اونچه که مستحقش هستید بهتون تقدیم بشه.
    پاینده باشید

  33. کاش به آقای مازیار که روز برنامه هایتان را گفتید ساعت پخش برنامه ها را هم میگفتید… که ما هم استفاده کنیم…

  34. چند وقت پیش بود که دوستی جوان سمفونی مردگان شما را به امانت برای خواندن از کتابخانه ی کوچکم جدا کرد و باز چند روز پیش بود که کتاب را با این جمله سرجای قبلی اش گذاشت
    “ به این میگن شاهکار “
    سمفونی مردگان بی هیچ اغراقی جز دو سه کتاب برتر ادبیات داستانی ایران است که از ان بیشتر خواهیم شنید

  35. خوب است انتخابی که اینجاباید انجام داد و نمی دهیم …دست کم یکی آن ورها قبول زحمت فرموده و به انجام رسانده..!!

  36. واقعا“ متأسفم ، چه سال های بدی را می گذرانیم . ژازه طباطبایی درگذشت واقعآ
    متأسفم ، همدردی مرا بپذیرید آقای معروفی .
    پرستو
    ——————————-
    از لطف شما ممنونم

  37. سلام اقای معروفی
    خیلی کوچکتر از اونم که بخوام بحث کنم اما دوست دارم حسمو بگم… سمفونی مردگان رو دوست دارم اما این رو میگم که خیلی جاهاش زیادی کش داره… یا بعضی جاهاش دلیل مشخصی واسه اتفاقات داستان پیدا نمیشه اما اینا همه از دید ناقص منه… خلاصه اینکه کتاب خیلی خوبیست…
    اما یه نکته رو همیشه دوست داشتم بگم بهتون… درسته که شما رمان مینویسید اما وقتی دارید یک رمان رئال مینویسید بهتره در مورد مسائلش کمی دقت کنید… خورشید گرفتگی تنها در زمانی که کامل باشه تاریکی ایجاد میکنه و طولانی ترین گرفتگی کامل خورشید هم نهایتن ۷دقیقه خواهد بود… در صورتی که در داستان شاهد حدود ۱ ساعت تاریکی هستیم… هیچ خورشیدگرفتگی در دنیای واقعی ۱ساعت تاریکی نخواهد داشت…
    شاید خیلی صحبت هام بی ادبانه باشه جلوی یک استاد بزرگ ادبیات اما خوب دوست داشتم نویسنده کشورم حتی مطالب علمی کتابش هم مثل داستانش دقیق و خوب باشه…
    شاد باشید

  38. کاش میشد زودتر بقیه شونم ترجمه شن!
    مخصوصا پیکر فرهاد که به نظرم حیفه سر کلاسی از بوف کور بگن و از این نه!
    سال بلوا هم که جای خودش
    هر کدومشون یه جور معرکه ن آخه…
    شما جزو ۲۰ تای اول نیستین، جزو اولین ها و موندگارترین هایین. من باور دارم…
    آقای معروفی عزیزم،
    میشه به زودی مژده ترجمه اونا رو هم بشنویم؟!

  39. تبریک می گم.
    هم واسه انگلیسیا خوش حالم هم واسه شما (واسه اونا بیشتر !) امیدوارم این موفقیت لبخندی به لبتون آورده باشه و دقیقه ای از خستگیهاتون کم کرده باشه. شاگرد همیشگی

  40. سلام آقای معروفی
    من هم مثل شما خوسحالم. شما هم از این موفقیت خوشحالید دیگه. مگه نه؟
    امید وارم آثار بعدی شما به مراتب بهتر باشه. من که فکر میکنم همینطور خواهد بود. اینو از خوندن قسمتهایی از رمان تماما مخصوصز دارم میگم.
    یه ایمیل چند روز پیش برایتان فرستادم (فکر میکنم هنوز ندیدید والا حتما تا الان جوابم را داده بودید.)
    باغ احساستان همیشه شکوفا باد

  41. صداشو شنیدم
    اسمشو تو به من گفتی
    مهربانی پیر تن
    با آواری
    کوله بر پشت و
    با روح ِ غارت شده‌ی و زندانی‌اش
    سنگین در رفت و آمدها
    سنگین‌تر شدن برای مردن
    ۲۱-۱۱-۸۶

  42. سلام .لینک های آموزش داستان نویسی هیچکدام باز نمی شوند. همگی فیلتر شده. برای دوستانتان در ایران یک فکر دیگر بکنید استاد. امروز همین کتابفروشی سه راه منظریه ی رشت که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد توی قفسه هایش پیدا می شود سمفونی مردگان نداشت. گفت ولی آونگ خاطره های ما را دارم ها!… یک مشت دانشجو هم ایستاده بودند داخل مغازه.حتم دارم تا فردا هیچکدام از کتابفروشی های این شهر سمفونی مردگان ندارند.

  43. سلام عباس آقا جانم .تبریک مرا نیز پذیرا باشید والبته خیلی خوشحالم که لااقل در این یک مورد پانزده سالی از این انگلیسی ها جلو هستیم . افتخار خواندن سمفونی مردگان را می گویم . دست لطفعلی خنجی هم درد نکند که از آنجایی که توانایی های ایشان را از مدت ها قبل می شناسم یقین دارم توانسته است حق مطلب را ادا کند . هر چند که برخی قسمت های سمفونی را که به شعر پهلو می زند اساسا قابل ترجمه نمی دانم . ولی این را هم می دانم که شاهکار شاهکار است و به هر زبانی که باشد قد می کشد و خودش را سنجاق می کند به سینه ی تاریخ .
    و اما در پاسخ دوستانی که از فیلتر شدن درس های داستان نویسی تان ناراحتند باید بگویم که می توانند به این آدرس مراجعه کنند و از متن کامل این کلاس ها استفاده کنند :
    http://www.maroufi.blogfa.com

  44. سلام دوست عزیز
    به‌ترین شادباش‌ها برای نویسنده‌ی پویا. سمفونی را چندی بار خواند‌ه‌ام و هر بار سنگین‌تر کنار گذاشته‌ام. شایسته‌ی حضور در جهان است گرچه جایزه‌ها ملاکی برای برترین نیست. امیدوارم همیشه بدرخشید.
    مدت‌هاست که نمی‌توانم پیوسته با شبکه در ارتباط باشم اما هر بار که سر می‌زنم و برنامه‌های آموزش داستان‌نویسی را می‌بینم لبریز از شوق می‌شوم برای بودن، نوشتن و جاری شدن. خواستم سپاس قلبی خود را برای تلاشتان ابراز کنم و به امید بهترین روزها برای‌ شما.

  45. آن قدر خوشحالم که دوست دارم گریه کنم .می دانم کمی عجیب است ولی برای آیدین خوشحالم وسوخته ی آیدا یعنی بالاخره بعد از این همه سال کسی _ بگو دنیا _ صدایشان را می شنود ؟ ممنونم از مترجمی که زحمت ترجمه را کشیده برای شما آقای معروفی عزیز شاید که اتفاقی عادی باشد چیزی که انتظارش را داشتید از یک اثر خوب جز ماندگاری وشناخته شدن انتظار دیگری نمی رود ولی نمی دانم چرا برای من وآیدا و مادرشان این همه خوشحال کننده ست همین چند دقیقه پیش داشتم برای دوستی می نوشتم که دوست دارم سرم را به دیوار بکوبم این تنها حسی ست که بعد از خواندن فصلی از بادباک باز می توانم برایت بگویم چیزی نه مثل شرم از انسان بودن که نفرت از آن وحالا که خبر شما را می شنوم انگار دوباره رنگی به چشمانم آمده باشد انگار دوباره آدمی را پیدا کرده باشم خوشحالم آن قدر که دوست دارم گریه کنم .
    دوستتان دارم شما راوآیدین را و همه ی آن هایی را که روحشان را زنده کردید ودر کالبدشان جان دمیدید وحالا دیگر نمی گویم جلوی چشم ما که در برابر دیدگان جهان گذاشتید .کسانی را از جنس ما .

  46. دیروز خبرش رو تو VOA شنیدم و امروز به هر کی میشناختم و نمیشناختم گفتم، من کسی نیستم که کلمه قلمبه بگم یا … اما اگر آدرسی چیزی ازتون داشتم و دم دست تر بودید و اینقدر برای من شخصیت بزرگِ ترسناکی نبودید حتما یک دسته گلِ خیلی خیلی مخصوص برای تبریک میفرستادم
    —————————————-
    از دسته گل تان ممنونم.

  47. سلام آقای معروفی
    تبریک می گم. این رمان یکی از غم انگیزترین و زیباترین نوشته هایی ست که خوانده ام.
    فقط امیدوارم به دل نگیرید ولی راستش تعجب کردم از اینکه چطور در عرض چند ماه که از ترجمه اش می گذرد، به چنین جایگاه رفیعی دست یافته است.

  48. درود بر استاد معروفی عزیز
    برای من بعنوان دوستدارتان , بسی مایه افتخاره که رمان بسیار دوست داشتنی سمفونی مردگان جزو آثار برجسته در عرصه بین الملل قرار داره…

  49. سلام استاد معروفی
    خوشحالم که کشورم استادانی برجسته مثله شما رو داره و برای من مایه افتخاره . استاد من بدون اجازه شما چندتا از نوشته هاتون رو توی وبلاگم توی یاهو کپی کردم البته ذکر منبع رو یادم نرفته امیدوارم این اجازه رو به من بدید در غیر این صورت بگید تا حذف کنم سپاسگذارم وبدرود
    http://360.yahoo.com/azhiiin

  50. سلام
    خوبین دلم خیلی برای نوشته هاتون تنگ شده بود و زود به زود میشه اما چه کنم که سخت میام و سخت وقت گیر میارم که طولانی زمان بشینم
    مستدام و پیروز باشین
    وتبریک میگم این مهم و که شما لایق بهترین های هر چیز هستین

  51. سلام جناب استاد
    خوشحالم از این بابت و به خود می بالم که ایرانیم و هموطن استاد معروفی
    که چنین افتخار انگیز برای وطن کسب آبرو می کند
    باز هم تبریک
    موفق باشید

  52. موفقیت این رمانو بهتون تبریک می گم، وبلاگ خیلی خوبی دارین،ما هم وبلاگی در زمینه کتاب داریم ،خوشحال می شیم سری بزنید، موافقید تبادل لینک داشته باشیم؟،بودن شما در جمع رفقامون مایه افتخاره

  53. باسی عزیز
    دور نیست روزی که زیباترین رمان را بنویسی , قولی که داده بودی .
    باسی
    انتظار ما برای شنیدن خبر بردن نوبل توسط شما طولانی نخواهد بود
    برای ما زنده بمان
    و بنویس عزیز
    دوستت دارم استاد

  54. سلام تبریک میگم
    هم به خودم که ایرانی ام و کتابو خوندم و شما رو میشناسم و هم به شما که زیبا حضور دارید…مرسی
    در تاریکی شب
    از پشت پنجره قطار
    در جستجوی چه بود؟
    گم شده ام که بود؟
    در ایستگاهی متروک
    نشانی خدا را
    کدام زاهد در جیبم گذاشت؟
    و در مقصد کدام کافر
    جیبم را زد؟
    „واهه آرمن“

  55. ۱۶ ساله بودم . کتاب را برده بودم ردیف اخر کلاس سر زنگ ریاضیات جدید . و همانجا یک نفس خوانده بودمش .
    حالا می دانم چرا یک نفس خوانده بودمش .
    برای نفس نفس زدن های کسی که مثل رنگ شره می کرد به دیوار…


  56. سلام
    می دونید
    بارها و بارها به تمام کسان که کاملاَ به زبان ِ فرانسه یا آلمانی مسلط هستند حسادت کردم
    و
    بار ها و بارها شده که از عهده ی فهمیدن کامل ِ یک رمان انگلیسی بر نیومدم
    اما این بار
    خوشحالم که زبان ِ فارسی را حتی بهتر از زبان ِ مادریم می فهمم
    استاد
    خواندن “ سمفونی ِ مردگان “ به زبانی که در اون به نگارش در اومده
    برای من افتخار ِ بزرگی هست
    دلم برای تمام کسانی که مجبورند این کتاب و به زبان های دیگری بخونند
    به شدت
    میسوزه
    !

    پ.ن
    :
    امیدوارم پیکر فرهاد و سال بلوا هم به جایگاهی که باید در ادبیات جهان برسند
    دست پیدا کنند
    سربلند باشید
    ترنج

  57. پوسید این دل!
    استاد مددی……………!
    دلم دیوانه شده شعرهاتون رو می خــــــــــــــــــــــــــــــــــــواد

  58. سلام
    استاد تبریک می گم
    الان که نگاه کردم به آمار وبلاگم دیدم شما تشریف آورده بودین به کلبه ی حقیرانه ی من
    خیلی خوشحالم کردین

  59. دور از انتظار نبود چنین جایگاهی برای سمفونی مردگان و بگمانم دور نیست برای سال بلوا.
    هزار با تبریک برای این درخشش.

  60. با سلام
    امیدوارم که این کار – یعنی ترجمه آثار داستانی ایرانی – باز هم صورت بگیرد و ما شاهد نمایش توان ادبیات داستانی ایران باشیم.
    آقای معروفی …
    حالا که ۱۰۰ تایی شده یه دعایی بکنید تا یان جوانهایی که در ایران هم دارند مینویسند و می نویسند و م ی نویسند و ….
    با این وضعیت سانسور و تعطیلی نشریه ها یه خاکی به سرشون بریزن و بتونن حداقل یه داستان در سال یه جایی چاپ کنن ..
    کجاست اون روزایی که گردون و کارنامه و …. و حالا عصر پنجشنبه (ره) یه کمکی به این جوونا میکردن …
    به خدا ثواب داره اگه واسشون دعا کنیداااااااااا

  61. اولاَ تبریک، دوما سزاوار قرار گرفتن در بیست زمان برتر! (این لحن مسابقه های داخلی را دارید؟) هم هست. اما حیف که مطمئنم قلم هیچ مترجمی نمی تواند شیوایی قلم استاد را، و قشنگی اش را منتقل کند.
    دلم برای آیدین تنگ شده! و سورملینا!

  62. سلام
    خوشحالم که منم تونستم یکی از برترین ها رو بخونم.
    رمان شما و شیوه نگارش زیباتون سزاوار هرگونه ستایشی هست
    همواره موفق باشید
    خدانگهدار

  63. سلام آقای معروفی
    تبریک میگم. جدا“ تبریک میگم . این از آرزوهای من بود و بالاخره برآورده شد. خبر دارید آیدین و آیدا و سورملینا و یوسف و مادر چقدر خوشحال شدند و اورهان و پدر و ایاز خیلی ناراحتن؟
    من خبر دارم.
    یه گِلگی: یادتون میاد آدرس ایمیلتون رو پرسیدم که داستانم رو براتون بفرستم؟
    فرستادم. اسمشم کباب بود اما هیچ جوابی ندادید. توروخدا حداقل فقط بهم بگید خوندید.

  64. «چه خوب گفته است جبران:“شاید کسی را که با او خندیده‌ای فراموش کنی اما هرگز کسی را که با او گریسته‌ای از یاد نخواهی برد.“ مگـر می‌شود یادگاری‌هاش را از دیوار دل پاک کنید؟ گیرم که بتوانی هر بلایی که خواستی بر سر دل خود بیاوری، در دل دیگران چگونه می‌خواهی دست ببری!»
    „قیصر امین‌پور“
    عباس معروفی عزیز
    می‌خواهم این‌جا کمی باهات درد دل کنم. با تو که کلمه‌ خدا روی زمینی؛ خلوتِ انس صفحه‌ی دل من هم هست.
    وقتی در بیانیه روابط‌عمومی کانون نویسندگان ایران خواندم؛ «شاعر جوان مرگ»، دردم آمد. و مثل مادر مرده‌ای دشنام شنیده کُپه شدم توی خودم، نمی‌فهمیدم که این صدا از کجای کانون نویسندگان ایران بیرون آمده. با خودم گفتم: «حتماً یکی مثل من دردش گرفته و صداش پیچیده توی دالان.»
    این‌که نویسندگانِ بیانیه، از ذکر نام „شاعرِ جوان‌مرگ“ امتناع کرده‌اند، نجابتِ حرفه‌ای‌‌شان را می‌رساند اما آیا سزاوار بود که در این کشمکش (که پیراهنِ یوسف به جای پیراهنِ عثمان پرچم شد)، در حقِ قیصر امین‌پور این‌همه جفا شود؟! فقط به خاطر در نیفتادن او با خفقان؟ فقط بخاطر اهتمام در تاسیس حوزه‌ی هنری؟ مگر در مفاد متن ۱٣۴ کانون نویسندگان نیامده؛ «نویسنده را باید به عنوان نویسنده شناخت و تعلقات گروهی و حزبی هر نویسنده امری است که تنها به خود او مربوط است.»
    آیا زیر سؤال رفتن امین‌پور به دلیل تعلق خاطرش، نقض آشکار متن بالا نیست؟!
    سا‌ل‌ها پیش شاملو از سپهری گلایه کرده بود که: «چرا وقتی در بالای رود سر می‌برند، باید پائین رود بگوئیم „آب را گل نکنیم“!؟» و بعدها فرج سرکوهی در مقاله‌ای، هنرِ سپهری را در آن دیده بود که توانسته در پیچیده‌ترین شرایط اجتماعی، که بیشترِ روشنفکران و نویسندگان در اوج مبارزات سیاسی بوده‌اند، آن‌همه زیبایی را ببیند و وصف کند.
    خُب آن گلایه شاملو بود، گلایه از سکوتِ سیاسی یک هنرمند، فقط همین. و این گلایه هیچ‌وقت به بیانیه تبدیل نشد، آن‌هم از سوی معتبرترین کانون هنری کشور.
    وقتی کانون نویسندگان با چنین لحنی بیانه می‌نویسد آدم می‌هراسد. کانونی که با همه‌ی اشراف بر سرگذشت این ملت‌هنوز از سیاه مختاری و پوینده بیرون نیامده ‌است؟! و گوئی هنوز صیقل می‌دهد سلاح آبائی را برای روز انتقام! بیانه طوری تنظیم شده که آدم دچار تردید می‌شود که این گارد دفاع است یا ژست حمله؟ آدم معلق می‌ماند و می‌ترسد از این همه خشم تاریخی! شاید در بین اعضاء کانون شکاف نیافتاده باشد اما این بیانیه ناخواسته جامعه‌‌ی ادبی را به دو دسته خودی و غیرخودی تقسیم می‌کند، و شکاف را نه در بین اعضاء کانون‌نویسندگان، که در جامعه که مخاطب اوست ایجاد می‌کند.
    این‌که قوچانی، کنار بیلبوردهای شهرداری با پوستر امین‌پور عکسِ یادگاری بگیرد و با بهانه‌ کردن وی و ارائه تاریخچه‌ای تقلبی و دستکاری شده از „کانون نویسندگان ایران“ سعی در دو به‌هم‌زنی و تفتین داشته باشد، نباید روابط عمومی کانون را وا می‌داشت تا در پاسخ به قوچانی منزلت خود را با کیشِ‌شخصیتِ امین‌پور پائین بیاورد. چند نفر از این دست نام ببرم که سال‌ها با نوشتن مطالب مغرضانه در مورد شاملو، سعی نمودند از او پاسخی بشنوند تا که شاید به شهرتی برسند؟ و شاملو با درایتی که داشت، با بی‌محلی، کاری کرد تا در اذهان فراموش شوند، و نواله را به کام‌ هر یک زهر افعی کرد.
    تا به حال هیچ‌وقت فکر نکرده بودم در طول سال‌هایی که امین‌پور به کرسی دانشگاه تکیه زده جای کسی را غصب کرده باشد. چرا که می‌دانستم پایان‌نامه دکترایش را از دست شفیعی کدکنی گرفته و مثل خیلی‌ها دکترایش فرمایشی نیست. و گمان می‌کردم اگر مدت‌ها پشت تریبون کلاس‌های درس ‌ایستاده به این خاطر بوده که از سیاه‌بازی، قشون‌کشی و جنگ حیدری- نعمتی خسته است و گوشه عزلت۱ گرفته تا که شاید این جامعه عقب‌مانده سیکل تاریخی‌اش را طی کند. گمان می‌کردم او تلاش می‌کند تا در فضایی که از وجود رضا براهنی‌ها خالی شده در حد دانش و توانش دانشجو تربیت کند. و یک‌جوری شرم تاریخ معاصرش را لابلای کلمه‌ها و متون ادبی کلاسیک پنهان کند. منش و روش همه که یکسان نیست. از مؤسسان حوزه هنری یکی مثل مخملباف۲ عصیان می‌کند و آن‌قدر تند می‌رود که شاملو می‌گوید: «‌نگران سرنوشت‌این جوان هستم.» و یکی مثل قیصر سرخورده از تحقق آرمان‌های عدالت طلبانه‌ از دانشگاه سر در می‌آورد.
    آقای معروفی، آیا تا به حال با آدم صاف و صادق روبرو شده‌ای، آدمی که از فرط سادگی‌اش لج‌ات بگیرد. من از امین‌پور لجم می‌گیرد که تنها به انتشار افکارش‌ در دفترهای شعر اکتفا کرد و در این بلبشوی تاریخی سکوت کرد، و حتا دست بلند نکرد و پلک نزد تا پشه‌ای که به جای خال مدت‌ها روی گونه‌اش کز کرده بود بپرد. من هم دلم می‌خواست روش او طور دیگری می‌بود و به‌هنگام‌تر عمل می‌کرد، این توقع تاریخی من از امین‌پور بود. ولی باعث نشد که شخصیت هنری و ارزشِ دفترهای شعرش۳ را نادیده بگیرم. همه عقاید و روش‌ها که مثل هم نیست. نویسنده‌ها که مثل هم نیستند. هستند!؟
    معروفی عزیزم، من خدا را از ذهنم حذف نکردم چون از تو آموخته بودم که تا چیزی را پیدا نکرده‌ام جاش بگذارم از ذهن و زندگی‌ام حذفش نکنم. و از او آموختم که می‌شود به کفری بالید که از مذهب می‌تراود.
    می‌دانم که هیچ‌نویسنده‌ای به اندازه شما به خواننده حرمت نمی‌گذارد. حتا یادم است که با خواننده کتاب‌های کوچه بازاری چه مهربان سخن گفته‌ای و گاه خواندن آن‌دست کتاب‌ها را برای شروع کتاب‌خوانی توصیه کرده‌ای. بزرگترین خدمت امین‌پور آن سال‌ها، به نوجوانی ما در مجله سروش نوجوان بود۴، زمانی که فقط کیهان‌بچه‌ها بود. و آدینه و دنیای سخن فهم‌اش برای بچه‌ها کمی سخت بود. او سردبیر سروش نوجوان بود، یک نقاشی از خمینی می‌زد اول صفحه و بقیه مجله را پر می‌کرد از ونگوگ، یک روایت مذهبی می‌زد اول صفحه و بقیه صفحات را پر می‌کرد از گیل‌گمیش؛ چرا که خوب دریافته بود آن‌ها فقط صفحه اول بودن برایشان مهم است. چرا که تا نک بینی‌شان را بیشتر نمی‌دیدند.۵
    آقای معروفی، روز تشیع جنازه امین‌پور من هم بودم. در این رابطه احساسم را توی وبلگم خوانده‌ای. وقتی تابوتش را آوردند گریه‌ام گرفت. نه بخاطر جوانمرگی‌اش، بخاطر سوءاستفاده‌ای که از جسد او می‌شد. معلوم نبود که تشیع‌جنازه او بود یا یکی از سران مملکتی، چرا که عکس‌ و پلاکارد آن‌ها بود که همراه تابوت تشیع می‌شد. آمده بودند از جسدِ امین‌پور تائیدیه بگیرند. آن روز بود که فهمیدم چرا جسد شریعتی را در غربت به امانت گذاشتند. امین‌پور رند نبود. و گرنه یک‌جوری می‌مرد که روز تشیع‌جنازه‌اش این همه سوءاستفاده نمی‌شد. و من یاد حرف شما افتادم که گفتی«این‌‌ها همه‌اش به دنبال تائیدیه هستند.» آن‌روز نوشتم: «قیصر را که توی قبر گذاشتند من دیگر دور شده بودم، خیلی دور. نمی‌خواستم ببینم روی مرده او خاک می‌ریزند. فقط یک عکس از قبر خالی او گرفتم. تا برای همیشه خالی بماند. تا بعضی روزها بنشینم کنار قبری که توی آن مرده نیست. چرا که در ذهنم او نمرده است.»
    و حالا می‌نویسم: «امروز دوباره جنازه قیصرامین‌پور را دیدم که تشیع شد. اما نه روی دست مردم ولایت‌مدار، روی دست کسان خودم. می‌بینم که دارند چالش می‌کنند گوشه باغچه کانون نویسندگان، دچار تردید می‌شوم، می‌مانم تا روی جسدش مشتی خاک بریزم، روی جسد او که به‌ام یاد داد مثل فروغ و سهراب افقِ دید گسترده‌ای داشته باشم. فکر می‌کنم که او مُرده، درست مثل پوینده و مختاری، این‌بار اما نه به تیغ سلاخی که به نیش قلم. دست توی دلم می‌برم و می‌نویسم شاعرِ کوچه‌های آفتابِ، به آسمان عروج نکرده. او برای همیشه مرده است.“
    حمیدرضا سلیمانی
    ××××××××××××××××××××××
    ۱- هژیر پلاسچی: «کسانی …بر طریق „مقدس“ مداحی پافشاری کردند و هنوز قدر حکومتی می‌بینند و بر صدر می‌نشینند. کسانی که بندبازی بلد بودند …خود را به اصلاح‌طلبان حکومتی چسباندند و میان ایشان نشستند. کسانی …که بندبازتر بودند دمی با این نشستند و دمی با آن تا از این میانه‌بازی نمدی برای کلاه خود بسازند. کسانی اما یک‌سره باختند قیصر امین‌پور، حسن حسینی و محسن مخملباف از این دسته بودند. آنان باختند چون من باور دارم که جانی شفاف داشتند. آنان مداح نبودند …قیصر به باور من نبض واژه‌ها را فهمیده است و همین فهم کلمه است که او را به رفتاری شاعرانه می‌کشاند. رفتاری که منجر به اخراج او از حوزه‌ی هنری و سروش شد و لبانش را بست تا در سال‌هایی که به سوی مرگ می‌رفت، در سال‌هایی که می‌رفت تا دق کند سکوت کرده باشد.»
    ۲- محسن مخملباف: «وقتی شنیدم قیصر رفت، قبل از همه به‌یاد خاطره‌ی آن وقت‌ها افتادم که در حوزه‌ی هنری بودیم. در نامه‌ای اسامی ۱۵ نفر برای اخراج از حوزه ردیف شده بود: قیصر امین‌پور، حسن حسینی، سلمان هراتی، محسن مخملباف و… این گروه از اهل شعر و ادب و سینما قلب‌شان برای دو آرمان انقلاب؛ یعنی آزادی و عدالت، تپیده و این تپش در آثارشان ثبت شده بود.
    همسرم که از تهران آمد، به من گفت، یک‌باره یک روز صبح عکس قیصر در مطبوعات، نه منتشر، که منفجر شد. همه‌جا قیصر بود. در صفحات کامل و مکرر و مطول. اما وقتی قیصر از حوزه‌ی هنری اخراج شد، کسی به اندازه‌ی دو بند انگشت درباره‌ی شاعر انقلاب ننوشت. »
    ۳- محمدرضا شفیعی‌کدکنی: «امین‌پور! تو به شعر دست یافته‌ای، همین جا بمان و تکان نخور.»
    ۴- شادی‌صدر: «قیصر امین‌پور یکی از بزرگترهاست که در کار تربیت نسلی از نویسندگان جوان، حوصله‌ای غریب به خرج می‌دهد و این‌گونه، رفته رفته سروش نوجوان از حد مجله فراتر می‌رود و به باشگاهی بزرگ شبیه می‌شود بی‌آنکه ادعایی داشته باشد. اولین شعرهایم را آنجا می‌خوانم و اولین نقدها و تشویق‌ها را از قیصر امین‌پور می‌شنوم. نوشتن را یاد می‌گیرم.
    …وقتی در خانه هنرمندان پیکر قیصر را می‌بینم که بر دست‌ها می‌رود، انگار بخشی از زندگی من، نوجوانی من هم می‌رود. برای سال‌های سال در سیاره‌ای متفاوت با همه آن دوران، سروش نوجوان زیسته بودم و حالا این‌گونه به عزایش نشسته بودم؛ به عزای مردی که نماد یک دوران بود، نماد نسلی که نسلی دیگر را „ساخت“.
    دیدم دارم برای خودم گریه می‌کنم؛ انگار او، بخشی از همه ما، سروش نوجوانی‌ها بود که می‌رفت.
    تصاویر، می‌آیند و ماندگار می‌شوند، تصویر منحصر به فرد او وقتی شعرت زیر دستش خط می‌خورد و اصلاح می‌شد، تصویر او در دفتر سروش نوجوان که همیشه جایش کنار پنجره بود؛ در حالی که سیگار می‌کشید و با لبخند خاص خودش قضیه ساده‌ای را تعریف می‌کرد که مثلا همین چند دقیقه پیش در خیابان برایش اتفاق افتاده بود، صدایش، تکه کلام‌هایش و توانایی عجیبش در به کارگیری نوعی از ادبیات در گفت و گوهای روزمره که جوهره‌ای ادبی در خود داشت، تصویر او وقتی دستش را می‌برد لای موهای بلند جو گندمی‌اش و با سری که به عقب خم شده بود، جمله ناتمامی را تمام می‌کرد، تصویر او وقتی در بی‌حوصلگی‌های میان یک جلسه طولانی به کشیدن طرح‌هایی روی کاغذ روی می‌آورد، تصویرهایی که می‌آیند و نمی‌روند؛ دیرپا.»
    ۵- هژیر پلاسچی: « …تنها یک‌بار برای دیدارش به سروش نوجوان رفتم. من به دلیل باورهایم تنها مجله‌های روشنفکری و روزنامه‌های سیاسی آن روز را می‌خواندم. در دیدار با قیصر بود که دیدم بر خلاف آن‌چه انتظارش را داشتم از „نرودا“ می‌گوید و „احمد شاملو“ و آن‌جا بود که آخرین شماره‌ی سروش‌نوجوان را به من داد که در آن از „مهدی اخوان‌ثالث“ و „صادق چوبک“ نوشته شده بود. دروغ نوشته نشده بود. به نفع حکومت نوشته نشده بود. در سروش نوجوانِ قیصر، راست نوشته بودند.»
    ——————————————
    عزیزم حمیدرضا
    سلام،
    این روزها توفان خاک و دود آتش انتقام هنوز روی سر جامعه ایستاده است.
    بگذار هوا که آفتابی شد، بنشینیم و حرف بزنیم.
    و چقدر نوشته ات صادقانه و مهربان و انسانی بود.
    کاش شاعری را با طناب خبه نکرده بودند، و کاش قلم می توانست این روزها دل ما را نگریاند و نلرزاند، لختی بخنداند.
    کاش اینهمه سیاه نمی بود جامه ی خبه کنندگان، کاش جای توجیهی گاه باقی می ماند.
    هنوز چهره ی خندان و مؤدب سعیدی سیرجانی برای من تازه است هنگام که آدم را پشت در خانه اش بدرقه می کرد.
    هنوز چشم های مهربان و هراسان میرعلایی از یادم نرفته. و دیگر چه می توانم گفت جز اینکه: من همیشه بین فردوسی و عنصری فرق قائلم.
    هر چند که عنصری در فن کلام و ادب استاد ممتازی بوده، اما من به فن کلام و قدرت ادبی التفاتی ندارم، برای تو جان کلام مهم است، نه توان ادبی.
    تو می خواهی بدانی که ابعاد انسانی تا کجا، تا کدام مرز تیرش را به تن درخت می نشاند.
    اینجور نیست؟
    و دعوای کانون با قیصر نیست، با روزی نامه نویسی است که نتوانسته قلم عقده ای خود را با انصاف صیقل دهد. او شاید نفهمد، ولی واقعیت این است که او را نشانده اند و به سرش ریخته اند و متقاعدش کرده اند که بنویس. این را بنویس. این را بگو. و او البته پیاز داغ مفصلی هم روی آش نذری اش ریخته که تا عمر دارد داغش خواهد کرد. مگر آن که عذربخواهد، البته بی آنکه به آقای این پور اهانتی بکند. چون این خطر نیز همیشه از جانب چنان آدمی محتمل است.
    نیست؟
    عباس معروفی

  65. برای سالگرد آزادی یکی از نزدیکانم از زندان سیاسی
    در به در توی سوز سرما دنبال سمفونی مردگان بودم تا هدیه اش کنم
    یکی از دوستان که پیشم بود، مدام می گفت حالا چه اسراری هست!
    این همه کتاب تو این سرما مگه مرض داری داری شهر رو دوره می گردی؟!
    یاد تبلیغات Albeni افتادم!
    که می گه:
    “ اگه می گی من هیچ وقت این کار رو نمی کنم یا آلبنی نخوردی یا پیر شدی! “
    بهش گفتم
    یا سمفونی مردگان نخوندی یا مخت تاب داره! :دی!
    خواستم فقط بگم
    خوشحالم که “ عباس معروفی “ ای داریم !
    مرسی استاد

  66. سلام استاد
    چقدر باعث افتخار است شنیدن چنین خبری.
    آرزو می کنم که وقایع بعدی شنیدنی تر باشد.
    در ضمن به شما یک معذرت خواهی بدهکارم که نتوانستم روز جایزه قلم زرین حضور پیدا کنم.
    به زودی برای شنیدن صدای گرمتان تماس می گیرم.

  67. هر چه دارم میدم پای سمفونیت پای آیدینت پای آیدات پای شورآبیت
    پای سورملینات پای جمشید دیلاقت پای استاد
    همه را که بگویم ناچار به تو رسیده ام
    همه برای تو

  68. سلام
    تبریک به اندیشه و قلم که دوباره شاهکار آفرید.
    تبریک به خودم که هم وطن معروفی عزیزم.
    تبریک به شما معروفی که سر فراز میکنید ایران و ایرانی را

  69. دلم خط می خورد
    وقتی چشمانت تهی از خواهش باشد
    لبهایت خالی از دوستت دارم
    تا من باز توی خودم گیج شوم
    که آدم هرچه بزرگتر می شود تنهاتر می ماند
    یا هرچه تنهاتر می ماند بزرگتر می شود
    راستی!
    چه الفبای غم انگیزی دارد این باد…
    سلام آقای معروفی عزیز خوبید؟ امیدوارم سر نزدنم باعث نشده باشه فراموشم کنید راستش سخت مشغول مطالعه برای پایان نامه هستم – درباره گلشیری- و چقدر خوشحال شدم که در اولین سرزدنم بعد از مدتها با همچین خبر مسرت انگیزی مواجه شدم. تبریک صمیمانه ی منو بپذیرید. در ضمن شعر بالا را تقدیم می کنم به شما

  70. سلام آقای معروفی. تبریک میگم.
    من یک سوال از حضورتون داشتم. می خواستم نظرتان را راجع به محسن مخملباف بدانم. می دانم که هر دو دقیقا همسن هستید و هر دو دوران جوانیتان را در دهه شصت گذراندید. منتها با تفاوت هایی که خودتان لحاظ امکان فعالیت با یکدیگر داشتید. این روزها مخملباف تغییر گرایش داده است و مدام از خفقان در ایران می نالد. نمی دانم کارهای نازل اخیر او را مشاهده کردید یا نه. منتظر جوابتان هستم.

  71. salam
    tabrik migam!
    ghablan ham dar mored e tarjomeh ye englisi e ketab baratoon comment gozashteh boodam. mesle inkeh ba in osaf nazar e man va nasher e almai kheyli dorost naboodeh!! hanooz ketab ro tamoom nakradam vali nazaram ham hanooz avaz nashodeh.
    in ham yek axe az blog e hamid e gordan. too in axe shoorabil hamoon chizi hast ke man hamishe fekr mikardam; ye jaye dast nakhordeh o khalvat
    agar review ie az tarjomeh ye english e ketab darin mamnoon misham baram e-mail konid. man chizi payda nakardam hanooz.
    pirooz bashid
    http://www.skylight.ir/2008/02/post_17.html

  72. سلام آقای معروفی. من از علاقمندان داستان نویسی و جادوی نثر زیبایتان در روایت سوجی در فصلی از سمفونی مردگان هستم. داستان شما جزو صد داستان برتر سال شده…تبریک. خیلی تبریک . ولی برادر خرابی از حد گذشته است. حکم یعقوب یاد علی به یک سال زندان افزوده شد. تنها برای رمان آداب بیقراری. محمود دولت آبادی و قضیه ۴۰۰۰۰ پاکت سیگار یادتان هست…آنجا که سرت را روی شانه شاعر شهید گذاشتی یادت هست…محمود دولت آبادی و انتخابات ریاست جمهوری یادت هست…
    http://www.etemaad.com/Released/86-12-06/271.htm#69735
    محمود هم بر این سیستم قضایی شوریده و حرفی زده… اما شما…
    به خدا عباس جان انتظار من از شما به عنوان معدود نویسنده های با شرف خیلی بیشتر از این است…که مدت مدیدی پست اول شما در باره موفقیت ترجمه سمفونی مردگان باشد.خب تبریک.. ولی برادر خرابی از حد گذشته است. از این مردگان دیگر سمفونی که هیچ حتی رِنگ نیناش ناش هم در نمی آید…
    —————
    خوش باشی

  73. سلام استاد
    این یکی از بهترین اخباری بود که در چند وقت اخیر شنیدم
    مایه مباهات کشور و ایرانیان خواهد بود
    و به حق برای شخص من که بارها و بارها این کتاب را دوره کردم یکی از به یاد ماندنی ترین شاهکارهای ادبیات است
    موفق باشید

  74. نیستم . نیستید .
    گم شده ام ؟؟ !!
    با دست های قفل شده روی سینه می چرخم .
    به درو خودم .
    به دور دنیا .
    پیدایم کنید .
    لطفا
    صدمین نفر شدم؟؟؟؟؟

  75. در خاطرم رنگ باخته بود ، صدائی هق هق هایم در شب گرم تابستان ، که با به صبح رسید و من خسته از بار زیستن های شبانگاهی،خزیدم به فصلی سرد,,,,

  76. ( این هم صدمین تبریک… ) اگر دیر نرسیده باشم !
    استاد خوبم !
    سلام .
    خیلی دلتنگم ! برای نوشته های تازه ! برای دل دل کردن های نیمه شب به وقت خواندن رمانهایتان ! برای گریه …
    فقط آمدم بگویم که هستم و مراقب ! اگر کمتر می نویسم دلایل دیگری دارد وگرنه من همیشه به شما پینوند خورده ام .
    پاینده باشید .

  77. سلام :
    خیلی براتون خوشحالم امیدوارم به آنچه ها ! که استحقاقش رو دارید برسید… شما مایه ی دلگرمی ی من انسان از نوع ایرانی اون در میانه ی این همه نامردمی هستید.
    آرزوهای خوب براتون دارم و…صمیمانه دوستتون دارم.

  78. یه روز سرد پاییزی وقتی از ازدحام کارودرس به شلوغترین اتوبوس ولیعصر پناه بردم اندوه تمام وجودمو گرفت که با همه خستگی باید بایستم و جایی برای نشستن نیست بین غروب غمگین پاییزو کوچه باغهای ذهنم درگیر بودم که توجهم به کتابی جلب شد که در دست خانمی بود واو باولع کلماتش را می بلعید و این برای من که عاشق کتاب هستم قابل لمس بود کنجکاوی نگاهم را سرگردان سطرها کرد و تشنه خواندن نام کتاب و این کتابی نبود جز سمفونی مردگان شما که مرا به پشت ویترین کتاب فروشی کشاند تا همه عطشم را فروبنشاند
    امید که موفقیتهای بزرگتر مسافر روزهای آتی شما باشد

  79. با “ من خوردگی “ در انتظارتان هستم استاد …
    نهیب درد جنینی / زن وغریو حزین
    صدای رعشه زدنهای لاشه ای بر مین
    صدای هق هق نوزاد بی هوا خوانده
    صدای تف شدن بچه ای به روی زمین

  80. (دوشیزه گان عاشق قندیل تکه هایی از تن خدا هستند!!)
    شعری از قباد جلی زاده..ترجمه سعید دارائی
    ×××
    دوشیزه گان قندیل..
    حبه ای قندند درون دانه ای برف
    گرفتار میان شهپر بال پرندگان!
    گروهی « خاتو زین » اند
    که بالای تفنگ را
    ازقامت« کاک مم »
    دوست تر دارند!
    دل باخته ی نارنجک
    پستان های سفت خود را از یاد برده اند
    خون شان از خون شهید سرخ تر است!
    دختران قندیل..
    با آتش لب شان را سرخ می کنند
    چشم شان را با باروت سرمه می کشند!
    گیسوشان را می دهند به دست گردباد..
    در کوله پشتی شان..فقط
    یک شانه هست
    شانه ی تفنگ!!
    نفس شان مهی است سرشار از رنگین کمان
    در کمربند شان
    خنجری و دسته ای ریحان
    که درعطر « نهری » خیس می خورند
    ازردپایشان بر سینه ی برف
    صدها مزرعه میخک امید می روید
    زنان پاکیزه ی قندیل..
    خاکستر زیر برفند
    دل داده به رودبارانی
    که باد ها خون شان را منجمد کرده اند
    وقتی فوج فوج از غار ایثار بیرون می آیند
    گوزن ها مبهوت شان می شوند
    آنان پاره هایی از تن خدا هستند!
    زنان عاشق پیشه ی قندیل..
    نور از افق می چینند
    گل های سرخ زیر برف را دسته می کنند
    و بیکباره از غبار سپیده دم
    با سبدی گل و روشنی
    می ریزند
    برخیابانهای غمبار « ئامد»!!
    * “ قندیل“ کوهی ست در کوردستان ایران ، عراق و ترکیه
    * خاتوزین ( خاتون زینب ) و کاک مم ( کاک محمد ) از دلدادگان معروف کوردستان که حماسه ی پرشور آنها توسط شاعر برجسته و ناسیونالیست کورد „احمدی خانی“ در قرن هفدهم به نظم درآمد.
    * „نهری“ از مناطق کوردستان و زادگاه رهبر ناسیونالیست کورد „شیخ عبیدالله نهری“.
    * “ ئامد“ ئامِد (به زبان آشوری) و Diyarbakır به زبان ترکی نام یکی از استان‌های ترکیه است که مرکز آن هم شهری است به همین نام. مساحت استان دیاربکر ۱۵,۳۵۵ کیلومتر مربع و جمعیت آن پیرامون یک و نیم میلیون نفر است. شمار شهرستان‌های این استان ۱۳ و شمار روستاهای آن ۷۳۴ است.شهر دیاربکر (ئامد) دارای برج و باروی تاریخی استواری است که مربوط به دوره رومیان است.این شهر بزرگترین شهر کوردنشین ترکیه میباشد.

  81. سلام اقای معروفی
    بخاطر سمفونی مردکان تبریک می کویم و ممنونم از شما که این افتخار را برای ما ایرانیان کسب کردید. می خواستم اجازه بکیرم از شما برای تبدیل کردن رمان „فریدون سه بسر داشت“ به فایل جاوا. با این تبدیل می شود رمان را بر روی کوشی تلفن همراه اجرا کرد و خواند. بی صبرانه منتضر نضر شما در این رابطه هستم. ممنون می شوم اکر زود خبرم کنید. أدرس وبلاک من:
    http://www.dosilence.blogfa.com
    ادرس بست الکترونیکی ام را برایتان نوشته ام. لطفا میل بزنید تا مطمءن شوم.
    با ارزوی موفقیت برای شما و عزیزانتان
    حسین لیستی

  82. salam
    yek soal:man az koja shoro konam ta benevisam?mikham mesle khode khode shoma sham,taqlid na khas budan.omidvaram javabamo bedin ,jeditarin soali ke daram.iman daram tavanysho daram.lotfan komakam konid.
    —————————————
    مهسای عزیز
    شما تمام برنامه های «اینسو و آنسوی متن» را از رادیو زمانه یا از صفحه ی خودم بخوانید یا بشنوید، و نمونه ی داستان های کوتاه جهان را خوب بخوانید، از چخوف هم غافل نشوید.همین.
    عباس معروفی

  83. آقای معروفی عزیز
    احساسی که هنگام خواندن „سمفونی مردگان“ داشتم وصف ناپذیر است.
    تبریک صمیمانه ی من را هم بپذیرید.

  84. داریوش شب پره ها: بچه ها! میدونین کدوم گربه ست که تو شکمش یه عالمه سگ هار زندگی میکنن و زخمش میزنن؟
    آفرین بچه ها………اون ایرانه…“ ایران ماست “
    باسی!
    یه قسمت ار پست جدیدمه…بعد از خوندن „فریدون سه پسر داشت “
    بعد از “ گل نده… گل نده…“
    حسمه باسی
    دوستت دارم باسی
    دوستت دارم
    زیاد
    زیاد

  85. سلام. تبریک میگم. تبریک کسی که نوشته هاتون خیلی دوست داره و ازشون لذت میبره. تبریک کسی که چون دوست یا اشنا یا شاگرد شما نبودم هیچ وقت .حوصله تون نکشید از داستانهایی که براتون ایمیل میکردم بخونیدو حداقل بگید که خودنم . ولی اینا دلیل نمیشه من نیام به ساییتون ومطالب مفیدتون نخونم.امیدوارم فریدون سه پسرداشت و خیلی زود توی کتاب فروش های ایران ببینم.

  86. او
    یزدان پاک نگاه بان ایران مان باد
    درود بر شما
    از سیاه بازی های نظام اسلامی در گذرید و به چهره های ماندگار اما نماندی ی این سرزمین توجهی نکنید که چهره های ماندگار دوران ما آزادی خواهان و رها مردمان بزرگ و ایرانی تبار هستند .
    چو با تخت منبر برابر شود
    همه نام بوبکر و عمر شود
    تبه گردد این رنج های دراز
    نشیبی دراز است پیش فراز
    کشاورز جنگی شود بی هنر
    نژاد بزرگی نیاید به بر
    رباید همی این از آن آن از این
    ز نفرین ندانند باز آفرین
    نهانی بتر ز آشکارا شود
    دل مردمان سنگ خارا شود
    بد اندیش گردد پدر بر پسر
    پسر همچنین بر پدر چاره گر
    شود بندهء بی هنر شهریار
    نژاد بزرگی نیاید بکار
    بگیتی نماند کسی را وفا
    روان و زبانها شود پر جفا
    از ایران و از ترک وز تازیان
    نژادی پدید آید اندر میان
    نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
    سخنها بکردار بازی بود
    همه گنجها زیر دامن نهند
    بمیرند و کوشش به دشمن نهند
    مرا کاشکی این خرد نیستی
    گر آگاهی روز بد نیستی
    بزرگان که از قادسی با منند
    درشتند با تازیان دشمنند
    گمانند کاین بیشه پر خون شود
    ز دشمن زمین رود جیحون شود
    ز راز سپهری کس آگاه نیست
    ندانند کاین رنج کوتاه نیست
    ز شیرشتر خوردن و سوسمار
    عرب را به جائی رسیده است کار
    که تاج کیان را کند آرزو
    تفو باد بر چرخ گردون، تفو
    ز تازی ستمکارتر دیو نیست
    یزدان پرستان، از این دیو بباید گریخت
    فردوسی
    http://allame.vox.Com
    http://Win2Win.Co.Cc
    http://Mobarezan.Co.Cc
    http://Solh.Mihanblog.Com
    http://asoor.wordpress.com
    http://NINIrobot.Blogfa.Com
    http://rahian.MihanBlog.Com
    http://www.Zandat.blog.Com
    http://www.Allame.Blog.Com
    http://www.jervis.blogfa.Com
    http://asoora.persianblog.Com
    http://helheleh.persianblog.Com
    http://Mobarez-021.Blogspot.Com
    http://360.Yahoo.Com/Ir_Azad_OO
    http://360.yahoo.com/Siyavosh.Bahman
    http://groups.google.Com/group/iraniazad?hl=fa

  87. سلام
    آقای معروفی جونم
    کجایین؟
    چرا به روز نمیکنین؟
    دلم براتون تنگ شده.
    امیدوارم هر جایی هستین شاد و سلامت باشین.

  88. چند روز پیش گرگان بودم و این کتاب را آنجا خریدم. وقتی آمدم اینجا و این خبر را خواندم بسیار خوشحال شدم.
    مبارک باشد

  89. آقای معروفی عزیز واقعا خوشحالم کردین.ممنون از پاسختون,مناسفانه سایت و فیلتر کردن اما من تمام تلاشمو خواهم کرد تا بتونم.
    تبریک من رو هم بپذیرید بخاطر شاهکارتون سمفونی مردگان.
    اگه اشکال نداره شما رو در جریان کارام و پیشرفتم بذارم؟

  90. سلام جناب معروفی
    باسخم را ندادید. نکفتید جه کنم در مورد تبدیل کتابتان به کتابی برای خواندن بر روی تلفن همراه. بی صبرانه منتضرم.
    دوستدار شما و اثارتان: حسین لیستی

  91. سلام دوست عزیز
    با مطلبی تحت عنوان «علی بابا چاهی و پسا نیمائی »به روزم.
    بی تردید هر نگاهی در تلاقی با دیدگاههای دیگر است که منتج به نتیجه می شود پس منتظر شنیدن(دیدن)دیدگاههای شما هستم.
    با آرزوی سالی خوش در سال پیش رو.
    .
    پیروز باشید

  92. „باد هم سراپا سرمست سادگی هاش بود,
    وقتی که می دید
    هنوزم که هنوزه
    – سکوت –
    سین هفتم سفره هفت سین هرسالشه“
    „عیدانه “ – آخرین دستنوشته „دلتنگ دلتنگی های آسمان“ – بهانه دیدار شما را دارد…

  93. عباس عزیز درود بر تو.هنوز گردونت یا بگویم گردونمان را از گنجه بیرون می آورم و با تمام حسم می بویمش.روزی که قرار بود بر گرده ات شلاق بزنن خوشحال شدم چرا که دانستم راه را دقیقا درست رفته ایی.وامروز باز آفتخار آفریدی دوباره برای من ، خودت و همه مان. می بوسمت . بدرود شاد زی

  94. امسال یک هفته مانده به عید برای سومین بار بساطم را می ریزم توی کارتن . . . بین کتاب هایی که نفروخته ام هنوز به چشم می خورد.بیش از ۱۰ دست گشته…جلدش از ریخت افتاده.مثل کولی ها این ور و آنور کشانده ام اش . . . سمفونی مردگان را دوست دارم.کمی بیشتر از خود تو !

  95. آخ! تبریک! کاش ترجمه ش اون سوختگی شما رو برسونه. اگر این طور باشه حتمن جزو اولین ها خواهد بود. خدا کنه… خدا کنه…
    خیلی خوش حالم. 🙂

  96. sسلام
    من تا به حال شما را ندیده‌ام و نمی‌شناسم. هیچ کدام از کتابهایتان را هم نخوانده‌ام. فقط گاهی این سو و آن سوی متن رادیو زمانه را گوش کرده‌ام. با وجود این دیشب به خواب من آمده بودید و در ناکجا آبادی میهمانم بودید.

  97. دیدی گمت کردم…
    زمستان تمام شد…
    گل های نرگسم زیر خروارها برف مدفون شدند و نیامدی
    حتی برای تکاندن برف ها…
    نکند باز برزخی شدی؟
    من جا ماندم
    یا تو گم شدی؟
    یادم نیست…
    روزگار گرانی لبخند است…
    وگرنه
    تو مقصر نیستی…
    مادربزرگم گفت
    دنیا به آخر رسیده است
    آخر دنیا هم که باشیم…
    من هنوز منتظرم

  98. آقای معروفی
    با سلام و عرض تبریک
    سمفونی مردگان یا همان گل شورابی
    ذهنت را ابتدا سیاه سپس ملتهب می کند و بعد اتش می کنی
    و اینها همه یعنی دارو دارد اثر می کند
    ممنون استاد

  99. اقای معروفی.سمفونی مردگان از زیباترین و بهترین کتاب هایی بوده که تا کنون خوانده ام.به نویسندگان ایرانی جز هدایت چندان علاقه ای ندارم.اما سمفونی مردگان شما واقعا عالی بود.به هر دوست کتابخوانی هم که پیشنهادش کردم در لذت من شریک شد.
    سال بلوا هم بسیار زیبا و لذت بخش بود
    بعد از فریدون سه پسر داشت نمی خواهید کتاب یا رمانی تازه بنویسید؟

  100. با سلام
    این که جلد برگردان انگیسی کتاب سپید است نکته ی مهمی ست.و بسیار خوب است.به نظر من جلد خود کتاب هم باید سپید می بود.درست است که کتاب فضایی تیره دارد اما در نهایت رسالتی روشن دارد.و تفسیری اثرگزار و بی نظیر بر آیه ای از قرآن مجید است.اگر می خواهی بدانی کتاب مال کیست پانویس هایش را بخوان.

  101. سلام. من فکر می کردم سمفونی مردگان خیلی عمیق تر از آنی باشد که هست. آنقدر درباره اش شنیده بودم که خودم را برای یک نبرد اساسی با همه گزاره های فلسفی آماده می کردم. اما به هر حال بسیار اثر شیوا و زیبایی بود. آقای معروفی، متشکرم!

  102. وای چه خوب، من الان این نوشته رو دیدم، نمی دونم این سایت واقعا مال عباس معروفی خودمه یا نه اما فرض می کنم که هست و می گم واقعا دوستت دارم. مخصوصا سمفونی مردگان عشقمه. سیک نوشتنتون همون چیزیه که همیشه دلم خواسته و می خواد. این ای میل مال خودتونه و آیا اگه متنی واستون بفرستم نظرنونو می دین؟ اگه ممکنه به من ای میل بزنید. واقعا ممنون می شم. شاد و سرزنده باشید.
    ——————————
    سجاد عزیزم
    نشانی ای میل من در همین صفحه هست.

  103. به سلامتی عزیزانم آیدا و آیدین (معروفی بزرگ…)
    سمفونی مردگان قصه معصومیت آیدا بود . دختری که واسش به پهنای صورت اشک ریختم.

  104. سلام آقای معروفی
    تبریک گفتن نداره. این رمان فوق العاده اس.
    نمی دونم منو یادتون میاد یا نه؟ این قدر همه شما رو دوس دارن که جایی برای به یاد موندن من نمی ذاره.
    من هنوز هم دارم فکر می کنم به این که: آیدا چرا مرد؟ سرنوشت آیدین چه می شود؟ و آیا من هم یوسفی در وجودم دارم؟…
    با این تفاوت که الان ۱۵ ساله ام.
    ممنون

  105. سلام خدمت آقای معروفی عزیز
    رمان ِ شما را با لذت ِ تمام خواندم ، اما همین الان هنگام جستجو درباره رمان به مطلبی برخوردم که کار شما را کپی ار کار صد سال تنهایی مارکز میدانست
    میخواستم اگر امکان دارد خودتان در این مورد بفرمایید

  106. سلام أقای معروفی بزرگ…
    وقتی بیوگرافیتونو خوندمو فهمیدم سالها معلم ادبیات بودید واقعا به شاگرداتون حسودیم شد…
    آیا باز هم کلاس داستان نویسی دارید؟
    کی و کجا؟
    لطفا جوابمو بدبد؟
    چطور می تونم از دانش و تجربه شما برای رسیدن به هدفم استفاده کنم
    چیزای زیادی تو ذهنم دارم
    ولی نمی دونم چه جور باید ازشون یه داستان در آرم
    .

  107. سلام و عرض ارادت به استاد برجسته آقای عباس معروفی عزیز
    استاد سمفونی مردگان را تازه خوندم.فوق العاده بود.در سراسر کتاب یه حس اندوه و غم خاصی به چشم می خوره و آدم به این فکر می افته که واقعا برای چی زنده ست؟چقدر فاجعه است که مثل اورهان درگیر روزمرگی های تکراری کشنده شویم.چقدر آیدا رو دوست دارم،دخترک غمگین دوست داشتنی…و آیدین که چقدر شبیه اکثر جوان های خودمون که سرخورده شدند، از خانواده،از جامعه،غرورشون ذره ذره به باد رفت و له شدند در هیاهوی غریب زندگی.ممنون استاد و خسته نباشید بابت این رمان زیبا.خوشحالم خیلی خوشحالم که یک ایرانی این رمان زیبا را نگاشته است.
    لحظه لحظه زندگیتان سرشار از نور آگاهی/.

  108. ساعت تقریبا ۵ صبح و من سمفونی مردگان رو تموم کردم
    مثل سال بلوا من رو شگفت زده کرد
    می دونی تو تنها نویسنده مورد علاقه ی من هستی که زندست برات آرزوی عمری دراز می کنم و باز بنویس
    کتابت من رو له کرد!

  109. سلام.من متاسفانه یه جای دور افتادم و نمی تونم کتاب رو بخرم ولی خیلی مشتاقم که بخونمش. می شه برام میلش کنید. میدونم پررویی ولی ممنونتون می شم.
    ———–
    نمیشه میلش کرد. چون روی کاغذه

  110. الان کتاب رو تمام کردم.فراز ونشیب زیادی داشت .خیلی دلم گرفت.بخاطر اینکه این داستان به مثابه همیشه ی ایران بود .من با تک تک بازیگران این کتاب اشنا بودم.شاید پدر من شاید عموی من شاید برادران و خواهران من هم یک ایدین بودندوحتی شما اقای معروفی.این شوربختی نسلهای ایرانی است که عرصه برای ایدین ها کم و برای ایازها واورهان ها زیاد است واحمقهایی مثل جابر چه فراوانند وانسانهای مظلومی مثل ایدا و مادرکه نشکفته پژمرده میشوند. اقای معروفی به زیباترین صورت عاشقانه ایدین وسورملینا را بقلم اوردید.لذت وزیبایی عشق را با تمام وجود در کتابتان حس کردم خیلی بیشتر از عشق بین مرشد ومارگریتا. برای شما خیلی احترام قائلم .
    —————-
    من هم از شما ممنونم

  111. سلام آقای معروفی
    خواهشمند است کمکم کنید که بتوانم نسخه انگلیسی سمفونی مردگان را بدست بیاورم. همچنین نیاز به مشاوره با شما در مورد جریان سیال ذهن در این اثر دارم.
    با تشکر و احترام

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert