شب شعر

 

روز چهارشنبه ۲۳ ژانویه در دانشگاه تکنیک برلین شعرخوانی داشتم. عنوان برنامه‌ی ما را از گوته، شاعر بزرگ آلمان وام گرفته بودند: «شرق و غرب». و برنامه شعرخوانی من بود و اجرای موسیقی علی مظلوم.

من با گوته شروع کردم، و سری هم به حافظ زدم. یک شعر از گوته، یک غزل از حافظ.. و گفتم حیف که شما آلمانی‌ها از یک لذت بزرگ محرومید؛ همان لذتی که ما ایرانی‌ها با خواندن "دیوان شرقی و غربی" گوته حاصل می‌کنیم، و با هر شعرش صاف می‌زنیم توی خال، و از سرچشمه‌ی اصلی یعنی دیوان حافظ، جامی به سلامتی خودش می‌زنیم توی حال. هر شعر "دیوان شرقی و غربی" گوته، یک مرجع از حافظ دارد، که ما شانس خواندش را داریم.
 
و بعد گفتم که من برای چنین هنرمندانی مرز جغرافیایی قائل نیستم، همان‌طور که گوته را  ایرانی می‌دانم، حافظ را آلمانی می‌خوانم. شکسپیر می‌تواند مکزیکی باشد. آلبر کامو آمریکایی است، و مارکز عراقی، و اکتاویو پاز ایرلندی. و اصلاً چه فرقی دارد؟ مهم این است که آنها متعلق به فرهنگ بشری‌اند، و همه کار کرده‌اند به‌خاطر خوشبختی بشر، که رنگی به رنگ‌ها بیفزایند، که زیبایی و عشق و زندگی و آزادی و آزادگی را ابلاغ کنند.
علی مظلوم هم درباره‌ی موسیقی ایرانی سخنرانی کرد، و کمانچه نواخت و او نیز کمی درباره‌ی گوته و حافظ و شعر و موسیقی حرف زد. و با صدای کمانچه‌اش جانی ایرانی به فضا بخشید.
به ویژه وقتی شعرهام را می‌خواندم، لطف کرد و با بداهه‌نوازی زیباش مرا مدیون خود کرد. مریم طیوری هم که شعرهام را به آلمانی ترجمه کرده بود، کنار من نشسته بود و با تمام احساس می‌خواند.
خانم دکتر کاماش، از استادان دانشگاه که میزبان ما بود، دستور داده بود همه جای سالن را با شمع و گل و کاغذ رنگی، و همه با سه رنگ پرچم ایران تزیین کنند.
حضور بسیاری از استادان، و مخصوصاً رییس دانشگاه که در بین شنوندگان نشسته بودند، تپش قلب بنده را دو برابر کرده بود. جوری که صدای تاپ تاپش را می‌شنیدم.

در پایان برنامه هم همه‌ی مهمانان با چای سماور و نبات و گز و خرما و کشمشی و زبان و گردویی و کلوچه و انواع شیرینی‌های ایرانی پذیرایی شدند، و خوش و خرم به خانه‌هاشان رفتند. در بین افراد سالن چند دانشجوی ایرانی هم مشاهده شدند.
 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

49 Antworten

  1. سلام استاد!
    خوش به حالشان. حتما کلی کیف کرده‌اند.
    راستی استاد دیروز „فریدون سه پسر داشت“ را خواندم. خوب بود ولی „سال بلوا“ یه چیز دیگه است! شاهکار است به نظر من. من که به هر کی می‌رسم خواندنش را پیشنهاد می‌کنم و می‌گویم اگر می‌خواهی ببینی نویسنده درست و حسابی ایرانی هم پیدا می‌شود „سال بلوا“ را بخوان.

  2. چقدر این دهکده جهانی جای جالبی است! آدمیزاد می تواند بنشیند پای صحبت عباس معروفی و تازه پیغام پسغام هم می شود کرد!
    فاصله کیلویی چند؟!

  3. سلام عزیز
    افتخار میزبانی سایت شما را پیدا کردم
    خوشحال خواهم شد اگر کیمیای مهر مرا با مهربانیتان بپذیرید.سر بلند باشید وسرافراز
    یا علی

  4. هو
    با سلام خدمت شما
    خدمت شما عارضم که من هم همانند دوست قبلی که نظرش را بیان کرده بود دقایقی پیش فریدون سه پسر داشت را تمام کرد و از شما به خاطر این اثر جاودانه تشکر میکنم
    زیاده عرضی نیست

  5. آقای معروفی جونم سلام.
    آخ خوش به حال اون مهمونایی که شما براشون شعر خوندین.به این امید که یه روز هم….
    ارادتمند همیشگیتون.

  6. سلام استاد
    ای کاش یکی از اون دانشجو های ایرانی من بودم.
    راستی مشغول خوندن „پیکر فرهاد“ هستم از خوندنش لذت می برم، یعنی همیشه از خوندن کتاباتون لذت می برم.
    دوستتون دارم.

  7. عزیزم معروفی عصبانی نشوید از اینکه من همچنان سردرگمم. اگر از سماجت من خسته اید می توانید جوابم را ندهید بدون اینکه نگران کم شدن ارادت من نسبت به خود باشید.
    گفتید اگر شما بودید جور دیگری می نوشتید. هر کس با خواندن جواب شما به رویایی در برنامه نهم -اروتیسم و ادبیات -می تواند می تواند اینرا بفهمد. و اصولا علت سوال من همین بود. شاید بهتر باشد سوالم را طور دیگری مطرح کنم:
    اگر نویسنده پتک آهنین برادرتان بود آنهم نه هر برادری که برادر عزیزی که با عاطفه تان او را حمایت می کردید و به او عشق می ورزیدید آیا قبل از چاپ کتابش به او توصیه نمی کردید که کمی نوشته هایش را در بعد مورد نظر تعدیل کند؟ به او نمی گفتید که تعدیل آن نه تنها هیچ لطمه ای به کتاب نمی زند بلکه مانع از این می شود که شکوه و پیام کتابش تحت الشعاع چند پاراگراف یا یکی دو صفحه غیر ضروری و براستی نازیبا شود؟ بقول خودتان بهتر نبود حریری سفید بر نیم تنه‌ی مسیح بکشد تا او را زیباتر کند؟ آیا آقای هوشا ناصری با عضو جنسی پرده های حریر تنش را ندریده است؟ حتی اگر به توصیه شما گوش نمی داد آیا شما به لحاظ وجدانی راحت تر نبودید؟ شاید هم گفته اید و ایشان نپذیرفته اند که اگر اینطور است مرا خواهید بخشید اما اگر نگفته اید از خود سوال کنید که چرا!!؟؟؟؟؟
    با مهر خالصانه و خواهرانه

  8. خوش به حال ایرانیهای برلین و همه کسانی که تو این جلسه شرکت کردن
    و اما شعراتون آقای معروفی .باور میکنید که توی رویاهام میبینم که شعراتون رو چاپ کردین؟ چاپشون کنید دیگه. …….میگه منتظران را به لب آمد نفس
    —————————————-
    به زودی

  9. حضور خلوت انس بوده و دوستان همه همه همه جمع بوده اند . ولی عباس آقا جانم آیا کسی برای منی که ۱۲ سال است پدرم را نتوانسته ام ببینم نمرده نمازی خواند ؟ جز در هوای اشک دلم وا نمی شود…وا نمی شود…

  10. برف می بارد/
    برف/
    برف می بارد و انگار دلم تیره و چرکین است/
    کاج٬ کاجی بودم با دلی سبز٬/
    و رویی اسپید/
    کاج٬ کاجی بودم بر سرم یک دو کلاهی ز کلاغ
    کز ازل تا به ابد
    یکسره فریاد کشند:
    برف برف….
    (تهی)

    مر عباس معروفی را…..
    ——————————-
    مرسی از لطف شما

  11. آقای معروفی نازنین!از نخستین جشنواره دانشجو یان وبلاگ نویس ایران که آخرینش هم ماند ،با وبلاگ شما آشنا شدیم.هنوز از خاطر نبرده ایم نامه محبت آمیزتان را که در آن روزهای پر هیاهو بسان واحه ای در کویر برایمان می نمود .به هر روی سلامت و بقای سر فرازانه تان را از خدا خواهانیم.لینکتان را ضمنا افزودم.

  12. همیشه آرزو داشتم چند سالی بزرگتر بودم… تا شاید شاملو را میدیدم, گلشیری را و خیلی های دیگر را… شاید اگر بزرگتر بودم وقتی شما ایران بودید پیداتان میکردم… حیف که آن روز ها هنوز کتاب ها را از روی نقاشی هاشان میخواندم, الفبا که نمیدانستم…. کاش بزرگتر بودم….

  13. چه فرقی دارد کی کجا یی هست ..همه بشرند..گوته ..حافظ ..مارکز یا هدایت ..
    ولی این فرق دارد که ما اینجا از دیدن نویسنده عزیزمان در حسرت باشیم ولی در آنجا سعادت دیدن داشته باشند….. انصاف نیست ….آقای معروفی عزیز…همین امشب در خانه ما بحث شما بود …بحث فریدون ..بحث بلوا ..سمفونی مردگان و جزیره آبی تر …از مهدخت صنعتی که دوست داشتم بدانم کیست ؟….شما نیستید ..اما یادتان در کلبه درویشی ما بود …
    دوست دارم کتاب شعرتان را هم بخوانم .
    موفق باشین …

  14. سلام. آقای علی عبداللهی را می شناسید آقای معروفی؟یک مترجم آلمانی به فارسی هست. در یک نشست در مورد ادبیات آلمانی در شهر کتاب بوستان در پونک پای حرف هایش نشستم. شعر های کشورهای مختلف را این طور طبقه بندی می کرد:که شعر آلمانی دقیق است ،هر حرف و واژه ای جای خود قرار دارد و با تغییر آن معنای شعر به کلی عوض می شود.شعر های فرانسوی بیشتر غنایی است.شعرهای انگلیسی بیشتر کلاسیک و جدی. این پست شما را که خواندم یاد آن افتادم.
    به هر حال خیلی خوب است که چهره ی بین المللی ایران امروز که خیلی مخدوش شده است هر چه بیشتر با این جریان ها بزک شود.
    این هم وبلاگ علی عبداللهی : zine.blogfa.com

  15. با خواندن این مطلب بیدرنگ یک چیز در ذهنم آمد و آنهم اینکه جای خالی شما در ۲ جا کاملا احساس میشه .
    اول از همه توی ایران که ای کاش دوباره قدم به خاک ایران بگذارید و وطن از حضور کسانی مثل شما خالی نباشه .
    و دوم هم جای خالی شما توی وبلاگ من که مدتهاست منتظرم به من سر بزنید و حس می کنم هنوز این اتفاق نیوفتاده .
    حالا اگه دومی اتفاق نیوفتاد مهم نیست اما اولی ………

  16. به آفتاب سلامی دوباره!
    امروز وقتی آمدم اینجا و کامنت دوستی را که راجع به شعرهاتون حرف زده بود و جواب شما به ایشان را، خواندم. خیلی خوشحال شدم. خواستم بنویسم که من هم بی‌صبرانه منتظر شعرهاتون هستم. فقط هر وقت چاپ شد همین جا خبرمون کنید.
    باقی بقایتان

  17. آقای معروفی عزیز، من تازه وبلاگتون رو پیدا کردم و کلی خوشحال شدم. شما برای من بسیار بزرگ و قابل احترام هستید. کارهاتون رو خیلی دوست دارم،و با سمفونی مردگان زندگی کرده ام. این کتاب واقعا شاهکاره، به تمام معنی اصیل. اونچنان تاثیر گذاره که من بار اول نتونستم کتاب را تمام کنم. انگار طلسم شده بودم. نمی تونستم نیستی،غم و وضعیت تراژیک شخصیتهای کتاب رو تحمل کنم.
    کاش ایران بودید و برای ما هم شعر می خواندید. کاش اینجا اینطور نمی شد!

  18. ………………….سلام به کسی که می فهمد سخت است
    ……………..
    ………………………….کاش من هم می توانستم
    ………………………………پیش تو نمی آمدم
    ………………. اما اما اما

  19. سلام
    حال شما؟
    من وبلاگ شما را از طریق وبلاگ سحوری پیدا کردم
    برام خیلی لذت بخشه خوندن خاطرات و حرفهاتون
    آرزو می کنم همیشه تندرست باشین
    لحظه لحظه شاد

  20. سلام آقای معروفی عزیز !
    شروه با آثاری از بهرام اردبیلی ، پرویز کریمی ، م.موید ، احمد سینا ( مومنی ) ، پگاه احمدی ، رضا حیرانی ،نیما صفار ،علی مومنی ، شعبان بالاخیلی ، میثم ریاحی ، رضا اسدی ، حبیب موسوی بی بالانی ، گزارش تصویری از هشتمین جلسه ی نقد و بررسی کتاب گلستان و انتشار آثار و خبرهای دیگری به روز است
    و منتظر حضور شما !
    چه شب زیبایی ست شب های شعر ……..
    ریاحی

  21. داشتم „پیکر فرهاد“را میخواندم..غرق در فضای مرموز کتاب ناگاه خودم را در آستانه ی تارنمایتان دیدم…وبعد این سری درسهای نوشتن که حسابی به شوقم آورد..
    چقدر این تعبیرتان خوب است…من برای اینها مرز جغرافیایی قائل نیستم..چقدر به دل“ادبیات“مینشیند..
    وآن پاسختان به آن نامه در“اروتیستم وادبیات“چقدر دیدتان به این مسئله زیبا وهنرمدانه بود…
    درود بر شما…

  22. سلام آقای معروفی عزیز ! راستش کامنت من هیچ ربطی به پست شما نداره ، پیشاپیش عذرخواهی می کنم ازتون.
    دیروز شروع کردم به خوندن سال بلوا و امروز ظهر تمومش کردم ، کتاب رو که زمین گذاشتم با خودم گفتم که حتما باید بیام و یه جوری ازتون تشکر کنم. راه دیگه ای به ذهنم نرسید.الان که دارم می نویسم یادم اومد واسه سمفونی مردگان هم یه سپاس گنده بهتون بدهکارم.بازم ممنون آقای معروفی و بازم ببخشید.

  23. عباس جان سلام و درست گفتی که هنرمند مرز جغرافیایی ندارد . هنر هم چیزی از مرز جغرافیایی سرش نمی شود ؛ اما دل صاحاب مرده ی ما بیشتر از اینها برایت تنگ است .

  24. با سلام وعرض ادب
    جناب آقای معروفی
    من از دوستداران آثار شما هستم .خوشحالم که گذارم به سایت پربار شما افتاد.برای شما همواره بهروزی وسلامتی آرزو می کنم .
    همچنان پرتلاش وسازنده باشید
    با ارادت
    رجبی (گلچین دل )

  25. تو در عصر کوتوله ها قامت بلند را از کجا آورده ای؟تو در عصر قحطی و شوربختی، فصل سبز خویش را از کجا آورده ای؟ز پژواک صدای شمشیر و طنین صدای طلای قریش، چگونه ناله و صدای هن هن علی را شنیدی؟
    سلام استاد بسیار خوشحالم که می تونم همیشه نوشته هاتون رو به این نزدیکی بخونم.

  26. آقای معروفی عزیزم سلام
    چرا ما باید از این فیض محروم باشیم به خدا نه چایی سماوری میخوایم نه گز و نبات نه هیچی دیگه ما فقط عباس معروفی خودمون رو میخوایم
    هنرمند خیلی هم مرز دارد وقتی تو از آب و خاک مایی و به اجبار دور از ما یعنی مرز نه؟؟ یعنی ما محرومیم فقیریم دستمان خالیست
    مرز جغرافیایی یعنی اینکه من عاشق عباس معروفی و کارهاش هستم ولی شاید به عمرم هم قد نده که این هنرمند هم وطنم رو تو خاک وطنم ببینم چرا؟؟

  27. گفتم: بازهم چیزی بخوان
    گفت: شرمنده ام
    یک سال است چیزی نگفته ام
    گفتم: برای عاطفه ای که در ما مرده است
    رحم الله من یقره الفاتحه مع الصلواه
    گفتم: چیزی بخوان
    گفت: رویم سیاه آخر می دانی که…
    گفتم: میدانم، خشکسالی ست

  28. با اینکه کوتاه نوشت بودی ولی مطمئنم که جلسه زیبایی بوده..ممنون که با ما هم قسمتش کردید.
    جواب دلتنگی ما که سکوت است، ولی دلتنگتونم، برای روزهای فوت موسیقی، برای دیدن یک سلام و ذوق دیدن یک آفرین با دستخط شما…
    سلام.

  29. سلام آقای معروفی عزیز
    گفتگوی این هفته من با محمد محمد علی را در شهروند حتمن بخوانید در این گفتگو از شما هم حرف زدیم و آقای محمد علی گفت : من منتظرم تا عباس معروفی شاهکارش را بنویسد .
    و از آن موقع من هم منتظرم .
    با مهر

  30. پنجمین جشنواره خیریه پیام امید
    به نفع نیزمندان و محرومین جامعه
    با غرقه های فرهنگی.موادغذایی.اجناس.سرگرمی
    زمان:چهرشنبه.پنچ شنبه.جمعه
    ۲.۲۵.۲۶ بهمن ماه ۱۳۸۶
    مکان:خیابان ولیعصر.نرسیده به پارک وی.روبروی رستوران سوپر استار.سالن سپید.
    مراکز فروش بلیط:
    ۱.زیرپل کریمخان_جنب خیابان میرزای شیرازی_نشر چشمه.
    ۲.خیابان شریعتی_پایین تر از سینما فرهنگ_فروشگاه دارینوش.
    برای تهیه بلیط می توانید با شماره تلفن ۰۹۱۲۳۴۸۷۴۳۸ تماس حاصل فرمایید.

  31. آقای معروفی عزیز سلام. موشک فضائی ایران هم که از بیخ گوش سنگسر سمنان به هوا پرتاب شد. کاش از یه جائی این دل کروک و بیمارم را شاد می کردن. حالا خداکنم راست بگن.

  32. دارم آهسته آهسته … نرم نرم…مثل برفی که مینشیند روی زمین ووقتی دارد میبارد شاید حتی کسی..رهگذری..با خودش بگوید این نرمه ها که کاری از پیش نمیبرند..اما وقتی می بارد و می بارد و میبارد … می بیند ومی بیند ومیبیند که زمین را یکدست عروس کردند..“برنامه های آموزش..“را میخوانم..گاه می ایستم..دست برمیدارم از خواندن..میگذارم این دانه های برف..آهسته آهسته آب شوند وجودم را سراسر آبیاری کنند..پس از این شکیبایی دوباره ادامه میدهم..گاهی برایم سوال پیش می آید..اما وقتی استاد روبرویت نباشد مجبوری اکتفا کنی به اثر انگشتش و نخواهی طنین گامهایش را..ادامه میدهم..
    راستی استاد.. کتاب فریدون سه پسر داشت را از کجا جستجو کنم؟
    چگونه بیابم؟
    نمیشد میدادید یک ناشری همان ورها چاپش میکرد وما میگفتیم پرنده های مهاجر که باز میگردند بگیرند به منقارشان وبیاورند برای ما؟

  33. به دلم نمیچسبه خوندن کتاب از روی نمایشگر وبا اینهمه فاصله..کتاب کاغذی را باید دست گرفت تا بتوانی میان واژه هایش حتی شده „نقطه ای“شوی و با سر بروی به درون..!
    حالا دیدم گویی چاپ شده کتاب…بگذارید به حساب کم سوادی من ندانشتنش را…پس میتوان پرنده ها را دست به کار کرد؟؟

  34. آقای معروفی عزیز سلام
    ا ینجادرفکرمن و تو،همیشه روز من است. روز تو و روز همه ی زنانی است که برای بودن و ماندن تلاش می کنند. اینجا فاصله ها می میرد، تبعیض و بی عدالتی دیگر نفس نمی کشد، لایحه و قانون ضد زن بودن زیر خروارها خاک مدفون شده است و تو و من می توانیم یکبار دیگر متولد بشویم. اینجا برای داشتن خواسته های ابتدایی و ضروری نیاز به حکم و رأی این و آن نداریم. دیگر نمی سوزیم و نمی سازیم. ادای آدمهای روشنفکر را درنمی آوریم که پشیزی ارزش ندارند و درونش خالی تر از برونشان است و چهره های پوچ و مزخرفشان دیگر نمی تواند ما را گول بزد. اینجا من و تو خودمانیم. دوگانه بودن را رها می کنیم و زن می مانیم. نمی ترسیم از نبودن و یا دیگری بودن. خودمانیم با تمام کاستی ها و نداشتنی های زندگیمان. اینجا برای داشتن حق خودمان پله های دادگاه های مختلف را بالا و پایین نمی رویم. برای خواستن بچه هایمان گریه نمی کنیم. چنگ به عدالت ناعادلانه نمی زنیم. می ایستیم. راست و مستقیم. بدون شانه های خم شده و صورت سیلی خورده.اینجا ما به خودمان متعلق هستیم. به اندیشه هایمان باور داریم و در فکر و ذهنمان مدینه ی فاضله مان را بنا می کنیم.یاد می گیریم که تنها روز زن نباید یاد داشته های نداشته مان و خواسته های مدفون شده مان بیافتیم. روز زن باید در ذهن و روح و فکر و وجود ما تکرار شود. باید بدانیم ما گدایی آنچه را که باید داشته باشیم نمی کنیم اعاده ی حق مان راداریم. باید خودمان قبول کنیم که مظلوم نمانیم و مظلوم نباشیم. بخواهیم تا داشته باشیم و برای داشتنش تلاش کنیم. منتظر یک روز نباشیم تا از راه برسد و بیاییم دسته و تشکیلات راه بیاندازیم و میتینگ سخنرانی و این و آن. آنها بعد از مدتی لوث می شود. کم رنگ و بی رنگ و تا هشت مارس دیگر در قفسه های دلمان خاک می خورد.روزهشت مارس چند روز دیگراستو من در این اندیشه ام که تا کی می خواهد روزهای هشت مارس از راه برسد و تا کی باید
    صداهای خفته مانده در گلو که اگر به وسیله اندکی آزاد شود و در فضا انعکاس یابد با برق باتوم و ضربه لگد و توسری و توهین و کتک و اسارت همراه شود.

  35. آقای معروفی یا عباس جون یا عمو عباس یا دایی معروفی یا هر چیز دیگه
    نمیدونم چرا از شما خوشم میاد
    بعد از عین القضات ها بیشتر .
    ولی الان فقط می خواستم بگم رباب بینهایت به شما شباهت دارد و به شما بگم رباب بینهایت دختر خوبی ست.
    اگر دیدینش از طرف من بهش سلام برسونین. دختری بود که من با وجود حافظه ی ضعیفم خیلی پررنگ همیشه تو ذهنم دارمش.

  36. سلام اقای معروفی
    من یکی از دوستداران شما و ادبیات هستم من می توانم حلاصه داستانی که نوشتم براتون میل کنم؟ اکه وقت کردین بخونین لطفا میل خودتون رو هم روی سایت بزارین با تشکر فرهاد
    ———————————————-
    خلاصه ی داستان؟

  37. آقای معروفی عزیزم.افتخار می کنم مردی استادی مثل شما هم وطن ماست.سمفونی مردگان یعنی ((زندگی حقیقی زندگان)) بهترین در دنیا ست
    ولی من نمیدونم موضوع واقعیت داشته یا نه.ولی در تلاشم تا برم و اون خونه رو پیدا کنم. من اولین باره که تو بلاگتون اومدم. یاحق.

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert