چند روزی است که در حال و هوای „بوف کور“ سیر میکنم. امشب مطلبی در رادیو زمانه گذاشتم با عنوان: «واگویههایی به من دیگر» که قسمت دومش را هم فردا منتشر میکنم.
بعد از آن مطلب دیگری در باب ناسیونالیسم (؟) هدایت، ریشهها و چشمههای بوف کور خواهم داشت. از پروین دختر ساسان تا بعد.
اما چند خطی از پیام کافکا بخوانید:
هدایت در پیام کافکا میگوید: «آدمیزاد یکه و تنها و بی پشت و پناه است و در سرزمین ناسازگار گمنامی زیست میکند که زاد و بوم او نیست، با هیچ کس نمیتواند پیوند و وابستگی داشته باشد. خودش هم میداند… میخواهد چیزی را لاپوشانی بکند، خودش را به زور جا بزند، گیرم مچش باز میشود: میداند که زیادی است. حتا در اندیشه و تکرار و رفتارش هم آزاد نیست. از دیگران رودرباستی دارد، میخواهد خودش را تبرئه کند. دلیل میتراشد، از دلیلی به دلیل دیگر میگریزد، اما اسیر خودش است، چون از خطی که به دور او کشیده شده نمیتواند پایش را بیرون بگذارد.
گمنامی هستیم در دنیایی که دامهای بیشماری در پیش ما گستردهاند، و فقط برخوردمان با پوچ است. همین تولید بیم و هراس می کند. در این سرزمین بیگانه به شهرها و مردمان کشورها ـ و گاهی زنی ـ برمیخوریم، اما باید سر به زیر دالانی که در آن گیر کردهایم بگذریم. زیرا از دو طرف دیوار است و در آنجا ممکن است هر آن جلومان را بگیرند و بازداشت بشویم چون محکومیت سربستهای ما را دنبال میکند و قانونهایی که به رخ ما میکشند، و کسی هم نیست که ما را راهنمایی بکند. باید خودمان کار خودمان را دنبال کنیم. به هر کس پناه میبریم از ما می پرسد: „شما هستید؟“ و به راه خودش میرود. پس لغزشی از ما سر زده که نمیدانیم، و یا به طرز مبهمی از آن آگاهیم. این گناه وجود ماست. همین که به دنیا آمدیم در معرض داوری قرار میگیریم، و سرتاسر زندگی ما مانند یک رشته کابوس است که در دندانههای چرخ دادگستری میگذرد.
بالاخره مشمول مجازات اشدی میگردیم و در نیمروز خفهای، کسی که به نام قانون ما را بازداشت کرده بود گزلیکی به قلبمان فرو میبرد و سگکُش میشویم. دژخیم و قربانی هر دو خاموشند.»
(گروه محکومین و پیام کافکا ـ صادق هدایت ـ انتشارات امیرکبیر ـ تهران ۱۳۴۲ ـ ص ۱۳)
16 Antworten
چند روزی است پیکر فرهاد را که تمام می کنم می روم سراغ بوف کور، بوف کور را که تمام می کنم باز می گردم و پیکر فرهاد را از سر…
هفت شبانه روز است در „خانه ی هدایت“ زیست می کنم، ثانیه به ثانیه…
چشم که بر هم می نهم، دو دست که نه، دو بال در می آورم برای زدودن گرد و غبار از گوشه کنار دیوارها و زمین اش، پنجره ها و قفسه های خاکستری اش!
چشم که بر هم می نهم، همه ی رگ های تنم منتهی می شوند به نوک انگشتان دست، یعنی که همه ی نیرو و وجودم می شود ۱۰ انگشت ناقابل روی یک صفحه کلید تا بنوازم آهنگ هایی را که با جان می نویسید و بشنوند این همه تشنگانی که هر روز چشم انتظارند!
هفت شبانه روز است خیسی گونه هایم تمامی ندارند! دلم سخت گرفته است استاد، سخت…
مانده ام گریه هایم را نثار کدام کنم؟ روزگار یا مردمانش؟ سوگوار ِ کدام باشم؟ سیاه پوش ِ کدام؟
می دانید؟ کامنت های اینجا گاه تجزیه ام می کنند!!
و من که مدام غرق اشک ام، هفت شبانه روز است آروزیی را در سر می پرورانم، امیدی را به دوش می کشم،
و هنوز به خاطر دارم رنگ و طعم بی نظیری که دوشنبه هایم به واسطه ی مهربانی بی اندازه تان به خود گرفت…
ممنونم که هستید،
و دعا می کنم که باشید،
سالم، سرشار و پایدار!
چند خطی با عنوان منشور حقوقی زنان نوشته شده است مایلم نظر شما را در مورد این نوشته بدانم با تشکر
سلام
مث اینکه من اول شدم
فک کنم یه تله پاتی عمیق بین ارواح ما برقرار باشه
🙂
من منتظرم آقای معروفی پس چرا چیزی نمیگین؟ نخوندین هنوز؟ منتظر باشم؟
سلام
راجع به اینکه چطور خاطره را داستان کنیم، در برنامه ی اینسو و آنسوی متن حرف زده ام. لطفاً اونها رو بخونید.
مثلاً: «دیروز پنجشنبه بود با هم رفتیم بیرون. ساعت ۴ دم پارک جنگلی حقانی- سیدخندان قرار داشتیم. با تیشرت سبزت که من دوست دارم اومدی. منم شال و کیف سفید. تا ۷:۳۰ با هم بودیم…»
اطلاعات را دارید به کی می دهید؟
نوشتن خوب است، ولی کمی زحمت دارد.
موفق باشید
عباس معروفی
سلام…دارم دریا روندگان….می خوانم شکل بودن مردم سنگسر وروستا های خشک نشین …باشد حرف ها توی دلم ونظر ندهم که پسته ی نشکفته می شوم….! تابعد…ممنون
آقای معروفی با سلام
داستان کوتاهی نوشته ام به اسم چشمهایش
بی صبرانه منتظر نظر شما هستم
هدایت هنوز هم از افراد عجیب و پر جنحال جامعه ماست. بارها من و دوستانم اینجا با کسانی که به هدایت و کارهایش خرده می گرفتند از بحث و نقد تا جدل و …روبرو بوده ایم. هنوز هم خیلی ها بی اینکه هیچ گاه از هدایت خوانده باشند یا به تحلیل گفتار و اندیشه هایش پرداخته باشند بر او می تازند. مدتی هم در وبلاگ خنیاگران شب به نقل قول و تحلیل و… درباره هدایت پرداختیم. و جالب این که هربار بر ما تاختند که می خواهیم آویزان نام و شهرت هدایت شویم و … هدایت و بوف کورش هم بر ادبیات ما و هم بر جامعه فکری و روشنفکری ما حق بسیار داشته و دارند. چه دشمنانش خوش بدارند و چه نه..
این روزها هم با این همه سنگینی و خفقان هیچ چون داستان های هدایت بال رهاییم نمی دهد.
آقای معروفی. شما در غربتید و از غمش می گویید و ما این جا نفس امان بوی هراس می دهد و ترس پرتاب شدن به غربت. از همه فرصت های بی نظیر گذشته ایم و می گذریم تا باشیم و برای اندیشه هامان بایستیم اما…هر روز و هر لحظه نفس کشیدن دشوارتر می شود…..
استاد,
به دفترچه بنده که البته لایقی نیست سری بزنید بسیار خوشحال می شوم
سلام
از دیروز که مطلب جدیدتون و خوندم دلم گرفته
امیدوارم شما خوب باشید.
همیشه باشید.
دلتنگی…
دلم تنگ شده…
توانِ کشیدنِ شک . . .
سلام جناب معروفی عزیز
من دو روز پیش کتابو به آدرستون پست کرده ام
مطلبتونو هم می خونم
یه ساعت دیگه
فضای بزرگی است خیلی بزرگ . جا برای همه هست ، همه آدما ،نژادها ، زبانها ،همه و همه .
به خدا راست میگم . همه این کره خاکی وطن منه ،وطن توئه ، وطن همه است .
موفق باشید.
حالی درون پرده بسی فتنه می رود
تا آن زمان که پرده بر افتد چه ها کنند ؟!
سلام دوست خوبم…
آپ کردم و منتظر حضور سبزتون
با تشکر
رهاتر از رها
عجب! پس من با هدایت نسبتی داشته ام 🙂
dar dabiresrtan-hy alman danesh-amosan ba byugraf iwa nam ketab-h newisandegan marrahe jhan ashna mi-shawand. wa hata dar bare basi as dastan-h subat mi-konad. dar iran na tanh as in khabr-h nist balke ketabhay newisande marufi mesl hedayat mamnu ya jam-mishawad. dar chinin osa o awali moarefi wa naghde newisandegan irani wa shenidan an dar hal haser as radiyo kar besyar bej ai ast. shoma nweshte budid mi-khahid sarcheshme fekri buf kur ra naghd konid wa baraye inkar parwin dokhtar sasan ra naghed mi-konad wa joloy loghat nasiyu-nalism ham alamat soal kosashe budid . in neshane soali dorusti ast waghti naghde shoma ra bekhanam mi-newisam chera. as aghy mashla ajodani ham dar in rabeta dar radiyo samane khandeam . wa barayam jaye soal ast. ta bahd.