مینشینم کنار میزتان
و آنقدر شیطنت میکنم
که صدای همه چیز در بیاید
صدای جاقلمی و قلمها
صدای خودنویس توی دستتان
صدای کاغذها
صدای میز
صدای هوا
…
آن وقتی که رسیده باشم توی بغلت
صدای خدا هم در آمده.
عاشقانههای ناب را
برای کسی میسرایند
که شعلهی امید
در چراغ انتظار
پت پت کند
و فانوس راه
خاموش و آویخته باشد
به دیوار.
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نیستم.
وقتی آمدی
با چشمهام میگویم.
…
عاشقانههای ناب را
برای آدمی میخوانند
تا از رنگ کلمات
خود را بیاراید
و زیباترین لباسهاش را
برای معشوق به تن کند.
من اما
لباسی به تنت نمیگذارم.
…
عاشقانههای ناب را
برای زنی میگویند
که با عطر کلمات
شبی
دلآرام شود.
من اما
قرار ندارم
شبی آرام برای تو بسازم.
113 Antworten
salam, in matlab va be vije ghesmate avalesh ro inghadr doost dashtam ke natoonestam bi neveshtan az inja beram.
سلام خانم شبنم طلوعی،
وبلاگت را می خوانم. می دانم کارهات هم خوب پیش می رود.
شاد باشی
عباس معروفی
سلام. قبلا زیاد اینجا سر می زدم. ولی آنقدر فیلتر شد که حوصله ام سر رفت. حالا باز آمده ام.
آقای معروفی، چند روز پیش «فریدون سه پسر داشت» را خواندم. نباید بگویم که لذت بردم. بیشتر از آن درد کشیدم.
راستی آن رمانی که تکه هایش را اینجا می گذاشتید چاپ شد؟ باید همه ی پست هایی که ندیده ام را ببینم. شاید چیزی درموردش پیدا کنم.
شاد و پیروز باشید.
سلام …
این منم
که گمشده ام
یا توئی
که پیدا نمی شوی !!!؟
همین چند روز پیش با چند تا از شعراتون آشنا شدم …. تاسف خوردم که دیر رسیدم .. زندگی همیشه حاصل همین دیر رسیدن ها ست ..
ولی از این به بعد بیشتر می آم اینجا
شاد باشید /
چه قدر…..و باز هم چقدر این کلمات را دوست دارم
من اما …
حتی عاشقانه هم ندارم…
…
خواندن شعرهای نویسنده ای که معتقدم کتابش یکی از ارزشمند ترین کتاب ها در کتاب خانه ی کوچکم است ,به همان اندازه شعف دارد که دیدار وی از نزدیک میسر باشد.
برای فاجعه ی میدان هفتم تیر هم به قول آیدین:“کار از خرابی گذشته اخوی“
اعتراف می کنم که عاشق کسانی هستم که حتی در خنده های ریزشان هم نوعی غم سنگینی می کند. عاشق کسانی هستم که معشوقشان را در چهارچوب پنجره شان گم کرده اند. عاشق کسانی هستم که می دانند بن بست نزدیک است.
می ترسم باز گرفتار شوم… آن احساس گنگ همیشه پشت در منتظر ایستاده است.
پیکر فرهاد را نباید می خواندم.
salam aghaye marofi
mishe bedonim in banoye nazanini ke intor shomaro be sher avorde kiye?
aslan vojod dare?
فقط تشابه اسمی است؟
یا باور کنم؟
از اینجا تا برلین چند قدم است؟
همه ی راه را خواهم دوید
فقط صدایم کنید…..
اینها را باید بر دیوارهای شهرمان بنویسیم
مردم عاشقی از یادشان رفته است
افسوس …..
(/\)
آخی…
دلم واسه باسی و عاشقانه هاش لک زده بود…
ناب بود عباس آقا جان،
نــــــــــاب و بی قرار.
.
سلام باسی جان با خواندن دل آواهای تو تمام غم های آشکار و نهان خود را فراموش می کنم. ایکاش مردم کمی عاشق بودند. سلامتی همیشه تو را آرزومندم.
نه من سراغ شعر می روم نه شعر از من ساده سراغی گرفته است….
حالا از همه اینها گذشته بگو هنوز هم در ان دوردستها بازی های عاشقانه شبیه بازی های کودکانه……….اه…. خندهای بیدلیل…گریه های بیدلیل ..خیرگیها خیرگیها خیرگی…خیرگی و افق سرخ غروب…خیرگی و علف ترد بهار…خیرگی و شب …خیرگی و بازی ستاره ها……..
ساده است عاشق شدن به همان اندازه که کودکی…
از شب هم که گذشتیم………..
حرفی بزن ای سلام نوش لیموی گس….
پس اگر این سکوت تکوین خوانا ترین ترانه من است….تنها مرا زمزمه کن
ای ساده ….ای صبور
سلام استاد .
… قرار ندارم
شب آرام برای تو بسازم .
……. چه بلای سرش میاری !
کلاغی در ذهن من است
و پاره سنگی در دستم
از خودم می ترسم
از خودم می ترسم
(آقای معروفی به وبلاگ من هم سر بزنید!)
من سایه ام و سرابی نشکفته از تو در خیالم
.تو سایه ای و با روشی اندوهگین و مرموز مینشینی بر دیوار های تاریک اما از آنها تاریک تری.یک روز در پرتو نیمه مرده ی صبحگاهی گرایشات کنجکاوانه ات تو را میرباید تا پرده
و میروی
نور ؛ ذره ذره… بدنت را مینوشداتاقی تاریک
من مدفون در میان حسرت ها
من تاریک تر از دیوارهاو سرابی از لاشه ی نورانی تو…
این افتخار رو به بنده بدهید و یه سری به صفحه من بزنید. با اجازه شما، بهتون لینک دادم.
آقای معروفی خالق شاهکار سمفونی مردگان (آیدین و اورهان و آیدا)
این را بدان که در حاشیه هایی از شهرها و خانه هایی ۵۰ متری و ۵ نفری
کسانی مثل من هستند که منتظر رمانهاو حرف ها و مقالات شما
مانده اند با ذره ای امید، آن هم به امید شما
به تلاشتان ادامه دهید و ان را بیشتر کنید تا منتهای توانتان
(علی…مانده در فلسفه ی و جود و در پی حقیقت)
به گفته نیچه تنها راه گذر از این گرداب کشف حقیقت یا مرگ
است یا دیوانگی…. ممنون
salam moaleme man,
kheylie delam tang bud baraye ingune kalamate orginal.
hamische ascheg bemanie.
ich wunche ales gute fur dia
دلم تنگ شده بود،
باز آمدم… آمدم،
دلم گرفت…
علی، یکی از خوانندگان بلاگ شماست
علی؛ و … نمی دانم چه بگویم و چطور
باز هم دیوانه شدم آقای معروفی…
به خودم قول می دهم دیگر اینجا نیایم…
طاقت ندارم عباس آقا جان.
:((
نه
تاب دلنوشته هاتان،
نه نظرات بعضی خوانندگانتان…
نه سردی سکوتتان، نه هیچ… هیچ! پوزش مرا بپذیرید استاد…
اما اشک مرا هم ببینید!
جوهر ِ سیاه را که در صفحه پیش می رود
تا زمانی که یک سر ِ سوزن سفیدی
برای ِ تنفس ِ نام ات فرصت هست
صبر می کنم
یک ثانیه ، حتی یک ثانیه دم زدن ِ تو
برای ِ تاب ِ یک قرن تباهی
بس است
سرزنده باشید و زنده، همیشه.
راست میگید. شما شعر رو خوب بلد نیستید. دلنشینی شعر شما در رو بودن آن است. اینکه بدون درگیر شدن فکری، عمیق ترین معنی های درونی رو میده. هرچی هست دوست داشتنیه. منتظر داستان های خوب و قوی شما هستم. سمفونی مردگان رو خیلی دوست ندارم. نمیدونم چرا.
سلام
“ … شعر بلد نیستم !“
نه من خیال می کنم شما پیش از حتی „سهراب“ شاعر بودید؛
من در همان „پیکر فرهاد“ فهمیدم که شما شاعرید؛
…شما را دیدم در „صدای آمریکا“ آنقدر خوشحال بودم که نمی دانید؛
دخترکم می پرسید :این همان آقای معروفی است که همش می گی ؟!
…
این شعرها دراین روزگار؛ قصه دل هاست.
درود.
سلام استاد
اگر هر روز سری به شما نزنم دلتنگم.
عاشقانه هایتان همیشه پایدار باد
که از دل می نویسید
دزدیدن اشعار دیگران و زدن آن به اسم آقای عباس معروفی نویسنده کار زیاد سختی نیست.
ولی فکر نمیکنی آقای معروفی زبونش بیشتر از اینا گیرا باشه؟
دزدگیر عزیز،
اینها شعر نیست، اینها نوشته های من است،
امیدوارم این نوشته ها شما را نرنجانده باشد.
عباس معروفی
سلام
غنیمت است این عشق توی این دنیای مزخرف. و غنیمت است نگاهی که این نقش های زیبا ی عاشقانه را بر درو دیوار وجود می بیند و می گوید و می نوازد این عشق را . و اگر هیچ هیچ هیچ نداشتی و همین نگاه را داشتی و حتی برای معشوقی خیالی این ها را سروده بودی داد از دنیا ستانده ای آقا.
کاش یک ترنج داشتم و یک چاقو وقتی این ها را می خواندم .
بسیار شاکر باشید آقای معروفی
آقای معروفی اگرچه وبلاگم در سطح پاییی است ولی اگر آن را بخوانید و نظر بدهید بی شک بزرگترین اتفاق زندگیم خواهد بود
در ضمن هرچه نوشتید خواندنی است و فریدون سه پسر داشت از همه خواندنی تر(این تعریفم را به حساب چاپلوسی نگزارید ولی شما همیشه شاهکار میکنید)
البته میدانید که: ((یک نویسنده ی خوب یک نویسنده ی مرده است))
عاشقانه های ناب را برای دستهای کوچکی می گویم که گرمیش …
بگذریم استاد. عاشقانه های ناب رو باید برای دل خودم بگم.
سلام … و امیدوارم سلامت باشید …منتظر قدم رنجه شما و نظراتتان هستم …
آن ایده ابتدای شعر را(آن قدر شیطنت میکنم که صدای همه چیز در بیاید) خیلی پسندیدم
موفق باشید
سلام آقای معروفی
شما گاهی از عشق می نویسید. ولی هیچوقت نمی نویسید اگر بخواهیم عاشق نباشیم چه کنیم؟ آخه عاشق بودن همیشه خوب نیست اینو دارم حس می کنم.
راستی من یه زمانی با مهرگان شما هم کلاس بودم. و حتی یادمه که یه روز آمدید وسر صف برامون سخرانی کردید و گفتید که وقتی دانشگاه قبول شدید خانوادتون گفتند پسر ما رو باش که رقاصی قبول شده، همیشه این حرف توی ذهنمه و همینطور خنده خانم جهانبانی رو. اگه این کامنت رو خوندید. میشه برام پاسخ بدید؟
سلام آقای معروفی عزیز!
„عاشقانههای ناب را
برای آدمی میخوانند
تا از رنگ کلمات
خود را بیاراید
و زیباترین لباسهاش را
برای معشوق به تن کند.
من اما
لباسی به تنت نمیگذارم.“
آقای معروفی! سال بلوا را بارها خواندم! فوق العاده است
کاش باز می دیدمتان
Salaam,
salaami tar o taazeh,
be letaafate in ghet`e ye binazir
khoobe tooye in donyaye por dard,
ba in hame zakhmi ke dar rooh darim,
hanooz kasi hast ke intor benevise o adam ehsas kone ke hanooz ham eshgh hast o mitavan aashegh bood,
khaste nabashid
Mercede-Netherland
سلام عزیز! از صحیفه’ تان با اشعار زیبا حال کردم. سبز بمان. قربانت
سلام!
زیبا نوشته بودید………………………..همراز
سلام استاد همیشه از حضورتان کمال استفاده را دارم مرحمتی بفرمایید و به وبلاگ من هم سر بزنید و اگر اجازه بفرمایید لینکتان کنم
http://www.avazebinoghte.blogfa.com
شب هنگام باز می آیم
تا به رویا دیدارت کنم.
کسم نخواهد دید و بازم نخواهد پرسید
خاطر آسوده دار و در را باز بگذار!
درود بر شما
همانا که ایران عزیز به وجود شما و افرادی مثل شما افتخار دارد .
به خانه کوچک من هم بیایید
سلام:
والا به خدا شما در نوع خودتون! شاهکارید…به خدا!!!
فقط یه عیب کوچولو دارید جسارتا! و اونم اینکه به پایین دستاتون نگاه نمی کنید…
(به خدا توقع زیادی نداره این نویسنده ی مثلا نویسنده؛ فقط یه نیم خط!!!!!)
سلام،
بی سر و صدا میام وبلاگ شما رو می خونم و میرم.
یک سوال
چی شد که دیگه جواب میل ها رو نمیدین؟
ای کاش فرصتی باشد تا همگی یک صدا عاشقانه ای را برای زنان دنیا زمزمه کنیم همان طور که زنان دنیا در دوران کودکی زمزمه های عاشقانه یشان را برایمان لالایی خوانده اند .
صد افسوس که ما از زنان فرسنگ ها عقب افتاده ایم !
سلام
در پیش سلیمانت من حتی موری که نه
ران ملخی هم نیستم
سرورم من با سمفونی مردگانت سالیان سال است که زنده ام
دیگر چه بگویم
هیچ
فقط سکوت
…………..
…………….
………………..
چه لطیف…..
به قول شاعر:
از صدای سخن خود نویس ندیدم خوشتر.
سلام جناب معروفی
در روزگاری که ترانه هامان هم بوی تنفر می دهد و در آنها واژه های سخیفی نظیر دیگه ازت بدم می آد یا تف به مرامت و … به کار می رود ما که از نسل یاور همیشه مومن هستیم با خواندن این عاشقانه ی نابت چه حالی به حالی می شویم.تقدیم به عباس آقای معروفی که می دانم این پیشکش ناقابل ران ملخ نزد سلیمان بردن ست.
ما که به آن سادگی
دست به دست هم شدیم
حالا چرا
نزدیک ترین راه آشنای رسیدن به بوسه را
گم کرده ایم !؟
بیا بر گردیم
در رد پای آن روز ها قدم بزنیم
باور کن
من هنوز هم آبی دریا را
به موج نگاه تو می بازم
تو هم وقت کردی بیا بشمریم
چند بوسه به هم بدهکاریم؟
چند فنجان چای را
به اجبار کارو بار روزگار
تنها سر کشیده ایم؟
آن روزهای هی از هم جدای همین نزدیکی ها.
شاید به شعر و آب و آینه پشت کرده ایم
که حالا خوردن سیب
از یاد ما رفته ست!
(تهران دیماه ۸۴)
سلام اقای معروفی. مطلب شکست را خواندم. من به راحتی و بدون عذاب وجدان به آن جمع زنانه نپیوستم! این قصه آن قدر تکرار شده بود که دیگر آخر آن را از بر بودم. عکس ها تنها انزجار مرا برانگیخت نه احساس اندوه را. این فاجعه نیست آقای معروفی. تکرار است. تکرار هر روز من و دختران و زنان دیگر این کشور. نمی دانم آیا عادت شده است یا نه. هرچند شاید عادت شدن آن بدتر از بد باشد. اما بزرگتر از قدرت من است. نه این که از کتک خوردن بهراسم. تحقیر آن نیز دیگر نمی ازارد. آنچه مرا می آزارد این است: هر سال یک بار… فقط؟ آیا این برای یک مبارزه کافی است؟ سالی یک بار تحقیر شدن خود را به نمایش گذاشتن!!! و تمام. شاید اگر شکست میخوریم دلایل بیشتری داشته باشد. به اندازه همان دلایلی که یک تیم را سر افکنده از جام جهانی باز میگرداند. من از این که هر واقعه هر سال در عکس ها و خبرها خلاصه شود و بعد به دست فراموشی سپرده میشود منزجرم. شاید برای پیروزی به چیزی بیشتر از تجمع نیاز باشد. به قدرتی از جنس شعرهای شما.
جناب معروفی عزیز دلم، سلام. یه کم سبک شدم که باهات درددل کردم
قربانت ابوالقاسم ایرانی
معروفی،
گاهی فکر می کنم
نکند تو را طلسم کرده باشند ؟ !
قطعه ای از رمان تمامآ مخصوص شما:
زندگی یعنی سیرک، بچه شیرهایی کوچولو که شلاق بر تنشان میچسبد تا به حلقهی آتش نگاه کنند، تکهای گوشت نیمپز آبدار، یک شلاق، حلقهی آتش، مربی، گوشت، شلاق، نگاه، مربی، شلاق، اشک، و بعد ارادهی پریدن.
بچهشیرها زود یاد میگیرند که از حلقهی آتش بگذرند، روزی میرسد به زودی که شلاق بر تنشان فرود نمیآید، ولی حرکت شلاق در هوا و ترکیدنش بر زمین همهی درد کودکی را باز میگرداند تا شیر خسته از حلقه بگذرد، که شب بتواند تنهاییاش را مرور کند.
زنها اینجوری مادر میشوند، مردهای سیاسی اینجوری پا به میدان مبارزه میگذارند، و بعد اشارهی یک شلاق کافی است که هرکس با پیشداوری خود زندگی را تعریف کند.
دلم میخواست بی شلاق از حلقهی آتش بگذرم تا مربی دست از سرم بردارد، و همه چیز تمام شود. سوت و شور تماشاچیان برام اهمیتی نداشت.
و مثل سگ پشیمان بودم.
_______________________________
کی میشه تمام تمامآ مخصوص رو بخونم؟
ما سبکساریم و از لغزیدن ما چاره نیست
عاقلان با این گرانسنگی چرا لغزیده اند
اقای تماشاچی
شما فکر می کنید کسی با عشقش اقای معروفی را طلسم کرده باشد؟
من فکر می کنم اقای معروفی عشق را طلسم کرده اند که این طور نرم زیر دستانش می لغزد و می بالد و قد می کشد
اما تا نوک انگشتان او بالاتر نمی رود . نمی تواند بالاتر برود .
حتی طاقت نگریستن به چشمانش را هم ندارد
هیچ وقت
نه ده سال پیش . نه حالا . و نه ده سال دیگر
باسی باسی باسی باسی من اما لباسی به تنت نمی گذارم!!! هی هی هی چه می کنی با ما؟ وقتی اینجا کامنت میذارم انگار دارم رو ستونای طاق بستان یادگاری میکنم. تشنمه یه لیوان به لیموی تماما مخصوص میخوام. داری؟
سلام.دیروز یه داستان کوتاه از شما خوندم.
رمی.
خیلی زیبا بود.
اولین نوشته ای بود که از شما میخوندم.
دیر رسیدم.درسته؟ 🙂
راستی نوشته شما درمورد داریوش باعث شد من برم کنسرتش.
این مرد یه تیکه خدا بود.
از بابت اون نوشته ممنون.
وقتی میام اینجا یادم میفته که یه چیزایی هنوز وجود داره .
زنده باد
سلام بر استاد بزرگم
دلم می خواهد به این شعر نگاهی بیندازید
چشم به راه نگاهم
و این شعر
کاش عشق را زبان سخن بود.
سلام آقای معروفی- لطفا یک نگاه به این نوشته بکنید (نردبان فمینیست)http://www.zananeha.com
آیا واقعا ما لایق این همه تحقیریم؟ چرا یکبار برای همیشه جلوی توهین های اینجوری نسبت به مردان فمینیست را نمیگیریم؟!
چه ناشیانه حاشا می کنید…
استاد عباس معروفی که از نوجوانی نام بزرگتان را بسیار شنیدم باعث افتخارم خواهد بود که از وبلاگ من که چند روزی ست باز شده دیدن کنید و اگر راضی بودید با شما تبادل لینک داشته باشم منتظر حضور گرم شما هستم
باقی عشق
http://www.avazebinoghte.blogfa.com
آقای معروفی عزیز
دلم برایتان تنگ شده بود
آمدم تا سلامی گفته باشم و عرض ادبی …
دوستدارتان.
سلام آقای معروفی
…چقدر خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم
فقط سمفونی مردگان رو از شما خوندم… حدودا چند ماه پیش. و اتفاقا دوباره بحثش بین دوستان شروع شده…
و همه مون رو به یاد ایدین وجودمون انداخت…
راستی سوجی ینی چی؟
یا حق
سلام استاد…فقط همین!
salam
modati pish blog ye dokhtare afghan ro moarefi kardid in majara barmigarde be kheili pish va man vaghean az sher haie in khanom khosham omad!!!alan naghle makan kardam va link ishono gom kardam mamnon misham age zahmati nist baram befrestidesh!!
esmeshon khalede bod fek mikonam
بفرمایید:
http://maroufi.malakut.org/archives/2006_01.shtml
همیشه همینطور بوده
همه ما با هم بوده ایم..در کنار هم اما حس تنهایی هیچ وقت تنهامان نگذاشته
حتی در لحظه های شادمانه ی پر پر کردن سکوت..
در عمق تمام ثامیه ها تنهایی را بارها و بارها باور کرده ایم… که منینم..
منی تنها!
پس اینهمه ما که هر روز چون ناقوس زنگ کلیسا ..نه… اذان صبح و ظهر و شام
بارها بر گوشمان میکوبند کجاست؟
کسی چه میداند؟..
„خیلی خوشحالم میکنید به من هم سری بزنید“
با سلام … جناب آقای معروفی عزیز .. از خواندن نوشته هایتان یا بهتر بگویم شکوه نامه هایتان اصلا احساس خوبی ندارم .. چند وقت است به خودتان سر نزده اید ..خودتان را شبیه آیدین کرده اید در سمفونی مردگان(اسمش همین بود ..نه!!) … و ایران را لابد شبیه پدر برای خود می دانید … به نظرم در گمگشتگی گیر کرده اید این همه مخالفت برای چیست ؟ می گویید زنان را زده اند ‘ با باتوم دهان آزادیشان را در راهروهای عشق بر زمین کوبیده اند .کدام راهرو . خودتان را دور کرده اید از واقعیت از واقعیتی که سالهاست جریان دارد . ایران در دالان پیشرفت هر روز به پیش می رود . اما به خودتان بنگرید چه نصیبی برده اید از این همه مخالفت … جز شکسته شدن و از دست دادن اعتبار به دست آمده ؟ باید حرکت کرد باید به جلو رفت . اما شما ایستاده ا ید و لب به شکایت گشوده اید ..بجنبید .. نکند عاقبتی چون آیدین نصیبتان شود .. زیبا می نویسید اما چاشنی دین در نوشته هایتان کم است .. کمی نوشته هایتان بی نمک شده .. عرضی دیگر نیست .. فاتحه ای می خوانم و می گذرم از این گورستان کلمات به امید آن که جوابتان را ببینم و بخوانم . شاد ‘ پیروز و سربلند باشید
http://shahsavar.blogspot.com/2006/06/blog-post_26.html
کی پلنگی شده قانع به تما شا از ماه ……………
salam Moaleme man,
mikhastam begam be shoma hasudiam mishe, dust dashtam as shahamate shoma kamie ham man dashtam,ta har tsche dust dashtam mieneweshtam.
Miekhastam beguyam ke har kasie gomshodei darad ?
مگر بانوی شعرهایتان آقا ! آنقدر بزرگ نشده که دندان لق عاشقانه های ناب را بیندازد دور و به همین شعرهای ساده ی صمیمی بسنده کند ؟ فصل عاشقانه های ناب سالهاست مرده . سالهاست آقا !
سلام آقای معروفی .. شعر بسیار لطیفی بود … خیلی لذت بردم . در واقع من تا به حال کتابی از شما نخوانده ام ولی در لیست بلند بالای کتاب هایی که قرار است بعد از کنکور بخوانم چند کتاب از شما را جا داده ام و … به زودی می خوانمشان ( تا دو سه روز دیگر ) . من جسته و گریخته به وبلاگتان سر می زدم تا این که شما را در برنامه ی آقای بهار لو دیدم و.. باید بگویم خوش حالم که حداقل اینترنتی در اختیارمان هست تا با شما و هم نظران شما بتوان رابطه ی نزدیک تری داشت . ( خیلی دست و پا شکسته نوشتم! ببخشید … )
سرشارم از دریا
سرشارم از خورشید
سرشارم از بی کران
سرشارم از عشق….
زیبا مثل همیشه
شانه های تو
چتر گریه های من است…
دلت بهاری
درود
…جان!
اول، چرا فکر کردی من “ آقای“ تماشاچی ام؟! :))
بعد، طلسم ها انواع مختلفی دارند… عشقی و غیره…
معروفی خودش بهتر می داند که طاقت دارد یا ندارد… ما را به معشوق معروفی چه کار؟!
این که می نویسم طلسم شده است، خود ماجرائی دارد که مجالش اینجا نیست.
بدرود
[ با اجازه صاب خونه! ]
باز هم به تو رسیدم این بار نه در خواب که در بیداری اما باز هم فاصله مرا دار میزند. از گردون تا گردون… همیشه دلم در هوای نوشته هایت بوده. امروز بازیافته امت و باور کن در این وانفسا که خواسته ام دوباره از خود و خانه برخیزم و در خیال آبی اسمان رها شوم در آسمانی با تمام حجم نشسته اش، شادم که تو را باز یافته ام. نزدیک به ۱۳سال پیش به من گفتی راه افتاده ای ولی دیری نپایید که من و تمام آنها که دل و دستشان را در پیش تو به گرو گذارده بودند باز مانده شدند از هرچه آب وآیینه و… بود باز هم میگویم این بار در خانه باز یافته امت و شادم فریدون را خوانده ام وجانی دوباره گرفته ام و باز هم با تو خواهم بود.
…….
اقای معروفی. سلام. پرسشی دارم از شما که شاید پاسخش به تردید هام دست کم در زمینه داستان کوتاه پایان دهد نه اما در فعل نوشتن. زمانی که هنوز گردون چرخش تو ایران می گشت , وسواسی داشتم که ایا داستان نویسم یا خیر. یک بار فرستادم برای گردون که دیگر ماهنامه در نیامد. دو سه تا از کله گنده ها گفتندم هنوز نا پخته ام ان موقع ها. حالا اما یه عنوان دکترای مکانیک یدک کش اسم شده.
اما پرسشم چیست ؟ بین نویسنده بودن و نبودن مرزی می توان گذاشت؟ قضاوت می شود معیاری باشد؟ کاش داوری در کار بود و ان داور شما باشید. بدون ردای شوم قاضیان که انها برای کشتند و شما خلق می کنید. لطفا راهنما ی کنیدم. ارادتمند شما
marhami bood bar del’e zakhmiam!
eykash ou ham mesl’e to minevesht!
shabhaii ke gozarandam ba delshore o tashvish bood ,na aram ,na ,,,,,,va na aman!
سلام بابا
امیدوارم خوب باشی
من را انداخته اند لب مرز (زاهدان )
خداحافظ
سلام اقای معروفی عزیز
چقدر دیر به دیر می ایید!
دلم برایتان تنگ شده!
همیشه باشید
زهرا
سلام
شعر خیلی زیبایی بود .
راستی ما فامیل خیلی دور هم هستیم !
سلام
تو روخدا بهم نخندین
شناختین؟
روشنکم
بعدشم که هیچکس شدم
الان این اسمو واسه خودم اختراع کردم
خب یکی هم این وسط هست که هنوز اسمشو پیدا نکرده!
حالا چه طوره؟
جمانه شیوا
عجیبه؟
خب معنیشم خودم کردم
🙂
سلام عباس آقای معروفی
من شاهسواری هستم اما نه آن شهسواری که در تهران می نویسد وکتاب پاگرد را بیرون داده . من حسین برادر کوچکترش هستم که روزی توی خوابگرد داستانی با نام “ دستمال کاغذی مچاله خونی „ازش آورده شد و آقای معروفی که شما باشید نظری نوشتید . بگذریم . احتمالا فراموش کرده اید. همانطور که من فراموش میکنم ششصدمین باری که محرم شش سال پیش آب خوردم کی و کجا بود .
من ۲۰ سال از خدا عمر گرفته ام و سوالاتی در مورد داستان ذهنم را مشغول کرده. همین شد که وبلاگی به نام دستان و آدرس بالا خیلی اتفاقی درست کردم . رک بگویم دوست دارم سری بزنید و اگر خوشتان آمد لینک بدهید .قدمتان به روی چشم. یا حق.
سلام آقای معروفی.
من یک طرح دارم در باره عشق و دوست داشتن:
“ دوستت دارم
به همین یک دلیل ساده“
اگه فرصت کردید سری هم به من بزنید
سلام
آقای معروفی میشه بگید سمفونی مردگان رو از کجا میشه دانود کرد
دوست عزیز،
سمفونی مردگان را می توان خرید.
سلام….بچه که بودم این قدر کنار میز کار پدرم می نشستم تا….تمام میز را حفظ بشوم…تا یادم بماند ..که چقدر بودن سخت است….یا حق
من بینهایت معتاد سمفونی مردگان بودم و چهار بار خوندمش و اینکه ای کاش شما در وطن بودید…
ممنون که کامنت گذاشتین از سر تواضع….سرافراز/
سلام/اون تیکه اولش خیلی خیلی………
سراغتان را از حافظ گرفتم آمد:
چرانه در پی عزم دیار خود باشم چرانه خاک سر کوی یار خود باشم
غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم
چرا که نه؟این دوره هم می گذرد .
سلام استاد عزیز. رقص کلمات شما واقعا عالیه.
نیا..اشکال نداره! همین که هستی از سرم زیادیه!
می آیم در وبلاگتان
وآنقدر کامنت می گذارم
که صدایتان در بیاید .
وقتی خدا شما را می افرید…
سلام آقای باسی… اسم وبلاگت ستاره می خوره و پررنگ میشه, یعنی اینجا نو شده… اما چرا خبر تازه ای نیست اینجا؟
خبر تازه ایی بیار, خبر تازه و نو شدن
نرگس عزیز،
کسی وبلاگم را پینگ کرده بی دلیل.
مرا ببخشید.
با یه سلام ساده….
سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه.
من خیلی خیلی دلم میخواد دو روان سمفونی مردگان و تماما مخصوص شما را بخونم اما نتونستم توی اینترنت پیدا کنم. ایا امکانش هست که لطف بفرمایین و منو راهنمایی کنین؟
استاد چند بار باید یک مطلب را خواند و باز با آن تازه شد @
چند بار می شود در یک رودخانه شنا کرد و باز هم بتوانی در آن رود حتی روحت را هم خیس کنی .
شبیر
استاد در ضمن وبلاگی به راه انداخته ایم در باب دیالوگ دوست داریم نظرتان را راجع به آن بدانیم !
شاد زیید
بیا وبلاگ منو بخون تازه کارم دنبال مخاطبم قربان قدمت .
ولی حتما بیا
سکوت شب
سنگین می بارد
خون
فواره می زند و
ساز شکسته
آرام می نوازد:
عشق
در این دیار
اصل نیست…
دلت بهاری
در شب، آغازگر آفرینش
ابرها کنار میروند
و مردی خود را از هلال ماه به دار آویخته
قطره ای از خونش میریزد بر ترک های کویر
کمی با من مدارا کن …
بی تاب خواندنم…چرا به روز نمی کنید؟
در اعتراظ به انفاقات ۲۲ خرداد: http://farshadebrahimi.blogsky.com/?PostID=135
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست.
کجایی عباس آقا دلمان گرفت.
به احترام همه ی کسانی که قلم شان را نفروختند و افق سبز نگاهشان نشیمن آزادی و آزادگی است . به احترام عباس معروفی که …..
ما را کنار چاه زمزم خود کشی کردند
ما را کنار چشمه با هم خود کشی کردند
یک عده را کم کم به راه راست آوردند.
یک عده را بردند و در دم خود کشی کردند.
آقا… (لفظ آقا زاده ممنوع است)
الفاظ بد را توی عالم خود کشی کردند.
هر واژه ی ممنوع (مثل رانت) را خوردند
گویندگان واژه را هم خود کشی کردند.
– میهن!
– پَر!
– آقا زاده!
– پَر
– اموال مردم
– پَر
مَردم بدون پر به ماتم خود کشی کردند.
این بیت قبل از بیت هفتم با تو می گوید
یک عده را یک عده با سم خود کشی کردند
در بیت هفتم شعر و شاعر پر گشودند و
من را به جرم واژه کم کم خود کشی کردند.
تا پای چوب دار با پای خودم بردند
آن وقت با دار و ندارم خود کشی کردند.
سلام بر استاد عزیز
راستش من رمز خلاقیت را می دانم
این را که شما هم خلاقید و هم نابغه هستید
اما این را برای کسان زیادی می نویسم تا بدانند چگونه می توانند به
آفرینندگی دائم دست بزنند
باشد تا بیایند و بخوانند
با تشکر
من هنوز اسممو پیدا نکردم.
پیداش می کنم.
چقدر خوب است آدم عباس معروفی باشد ودر کامنتش بیشتر ۱۰۰ نفر نظر داده باشند!!!
قبلا ها بهتر جواب مخاطبان را می دادید…حالا که زده اید به خط رادیئو امریکا دیگر تحویل نمی گیرید!!!
سلام دوست عزیز…کارتون رو خوندم….در بعضی از قسمتها شعر موفقی بود…..خوشحال می شوم به وبلاگم سربزنید تا نظراتتان را داشته باشم
سلام نوشته تون خیلی پر مغز بود قلم شیوایی دارید خوشم اومد عمیشه موفق باشی و با پشتکار به کارت ادامه بده
حرف آخر
به ما هم سر بزن خوشحال میشیم
سلام. با آن که حق دارم دل خوشی از شما نداشته باشم چرا که آخر سوالات مرا بی جواب گذاشتید و تحقیق من بی پایان ماند باری همیشه به بلاگتان سر میزنم و آرزو میکنم او هم در من منزل یابد.
سلام
آیا عشق و شاعرانگی با زندگی تناسبی دارد؟
آیا باید همچنان عاشق بمانیم حتی اگر نخواهیم و رنج بکشیم؟
آیا طلاق یک راه حل منصفانه است؟
با این مطالب چشم به راهم
چگونه رابطه را بشکنیم بدون اینکه خود شکسته شویم؟
be nazare man roohi az asman shoma ra inchenin majzoob khod karde. sarboolandtar az diroozetan bashid
سلام عباس همیشه .
وروایات را که مینویسی همه اش از عاشقانه است تا معلم
سلام…بی نظیر بود…
من از اصول شعر سر در نمیارم اما این شعرت احساس آدمو برانگیخته میکنه !
نمی دونم چطور بگم….عاشقانه ایی است زیبا!