نامه سرگشاده عباس معروفی به سران دوم خرداد و اصلاح طلب
چرا روزی که مجلس شما را به توپ بستند، و مطبوعات را قلع و قمع کردند تا تمامی بازوهای حتا خودتان را هم از کار بیندازند، تحصن یا استعفا نکردید؟ چرا آن روز به فکر مردم سالاری نبودید؟
راستی آن روزها شماها کجا بودید؟ به چی فکر می کردید؟ آیا غذا از گلویتان پایین می رفت هنگامی که چراغ روزنامه ای خاموش می شد؟ آیا شب راحت می خوابیدید هنگامی که زندانبان کله ی دانشجویتان را در توالت فرو می کرد؟ آیا وجدان تان آزرده نمی شد؟ آه، یادم رفت. آن روز در مقام هایتان بقیه الله بودید… (از متن نامه)
دولتمردان نماز خوان و روزه دار!
در این شش سال که شما نتوانستید آزادی انسان و حقوق بشر را تأمین کنید، روشنفکران جهان به این فکر بودند که دولت ها اگر همواره مناسبات سیاسی و اقتصادی شان را دنبال کرده اند، آنها تدارک ها ببینند، بیانیه ها و گزارش ها و تحلیل ها بنویسند، به ادبیات و سینما و هنر ایران توجه کنند، و به سیاستمداران شان فشار آورند که بین حقوق مردم و حکومت، تا حد ممکن طرف مردم را بگیرند. سرانجام نوبل سال ۲۰۰۳ را به شیرین عبادی به عنوان نویسنده، وکیل و فعال حقوق بشر تقدیم کردند. فرض می کنیم که این جایزه از سوی جامعه ی روشنفکری غرب مابه ازای بیست و پنج سال غارت حکومت شان از ایران تقدیم شده است اما شما همه ی تلاش تان را کردید که از شیرین عبادی یک دوم خردادی بسازید و استقلالش را به مخاطره افکنید.
در این شش سال که حضور و تلاش! شما نتوانست مطبوعات و حرمت قلم را از سمکوب افسار گسیخته ی مغول های بی یاسا نجات دهد، و آنها درست زیر چشم تان تمامی امکانات ارتباطی شما با مردم را قطع کردند، علم جهانی، اینترنت را برای همه به ارمغان آورد که حالا هزاران نفر در کنج خانه حرف دل شان را بزنند، هرچند با نگاهی از پنجره به خیابان تاریک، چهره ی قاتل شیرشده ی خود را ببینند، اما می نویسند و می نویسیم. و برخی از شماها هم از نعمت سایت و وبلاگ هم برخوردارید، مبارک است.
در این شش سال که همه ی شما تلاش کردید بر چهره ی طالبانی و تروریستی جمهوری اسلامی ماسک تمدن و فرهنگ و دموکراسی بزنید، و از جامعه ی مدنی سخن بگویید، بسیاری از روزنامه نگاران و روشنفکران ایران و جهان اعتبار خود را خرج شما کردند و عاقبت شرمنده شدند؛ برخی زودتر، بعضی دیرتر.
در این شش سال که شما با ترس و لرز، و به شکل حکومت دست دوم دولتمرد بودید، حکومت سایه با خفه کردن شاعر و سرکوب آزادی، شما را به ذلت بارترین شرایط کشاند تا در موضع ضعف، پروتکل الحاقی را هم امضا کنید. نمایندگان مردم و دولتمرد بودید، اما عاریه و نصفه نیمه و ترسان.
یکی از میان شما راست می گوید: „مردم در دوم خرداد اشتباه کردند و باید از آنها انتقام گرفت.“ اما حقیقت این است که مردم در دوازدهم فروردین ۵۸ اشتباه کردند، و باید تقاص آن اشتباه را پس بدهند.
فصل شما سرآمده است، فصل دیگری گشوده می شود، و شما این را می دانید. افتاده اید به موضع دفاع، و در منتهای ضعف از خدمت های شایان تان می گویید و از ایمان تان حتا به این روز افتاده اید که صریحا اعتراف کنید نماز می خوانید، روزه می گیرید، البته جایزالخطا هم هستید، ولی خدا کند که گناهان شما را ببخشند و اجازه بدهند که صلاحیت شما احراز شود تا به خدمت ادامه دهید چرا که شما، تنها شما هستید که این کشتی طوفانزده را از گرداب نجات می دهید.
شما کار کرده اید. اما چه کار کرده اید که ایران بزرگ ما حالا تبدیل به خرابه ی جهان سومی شده و ملت اسیر یک لقمه ی نان سه شیفته می دوند و هر روز هم وضع شان اسفبارتر از دیروز می شود؟ چه کار کرده اید که به جای تأسیس نیروگاه برق، از ترکمنستان برق خریده اید و پانصد میلیون را برای گذر از امروزتان به ترکمنستان داده اید تا وقتی لبخند می زنند، چشم هاشان بادامی تر بنماید؟ چه کار کرده اید که در یک زلزله نیروی امداد روسیه از شما زودتر می رسد؟ می دانید؟ یک زلزله نشان داد که شما دولتمردان هزاران „نیروی سرکوب“ دارید اما چهارتا „امدادگر“ ندارید.
شما مبارزه کرده اید، اما با کی مبارزه کرده اید؟ با شورای نگهبان خودتان؟ چرا همان زمان که تمام امکانات خبری و تحلیلی و نقد را از شما می گرفتند و مجلس را برای سرکوب مطبوعات به توپ بستند، تحصن نکردید؟ چرا آن زمان که قدرت داشتید مبارزه نکردید؟ آیا نمی دانستید که شما هم که منتقدان داخل نظام اید، به همان وضعیتی می افتید که اولین نخست وزیر و اولین رییس جمهور این نظام افتادند؟
می دانید؟ شماها حافظه ندارید. شماها ترسو هستید، از زندان می ترسید، از بازجویی می ترسید، از تنهایی می ترسید، از کشته شدن می ترسید، اینها همه حق انسانی شماست، بترسید. اما بدبختی اینجاست که شماها از نداشتن پست می ترسید، از وجیه المله نبودن می ترسید، حتا از همدیگر هم می ترسید. در سایه ی همین الگو از مدیریت شماست که جامعه ای ترسو و دوگانه بار آورده اید. مردم ایران دو نوع زندگی دارند؛ یک نوع در خانه، و یک نوع در اجتماع. و به همین خاطر شخصیت دوگانه یافته اند، مثل خود شما که دوگانه اید؛ برای غربی ها لیبرال می زنید و برای شورای نگهبان نماز شب خوان می شوید.
امروز همه ی شما را مثل لقمه های نیم خورده به خرابه پرت می کنند. شما تمام شده اید، دیگر به شما احتیاجی نیست، پیش از آنکه „کامیونی“ تان کنند، به پستوهای خود خواهید رفت و خواهید گریست. و کاش برای دختران نوبالغ می گریستید که در خیابان ها به شغل فاحشگی گرفتار شده اند، کاش برای جوانانی می گریستید که در پریشانی تاریخ، خاکستر اعتیاد گشته اند، کاش برای نسل تازه می گریستید که سکس و ویسکی و نشئه جات را به زیر زمین ها کشیده اند. نسل ما در کتاب و اعلامیه زیرزمینی شد، اعدام و تبعید در سرنوشتش رقم خورد، نسل اینان در سکس و ویسکی و اعتیاد زیرزمینی شده، در سایه ی حکومت اسلام پناه شما شاید اگر خوشبخت باشند کشوری شبیه تایلند داشته باشند.
و کاش برای بچه های زیر آوارهای بم می گریستید، دولتمردان با ایمان!
چرا همان روز زلزله، کابینه و مجلس را تعطیل نکردید و به عنوان کارگر و امدادگر به بم نرفتید تا موکلان خود را از زیر آوارها نجات دهید؟ کجا بودید؟ راستی تصویب لایحه ی خرید برق از ترکمنستان و لایحه ی گردشگری خارجی ها مهمتر است یا نجات جان یک کودک ترسیده در زیر آوار؟ کودک مرد. آری، کودک مرد، اما آیا کودک درون شما زنده است؟ چندبار مگر زندگی می کنید؟ یادتان هست؟ همان روز زلزله نوشتم که پس لرزه ها در راه است، و اینهمه کار „آه“ است.
اصلا شما در حکومت تان اسلام را برای چه کاری مصرف می کنید؟ به چه کار مملکت داری می آید جز سرکوب و اعدام و قصاص؟ مگر آب و برق و پل و جاده و نان اسلامی در کشور دارید؟ بجز کتاب خرافات „داروخانه ی معنوی“ با تیراژ میلیونی اش که شفای عاجل می دهد، دیگر اسلام شما به چه درد مملکت داری می خورد؟ واقعا آسپرین اسلامی یا سرنگ کمونیستی، یا گندم فاشیستی کجا می فروشند؟ چرا شهامت ندارید بگویید جنازه ی حکومت اسلامی روی دست همه تان مانده و باید دفن شود؟ چرا نمی خواهید به خواسته ی نسل تازه، به خواسته ی میلیون ها ایرانی گردن نهید و کشور را بسازید؟ چرا می ترسید همه ی ایرانیان در سرنوشت خود سهیم باشند؟ چرا می ترسید همه ی مردم در ساختن آن کشور نقش داشته باشند؟ چرا فقط می خواهید خودی های خودتان با شما ایران را ویران کنند؟
شما مگر همان هایی نیستید که طومار احزاب سیاسی را با خشن ترین شیوه دو روزه در هم پیچیدید؟ چرا وقتی صلاحیت داشتید تلاش نکردید که هنگ موتورسواران، و لشکر دشمن آزادی را دو روزه به دارالتأدیب بفرستید، یا نه، به عنوان رایزن فرهنگی لااقل به تایلند اعزام شان کنید که کمی در فاحشه خانه ها دستمالی شوند و آن انباشت های جنسی شان تبدیل به چغرهای آدم کشی و مغزترکاننی نشود که به مغز اصلاحات شما شلیک نکنند؟
چرا به بازی „خودی و ناخودی“ تن دادید و دیگران را ناخودی و نخودی و دشمن ایران و قلم به مزد و عامل فحشا و فاسد و عنصر بیگانه خواندید؟ چرا سال ها با این توپ بازی کردید که امروز خود در حد نخودی هم به حساب نیایید؟
یکی از شما می گوید: „روز سقوط مردم سالاری“، دیگری می گوید: „کودتای پارلمانی“، آن یکی در نهایت عجز فریاد می کشد: „بنده بیش از هفده سال سابقهی مبارزه ضداستعماری و ضداستبدادی در دوران رژیم سابق که منتهی به هفت سال اسارت در زندان ستمشاهی شد و بیش از ربع قرن خدمت صادقانه به کشور…“ و همینجور فرو می روید در ورطه ای که خود ساخته اید. نماینده ی اول تهران می گوید: „انتخابات با نظارت استصوابی چیز جدیدی نیست و با آن کنار می آمدیم اما این دفعه احساس شد که این روند نظارت استصوابی خطر مهمی را به سمت کشور و نظام دارد.“
می دانید؟ شماها عصای زیر بغل این جنازه اید. این جنازه بر عصای شما سرپاست؛ حتا اگر سلیمان باشد این جسد، موریانه اش خورده است بر عصای موریانه خورده ی شما، دولتمردان خستگی ناپذیر!
مدام در بوق کرنا می دمید که خدمت کرده اید، کار کرده اید، جنگ کرده اید، سازندگی کرده اید، نماز خوانده اید، روزه گرفته اید، اگر چنین است، (که حتا به وظیفه ی خود عمل نکرده اید،) مگر سعیدی سیرجانی که مثل شما جنگجو نبود و ادیب بود، کم زحمت کشیده بود؟ مگر او به جامعه خدمت نکرده بود؟ مگر تفسیر سورآبادی با همت و تصحح او به دست شما نرسید؟ مگر کم نوشت؟ پس چرا زمانی که در اوین کشته شد همه تان ساکت ماندید؟
مگر احمد میرعلایی کم کتاب ترجمه کرد؟ مگر کم چهره ی بزرگان ادبیات جهان را به ایرانیان شناساند؟ پس چرا وقتی با آن وضع فجیع او را کشتند، سکوت کردید؟ مگر مغز اصلاحات شما در وزارت اطلاعات نبود؟ پس چرا نتوانستید جلو شاعرکشی های توهین آمیز را بگیرید؟ چرا پرونده ی قتل های زنجیره ای گم شد و زنجیر قتل باز هم قربانی گرفت؟
آیا شما از سیرجانی و میرعلایی بیشتر عاشق ایران و ادب و انسانیت و حق الناس هستید؟ مگر خود من که سالها معلمی و نویسندگی کردم، و جز کار در پرونده ی عمر من نیست، کمتر از شما عاشق ایران بودم؟ چرا چشم تان را بستید و گذاشتید ویران شوم؟ نکند خیال می کنید همه ی حق و ایمان و راستی و عشق و صداقت در خانه ی شماست! اگر چنین است چه فرقی با جن گیرهای شورای نگهبان دارید؟ چرا روزی که مجلس شما را به توپ بستند، و مطبوعات را قلع و قمع کردند تا تمامی بازوهای حتا خودتان را هم از کار بیندازند، تحصن یا استعفا نکردید؟ چرا آن روز به فکر مردم سالاری نبودید؟
راستی آن روزها شماها کجا بودید؟ به چی فکر می کردید؟ آیا غذا از گلویتان پایین می رفت هنگامی که چراغ روزنامه ای خاموش می شد؟ آیا شب راحت می خوابیدید هنگامی که زندانبان کله ی دانشجویتان را در توالت فرو می کرد؟ آیا وجدان تان آزرده نمی شد؟ آه، یادم رفت. آن روز در مقام هایتان بقیه الله بودید. صبح روز بعد کیف تان را برداشتید و سوار بر پاترول یا مرسدس به پست هایتان برگشتید
راستی نمی دانستید قلع و قمع گردون و آدینه و کیان ، به انفجار سلام و خرداد و نشاط ختم می شود؟ یاد توده ای ها می افتم در سال شصت که مجاهدین و اقلیت و کومله را لو می دادند و یک پرس چلوکباب می خوردند، بعد همه شان سینه ی دیوار پرپر شدند. یاد روزهای بعد از انقلاب می افتم که همه ی گروه های سیاسی، از دم، بی استثنا برای اعدام هویدا و آنهمه آدم هورا کشیدند و اعلامیه ی رسمی صادر کردند، و بعد هیچکس عاقبتی بهتر از هویدا نیافت؛ با این تفاوت که او به هنگام مرگ و زیر دست جلاد هیچ چیز نداشت جز نام. و حال که شما همه چیز دارید.
همه چیز دارد در خودش تکرار می شود، همه چیز تکرار همه چیز است.
یاد انتخابات دو سال پیش آلمان می افتم. تمام شب جلو تلویزیون نشسته بودم و دختر کوچکم دور و برم می پلکید و نفس در سینه اش حبس شده بود. موقعی که می رفت تا بخوابد گفت: „ولی اجازه ندارند تقلب کنند.“
رقابت فشرده بود، و من به این فکر می کردم فرق چندانی البته ندارد، با انتخاب صدر اعظم جدید و نماینگان تازه، کارمندی اخراج نمی شود، ترکیب وزارتخانه عوض نمی شود، حتا هزاران کارمند کابینه سر جایشان می مانند، فقط چند فرد دفتر صدر اعظم جا به جا می شوند. آره کسی نمی تواند تغییری در ساختار زندگی و ادارات ببیند، مثل ایران نیست که وقتی شهردار اصفهانی می آید شهر به دست اصفهانی ها اداره می شود، و قبلی ها باید بروند به وزارت حمل و نقل. وژیر ارشاد از سپاه پاسداران می آید و وزارت ارشاد می شود پادگان.
هیجان داشتم، مثل جام جهانی فوتبال که دلم می خواست برزیل ببرد. تا دیروقت پای تلویزیون نشسته بودم و نتیجه هنوز سانتیمتری بود. رفتم خوابیدم و کمی هم غمگین بودم. ساعت هفت صبح دخترم بیدارم کرد و در حالیکه چشم هاش برق می زد، با خنده ای به پهنای صورتش گفت: „بابا، ما پیروز شدیم.“
سرم را بردم زیر پتو تا نفهمد که گریه می کنم. آخر ما پناهنده ها حق رأی نداریم، اما این حق ماست که احساس مان را نشان دهیم.
دولتمردان وضودار و خدمتگزار!
چرا در مجلس سرشار از اسلام و ایمان تان یکبار اقلا پرونده ی قتل دکتر کاظم سامی را بازخوانی نکردید تا خود و مبتکران اصلاحات را بشناسید؟ کدام شما صادق تر و عاشق تر و ایرانی تر و پرهیزگارتر از دکتر کاظم سامی بوده اید؟ کدام؟ بگویید.
چرا حتا سلاح ترور در دوره ی شما ساطور و طناب و خنجر و چاقوست. مگر کلت ندارید همه تان؟ چقدر خشن اید شما؟ اگر خود را مبرا می دانید چرا پس ستون این خیمه ی جنایت اید؟ مگر شماها رئیس و وکیل و وزیر آن نظام نستید؟ جواب بدهید لطفا. چرا جلو جنایت را نمی گیرید؟ چرا حکم اعدام را لغو نمی کنید؟ چرا کنار نمی روید که یک دست شود نظام ترور، تا فرو بریزد این لجنزار، تا فرزندان خودتان نجات یابند؟
می دانم دردتان می آید. به عنوان نویسنده ی هم عصرتان می نویسم تا دردتان بیاید، می نویسم تا کمی همدرد زلزله زدگان باشم. آنان که در سرمای این زمستان منتظرند تا امدادگران شما برایشان از پشت وانت بار، نان پرتاب کنند، و به هنگام تنهایی با نخود و لوبیای اهدایی شما سرشان گرم شود و ندانند که با این برکت خدا چه می توان پخت، و بر سر کدام اجاق؟ شاید به این فکر می کنند که به زندگی بیش از هروقت نیازمندند؛ به سرپناه، به خاطره، به زندگان دیروز، به مردگان امروز. و فکر می کنند به ویرانه، ویرانه فکر می کنند کاش آمریکا به یاری شان بیاید. آنها اصلا نمی شنوند که رییس مجلس اصلاحات می گوید: „به نتایج رایزنی های پشت پرده امیدواریم.“ اگر شنیده باشند از او می پرسند: „تو انسانی؟“
به مردم فکر نکردید، به زنان و جوانانی که زمانی حامی تان بودند فکر نکردید، به اسلام تان فکر نکردید، به ایران فکر نکردید، لااقل اینک به خودتان و مقام هایتان فکر کنید. که یکی از شما می گوید: „روز سقوط مردم سالاری“، دیگری می گوید: „کودتای پارلمانی“، و دولت چنین اعلام می کند: „دولت وقتی نتواند آزادی را به مردم ارائه کند چه استعفا بدهد و چه ندهد، خود به خود مستعفی است.“ و من می خندم در این پایانه که فیلسوف تان هم سیاستمدار شده تا بگوید: „اگر انتخابات دموکراتیک و منصفانه باشد مردم شرکت می کنند.“
و من می گویم جمهوری اسلامی و فاشیسم دو تفاوت عمده دارند؛ فاشیست ها از رأس تا ذیل همه آرمانخواه و یک دست بودند، و جمهوری اسلامی یک دست نیست. فاشیست ها حمایت جهانی را نداشتند، اما جمهوری اسلامی حمایت و تأیید اروپا و نیمی از جهان را در همه ی این سال ها داشته است. یادم هست که طالبان و القاعده و صدام حسین هم مدت های مدید از این حمایت ها برخوردار بودند. آمریکا می خواهد کلکسیونش را کامل کند، و داوطلب کم نیست.
فقط یادتان باشد تنها شکستی بیهوده است که فاقد مبارزه باشد. و حالا شما حاصل شکستی هستید که در عدم مبارزه ی مردم با شما پدید آمده، شما در خود شکسته اید.
برلین، پانزدهم ژانویه ۲۰۰۴/ عباس معروفی
70 Antworten
ااه کسی نظری ندارد ؟ . نوشته پیش فقط یه کم رفت تو او ن چهار دیواری سیاه رنگ بسته که همه جا ش تار یک بود برا همین به مذاق خوش نمی امد احساس خوبی نمی داد احساس نا امنی ولی فقط اون یه تار یکی بود .. برا همین باید میگفتید اه نه به این تا ریکی نیست . اما به همون تار یکیه . ادما ازو نای که اونا رو با چراغ میبرند تو تار یکی بیشتر خوششون میاد تا اونطوری
اینم اینجا تو این نامه یا نوشته دوم که دستها ش روی چهار دیواری اون فضای تار یک کشید و ماده لج.. سیاه رو جلوی چشم اورد . ماده ی سیاه سمی که همه ازش فرار میکنند که رو اون چهار دیواری رو پوشونده و همه جا رو تار یک کرده .
همه اون پسر کی هستیم که در خرابه ای بود و عینک خوشبختی رو چشم داشت . حالا یکی میاد عینکو میشکونه اخر داستانو خدا میدونه. تو اون داستان هم خوننده از پیرمردی که عینک پسرک رو شکوند خوشش نمیاد . زندگی همینه
آن قدر فاجعه عمیق است که در خودم توان بازی با کلمات را نمی بینم.فاجعه سرنوشت مردم ما.این سرنوشت ماست؟من فقط ۱۸ سالم است.سرنوشت محتوم ایران من این است؟یاد ناله های یک مرد افغان می افتم که برای سرزمینش می خواند: قلب تو را شکسته/ هر که به نوبت خویش
خدایا! چقدر سر تو این روز ها شلوغ است.بس نیست؟جان تو بس است.چند صد سال شد؟چند هزار سال دیگر ما می بایست تقاص پس بدهیم؟
با تمام احترامی که برایتان قایلم باید بگویم در تفسیرتان اندکی به خطا رفته و جانب عدالت را رعایت نکرده اید. متاسفانه شما هم کینه ای شده اید جناب معروفی.
آقای خاتمی که درس دهه های پیشین حرکت گام به گام شادروان مهندس بازرگان را در امور سیاسی پیشه خود دارد ایما و اشاره بیل کلینتون را در سالن سازمان ملل نیویورک به هنگام به صدا درآوردن ناقوس برخورد تمدن ها پشت گوش انداخت. آنقدر کش و قوسش داد تا ورق برگشت و جمهوری خواهان بر اریکه قدرت سوار شدند. پس از آن در فراز و نشیب ها و بده بستان های بین المللی نه تنها خود واماند بلکه علی هم ماند و حوضش . حال که فاجعه زمین لرزه باز سوسوی فانوس برج بندر را بر فضای سیاسی پراکنده است تحصن نمایندگان آخرین شانس برای ناخدائی است که با شعار حقوق مدنی چند سالی است سکان را در دست خود گرفته است . باید دید شراعه را به چه سوئی خواهد کشید و این کشتی توفان زده به چه نحوی می خواهد در آخرین فرصت باقی مانده در ساحل مقصود لنگر بیندازد تا از خشم سرنشینان به ستوه آمده ی هراسان از نهنگ های درون و بیرون جان سالم بدر برد.
تا بعد
محمود دهقانی
داشتم فکر میکردم در ایران این اواز عر یان حقیقت را شنیدن برای مردم خوش اهنگ نیست .اگر بود هر که ان را میسرود ولی دگر نه صدایی است و نه گوشی … حق هم هست چون چنان به دیوار های بسته می خورد که دیگر ازار دهنده میشود … اخوش اهنگ نیست باور کنید چنین است . بر چسب از تار یخ مصرف سیاست می خورد و به گوشه ای میرود . حقیقت دیگر مهم نیست انجا . هر کس بدنبال امنیت است … و در پی ساختن حقیقت در حفظ امنیت نه یافتن حقیقت . چنین انسان شرطیست و چنین بر چسب ایرانی خارج از کشور و درون کشور ر یشه دار میشود . گر یزی هم نیست . حقیقتیست گریز نا پذیر این تفاوت .
اما این نوشته عنوان خو یش را دارد >نامه سرگشاده عباس معروفی به سران دوم خرداد و اصلاح طلب . شاید اگر به ان گوش نمیدهیم و نمیخوانیم اما با نام تفسیر و تاریکنمایی پاره اش نکنیم . بگذار یم سالم بدست گیرندگانش برسد… گفتن حقیقت میتواند تحت شرایط باشد یا نباشد ولی از حقیقت بودن ان کم نمیکند وجدانمان متهم نیست چرا چنین نمینو یسیم و چنین نمیگو ییم چون شرایط می خواهد به این دلیل پاره اش نکنیم . بگذار یم نامه بدست گیرندگان خویش سالم برسد
سلام آقای معروفی عزیز….
در خود فرو بریزد که چطور بشود؟ که یک نسل دیگر مثل نسل انقلاب درست شود؟ که دوباره از نو همه چیز بخواهد درست شود؟ باور کنید که دیگر زمان „از صفر شروع شدن“ و „انقلاب کردن“ نیست. باور کنید که خودمان باید به فکر خودمان باشیم… هزار و یک ایراد دارد این جامعه، دولت، قوه قضاییه و هزار جای دیگرش! آیا دست معجزه باید از آستینی برایمان بیرون آید؟ همین است. این نماینده ها و این دولتمردان و همه دیگران هم از بین همین آدمها هستند. اگر بی مسوولیت یا ناتوانند، حجم ناتوانی و بی مسوولیتی خودمان را بازمی تابانند. همیشه به این فکر می کردم که „تا شرایط وجودی چیزی فراهم نشود، آن چیز قادر به ادامه حیاتش نخواهد بود“. خود ما هستیم که شرایط „مورد ستم واقع شدن“ را فراهم می کنیم. اینها هم نه فرشتگان آسمانی بوده اند و نه معصوم. آدمهایی که در همین جامعه بی سر و سامان پا گرفته اند. کسی اگر بیشتر می داند و می تواند یا علی! ولی انقلاب نه! با نسل من از این شوخی ها نکنید. شالوده یک چیز را پایین نباید ریخت تا دوباره طرحی ناآزموده از نو بیاغازد. در حرکت آرامتر حداقل هرکس در خودش می تواند رشد کند اگر هم که این جامعه هیچ به وی ندهد…به مرور نسل عوض می شود و نسل جدید ارزشهای خودش را حاکم می کند. گاهی خنده دار می نماید. برای حرکت به یک شکل بهتر حکومت، برای رسیدن به دمکراسی „گذار به دمکراسی“ لازمست. باید نیاز یک چیز در مردم احساس شود. باید همه چیز از زیرلایه ها آغاز شود. البته که مجال طولانی می طلبد…
Ba garmtarin doroudha,
Es gibt kein richtiges Leben im falschen. Theodor Adorno
Dastetan dard nakoneh. Maghaleh-e (nameh) wazinetoun ra khoundam
keh dar rabeteh ba eslahtalaban neweshtid:
http://www.iran-chabar.de/1382/10/29/maroofi821029.htm
Bayad bi wahemeh wa taarof in bar ba mardom sohbat konim. Fashism
sorkh-o siah-o sabz(eslaami) hameh dar tamamiyyteshan zedd-e
ensaaniand. Doroud bar Shoma.
omretan Shadmaneh, rouzgaretan khosh wa ghalametan jawdaneh.
hamid
New York
شما خارج از کشوری ها که شکر خدا هیچ کاری هم جز شعار دادن آنهم از نوع سطحی و بدون اندیشه اش از تان بر نمی آید مدام هم دچار سو تفاهم و توهم می شوید آخر آقای عزیز اینجا بعضی ها دارند با آخرین توان مبارزه می کنند آنهم در این شرایط مخوف که شما و امثال شما اگر تحمل یک دقیقه اش را داشتید نمی زدید به چاک . پست کدام است ؟ این حرف ها از سر ساده اندیشی و ناآگاهی ست . شما خودت مگر “ پسر شجاع “ بوده ای که دیگران را به ترس از زندان و … متهم می کنی ؟ این حرف را اگر مختاری یا پوینده زنده می شد و می زد قابل قبول بود . اگر کدیور یا عماد الدین باقی هم بزند باز هم قبول است . ما زیر پوست این شرایط هستیم . شما هم اگر ناراحتی بیا و عواقب اش را هم تحمل کن . وگرنه نالیدن و شعار دادن که آسان است برادر !
الفها: زنده باد سفید ها!
آنها: الف ها معتقدند زردها باید بر سرکار بیایند. من به نمایندگی از الف ها همین جا اعلام می کنم که درود بر زردها! زنده باد زردها!
اینها: بعضی ها انگار دچار ثقل سامعه شده اند. الفها دارند فریاد می زنند اما آنها خودشان را به ناشنوایی زده اند. من با ابراز همدردی با الفها و همصدا با آن ها اعلام می کنم که زنده باد سرخها!
این طرفی ها: درود بر الفها که حرف دل ما را می زنند. ما باید برای از بین بردن طرفداران زرد و سرخ فریاد بزنیم: مرگ بر سفیدها!
آن طرفی ها: چرا کسی متوجه نیست؟ چرا این جا همه گیج شده اند. یعنی درک حقیقت این قدر سخته؟ ما با صدای رسا ائتلاف خودمان را با الفها اعلام می کنیم: زنده باد سبزها!
نتیجه گیری فلسفی: دانستن هرمنوتیک و پلورالیسم برای فهم حقیقت ضروری است. به خصوص اگر بخواهیم به الفهای مادر مرده که عمری است از بنفش ها حمایت می کنند٬ کمک کنیم.
آقای معروفی وقتی صدام به غارت آب وخاک این سرزمین آمده بود – البته آن اوایل را می گویم که حرف کمک به ایران و چیزهای دیگری که شما برای توجیه کارهای خود می گویید، به میان نیامده بود- سرزمینی که شما عاشق آن هستید،سرزمینی که بی هیچ دلیلی به آن حمله شده بود،وزنان مردان بیگناهش با موشک های صدام کشته می شد. وقتی که اصلا بحث انقلاب نبود وفقط دفاع از ایرانی که شما عاشق آن هستید مطرح بود، شما کجا بودید،چه می کردید…در خانه بودیدو شاهکارتان سمفونی مردگان را می نوشتید؟ یا نماز شب می خواندید و دعا می کردید: جهان خالی از جنگ وظلم وستم شود؟ وای که شما چقدر عاشق این آب و خاکید.
این ها را نه برای دفاع از انقلاب وجنگ نوشتم .بلکه نوشتم که بگویم حرفهایتان با هم جور در نمی آید.وشاید خواستم کمی دردتان بیاید و کمی از کرده هایتان پشیمان شوید… مگر نمی شود؟
سلام …….. بسیار زیباست …. خوشحالم که با این سایت آشنا شدم …… موفق باشید
راست است، اما چاره نیست
اپیدمی خودی و غیرخودی!
مرض های حکومتی دارد می دود به متن و خودمان خودمان را تفکیک می کنیم. خودمان مرز برای خودمان می گذاریم. خارج نشین ها را می کنیم غیرخودی و داخلی ها را خودی.
چرا عادت کرده ایم آخر کار را ببینیم و بی هیچ زحمتی نتیجه را بخواهیم. مسیری را باید بگذرانیم یا نه؟ راهی را باید طی کنیم یا نه؟ تا کسی انتقاد می کند مورد پرسشش قرار می دهند که خب راه حل چیه! بابا راه حل فهمیدن است. چرا از زیر بار فهمیدن شانه خالی می کنیم. باید این مسیر پردست انداز و تاریک را کسی نوری بیندازد یا نه؟ یا می خواهید باز خودتان را به دست آزمایشگاه های علوم انسانی بسپارید. چرا اگر کسی حرف می زند می خواهید اول مرزی بااو مشخص کنید و فکش کنید از خودتان. چرا مرض خط قرمز نگاری گرفته ایم. نویسنده ی مملکت اگر هان و هان نگوید از که توقع دارید. کشورهای خارجی حق دخالت ندارند! خب. اینهایی که خارج اند حق اظهار نظر ندارند! خب. سیاسی های قدیمی حق حرف زدن ندارند حسین باید لال شود حسن باید خفقان بگیرد…پس که می ماند. دیگر چه کسانی برایمان مانده اند. چه کسانی را برایتان گذاشته اند. آن یکی مدعی شده چرا تو نمرده ای پس حق حرف زدن نداری. خنده دار است. همه ی ما که صدساله نیستیم. هزار ساله نیستیم. باید دود به چشم رفته ها یاری امان کنند یا نه؟ یا غرور میهنی امان گل کرده و رگ هایمان شق شده که نه ما خودمان عقل کل هستیم. طرف طوری پیغام گذاشته انگار به پیتزافروشی رفته و برای گذران وقت با رفیقش می گپد. آهای! رفیق که بازجویی می کنی. زمانیکه مختاری خانه نشین بود و نوشته هایش به همت رفقا و به نام دیگری چاپ می شد تا قرص نانی فراهم شود تو کجا بودی. مگر تو آن موقع حرف او را شنیدی که حالا نامش را می بری. بادل لرزه های شبانه روزی کانونی ها برای اثبات قلم چرا پلک نلرزاندی. اینجا کافی شاپ نیست. اینجا خانه ی ارواحی ست که تا زنده بودند کسی نشنیدشان و حالا از زبان یکی شان که مانده حرف می زنند. گوش تان را باز کنید. رو از آزمایشگاه های علوم انسانی برگردانید. بیست و چند سال بس مان است برای آزمایش شدن. این از پایین فشار آوردن ها و از بالا چانه زنی ها دل پیچه برایمان آورده. دنبال فرمول نباشید. دنبال نسخه نباشید. عباس نسخه پیچ نیست. تاریکی را نوری می اندازد تا من و تو به چاله نیفتیم. نسخه در فهمیدن من و تو نهفته است. راه حل خودمانیم. دست بردارید ازاین آزمون وخطا. عادت نکنیم به خط قرمز کشی. درجه ی یک و دو کردن خودمان. به مردن برای قهرمان شدن. نشنیده گرفتن. دیدن و رد شدن. لال مانی. خفقان. لقمه ی حاضر و آماده خواهی. طاووس بی جور هندوستان. تاریخ کشی. نخبه کشی. خوابیدن بر میز تشریح. جهان را ندیدن. زیر چادر عشیره و قبیله ماندن. تجربه کشی. خوب و بد کردن ها. کور رنگی…به نویسنده اعتمادنکردن یعنی اعتقادبه فالگیرهای جمهوری اسلامی
آقای بازجو! زمانی که یک نویسنده برای اولین بار در جهان می خواست شلاق بخورد امام زاده های صالحت کجا بودند؟ سروش کجا بود؟ آغاحری کجا بود؟ کدیورت کجا بود؟ آنها که قدرت و پول ایران را یک شبه بر باد دادند به نظربا نوشیدن جام زهر جوابت را در مورد جنگ قبلن داده اند.
و در نهایت…ببخشید عباس آقا!
با حرفهای یگانه موافقم . هر چه می کنم نمی توانم بپذیرم که حکومتی ها و دولتی های ایران از آسمان افتاده اند و اگر به آسمان برگردند مشکلات ایران حل می شود.
aghaye marofi aziz salam .
man poshte haman nimkatha va ba haman royaha va dardaha bozorg shodam va az hame mohemtar hamghabile shodan ba shoma dar kharej az in khak o bom ast .anham ba nachar .
mahast ke say mikonam ba shoma ertebat begiram va motasefane maile man bargasht mikhorad .name mara shayad ba khater dashte bashid ….amir farshadd …………ba har hal agar lotf konid va ba man mail bazanid basyar khoshnodam mikonid .
man bi sabrane montazare shoma hastam .
ba sepas .
سلام.
معروفی عزیز !
دیروز روز عروسی قلم بود در دستانت.این عروس را غمزه نباید آموخت که شکستنی می شود آنگاه .
نفست گرم و به سینه ات که پر مهر آدمی است گوارا.
جناب معروفی. نوشته شما متاسفانه فقط بوی کینه می دهد. ما حتی به دشمنمان هم دیگر کینه نداریم. به نظر می آید که آن کس که از قافله تحولات عقب مانده و منفعل شده شمایید نه اصلاح طلبان. اصلاح طلبان با همه آزمون و خطاهاش دست کم یک تکانی به خودش داد. شما که نشسته اید کنار گود و می گویید لنگش کن. اگر آن نماینده باید میرفت بم کارگر امداد میشد خوب شما هم یکی. شما چرا نرفتید؟
بسیار لذّت بردم. درود بر شما.
درصد زیادی از مطالبی که ذکر کرده اید اصلا ربطی به اصلاح طلبان ندارد. قسمت زیادی از مطالبتان هم واقع بینانه نیست. به لحاظ زمانی و اولویت بندی هم بدترین وقت را برای نوشتن انتخاب کرده اید. یعنی دقیقا زمانی که بعد از مدتها اصلاح طلبان دارند کاری می کنند و نیاز به حمایت دارند شما دارید انتقاد می کنید آن هم در مورد مسایل گذشته دور. خیلی از این نمایندگان هم نه تنها ترسو نیستند بلکه بسیار شجاع هم هستند.
در کلمه به کلمه این سطور بغض وکینه موج می زند وانصاف در این امواج سهمگین کمی غرق می شود…وای به وقتی که روشنفکر کم کم بی انصاف شود!
آقای معروفی عزیز سلام
کاش نامه ای خطاب به مردم می نوشتید همان مردمی که زیر پایشان چاههای نفت است و چراغ هایشان پت پت میکند .همان مردمی که تمام ارزش های انسانی را فدای لقمه ای نان میکنند .همان مردمی که به شام شب محتاجند ولی شب رای گیری شناسنامه هایشان را زیر متکاه میگذارند که مبادا فرامو ش کنند همان مردمی که…
به راستی چه کسی باعث این همه جهل وبدبختی این مردم شده است؟
بعضی وقتها حالم از خودم به هم می خورد . بعضی وقتها از این مردم … آقای معروفی ! از همه بیشتر حالم از این اصطلاح خارج نشینان به هم می خورد . بگذارید جواب این به اصطلاح اصلاح طلبانی که اینجا با ژست مردم عادی نظر داد ه اند را خود مردم در انتخابات بدهند . بگذارید این سر و صدای رد صلاحیتها بخوابد . بگذارید اصلاح طلبان حکومتی با صلاحیت تایید شده در انتخابات وارد شوند تا وقتی نتایج اعلام شد ، همینها بزنند به پیشانی شان و بگویند : دیدی معروفی راست می گفت !
عباس عزیزم!
دو نوشته اخیرت را خواندم. گاهی به سیاق نوشتههای سیاسیات که در آلمان نوشتهای و تفاوت آنها با سرمقالههای گردون(حضور خلوت انس) میاندیشم. به ظاهر همه از یک جنس هستند، با همان نگاه انسانی به جامعه و سیاست و فرهنگ و با همان گزندگی در برابر خودکامهگی. اما گمان میکنم، عناصر بیرون متنی در معنادادن به نوشتهها اهمیت بالایی دارند. زمانی که در گردون مینوشتی، کمتر کسی را یارای بیان آنچیزی بود که تو تو فریاد میکردی. در برابر دادگاه ایستادن و آن سخنان را گفتن نشانه دلیری و روشنبینی بود، شکستن یخبندان سانسور بود. اما حالا که مینویسی، پشت سرت انبوهی از نویسندگان سیاستپیشه و روزنامهنگاران هستند که صریحتر و بُراتر از تو در ایران نوشتهاند. در همین خارج از کشور هم سنت بیست و پنج ساله انتقاد احساسی و عاطفی از جمهوری اسلامی وجود دارد. همیشه از خودم میپرسم نوشتههای سیاسی تو در این مدت چه چیزی را به کارنامه منتقدان جمهوری اسلامی میافزاید؟
عباس عزیزم! آن چه امروزه جامعه ایران بدان نیاز دارد، نه فریاد است نه ناله، نه دشنام است نه کینه که از همه اینها سرشاریم و برای اینها به روشنفکر و نویسنده حاجت نیست. همه میدانیم و گفتهاند و شنیدهایم که درد ما استبداد است و فساد. آنچه نیاز من را به نویسندهای چون تو و از تبار تو شکل میدهد، روشنگری است نه افشاگری. پیش نهادن اندیشه تازه و تحلیل تازه است، کوشش برای واشکافتن مشکل و نشان دادن ژرفای تباهی سیاسی و اجتماعی است از راه اندیشیدن. وگرنه گاهی احساس میکنم روشنفکران در بیان خشمشان چه اندازه از مردمان عادی تأخر دارند. نباید با زبان مردم سخن گفت، اگرچه باید به رنجهای آنها اندیشید.
سلام استاد عزیز!
متن قشنگ و بلیغی نوشتهاید! ادب در آن مواج است، اما …
اما نیاز امروز ما این تغزل ادبی که سرشار خشم است، نیست! ظریفی میگفت که دیگر همه میدانند دغدغهء اریکهنشینان قدرت چه چپ باشند چه راست چه سوسیال چه امپریال و …، غیر از آن است که من و شمای متوسط و خردهپا را میآزارد و به فکر وامیدارد. بحث از انفعال نمیکنم، بحث از واگذاری عرصه به آن از ما بهتران نمیکنم، اما معتقدم دوران آرمانخواهی به سر آمده و نوشتهء قشنگ شما هم آرمان میجوید. نه این که شاهدی به خطا آورده باشد، اما هیچ نشانی از راه نمیبینم که بعدها شاهدی چنین بر مجموعهء شواهد افزوده نشود. یعنی روشنفکر ایرانی در هر کجای دنیا که باشد، نمیتواند فراتر از توصیف درد و شناساییاش، راه درمانی پیشنهاد دهد؟
بگذریم …
اصلاً این حرفها به من خستهء خسته از سیاست چه ربط و دخلی دارد؟ همان بهتر که بگذریم …
×××
راستی کاتب کتابچه هم نظر خوبی داده است. کیوان عزیز هم که کماکان عصبانیست! …
سالها پیش، دانشجو که بودم در یکی از جشنواره های تاتر دانشجویی نمایشی دیدم با این مضمون که: یک عده ساحل نشین روستایی زحمت کش با هم متحد شده بودند تا کسانی که به قول خودشان „اون طرف آب“ زندگی می کنند را شکست بدهند. در مدت اجرای نمایش هیچ اشاره ای به اینکه „اون طرفی“ ها چه می کنند و چرا اینکارها را می کنند نشد؛ تنها چیزی که بر آن تاکید می شد این بود که چون بد هستند و با ما مخالفند ناچاراً باید نابود شوند. با اینکه سالها گذشته ولی خیلی خوب به یاد می آورم که بعد از نمایش تاسف خوردم از اینکه در فرهنگ ایرانی همیشه دشمن وجود دارد، همیشه مرز مشخصی بین ما و دشمن هست و همیشه باید در فکر نابود کردن دشمن باشیم. استاد معروفی عزیز آنموقع من این نمایش ها را می دیدم و تاسف می خوردم ولی سمفونی مردگان را می خواندم و لذت می بردم. حالا مطمئن نیستم که شما اگر داستانی بنویسید شبیه آن نمایشنامه نمی شود. اگر بشود، برای شما و دیگران اتفاقی نمی افتد ولی من نعمتی را از دست می دهم.
کیوان عزیز می دانی اصطلاح خارج نشینان از کجا آمده؟ از اینجا که بیشتر، کسانی که خارج از ایران هستند و ایران را از بیرون می بینند یک خط قرمز پررنگ بین دولت-حکومت-اصلاح طلبان و مردم می کشند.وقتی در ایران باشیم و هر روز با دولت و حکومت سر و کار داشته باشیم، یادمان می ماند که آن وزیر پسر خاله دوستمان است، آن نماینده هم محلی سابقمان و آن رییس جمهور همان است که ۲ سال پیش به خاطرش رفتیم پای صندوق رای.وقتی می آییم خارج بعد از مدتی متوجه می شویم که فعالیتهای یکی از این حزبها و گروهها که ممکن است روزی بتوانند جایگزین جمهوری اسلامی بشوند(و به همین دلیل فقط در خارج از ایران می توان به آنها نزدیک شد) برایمان جالب است. بنابر این انگیزه کافی پیدا می کنیم که هر چه در توان داریم را برای پایین کشیدن حکومت-دولت-اصلاح طلبان و طرفدارانشان بکار ببندیم.تنها دلیل اینکه خیلیها هنوز اصلاح طلب مانده اند این است که نمی دانند در شرایطی که جایگزین مناسب سراغ ندارند به چه امید باید در صدد پایین کشیدن اصلاح طلبها باشند! من یک خارج نشین هستم.یک آدم عادی عادی که کوچکترین فعالیت سیاسی نداشته و ندارم.
از شین عزیز و کاتب کتابچه به خاطر آنچه در پیغامهایشان به من آموختند ممنونم.
عباس مهربانم
از این در هراس بوده و هستم که ادیبان قلمشان را آنچنان در دست گیرند گویی که شمشیری به کف دارند و همیشه از این وحشت دارم که روزی قلم تو در خدمت خشونت قرار گیرد. برای من قلم تو تنها برای تراشیدن پیکر آیدین بوده و سیاست و جنجال عرصه سیاست پیشه گان. عباس جان قلم تو مهربانتر از آن است که نقاش خون و خشونت باشد. مهربان باش و عاشق مثل همیشه و برای همیشه.
کاک عباس خوشه ویست سلام
مگر اینان همان هایی نیستند که اوایل انفلاب فرمانده سپاه بودند رییس اطلاعات بودنند فرماندار بودند …
برای نمونه یک مثالی می زنم:مگر همین جناب حمید رضا جلایی پور ان زمان فرماندار مهاباد نبود ودوستانشان در سپاه که یک شبه ۵۰ نفر را تیر باران کردند(البته که به دستور ایشان و هم فکرانشان به اصطلاع برای ارام کردن اوضاع)اصلا چرا دور برویم مگر بعد از دوم خرداد همین رمضان زاده استاندار کردستان نبود که هموطنانمان را در خیابان به گلوله بستند و۱۸ نفر در خون غلتیدند مگر گناه ان دختران دبیرستانی چه بود؟چرا ان زمان کسی از اینان صدایش در نیامد؟ همین چند وقت پیش دو نفر را که به حبس محکوم شده بودند به نا گاه اعدام کردند
چرا ان زمان که دو نفر در زندان کرمانشاه لبهایشان را (به نشانه اعتراض به عدم صدور حکم )دوختند کسی تحصن نکرد؟
اری برادر عزیزم از این دست جنایتها فراوان است
berasti harighat in ast ke intekhabne 18 farwardin sale 58 ishteba bosorgi bud .ba in entekhab as 23 sal be inwar jame gam be gam be“ tahamol“ keshande shod.wahgti jameshenas minewisad jame darad as nahanjari be nahanjari bishtari soghut mikonad,jani hadeaghal 50 sal tul mikeshad ta be moghiyate 23 sale hgabl bargardim.agar be in natije resideid ke as entekhab shodegane “ nim khorde “ khri bar nemiayad anha ra be khodeshan wa gosarid,cheragh dar daste shomat be bidar kardane kudake darone kesani del bebasid ke kodake daruneshan sende hast.shayad moteradedine morede nasare shoma wa nikhoftegan ham amadan.
jame „jamehe“ bejaye jani „jamehe“ wa kudake darun wa nime khoftegan
آ فرین بر کاتب کتابچه .
سلام
عباس همچنان مطلبت را می خوانم…… اما این یکی را تازه دانلود کردم…
در مورد چند خط ائل با شما موافق نیستم..راستی چرا یک دستی زدی..مگر نماینده مردم بودن به کتک خوردن و دعوا راه انداختن است…. راستی چند درصد مردم از این گونه همایتها انجام می دهند .. عباس من شما را با انصافتر می دیدم ..البته حق شماست که انتقاد کنید اما نه اینطوری ….
در آینده جوابت را می دهم…
ایران امروز
امشب خنده ام ؟ !گرفت وقتثی دیدم روز نامه نوشته پرونده زهرا کاظمی به کندی جریان داره . میگم پرونده زهرا کاظمی همین امسال بود یا رو یا بود . ز یاد مهم نیست . مردم وا قعا خوب و بخشا ینده ای دار یم . اهر کی لایق این مردم باشه حرفی نیست
درود بر شما آقای معروفی. احسنت.. به راستی که حق مطلب را ادا کردید. یاد نشریه گردون به خیر.. بیشتر و قاطع تر بنوسید..
نمی دانم بعضی ها چه خورده اند که به کلی یادشان رفته بسیاری از همین نمایندگان اصلاح طلب زمانی جلادانی توانا بودند. همین آقایان اصلاح طلب از حامیان اعدامهای سال ۶۷ بودند. اعضای سازمان مجاهدین بعد از انقلاب اسلامی از قاتلان مردم کردستان و چماقداران جلوی دانشگاه بودند. نمی دانم بعضی ها به کجا وصلند که پادویی جبهه مشارکت و در نهایت مجمع روحانیون مبارز (امثال خلخالی و موسوی خوئینی ها) را می کنند..
آقای معروفی عزیز سلام
متن پر از گله و شکایت و بدتر از ان کینه شما را خواندم.حتی دوران ب کار بردن کلمه فاشیست هم به نظر من از بین رفته است. شما هنوز در دوران نازیها و جنگهای داخلی اسپانیا زندگی میکنید. قدیمترها اصطلاحی به کار برده میشد برای اساتید ادبیات فارسی دانشگاه تهران: „فضلای ریش و سبیل دار.“
من حتی به شما ان لقب عقب افتاده پنجاه سال پیش یعنی بیست سال قبل از به دنیا آمدنم را هم نمیتوانم بدهم. از بس که تکرو تنگ نظر هستیدنگران هم نباشید که من از طرفداران اصلاحات باشم یا از مخالفان آن من هم مثل شما خارج نشین هستم . کور و کر و لال هم نیستم . خدا را شکر به واسطه جریان اطلاعات ازاد از تمام اوضاع و اخبار مملکت هم اطلاع دارم. درد ما این است که تنبل هستیم همه ما و برای همین هم وقتی که از رسیدن به چیزی خسته میشویم کنار گود مینشینیم و میگوییم: لنگش کن.
همه شما سروران گرامی اذعان میکنید که ما صد سال است داریم برای دموکراسی تلاش میکنیم . کدام صد سال ؟ سر و تهش را بزنی ده سال هم نمیشود. اصلا سوال من این است که صد سال پیش چند نفر در مملکت گل و بلبل سواد خواندن و نوشتن داشت؟ پنجاه سال پیش چطور؟ مگر خود شماها نبودید که برای انقلاب تلاش کردید؟ من که کلاس اول دبستان بودم در مدرسه شمس لاریجانی واقع در مجیدیه. و مگر این انقلاب چه فرقی با بقیه انقلابهای جهان داشت؟ مگر دقیقا یکسال بعد از انقلاب کبیر فرانسه گردن روبسپیر با گیوتین دانتون قطع نشد؟
حالا میگویید که اصلاح طلبان چه کار بکنند یا نکنند؟ توضیح میدهید که انها گناهکارند یا نه؟ مگر انقلاب کبیر فرانسه به یاری روشنفکران به پیروزی نرسید . پس چرا همان روشنفکران حتی از دوستان انقلابی خود هم نگذشتند
شما چه خواهید کرد. تا ابد در وبلاگتان همه را محکوم خواهید کرد به خوب بودن یا بد بودن؟ شما کی هستید آقای معروفی ؟ متاسفانه دیگر شما را نمیشناسم ! وقت خوش
سلام استاد عزیز
همان نغمه زیبا و آسمانی استاد شجریان „فریاد“ برای گفتن و فریاد کردن خیلی حرفها کافی است
سیاست مثل شطرنج است ما مهره ایم
کیش و مات شدن ما با بازی دهندگان این بازی است
دست و پا زدنی بیش نیست این فریاد های ما….
در این مملکت چیزی که به جایی نرسد فریاد است
زنی به نام سیاوش
پیش تر هم گفته بودم ، از سیاست که می نویسی تنم میلرزد و امروز میگم حیف از تو و قدرت و صلابت قلمت که اینگونه خشن شود و از عشق ننویسد . همه ما این حقایق را می دانیم این تکرار مکررات کدام درد را دوا میکند انهم از زبان تو که نه به این گونه نوشتنت آشناییم و نه می خواهیم آشنا شویم ، تغییر ده و اندکی به آنچه برایت به انتقاد می نویسند نگاه کن. با تمام این حرفها هنوز برای من بی نظیری و جایگاهی در درونم داری
آقای معروفی عزیز. سلام.
درود بر شما . این مقاله به معنای کامل حرف دل عده ای کثیر است که با قلم زیبا و شیوای شما بیان شده. تو را بخدا تحت تاثیر مخالفت و انتقاد بعضی از خوانندگان قرار نگیرید و مسیر قلم تان را نگردانید. این منتقدین یا بسیار جوانند و پیچش موی را نمی بینند , و یا اکثرا یک نفر بیش نیست که به اسامی مختلف می نویسد تا شما و هر منتقد شجاعی مثل شما را دلسرد و مایوس کند.
آقای معروفی شکی نداشته باشید که خشم شما به صدها درجه بیشتر در دل هر ایرانی غیوری موج می زند. این خشم را از قلمتان و از قلبتان بدور نکنید. اداهای مسعود بهنودی درخور انسان والایی چون شما نیست. بگذارید ما زخم دیده های حکومت فاشیست با فریاد رسای قلم شما بگرییم و سوز شعله ای باشد بر زخمی کهنه و به چرک نشسته از صبوری این ملت نجیب و ساکت و ساکن …….
با دموکراسی واقعی هم چیزی درست نمی شود.مگر در اروپا شد؟مگر در امریکا شد؟انهایی که به نان شب نه تنها محتاج نیستند بلکه در تمدن و هنر غوطه ورند محتاج تکه ای معنا برای واژه زندگیند که قرصهای افسردگیشان را توی کاسه ی توالت خالی کنند .میگویید به همانجا برسیم کولاهمان را بالا میاندیزیم؟میگویم وقتی مسیریی را برای بار دوم میروید شقایقها را دوباره بچینید ولی طعمه ی همان مردابهای اشنا نشوید!
عباس عزیز سلام.
نوشته ات را خواندم . در میان یادداشت هایی که بر آن را که توسط خوانندگان نامه ات نوشته شده بود . نظر مهدی را خوب دیدم و پسندیدم.
براستی در قالب کارکردی که ازیک روشنفکر و آزاد اندیش انتظار است باید گام برداشت و به پیش رفت .
از هر سیستمی کارکردی مبتننی با ساز و کار آن باید طلب کرد و انتظار داشت .
پس ؛ از تو به عنوان یک روشنفکر روشنگری – که به خوبی در نوشته مهدی موج میزد – و امروز بزرگترین نیاز سطوح مختلف اجتماعی ما است انتظار داریم و تداوم و ابرام و اصرار بر آن. مطمئن باش اثر بخشی این راه و اصرار بر تداوم آن به مراتب بیش از رفتار هایی مبتنی بر رفتار های توده اجتماع موثر و مفید خواهد بود.
مستدام باشی دوست خوب من.
ماهمه درخودشکستیم آقای معروفی،درخودشکستیم …
سلام آقای معروفی عزیز
یادم میاد وقتی ۲ خرداد ۱۳۷۶ تازه گذشته بود و امیدوار بودیم و روزنامه های جدیدی می دیدیم و می خواندیم ، وقتی به گذشته نگاه می کردیم فکر می کردیم احساس خفقانی عجیب بما دست می داد…به من، منی که فقط یه نوجوان منزوی بودم، منی که کمترین برخورد با اجتماع را داشتم، منی که هر روز عاشق بودم… وقتی ۲ خرداد گذشت تعجب می کردم ، احساس خفقان می کردم از یادآوری آن دوران! آن هم منی که نسبت به بیشتر ایرانیان تیتیش مامانی بزرگ شده بودم!! … و اما حالا فکر می کنم از آن روزهای محدود و کوچک آزادی قرن هاست که گذشته! قرنها! دوباره پا که بیرون می گذارم ، پا به این اجتماع گورستانی سکوت که می گذارم دوباره احساس خفقان می کنم، مات و مبهوت فقط نگاه می کنم. نگاه می کنم که نیروهای کلاه کج یک انسان، یک جوان را فقط برای ایستادن کنار یک خیابان آن هم در روزی عادی و آرام به فجیع ترین وضع کتک می زنند فحش های ناموسی اش می دهند و داخل بنز الگانس سیاه شان می اندازند و می برند… به کجا؟ خدا می داند!…فقط بجرم اینکه در مقابل گفته ی : ((اینجا نایست، برو!)) گفته : (( چرا؟))!!! … باور کنید باورم نمی شد این یه قلم رو! اما دیدم و باورم شد!!….احساس خفقان می کنم، هر روز صبح که بلند می شوم هیچ اتفاق بدی هم نیافتاده باشد یه تلخی و نفرت عجیبی ته ته دلم حس می کنم…
ببخشید آقای معروفی! دلم پره از اینجور حرفا…….
در ضمن اصلا تعجب نمی کنم که این قوم ایرانی ، مصیبت زده ی تاریخ، بعد از اینهمه عذاب هنوز هم درگیر مزخرفاتی چون (خارج نشین ها حق حرف زدن ندارند) و (شما کجا بودین اونوقتا) و (از عشق بنویسید و قلمتان را آلوده ى سیاست نکنید) و غیره است. چون اگر نبود که الان اینجا نبود!!!
سرتان را درد آوردم…پاینده باشید و همچنان کاتب
یا حق
سلام آقاى معروفى، علیرغم احترام فوق العاده براى قوت داستان نویسیتان، باید بگویم شما هنوز دردهاى جامعه ما را مى خواهید با داروهاى تاریخ مصرف گذشته ۳۰-۲۰ سال پیش (که من در مورد کارایى آنها در همان زمان هم شک دارم) درمان کنید.
آقای معروفی!
من مقاله ای در حمایت از شما نوشتم که تا کنون سایت گویا منتشرش نکرده است. این سایت – بر اساس عرف رسانه ها- وظیفه دارد اگر نقدی را منتشر می کند، پاسخ به آنرا نیز بازتاب دهد. به هر حال هنوز این کار را نکرده اند.
اگر فرصت کردید، نگاهی به آن بکنید.
http://afshinzand1.blogspot.com/2004_01_01_afshinzand1_archive.html#107479547437532109
Mr Maroufi,
I loved your article. You are a real intellectual.
Zende Bashid
عمر خود را چگونه گذارنده اید
البته واضح و مبرهن است که در حال حاضر ما در شرایطی که در آن عمر ما ن به دو حرفی رفته است نیستیم و می توانیم با خیال راحت راجع به نحوه زندگی خود صحبت کنیم .
ما در آن دنیا نفهمیدیم که برای چه آفریده شده ایم ، اما گاه گاهی این احساس به ما دست می داد که جزیی از یک کل هستیم که ذر بسیاری از این موارد این کل خیلی کل کلی می شد و عملا دوباره نمی فهمیدیم که برای چه آفریده شده ایم،
ما نمی دانستیم که چرا داریم زندگی می کنیم ، اما می دیدیم که کسانی که اصلا نمی دانند چرا ولی وانمود می کنند که کاملا می دانند چرا، در زندگی بیشتر موفق می شوند و ما از این لحاظ خیلی اونمان می سوخت
مثلا ما نمی دانستیم که چرا انسان نمی تواند انتخاب کند…والدینش را ،زادگاهش را،و فرهنگ جامعه ای که در آن زندگی می کند و خیلی هم تلاش کردیم که بفهمیم اما نتوانستیم ، اما دست آخر وقتی کار از انتخاب گذشته بود می فهمیدیم که نه!… انسان می تواند انتخاب کند و مجددا به رود خانه های کم عمق پناه می آوردیم…
ما خیلی از اوقات راجع به اینکه آیا می توان بهتر بود فکر می کردیم ، اما به جای ما که همیشه به فکر انجام کار خوب بودیم ، عده ای بودند که فقط به کار را خوب انجام دادن فکر می کردند حتی اگر آن کار ها خیلی بد و اخ و جیز باشد، و همیشه موفق بودند هم در کار خوبشان وهم در کار های بد بد و دکتر بازی و…و ما که آخر نه کار خوبمان معلوم بود و نه کار اخ و اه و اوف مان : همه کار هایمان بوی کود انسانی می داد.
ما نمی دانستیم …اما حالا می فهمیم که باید حدس می زدیم که چه کار هایی آخر و عاقبت ندارد.
ما خودمان را خیلی باهوش می دانستیم.ولی بعد با دیدن واقعیت ها حرفمان را پس گرفتیم، اما دست آخر فهمیدیم که خیلی نابغه بودیم که این همه واقعیت های روشن را این طور محیر العقول تفسیر می کردیم تا لازم نباشد زحمتی به خودمان بدهیم.
ما در آن دنیا در جایی که بودیم ، اگر دست خودمان بود روزی ۱۰ بار حکومت را عوض می کردیم اما حاضر نبودیم که در همه عمر ننگین خود، یکبار خودمان را عوض کنیم ، همه عوض شدن ها را به بعد از تعویض حکومت حواله می کردیم …اما هی حکومت ها عوض می شد..گر د وخاک ها که فروکش می کرد همان آش بود و همان کاسه
ما نمی دانسیتم بقیه چی کار می کنند که اینقدر خوشبختند ، فقط اینقدر می دانستیم که قطعا ما جز آدماهای خوشبخت به حساب نمی آییم….
ما همه راه حل ها با رعایت شرط مذکورامتحان کردیم اما توفیری نداشت…
عده ای آنرا مربوط به عقیده می دانستند و می گفتند که یک نیروی نامریی این عقیده ها را به شما تزریق کرده است باید سعی کنید این نیروی نا مریی را ازبین ببرید
اما کاری از پیش نرفت
عده ای آنرا مربوط به حکومت می دانستند ، راستش آنها به حکومت خیلی بدبین و به مردم خیلی خوشبین بودند و می گفتند: مردم! شما خیلی خوب هستید و نمی دانید! حکومت هم خیلی بد است و شما نمی دانید!!…باید یه عنوان مردم خوب حکومت بد را از بین ببرید.
اما کاری از پیش نمی رفت … ا هی حکومت ها عوض می شد..گر د وخاک ها که فروکش می کرد همان آش بود و همان کاسه
اول می گفتند که : حکومت مال شماست که خیلی خوب هستید و ما هم از شماییم .
بعد می گفتند حکومت شما مال ما ست که خیلی خوب هستیم . پس شما هم از ما باشید! .
راستش عده ای هم به حکومت خوشبین بودند و به مردم هم خوشبین بودند. آنها می گفتند که مردم! حکومت خیلی خوبه همانطور که می دانید ، شما هم خیلی خوبید همانطور که می دانید! اما این اشکالات جزیی مال پس مانده های یک چیزی یه به اسم فرهنگ استبداد ستیزی و استعمارسیتزی و قانون گریزی… اگه کمی صبر کنید این پس ماند ها تخلیه می شود و همه چیز روبه راه می شود، همانطور که می دانید!
اما از تخلیه شدن خبری نبود ..تا جایی که به مساله تخلیه و ذخیره مربوط می شد این ذخیره فرهنگی مرتبا رو به افزایش بود…کاشفان تئوری پس ماند، در تعیین محل تولید این منابع غنی قانون گریزی جایی در محاسبات خود دچار اشتباه شده بودند یا در تخمین میزان این منابع سرشار به خطا رفته بودند…
خلاصه
ما در آن دنیا در جایی که بودیم ، اگر دست خودمان بود روزی ۱۰ بار حکومت را عوض می کردیم اما حاضر نبودیم که در همه عمر ننگین خود، یکبار خودمان را عوض کنیم ، همه عوض شدن ها را به بعد از تعویض حکومت حواله می کردیم …اما هی حکومت ها عوض می شد..گر د وخاک ها که فروکش می کرد همان آش بود و همان کاسه
ما نمی دانسیتم بقیه چی کار می کنند که اینقدر خوشبختند ، فقط اینقدر می دانستیم که قطعا ما جز آدماهای خوشبخت به حساب نمی آییم….
در حال حاضر ما در شرایط جدید می توانیم با خیال راحت راجع به راه حل فکر کنیم .
بعد تحلیل های بی شمار فهمیدیم اگر بخواهیم کاری برای خوشبخت شدن انجام دهیم ،شایدبهتر بود به جای آنکه به فکر خوشبخت شدن باشیم اگر می توانستیم در وهله اول میزان بدبختی خودمان را اندازه بگیریم و آنرا با دقت توصیف می کردیم
تا حداقل واقعا بفهممیم بد بخت هستیم یا خیال می کنیم بدبختیم شاید می توانستیم عمر بهتری داشته باشیم …اگر چه هیچ معلوم نیست که این روش هم روی آن فلات طلسم شده ای که ما اشتباها آنرا به عنوان زاد گاه خود انتخاب کرده بودیم مثل بقیه روش ها به طرز اسف باری نیمه کاره ول نمی شد…
از وبلاگ: دفاعیه یک دژخیم
برای نجات ایران انتخابات دوره هفتم را تحریم کنیم
http://home.c2i.net/hasanagha/tahrim
جناب آقای معروفی
سلام
از مقاله ات لذت بسیار بردم . آنچه نوشتی سرا پا حقیقت است. نظراتی چون „کهنگی“ و „کینه توزی“ انگیست که متعصبان طرفدار خاتمی بیوطن بسیار زده اند. بر شما که بسی کمان ملامت کشیده اند …
مرسی … که گریستم… تلخی حقیقت را حتا آینه چشیده است. اما هنوز خیلی از ماها نه!
اولا رنگ سبز زمینه خیلى تیره است و خواندن متن دشوار. ثانیا با نظر کاتب کتابچه موافقم.
نوشته ى عباس معروفى را در افشاى اصلاح طلبان خواندم. نقد او خشن است ولى خالى از سازندگى است و در نهایت به نومیدى و افسردگى منجر میشود.
اینان قدرت طلبان بخت برگشته ای هستند که خیانتشان به رای این ملت بر هیچ انسان صاحب فکری پوشیده نیست.
اینان بسی خائن تر و بدبخت تر از بسیاری از افراطیون مذهبی و راستگرایان هستند.
افسوس از اعتماد این ملت و تاسف بر آنانی که بازهم گرفتارحیلت این قوم شوند.
آقای معروفی از دست نوشته خوب شما متشکرم.
این دفعه دوم است که این نوشته را میخوانم و متاسفانه دفعه اول وقت نشد تا قسمت نظرخواهی را بخوانم اما این بار نظرات تمامی دوستان را خواندم .
من نوشته های آقای بهنود را نیز میخوانم و در فاصله این دوباره خوانی متوجه این مطلب شدم که در وبلاگ آقای بهنود چند نفری به آقای بهنود توصیه کرده بودند که از آقای معروفی باید یاد گرفت چگونه نوشتن بر ضد اصلاح طلبان حکومتی ایران را .
اما قسمت نظر خواهی این وبلاگ چیز دیگری میگوید بیشتر به آقای معروفی پیشنهاد زیبا نویسی و از عشق نوشتن را داده اند که با قسمت نظرخواهی وبلاگ آقای بهنود جور در نمی آید! از عشق نوشتن خیلی هم خوب است ولی آیا ما دقدقه عاشق شدن را داریم و فقط مشگل آن است و هیچ مشگلی دیگری نداریم. بیجا نیست اگر باز هم بگویم مردم از فهم نادرست.
من همین قدر بگویم که تا من خودم را اصلاح نکنم میلیاردها از این اصلاح طلبان و محافظه کاران هم که باشند هیچ کاری برای من نمیتوانند بکنند که بدرد من بخورد.من با شناخت خود و اصلاح خود میتوانم بهتریهای دنیا را برای خودم داشته باشم.شما هم اگر میخواهید همه چیز درست شود اول خود را بشناسید و در صورت نیاز به اصلاح خود را اصلاح کنید تا نتیجه آنرا دریافت نمائید.
موفق باشید
salam
khlily maghale jalebi bood
ولی فراموش نکنیم با نسل جدید داریم تقاص افکار روشنفکرانی مثل شریعتی – آل احمد .. . وغیره میدهیم …
آقای خاتمی متعلق به آن نسل هستند نسل ۳۰ سال پیش بنابراین راهی جز رفتن ندارند …
سلام … پرونده ی رمان “ رود راوی “ نوشته ابوتراب خسروی…. در گفتگو با ابوتراب خسروی ونظرات صالح حسینی& محمدرضا گودرزی& رضا امیرخانی& حمیدرضا نجفی و پویا رفویی…. در روزنامه جام جم ….
سلام.مقاله ی آخر عالیه.صدای منه و صدای ماها… .شکستن سهم ما نبود.
من که اینجایم نمی دانم آنجا بودن چگونه است . اما می دانم آنجا که باشی حتی اگر قرنها تجربه زیستن در اینجا را پشت سر داشته باشی باز وقتی پشت فرمان ! قلم قرار می گیری برایت ایران کشوری است به شکل گربه ! ایران کشوری است در منطقه خاورمیانه ! با جمعیت حدودا ۷۰۰۰۰۰۰۰نفر و مساحت … خلاصه ایران جایی است روی نقشه . و تفاوت تو با خارجی های اطرافت این است که به دلایلی- هر چند فراوان اما دیگر تمام شده !- ایران برایت محلی از اعراب دارد . آنجا اندیشیدن به ایران هر چند دردآلود باشد اما اندیشه ای است بدون مزاحمت اما اینجا واقعیت بدجوری زمخت و سخت است . در این سطح کس خاصی مسبب سخت و زمخت شدن آن نیست بلکه زمخت است چون واقعیت است و اندیشه شما سیال است و روان و خوش ترکیب چون آن اندیشه بر خلاف اینجا به محض خطور، به دامان سخت و زمخت واقعیت نمی افتد . آنجا که هستید آرمانبافی – البته در رابطه با ایران نه آلمان ؟!!- اصلاح طلبانه ( به معنای واقعی کلمه )است اما اینجا که باشی همه آن آرمانخواهی ها اسلحه ای است در دست حاکم برای حفظ قدرتش . میدانی اینجا وقتی بخواهی درباره نارسایی ها بنویسی به تو چه می گویند:
چرا خودت را آلوده این چیزها می کنی؟!
دقیقا همین حرف را نوشته تو به من می گوید . بی شک نوشته تو با نوشتن تو تمام نمی شود بلکه با خواندن من ادامه می یابد . می دانی اینجا همانهایی که برای حفظ قدرت با چنگ و دندان می کوشند توصیه شان به هنرمندان و نویسندگان چیست ؟
فرم بر محتوا مقدم است .
خیلی اصلاحطلبانه است اما به زعم من کثیف و ناجوانمردانه .
من نویسنده نباید خودم را به محتوا آلوده کنم وقتی چیزی به زیبایی و محبوبیت فرم هست . اتاقی خوب و راحت در همسایگی خودشان به من داده اند تا بنشینم و فرم بتراشم با اندکی محتوای بی ضرر . در اتاق بغلی هم خودشان به امور من و تو و همه رسیدگی می کنند .هر دو همسایه ایم . اگر از نوشته های من تعریف می کنند در واقع مرغ همسایه را غاز جلوه می دهند برای رفع مزاحمت مرغ دزدانی که مطمئنا غاز را دوستتر دارند .می بینید واقعیت چقدر زمخت و تناقض دار است . آنچه که آنجا اصلاح طلبی است اینجا حربه ای است در دست قدرتمندان . آنچه که آنجا اسلوبی است زیبایی شناسانه اینجا واکسنی است برای پیشگیری از بیماریها .
چاره چیست وقتی واقعیت اینقدر زمخت و بی تناسب است؟ . من فکر می کنم بودن در دل واقعیت وبه جان خریدن زمختی آن چشم در چشم ان دوختن – نه گریختن و از طریق اینترنت مبارزه کردن که هنوز چیزی چندان فراتر از چت کردن نیست و شاید حتی بیفایده تر هم باشد .این راهواقع بینانه تری برای مبارزه – چقدر این کلمه را خراب کرده ایم که ادم رویش نمی شود ان را به کار ببرد – با کسانی که زمختی آن را نادیده می گیرند یا حتی ملایم جلوه می دهند . برای نزدیک تر شدن به کسانی که درباره آنها می نویسی کمی باید به سمت زمختی و بی تناسبی و بدبیاری های آنها گام برداری .
mande ta barfe zamin ab shavd
vasini ma por shavad az sohbate sambose o eid
agahye marofi aziz salam .
man hamvare rade ghalametan ra donbal mikonam va rade khodetan ra ke motasefane chandist napeidast .
do mah ast ke baryatan peirova ozviat dar kanon navisandegane dar tabid ka zahamate besyar keshidid tamas mi
giram vali motadefane maile ha bar gasht mikhorad agar enayat konid va ba man mail bazanid ba shoma raje ba masaelam sohbat mikonam .
namidanam baz mara ba khater avradid ya na ?
dar panahe hagh
سلام آقای معروفی ….. یک ایمیل برایت فرستاده ام ……
من کتاب دریا رندگان رو خوندم .
خیلی خوشم اومد
البته من کتابهای دیگه شما رو هم خوندم
نوشتهاتونو دوست دارم
بنام یگانه تصویر ساز هستی
اجازه بده راحت صحبت کنم
عباس جان سلام.
من فیلم می سازم.فیلم تدوین می کنم.فیلم نامه می نویسم.عکس هم می گیرم.جوان هستم.۲۵سال دارم.
خوب می نویسی وروان.گویی در ایران هستی.وقتی از فاحشگی نوجوانان در ایران می نویسی.دلم به درد می آید.
حرفها بسیار است.قاصد تجربه های همه تلخ.
شناخت زیادی از شما ندارنم.اما از نوشته هایت شجاعت به مشام می رسد.مثل صاحب نامت.
نمی دانم باب صحبت را چگونه باز کنم.اما دست دارم با هم دوست باشیم.
شایئ روزی از ایران دل کنم وبه آلمان.شتید فرانسه ویا شاید دانمارک رفتم.
فعلا مانده ام تا اینجا فیلم بسازم.درد مردم بیچاره را که در هر زمان بازیچه بوده اند را تصویر کنم.بیچاره اند چون جهان سومی اند.چون حکام آنها بیش از مردم به شکم وسکس وقدرت خودفکر می کنن.چه۲۵ سال پیش به قبل چه بعداز آن تا کنون.
خوشحال می شوم برایم بنویسی وبا هم دوست شویم.اگر خواستی نوشته هایم را برایت می فرستم.خوشحال می شوم نوینده زبر دستی چون شما آن را بخواند واحتمالا(اگر خوش شانس باشم)حاشیه ای بر آن بنویسد.
با قی بقایت
فیلم ساز جوانی که نخواسته فقط به خاطر ساخت فیلم خودش را به رانتهای موجود واسلامی آلوده کند
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد .
این مصرع حافظ واقعیت بزرگی است که آن کس است اهل بشارت که اشارت داند.
please sent to me
تا وقتی ایران بودیم فکر می کردیم همه جا آسمون همین رنگه! وقتی اومدیم اینجا ، تازه فهمیدیم مظلوم ترین ملت دنیا ملتی ست که با وجود ۳۰۰۰ سال پشتوانه’ فرهنگی صبح که از خواب بیدار می شود ذلیل دو شیشه شیر است!
سلامی گرم و درودی بى پایان
منشا و علت پیدایش اصلاح طلبان
برای من بسیار عجیب است که هنوز عده کسیری از مردم , بخصوص نسل باصطلاح روشنفکر !! هنوز هم بشکلی شگرف , اسیر و خام و حتی سرگردان از حربه سیاستی و یا بهتر بگویم نقشه زیرکانه و بینظیر طرح شده از سوی نظام جمهوری اسلامی (تقریباَ ۸ سال پیش), با به بن بست رسیدن , ترفندهای سیاسی و مخصوصاَ از لحاظ اقتصادی ( بار و فشارهای ناشی از ناتوانی باز پرداخت وامها و استقراضهای خارجی بخاطر فروش نفت بقیمت حدود ۱۰ دلار و حتی پایین تر بعلت بازار و مشتریان محدود و در به استلاح تحریم ایران ! فروش اوراقهای مختلف قرضه , چاپ اسکناس بدون پشتوانه ارزی , فروش اخرین اندوخته های بانک مرکزی مثلاً بعنوان نمونه ۱۰ تن طلای کشف شده در بندر جنوبی کشور ! و اندوخته های میلیارد دلاری سران نظام در بانکهای خارجی تحت عنوان دفاع از اسلام در مواقع لازم! و….) در نتیجه به گل نشستن کشتی بودجه کشور و عدم توانایی دولت در پرداخت هزینه ها و تنها راه حل جبران کسری که همان افزایش دریافتی های دولت از مردم بعنوانهای مختلف (مثل مالیات سوخت , مسکن و درامد و …) و پرداخت هزینه های مملکتی.
چنانچه میدانید هر گونه ناتوانی در چرخه بودجه و عدم توانایی دولت (همان نظام در ایران بخاطر تک حزبی بودن) در اداره کشور ,, چه نوع نگرش و واکنشی در پی خواهد داشت.
شایان ذکر است که چنین امری با توجه به شرایط انفجاری و فنر جمع شده ارتجاع حاکم و امادگی شدید مردم برای احقاق حقوق و مخصوصاً ازادی فردی مورد نیاز جامعه در ان زمان (۸ سال قبل) باعث گردید طراحان خط مشی و عملکرد جمهوری اسلامی برای سپری کردن ان دوران سخت و بفکر طرحی برای منحرف کردن افکار عمومی و بنوعی تغییر کمیت طرفدار نظام تک حزبی به اکثریت خواهان نظام , حتی دو حزبی! , افتاده و سیاست و عملکرد جدیدی ترسیم کنند که حتی خود تصور نمیکردند تا این حد مورد توجه و تشویق و تایید عامه مردم ( حتی مخالفان انسوی مرزها ) قرار گیرد.
باری بدینسان پرزیدنت خاتمی وزیر قبلی کابینه اقای رفسنجانی با یک دوره کوتاه دوری از صحنه و اموزش و افزودن بر اطلاعات و دانش و سخنوری با شعارهای جدید و مردم پسند بعد از پشت سر گذاشتن موانع کاذب! ( صلاحیت و غیره که اگر واقعاً طرز فکر و حرکتش همسوی نظام نبود در همان ابتدا رد صلاحیت میگردید ) بوسیله همان ۲۰ میلیون رای مخالفان ! انتخاب و —بعنوان پرچمدار اصلاح طلبان یا دوم خرداد وووو یا در اصل و واقعیت دور از چشم تندرو پریم ( افراط گرا پریم) وارد صحنه گشت.
متاسفانه جامعه خسته و بنوعی بیمار و افسرده و پریشان نیازمند یک قهرمان برای بیان درد خود بودند که اینک شخصی بسیار متبحر در علم گفتار درمانی ! در اختیار داشتند و مانند دانشجویانی که گوش به استاد فلسفه داده و شیفته شیرینی بحث و تیوری غیر ممکن مطرح شده , کماکان ۷ سال منتظر و امیدوار بسر بردند. و با اعتماد هر گونه سیاست اقتصادی یا تصمیم گیریهای دولت که فشار شدیدی را بر پیکر نحیف قشر اسیب پذیر جامعه وارد کرده را تحمل نمودند.
این مدت برای قوی شدن صورت اصلی نظام که همان اصل بلامنازع حکومت یعنی جناح تندرو , کافی بود . و قدرت مشهود نشانگر انجام ماموریت بنحو احسن از سوی پرزیدنت خاتمی است که در راستای منافع جناح تندرو واقع گردیده.
انتخابات انجام شده این دوره مجلس به هر صورتی و با هر شرایطی که بوده نشانگر یک پیروزی قطعی برای سیاست و خط مشی جناح تندرو است. و با توجه به اینکه دیگر نیازی به توجیهی برای عملکرد خود نمی بینند ( چرا که ریشه درخت به اب رسیده) کماکان شاهد کمرنگ شدن و ذوال تدریجی حرکت دوم خرداد خواهیم بود.
در اخر به جرات میتوان گفت عدم پاسخ به اعتماد بدترین نوع ؟؟؟؟؟ است.
عزیز همیشگی ما عباس جان
همیشه دوستت داریم و به یادت هستیم
کارت در فریدون۰۰۰۰عالی بود
زنده باشی
link
Abbas jan,Ostad adabiyate salhayeh javani ,
Musice web site shoma , idam ro be gozashtehayeh kheyli door mibareh. Yadesh be khey.
Ghorbanat
behrouz
/،من چند تا عکٍس هری پاترمیخ,ام لطفا
[email protected]