صد شعر ماندگار ایرانی


امشب یاد محمد وجدانی افتادم. گرافیست و صفحه‌آرای گردون، شاعر، و یک رفیق مهربان. دلم براش سخت تنگ شده. داشتم روی یک پروژه کار می‌کردم که رسیدم به شعر او بر تارک یکی از سرمقاله‌هام:
من بزرگ نبودم
تو بسیار کوچک‌تر از آن بودی
که در مشت‌هایت
مچاله شوم.

سرمایه‌ی ما هردو
کاستی نمی‌گیرد
چرا که من
هیچ چیز ندارم
جز عشق
و تو همه چیز داری
جز نام.

و اما پروژه‌‌ای که دارم روش کار می‌کنم عنوانش چنین است: صد شعر ماندگار ایران
… صد شعر ماندگار ایرانی از نیما آغاز می‌شود تا شاعران جوان روزگار ما. شعر‌هایی که من احساس می‌کنم در خاطره‌ی مردم و در حافظه‌ی تاریخ ادبیات دوام خواهد داشت. شعر‌هایی که می‌تواند در مجموع چهره‌ی ایران را به جامعه‌ی آلمانی بشناساند، مثل تاش رنگی که کنار رنگ‌های دیگر جهان، زندگی را زیبا می‌کند.

این شعر‌ها گاهی تم‌های عشقی، اجتماعی، فرهنگی دارند، و گاهی درباره آزادی یا ایران یا انسان سروده شده‌اند. اما محور اصلی گزینش شعر‌ها انسان بوده، و تا آنجا که من خوانده‌ام و با شاعران معاصر همکاری کرده‌ام، سعی‌ام بر این بوده که مرعوب شهرت یک شاعر نباشم. به خود شعر اتکا کرده‌ام و این فرض هم وجود دارد که شعر‌های زیبای بسیاری وجود داشته که من ندیده‌ام. با این‌حال همه‌ی تلاشم را کرده‌ام که در این دریای بزرگ شعر، غواصی کنم و به صید مروارید بپردازم.

در این مجموعه از شاعران نامدار شعر خواهیم خواند تا شاعران جوان، حتا از شاعری که در شهری کوچک زیست و در تنهایی مرد، و بعد از پنجاه سال کار ادبی نتوانسته بود یک کتاب شعر چاپ کند.

این کتابی‌ست که چند روز پیش قراردادش را با یک ناشر آلمانی امضا کرده‌ام و باید شش ماه وقت بگذارم تا به نتیجه‌ی مطلوب برسم. می‌دانم کار سختی در پیش دارم ولی عوضش شعر می‌خوانم و رمان می‌نویسم.
و این هم از محمد وجدانی:
ماه را نشانت دادم
انگشتم را دیدی…

 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

29 Antworten

  1. چه زود می دانستی…
    که همه آنچه هست
    بر سر انگشتی لبریز است…
    که بر لب نشیند …
    که بر دست بلغزد…
    که بر ماه بتابد! …

  2. در سکوت به صفحه ی سفید خیره ماندم
    در خلاء بود آن امید که ناگاه گم شد

    چنگ انداختم به تصوری
    خواب می بینم شاید
    نه آمدنی بود و نه رفتنی
    دالان های بی انتهای تاریک
    سفر بی انتهای درد
    باید برمی گشتم !
    مگر نقطه ی آغاز کجا بود ؟
    سیاه بود یا سفید ؟
    عشق بود یا درد ؟
    خواب می بینم شاید
    زیر ِ خروارها هیچ …
    پرستو

  3. سلام استاد
    چقدر خوب که اینقدر بهاری هستید… چقدر خوب که باید شعر بخوانید و رمان بنویسید… و چقدر خوب که هستید…
    من منتظر ایمیلتان هستم.

  4. حناب معروفی…..اصولا کسی که به اینجا میاد حداقل چند تایی از کتاب های شما رو خونده….مثل من….لزومی نداره که یاد آور بشم:
    ((((من از خواننده هاتون هستم که به آثار شما علاقه و دارم و ………))))
    جشن دلتنگیتان را با تمام وجود حس کردم…گاهی اوقات اشک سخت میشود و لی بارنی بود روزگارانم در هنگام خواندن جشن دلتنگیتان در دریا روندگان جزیره ی آبی تر……
    و اینجا بحر فناست استاد…..

  5. سلام استاد.براتون در گردآوری این مجموعه بی وصف آرزوی سربلندی و موفقیت دارم.انشاالله با توکل به خدا و زیر سایه مولای متقیان به هدف ارزشمندتون برسید.اما یک سوال ازتون دارم.ما جوونا هم میتونیم شعرامون رو براتون میل کنیم؟شاید میون صدها دست نوشته ما یک کلام خوب پیدا بشه.نظرتون چیه؟من منتظر میل شما میمونم…
    به امید موفقیت و دیدار

  6. سلام
    این اواین کامنت من است و نه اولین دیدارم
    قربا ولیئی از شاعران جوانی است که غزلهای نابی دارد .. کم کم شناخته خواهد شد. مجموعه غزلیاتش در کتابی به نام ترنم داوودی سکوت چاپ شده است . اگر پیدا کردید حتما بخوانید
    .
    .
    آرام باش وقت شناسایی من است
    هنگام لحظه های تماشایی من است
    آرام باش رود و نسیم اهتمام کن
    نیلوفرانه، صبح شکوفایی من است
    می آیم از سپیده دمان روان ، ببین
    نوری که در سکوت اهورایی من است
    از بامداد سرزده ام از چکاد خویش
    تا بیکران ، تشعشع رویایی من است
    در خانقاه خلسه یکتایی ام نشست
    خورشید ، محو تابش تنهایی من است
    این لحظه های آینگی در هوای تو
    هستی دچار جذبه زیبایی من است
    دریا، درخت ، سنگ ، ستاره، پرنده، رود
    آرام باش، وقت شناسایی من است …

  7. سلام استاد نازنین
    ممنون که مینویسید، یک دنیا شادی واستون آرزو میکنم برای تشکر.
    ایمیل من رو نخوندین هنوز؟
    به قول بچه ها…….. دلت بهاری.
    احترام.
    هدیه شایگی

  8. جناب آقای معروفی عزیز سلام !
    وبلاگ دیلماج یک وبلاگ گروهی است،متشکل از کسانی که در حوزه ترجمه تئاتر فعالیت دارند.هدف از راه اندازی آن پرداختن به درام در حوزه ترجمه است و شامل همه زمینه های مرتبط با هنر درام می شود،زمینه هایی مانند نقد و نظر،گفتگو،مقاله،نمایشنامه،نقد ترجمه،معرفی نمایشنامه نویسان،اخبار نشر و……
    در طراحی این وبلاگ سعی بر آن است که تمرکز بر روی مقوله درام باشد،اما از ترجمه در زمینه های دیگر نیز استقبال می شود.
    این وبلاگ برای موثر واقع شدن و ادامه دادن دست یاری همه مترجمان عزیز را به مهر می فشارد.
    به شما لینک دادیم.

  9. لینک وبلاگی که گذاشتم برایتان مال یک شاعر است که شعرهای خوبی حداقل از نظر من می گوید… فقط آرشیوش گویا مشکلی دارد. سر بزنید شاید مروارید خوبی گیر آورید.

  10. آقای معروفی
    می‌خواستم اگر امکان دارد در جلسه‌های داستان‌نویسیِ رادیوزمانه، کمی در مورد«نگارش» داستان بگویید.
    چگونه‌می‌شود از شلخته نویسی پرهیز کرد؟ به طور کلی نقش نویسنده در چیدن کلمه‌ها و جمله‌ها چیست؟ مرز بین او و ویراستار کجاست؟

  11. شکفتن را نمی دانم
    ولی دستان حیله
    کین نهال تازه را از شاخه کندست
    به هر روز و شبم بر سر کمین است
    تکین نورسته باغ اقاقی
    همان بنیان پاک و رویشی نو
    که دستان هوس از ریشه کندست
    فتادست بر زمین بی خدایی
    و در فرسایش امروزه خود
    از آن روحش به یغما میرود کو روز اول
    نگفتندش که روز خیزرانی
    ببایستی که سبزینه ز دل رفت

  12. من آقای وجدانی را نمی‌شناسم اما به یاد دارم که آقاقی احمد پوری شعرهایی از ناظم حکمت را ترجمه کرده بود که دقیقا همین شعر اولی است که شما در این نوشته از آقای وجدانی گذاشته‌اید. شعر کوتاه دوم هم ضرب‌المثلی ترکی است که دقیقا به عین ترجمه شده است.
    ساتگین عزیز
    سالها پیش دوست نازنینم احمد پوری لطف کرد و تمامی شعرهای ناظم حکمت را برام خواند. با آن صدای گرم و پر احساسش.
    بخشی از „تو را دوست دارم چون نان و نمک“ نیز پیش از کتاب شدن در گردون در آمد.
    ولی این شعر مال محمد وجدانی است.
    با مهر
    عباس معروفی

  13. دولت آبادی در مصاحبه ای گفته بود:دیگر هیچ کار نمی کنم. نه انگار که هیچ وقت نویسنده بوده ام و نه که هستم.
    می ترسیدم که شما هم از استعدادتان یادتان رود. که دیدم دست به کار شدید.

  14. همیشه در خانه مجازی شما حد اقل یک چیز دلچسب پیدا می شود.داشتم کامنتها را می خواندم دیدم لینکی برای شما فرستاده شده که در مورد بازی بهروز وثوقی ست .نویسنده (امیر شفقی )قلم بسیار گیرایی دارد واطلاعات مناسب که خوب پیوندشان داده است . از شما سپاسگزارم که وجودتان برکت دارد.برای راحتی لینک را در قسمت یو ار ال همین کامنت می گذارم.زنده باشید.
    عباس

  15. معروفی عزیز گزینش شما حتمن خواندنی ست
    شاعران شعرشان را زنده گی کردند و اگر سختی بود در زنده گی شان نهفته بود
    اما تو با این تعهدت می دانم که کار سخت و جذابی را که کمی مثل بازیگران بایستی جای همه نقش بازی کند
    سخت است
    ایکاش این تیشه ی تو غارش به ما هم در ایران برسد
    حتمن می رسد
    درود بر تو
    راستی شما صفاییان را می بینید
    سلام و مرسی از لطف تان
    چند روز پیش تولد شصت سالگی اش بود و من آنجا بودم.
    حالش خوب است و کارهاش محشر.
    عباس معروفی

  16. سلام ممکنه نظرتان را در مورد شعرى که برایتان در همین جا فرستاده ام بگویید . ممنون میشم
    پرستو

  17. آقای معروفی عزیز
    پیشنهاد میکنم برای این پروژه جالب سری هم به حمید ادیب وکتابش به نام ما از اهالی اقیانوس بوده ایم بزنید. می گوید:
    ماه
    سنجاق زیر گلویش را بست
    کفش های نقره نمایش را پوشید
    دستکش های سپیدش را به دست کرد
    یکی از دکمه های پیرهنش را باز گذاشت
    کنار آیینه مسحور
    طرح تبسمش را
    کنج لب آزمود و
    از خانه مه به در شد
    اما
    هر آنجه از فراز کاوید
    جز زندگان زشت
    و مردگان زیبا، بر زمین ندید
    دیگر بار
    به خانهی مه اندر شدو
    کار کفتار ها در تاریکی بالا گرفت
    و یا
    از کوچه گذشته ای و
    دیگر
    مهار مستان ممکن نیست
    با گلنقش کفش هایت در برف
    ماندن در این زمستان
    ممکن نیست!
    نوروز بر شما فرخنده باد

  18. چه پروژه ی با شکوهی! و چه لذت بخش است گشت زدن در میان شعرها و رقص جمله ها! ای کاش می توانستم در کنارتان باشم و … نمی دانم چهارچوب این پروژه را چگونه تعریف کرده اید آیا شعرهای نیمایی و شعر سپید و غزل و قصیده را کنار هم خواهید دید.آیا تکنیک کلید انتخاب می گردد یا زیبایی شناسی؟ آیا شعرهای چاپ شده تنها در این سنجش حاضرند؟
    راستی! شما هم ادبیات و شعر ما را غرق خواب می بینید؟
    کاش من و همه دیگرانی که در خلوت مان برای آرزو هامان دست و پا می زنیم و شعرهامان همراه ترنم اشک های دوستانمان در شبانه هامان می گردد معلمان نیک را هنوز در کنار داشتیم.. کاش سیم های خاردار نبود…
    و : چقدر عدد صد برای شعرهای ماندگار کوچک است!

  19. سلام.کاری که خواهید کرد ستودنی است.واینکه برای یک دوست میخوام کتابی از شما هدیه بدم ممنون میشم اگه خودتون کمکم کنید.

  20. سلام
    آقای معروفی فکر کنم عنوان پروژه یتان کلمه ی معاصر را کم دارد. از این جهت که می خواهید از نیما شروع کنید.
    موفق باشید؛ حتما مجموعه ی قشنگ و لطیفی خواهد شد.

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert