هفتهنامهی دیتسایت «Die Zeit» از من خواسته است که دربارهی پرونده اتمی ایران، سخنرانی و تهدید جورج بوش، مواضع اروپا، سفر کاندولیزا رایس به خاورمیانه، اوضاع نابهسامان دولتمردان جمهوری اسلامی و نقض مکرر حقوق بشر در ایران، و احتمال حملهی نظامی امریکا به ایران دو مقاله بنویسم که در دو هفتهی آینده به ترتیب منتشر میشود.
به همین خاطر روز جمعه یکی از اعضای هیئت تحریریهی دیتسایت به خانه هدایت آمده بود تا دربارهی اوضاع ایران و مقالهها حرف بزنیم. دیدار برای درخواست مقاله البته جزو ادب و اخلاق حرفهای مطبوعات آلمان است. احترام میگذارند، و احترام برمیانگیزند، درست مثل ایران که نویسنده و روزنامهنگار را در زندان مورد پذیرایی قرار میدهند! بگذریم.
مقالهی نخست را تمام کردم و امشب تحویل میدهم. اما دلم میخواهد مقاله دوم را با همفکری شماها بنویسم. میخواهم تپشها، بیمها و امیدها، نگرانیها، و نظرهای شما را در مهمترین هفتهنامهی آلمان مطرح کنم، به همینخاطر این باب را در وبلاگم گشوده میگذارم که نظر بسیاری از ایرانیان، به ویژه جوانان و وبلاگنویسان را نقل کنم. حتا کسانی که نمیخواهند به دلایلی نامشان بیاید، میتوانند نظرشان را برای من ایمیل کنند.
نابخردی و ندانمکاریهای سران جمهوری اسلامی شرایطی به وجود آورده که امروزه پروندهی ایران بر میز کشورهای قدرتمند جهان به عنوان دستور کار و اقدامی عاجل گشوده است. در طول هشت سال جنگ احمقانه نیروی جوان دو کشور شیعه و همسایه ایران و عراق تحلیل رفت، سران دو کشور، مردم و میهنشان را در راه این کینهجویی و تسویه حساب خرج کردند، و زیر همین دود جنگ بود که سران جمهوری اسلامی در پستوهای وزارت اطلاعات بنیان ایدئولوژی نظام را استوار کردند، حالیکه سناریوی جنگ در یک اتاق تنظیم میشد، و قصد اصلی نفله کردن جوانان و توان مالی دو کشور بود. زیرسازی را „بوش پدر“ انجام داد تا وقتی „بوش پسر“ به قدرت رسید منطقه را آسفالت کند.
با اینحال سران حکومت ایران حاضر نیستند به خطاهای خود اعتراف کنند، حتا حاضر نیستند از سرنوشت حکومتهای آسفالت شدهی رومانی، یوگسلاوی، افغانستان، وعراق عبرت بگیرند. سیل مهاجرت به اروپا دیگر برای غربیها دست و پا گیر شده، و اروپا نمیداند با این معضل چه باید بکند. هایم پناهندگان پر از خانوادههای پاشیدهی ایرانی است که باید سالها در انتظار جواب دادگاه بمانند…
وضعیت امروز ایران بیشباهت به اوضاع دیروز رومانی، یوگسلاوی، افغانستان، و عراق نیست. با این تفاوت که حکومت ایران مرحله به مرحله تمام دنیا را به بازی گرفته و حتا روزنامهنگاران اروپایی را نیز فریب داده است، بی آنکه لااقل در زمینه آزادی انسانها، حقوق بشر، آزادی بیان و نشر، بهبود اوضاع اقتصادی، احترام به آرای مردم و حق حضورشان در سرنوشت ملی، منع تروریسم حکومتی، کاهش میزان مرگ و میر در تصادفات، و حتا کمترین علاقه به بهبود آلودگی هوا و محیط زیست، و بسیاری مسایل دیگر تغییری صورت پذیرد.
راستش ایران کشوری است ورشکسته که در بن بست وحشتناکی قرار دارد. بر سر سهراهی تصمیم؛ سیاسی، فرهنگی، نظامی؟
شما بگویید.
58 Antworten
گره فرهنگی از سرنوشت ایران و ایرانیان به سادگی باز نخواهد شد.جنگ.گرانی.کمبود های اقتصادی.فحشا.اعتیاد و…فرهنگ در یوزگی را به این سرزمین آورد و عاقبتش شد همین!
سیاست مان که همواره مورد تهاجم غریبه های از ما آشناتر بوده و هست…
راه سوم هم تجربه ایست تکراری.در دفتر خاطرات این سرزمین از این هشت سال دفاع مقدس ها ریاد ثبت شده…
بیش تر از هر زمان دیگری به آینده ی میهن نازنین نا امیدم و تمام این نظر سنجی ها و دعوت به مقاله ها و شو های تبلیغاتی به فال بد می گیرم.افسوس!!!….
مگر امیرکبیری دیگر!….
سلام. در مورد حمله ی نظامی به نظرم یک نوع دودلی و وحشت حاکم شده. مثلا با هرکس در این مورد صحبت میشه احساس نگرانی از حمله و کشت و کشتار میکنه و دوست نداره فاجعه عراق اینجا تکرار بشه. از طرفی هم دفاع در مقابل کشوری مثل آمریکا یک کم خنده داره و یه نوع خودکشی محسوب میشه. میتونیم از اتفاقات عراق و افغانستان درس بگیریم. از طرفی هم حکومت بدش نمیاد یه جو ملتهب ایجاد کنه. با اینکار میتونه احساسات همون عده ی کم مردم مذهبی (که به نظرم کم هم نیستند) بر انگیزه و جو رو به نفع خودش نگه داره. اینها هم که تو تظاهرات ساختگی و این چیزا استاد هستند. مخصوصا اینکه انتخابات نزدیکه. خبر هایی که تو رادیو پخش میشه و توش در مورد تهدیدات آمریکا صحبت میشه یه جورایی بوی قلدری و اینکه غلط میکنه و به زمین میزنیمش و این حرفا داره. متاسفانه رسانه مستقل هم نمیشه پیدا کرد.به هر حال موفق باشید.هیچکس هم از جنگ خوشش نمیاد.
نمیدانم….اما این را میدانم که سالهاست آنچنان فرهنگ را عوض کردهاند و آنچنان همه را در پی منافع خویش بار آوردهاند که انتظار رستاخیزی از این ملت تنها خندهای بر لب میآورد، از خوشخیالی خود…
مشکل ما نظام های سیاسی هستند؟! چرا اکثر نظام های سیاسی حاکم بر ایران اندیشه سوز و جنایتکار و آدم خوار بودند و هستند و خواهند بودند( تبصره ی امیدوارانه : احتمالا خواهند بود!! ) پس از این نظام سیاسی که خواهد رفت به هر طریقی – نظامی، سیاسی ، فرهنگی – تکلیف چه خواهد بود؟! نظام سیاسی بعدی چه خواهد شد؟! سوال تکراری : ما – مردم – این نظام سیاسی را نمی خواهیم اما چه نظام سیاسی ای را می خواهیم؟ جواب تکراری : فعلا باید از شر این یکی راحت شد!… آیا یک نظام سیاسی می تواند به ما آزادی بدهد و رفاه بدهد و اندیشه بدهد و امنیت بدهد و خیلی چیزهای دیگر بدهد و وحشت ندهد و فقر ندهد و ندانستن ندهد؟! کدام نظام سیاسی – که بسیارش آمده و بسیارش خواهد آمد – می تواند تیراژ کتاب را از ۵ هزار تا برساند به ۱۰۰ هزار تا مثلا. ؟؟! آیا نظام سیاسی ای که خواهد آمد باید کار فرهنگی هم انجام بدهد؟! کار فرهنگی توسط چه کسی یا چه کسانی یا چه گروه هایی باید انجام شود؟! معلم چه کسی خواهد بود در این میان؟! ( روشنفکران) آیا ؟! خب ! اگر شاگرد ها – مردم – نخواستند گوش بدهند و یاد بگیرند معلم چه کار باید بکند؟! قهر باید بکند ؟! سکوت باید بکند؟! بی خیالی باید طی بکند؟!!! انوقت که باز مردم می مانند و نظام های سیاسی که اگر ضد فرهنگ نباشند ، فرهنگی هم نیستند و همه شان – از با شرف ترینشان تا بی شرف ترینشان – دل شان بَرده می خواهد! بَرده : کسی که چون دانا نیست پس غرور ندارد پس تن می دهد به هر چیز! … تکلیف چیست؟! چه کسی تضمین می دهد پس از حکومت پسران خدا حکومتی بیاید که تروریست نباشد ، آدم خوار نباشد ، جانی نباشد ، اندیشه کُش نباشد؟؟! اگر کسی اهل تضمین دادن است بسیار خب! هر جور که دوست دارید این غده ی سرطانی را منهدم کنید! اصلا خودمان – مردم – منهدمش می کنیم. از میان دولتمردان و سیاست بازان و فرمانده ها کسی هست که تضمین دهد با امضای شرف و درستکاری و انسانیت و راستگویی؟؟…. سوال روز : این آزادی ، آزادی که امروز همه جا صحبتش است چیست؟ پوشیدنی ست؟ خوردنی ست؟ شکل اش چه طور است؟ ما – مردم – این همه سال طالب چیزی بودیم و هستیم که نمی دانیم چیست . پس بهتر است به جای تلاش کردن برای به دست آوردنش ، به جای فریاد زدن اسمش چند وقتی خوب ببنیم،خوب بشنویم ، خوب بخوانیم تا آخر شاید دستگیرمان شد این لعنتی که این همه سال می خواهیم اش چیست!
بنویس آقای معروفی …بنویس که ما با ترس زاده شدیم ، با ترس رشد کردیم و با ترس هم خواهیم مرد. می دانی بدترین چیز این حکومت قرون وسطایی چیست؟ اینکه جسارت „من“ بودن را از تو می ستاند. اینکه رفته رفته احساس می کنی خودت هم سانسورچی شده ای، خودت را سانسور میکنی، نوشته ات را سانسور می کنی، پایان نامه ات را سانسور می کنی و اینها همه به صورت خودکار انجام می شود! جزو ذات تو شده است و کاریش هم نمی شود کرد. صحبت از رفتن و آمدن یک رژیم نیست، صحبت از نسلی است که چون طفلی ناقص الخلقه رشد کرده است…نسلی سوخته.
بزرگترئن افت ما بی سوادئ ست که اگر نگوئئم بئ فرهنگئ, چرا که خوب ما فلان ائم و چنان… نه سئاسئ چرا که ضهاک را تذئرفتن نشان جهل ماست و بس.
تغییرات اجتماعی، همیشه اجباری است، یعنی فشارهای اجتماعی، مردم (و روشنفکران) را مجبور به شناختن (و خواستن می کند)، و حاکمان (که در خوش بینانه ترین قضاوت از خواست مردم بی خبرند) به اجبار، به آنها تن در می دهند.
برای مثال، شناخت (و خواست) آزادی های فردی و اجتماعی، در ایران امروز، نتیجه محدودیت هایی است، که بعد از انقلاب حاکم شده است. حتی، شانخته شدن اهمیت اقتصاد، به دلیل محدودیت هایی است، که در نتیجه فشارهای اقتصادی ناشی از تصمیم گیری های نابخردانه (اگر فساد اقتصادی را در نظر نگیریم) و فشارهای ناشی از تحریم اقتصادی می باشد.
در شرایط فعلی، کم زیان ترین راه برای گذشت از بن بست اجتماعی فعلی، فشارهای غیرنظامی بر حکومت و اطلاع رسانی گسترده داخلی و خارجی، و وجود مرکزیتی (با مشروعیت نسبی مردمی) برای هدایت نیروهای پراکنده است.
در پایان باید بگویم که تصمیمتان، برای مطلع شدن از نظر دیگران را، کاری بسیار ارزنده است.
سلام عزیز جان خسته نباشی .ارائه نظرات ماشاید خیلی کمک به شما نکند لیکن برای دل خوشی خودمان هم شده چیزی می نویسم در واقع درد دل دوستانه ای است که ناشی از فشار مشکلات و شرایطی حاکمه عقد های خودرا خالی می کننیم .وشما اگاهی کاملی زندگی درایران را دارید وتمام
مشکلات ناشیازفقرفرهنگی است وتازمانی که فرهنگ و بینش ودیدگاه فکری ایرانیان عوض نشه شکل زندگیمان همان خواهد بود و حاکمان نظام با استفاده از مذهب شعیه که نقطه ضعف این ملت می باشد ریشه و بنیه خودرا محکم کرده است واین مسائل برمیگردد به فقرفرهنگی که بدنباله آن فقر اقتصادی و هزاران مشکلات دیگر و بدنبال خواهد داشت آقا جان تا این مذهب ودین اسلام باشیه همین است شما خودتان می دانید که فقر و ظلم و ستم در کشورهای اسلامی بیداد میکند
واقعا“ حقماست . هرحکومتی و هرنظامی که در یک جامعه حاکمه دیدگاه فکری و فرهنگ آن جامعه را بیان می کند .
من دچار سردرگمیم فکر میکنم من جوان تحصیلکرده که از این حکومت هم بیزارم در این وانفسا چه باید بکنم من مطمئنم هر انقلاب یا تغییر بنیادی در این کشور وضع را بدتر میکنددوباره همین آرامش کم را هم از دست خواهیم داد آنها که خواهند آمد میخواهند همه چیز را از نو بسازند و برای همین همه چیزهای قدیمی را ویران می کنند من دنبال راهیم که بشود همین وضع موجود را اصلاح کرد همین آدمها را همین دولت را همین حکومت را پیش برد اما راهش چیست هنوز نمیدانم بدترین حالت این است که بخواهند از بیرون با اسلحه برای ما آزادی و رفاه و دموکراسی بیاورند آنها زحمت بنیادگرایی دینی را از سر ما کم می کنند اما برای مدتی کوتاه و تازه مشخص نیست که چه چیزی به ارمغان میاورند ایا من میتوانم در خانه ام بنشینم وقتی سرباز امریکایی دارد در کوچه من در جلوی محل کار من به همسایه من به دوستم دستور می دهدآیا من در خانه ام راحت میخوابم اگر او نیمشب برای تعقیب یکی وارد منزل من شود نمیدانم برای ینها جوابی ندارم ولی مطمئنم وقتی ببینم در خیابانهای شهرم سربازهای امریکایی برای حفظ نظم قدم میزنند اصلاً احساس خوبی به من دست نخواهد داد حتی اگر تا ۲۰ روز قبل از آن هر بار با دیدن گشت اماکن و منکرات دچار چندش و تهوغ می شده باشم من از حکومت جمهوری اسلامی دل خوشی ندارم به امریکاییها هم اصلاً اطمینان ندارم به هیچ ایرانی سیاسی کاری که در خارج ایران باشدهم اطمینان ندارم آقای معروفی من فقط تا دلت بخواهد سرگیجه دارم و میترسم در این پریشانی تصمیمی نادرست بگیرم
با سلام ، بهترین راه این است که بدانیم ما خودمان را در منجلاب بدی انداخته ایم تقصیر هیچ کس هم نیست . انقلابی و حکومتی به ما تحمیل شده است و سالهاست که یاد گرفته ایم تمام ضعف ها و ناتوانی هایمان را به گردن دیگران بیندازیم . اینکه ما ملتی فرهیخته ای هستیم و چون حالا حکومت اسلامی است و چون حالا همه چیز دینی است ما یکباره از فرهیختگی مان کم شده ، چنین نیست – اگر کمی به عقب تر برویم می بینیم ملتی هستیم ذاتا“ تنبل و خودمحور – اتفاق خوبی دارد می افتد همه ی ما حالا می فهمیم کار خراب است و برای این خرابی باید کاری کرد دیگر قرار نیست منجی عالم بشری از آسمان فرود آید . حالا که به همه چیز نه گفتیم باید „آری“ گویی را یاد بگیریم . این چیزی است که نیچه می گوید و شاید تنها راه باشد برای اینکه بتوانیم به انسان بودمان برای فردیتمان به مدنیت مان پاسخی درخور دهیم .
با سلام ، بهترین راه این است که بدانیم ما خودمان را در منجلاب بدی انداخته ایم تقصیر هیچ کس هم نیست . انقلابی و حکومتی به ما تحمیل شده است و سالهاست که یاد گرفته ایم تمام ضعف ها و ناتوانی هایمان را به گردن دیگران بیندازیم . اینکه ما ملتی فرهیخته ای هستیم و چون حالا حکومت اسلامی است و چون حالا همه چیز دینی است ما یکباره از فرهیختگی مان کم شده ، چنین نیست – اگر کمی به عقب تر برویم می بینیم ملتی هستیم ذاتا“ تنبل و خودمحور – اتفاق خوبی دارد می افتد همه ی ما حالا می فهمیم کار خراب است و برای این خرابی باید کاری کرد دیگر قرار نیست منجی عالم بشری از آسمان فرود آید . حالا که به همه چیز نه گفتیم باید „آری“ گویی را یاد بگیریم . این چیزی است که نیچه می گوید و شاید تنها راه باشد برای اینکه بتوانیم به انسان بودمان برای فردیتمان به مدنیت مان پاسخی درخور دهیم .
با سلام ، بهترین راه این است که بدانیم ما خودمان را در منجلاب بدی انداخته ایم تقصیر هیچ کس هم نیست . انقلابی و حکومتی به ما تحمیل شده است و سالهاست که یاد گرفته ایم تمام ضعف ها و ناتوانی هایمان را به گردن دیگران بیندازیم . اینکه ما ملتی فرهیخته ای هستیم و چون حالا حکومت اسلامی است و چون حالا همه چیز دینی است ما یکباره از فرهیختگی مان کم شده ، چنین نیست – اگر کمی به عقب تر برویم می بینیم ملتی هستیم ذاتا“ تنبل و خودمحور – اتفاق خوبی دارد می افتد همه ی ما حالا می فهمیم کار خراب است و برای این خرابی باید کاری کرد دیگر قرار نیست منجی عالم بشری از آسمان فرود آید . حالا که به همه چیز نه گفتیم باید „آری“ گویی را یاد بگیریم . این چیزی است که نیچه می گوید و شاید تنها راه باشد برای اینکه بتوانیم به انسان بودمان برای فردیتمان به مدنیت مان پاسخی درخور دهیم .
با سلام . استاد نورچشم
من معتقدم که آمریکا هم می داند تا مردم ایران و به ویژه نسل جوان ، اراده جمعی و استعداد حرکت را در خود کشف نکنند کاری از او بر نمی آید..در واقع آمریکا به مردم ایران و شعور شناختی آن احترام نهاد و جسارت تعیین تکلیف را نداد …بلکه گفت در صورت حرکت شما من در کنار شما ایستاده ام…
اما امروز ، آن روحیه همکاری جمعی در میان ما مرده و به اندیشه راهنما توجهی نداریم ، وگرنه نسل جوان ایران مرده نیست و مجسمه تماشاچی بی احساس هم نیست که برایش خط و نشان تعیین کرد ، شعور و خرد دارد و قدرت تشخیص ، اما افسوس که دیگر به عهد کسی و جایی باور ندارد . چه بسا روزی تسانومی شود و هر چه اپوزیسیون و مدعی رهبری هست را بشوید و ببرد …و دور نیست انگار روزی که همه در برابر اراده جمعی و خرد این نسل به زانو در آیند….
آمریکا هم خوب می داند که این نسل جوان اراده زشد را می جوید ، و چه بسا سخن بوش تلنگری بود برای آغاز این حرکت موجی ، اما نه موج احساس و هیجان زود گذر…
بلکه موج خرد و عقل و باور خویشتن
موفق باشی / دوستدارت : عرفان
با سلام.به نظر من مشکل ایران با جنگ حل نمی شود. درست است که ما مشکلات زیادی در ایران داریم ولی جنگ امریکا با ایران هیچ مشکلی را حل نمی کند هما نطور که در عراق و…حل نکرد.
Dear Mr Maaroofi sorry for writing in English.First of all make no mistake that the international community will not tolerat an iran capable of producing enriched uranium let alone any battlefield nuclear weapon and they will use military force if it gets to that point which is atleast a few years ahead.Secondly there is a very serious power struggle inside the regim between pro khamenei and pro Rafsanjani people and the 17th June ellection is crucial as they have sensed the real threat and the more pragmatic ones fear their entire existance and they will act shortly,furthurmore the changes in the middleast is part of the much bigger post cold war plan for the stability of the world which seems to be not sustainable in the long term unless we do something about Africa and democratizing the whole middleast.This is nothing new but during Clinton years was neglected a bit as most american demecrates do not share these concerns with their republican rivals .Thirdly the gloomy picture that we all witness on the streets of Tehran is a society in transition from a traditional and conservative which we all are more confortable with to a semi modern one which is alien to most of us even those who live in the west for years.The psychdynamics of Change is useful to understand our common anxiety.we all find change very uncomfortable and usually struggle to adjust into the new situation,when this change means a change in our total being as we used to know it and we have to adjust to the extend as we are to born again the severity of the induced anxiety is unbearable.Moreover as these changes have been very gradual in the last few decades and now we are about to reach the turning point our restlessness is exacerbating.If you look at the today iranian society all the things we are so unhappy about are the facts in a modern society but just a bit distorted as we have not comprehended them fully yet .Sometimes unfortunately things have to get worse befor they get better and this is a common knowledge in modern, civil societies unlike the traditional and tribal ones which need miracles,heros and saviors.take care
سلام … بزرگترین مشکل ما این هست که همش در انتظار ناجی ای برای رهایی خودمان هستیم و تا وقتی که این طرز فکر در میانمان روا داشته باشد مشکلات حل نخواهند شد، حال به هر طریقی باشد …
دولت ایران اگر واقعا میخواست انرژی برای مردم تولید کند که از لحاظ وضعیت جغرافیاییش میتوانست بهترین پروژه های تولید انرژی از طریق نور خورشید و باد را براه اندازد بجای انرژی اتمی که خرج مالیش زیاد و بنظر میرسد که خرج جانیش هم امروزه پرداخت کنیم و هم آشغالهای اتمی را برای چندین نسل آینده بجا بگذاریم …. اگر خودمان حل نکنیم مشکل را فقط به ارث خواهیم گذاشت: تحریم انتخابات، اعتصاب عمومی
در ضمن خطاب به آلمانی میتوانید بگویید هرگونه حمایت و معامله با این رژیم از جنگ جلوگیری نخواهد کرد بلکه فقط دیرتر اتفاق خواهد افتاد!!!!
خوشبینی است اگرتصور کنیم این رژیم
که خودرا نماینده خدا در روی زمین میداند به هیچ اصول اخلاقی یا سیاسی یا قوانین بین المللی دیگر غیر از اصول خودشان گردن نهد
اگر هم بخاطر بقا خود اصولی رابپذیرد ریا کاری مطلق وعیر فابل باور خواهد بود.
به دو دلیل
۱ چون خود را عامل اجرای حکم خدا در زمین میداند قبول هر اصل دیگری را را تخطی از فرمان باریتعالی شان میداند…
۲. اینکه اگر هم بخواهند با نوعی تفسیر و وتزویر و احادیث واخبار تغییر ی جدید در اصولی که وسیله ان مردم را فریب دادند نشان دهند فقط میخواهند چند صباحی دیگر بر اریکه قدرت باقی بمانند و دران صورت مشروعیت خویش را ازدست خواهند دادو گور خویش را بادست خویش خواهند کند..
و در پایان چون این رژیم با زور وکلک و فریب بر مردم ایران تحمیل شده تنها خلاصی از شر ان زور است
میگویند:
شغال بیشه مازندران را .. ندرد جز سگ مازندارانی
حال این زور یا از داخل باشد یا از خارج..
سلام،
راه حل نظامی جز جنگ و خونریزی و ویرانی نتیجهیی ندارد.
مسلماً وضعیت سیاسی فعلی ایران با عراق و افغانستان کاملاً تفاوت دارد. صدام و حکومت طالبان مهرههای سوخته بودند که پایان عمرشان برایشان محرز بود که به جنگ تن دادند.
به نظر من اکنون سیاستمداران جمهوری اسلامی به جایی رسیدهاند که از حالت برخورد انقلابی خارج شدهاند و ظرفیت و توان مذاکره سیاسی و حتی امتیاز دادن را دارند (نمونه بارز آن گفتگو با اتحادیه اروپاست).
فکر میکنم سیاستمدارانی که از جنگ سخن میگویند هم بدنبال منافع سیاسی هستند.
دغدغه اصلی اینجاست که چرا مردم ما به جایی میرسند که بدون توجه به غیر انسانی بودن جنگ، از آن دفاع میکنند و سعی در توجیه آن دارند. بارها از این دوستان پرسیدهام که مگر مشکل شما با حکومت فعلی نظامیگری آن نیست؟ پس چگونه خود میخواهید همان راه را بروید؟
به نظر من تنها راه حل، تغییر رفتار و تفکر اجتماعی تکتک ماست. وقتی ما در اصول اولیه انسانی (زشتیهای جنگ و کشتار) دچار تردید هستیم، چگونه میتوانیم آزادی و دموکراسی را بپذیریم؟
اجتماع کوچک وبلاگنویسان ایرانی، نمونه ناچیزی از جامعه ماست که بدون تردید در آن آزادی بیان وجود دارد. آیا در این اجتماع توان تحمل افکار مخالف وجود دارد؟ کافیست در جایی حتی یک کلمه برخلاف میل ما باشد، دیگر دوستیها هم نمیتواند جلوی دشمنیها را بگیرد. بجای نقد، مدام در حال افشای هم هستیم…
همه اینها و مشکلات دیگری که خود به آنها واقف هستید، به یک تغییر و تحول بزرگ اجتماعی احتیاج دارد که تلاش برای دستیابی به آن، وظیفه مایی است که قلم به دست داریم و چند مخاطب…
امیدوارم مقالهای که برای هفته نامه «دی سایت» مینویسید نگاه بازتری در مورد ایران به مخاطبانش ارایه کند.
در ضمن کار کوچکی در مخالفت با جنگ کردهایم که با همراهی و راهنمایی شما به یک کار بزرگ تبدیل خواهد شد. شاید نظرات دوستان در http://nowar.21mehr.com برای نوشتن مقالهتون مفید باشه.
شاد و موفق باشید
سلام آقای معروفی الن ساعت دو نصف شب ایران با آرامشی که از نوشته ها و خصوصاَ موسیقی روی وبلاگتان ( که فکر میکنم مال یکی از فیلمهای کیشلوفسکی باشد ) گرفته ام میخواهم که برایتان بنویسم تا شاید شما زبان حال ما با شید
زندگی در سرزمین ترس زندگی در سرزمین وحشت سرزمین ممنو عه ها لگد مال شدن ها شاید دیگر برای بچه هاش جایی برای دوست داشتن باقی نگذارد خاکی که آرزو میکنی ایکاش هر جای دیگه دنیا بدنیا آمده باشی غیر آنجا. ایکاش ایران خانم لطفی بما میداشت. وقتی که به خیابان میروی حتی وقتی هم که هیچ گونه حرامی با خود نداری هیچ گونه فکر چرندی هم بسر نداری شانه به شانه هیچ نا محرمی هم نیستی با زهم میترسی ترس باز خواست ترس زندان ترس شکنجه.
بمب اتم برای مردم ایران خطری ندارد آخر کسی که زنده زنده مرده حلا گیرم که به مردگیش هم دیگر زنده باشد. ملارا بیرون کردن بی فکر هم منجر میشود دوباره به دلتنگی برای رو ضه هایش .
نمی دانم شاید حمله نظامی کشوری بیگانه ساده ترین راه باشد تا ضاهراَ از دست ملائیسم خلاص شد اما آنچه که بزیر پوست یک انسان رفته به این سادگی ها از بین بردنش میسر نباشد .
باید به درون رفت از آنجا خود را آزاد کرد . سخت است آن هم برای مای ایرانی که همیشه حتی از فکر کردن هم ترسیده ایمو. ولی …………….
سلام آقای معروفی
۱- خواهش می کنم به من نگین که توی این اوضاع بد اقتصادی اروپا ؛ کسی دنبال اصلاح واقعی اوضاعه !!! همه مون خوب می دونیم که هیچ کدومشون ( نه اروپاییها و نه آمریکا ) برای رضای خدا موش نمی گیرن .
۲- گاهی وقتا حتا از آدمایی که سابقه روشنفکری توی سر آدم دارن می شنویم که می گن اگه ایران هم مثل مثلا هند یه مدتی مستعمره بود الآن ما وضعمون خوب بود ! آیا وقتی داریم این حرف رو می زنیم نباید تفاوت بنیادینی رو که دوتاآدم ایرانی و هندی از نظر اعتقادات و باورها و رفتارهاشون وجود داره در نظر بگیریم ؟ آیا ایران کشوری است دقیقا مثل هند ؟ و آیا اساسا نمی بینیم کشورهایی رو که استعمار کارکردهایی کاملا متفاوت و مخرب روشون داشته ؟
۳- برای بعد از حمله چه باید کرد ؟ آیا آلترناتیوی داریم ؟ قراره که مریم خانم تشریف بیارن یا آقارضا ؟!!! با کدوم پایگاه اجتماعی ؟ با کدوم سابقه ذهنی مثبت نزد افکار عمومی ؟ این درسته که باید خودباوری وجود داشته باشه و نیزی به یک قهرمان احساس نشه اما در شرایطی مثل امروز ایران و در نبود یه نیروی واقعی راهبرنده کشور می تونه بسرعت بسمت تلاشی و تجزیه بره .
۴-راه حل من (بعنوان یه ایرونی کوچیک ) : ما ( یعنی مردم ایران) احتیاج به آگاهی داریم . باید بخونیم و بدونیم و بقهمیم . بواقع نادونیم . اصلا نمی دونیم که چی شد که اینطوری شد . توی ۱ میلیون نفر اگه بگردی شاید کسی رو پیدا نکنی که بتونه راجع به تاریخ معاصر یه کنفرانس ۱۰ دقیقه ای بده . متاسفانه هرچه هست باد توی کله هاست و ادعا و گنده گوزی ! تکون می خوریم می گیم ما ۵۰۰۰ سال تاریخ داریم اما نمی دونیم که شهرسوخته کجاست ! مثل نفتی که توی دل زمینمون خوابیده و ما درحالی که حتا بلد نیستیم درش بیاریم دائم قمپز در می کنیم که : ما کشور ثروتمندی داریم . اگه آمار بخوایم بگیریم زیر ۱۰% بلدن انگلیسی حرف بزنن و یه چیزی هم در همین حدودا کار باکامپیوتر رو بلدن (منظورم چت و تایپ و فیلم پورنو داونلود کردن نیست ). البته هیچکس فراموش نمی کنه که در هر فرصتی دولت رو متهم کنه : نه فلان جوونی که پریروز از دانشگاه جفت زده بیرون و همین حالا یه کار می خواد با ماهی ۵۰۰ هزارتومن حقوق و نه فلان تاجری که می خواد صادرات داشته باشه اما نه انگلیسی بلده و نه حتا می تونه جواب یه ایمیل رو بده !!!
ختم کلام آقای معروفی : ما نه نیازی به بمب داریم نه بولدوزر . ما کتاب لازم داریم و اینترنت . به اون آلمانیا بگین که این آخوندا پوکتر ازین حرفان . نفس ماروگرفته ن اما مثل پنیر قاچ می خورن . بهشون بگین که اگه یه کمی حسن نیت دارن و عرضه ؛ برای ما راه دانش رو هموار کنن و از آدمایی مثل شیرین عبادی حمایت کنن.
والسلام
مطمئنم که آمریکا دلش برای برای ما نسوخته.ما نباید اجازه بدیم دیگران برامون تصمیم بگیرند.اگه مردم بخواند کاری بکنند هم خودمون می دونیم هم آمریکا که به کمک هیچ بیگانه ای نیازی نداریم.من نمی تونم به خودم اجازه بدم که چیزی رو که گذشتگانمان (مصدق ها،شهدای روز ۱۳ آبان در دانشگاه تهران و …)جونشونو براش فدا کردند دو دستی تقدیم استعمارگران کنم.از آقای بوش هم در خواست می کنم اگه میخواد لطفی به ملت ایران بکنه دست از این بچه بازی برداره و این دشمنی دیرینه رو تموم کنه.دیگه کارا و حرفاش خنده دار شده.
اگه تف سربالا نباشد ما دچار فقر فرهنگ ائ هستئم و ئا شده ائم. جائئ خواندم چند ئن هزار سائت ائرانئ وجود دارد. اگر وقت داشته باشئم کافئست سرئ بزنئم……….نمئ دانم, شائد من نمئدانم.
سلام جناب معروفی و سپاس از تدبیر تان در مشارکت دادن ما در مقاله تان.
همانگونه که غالب دوستان نیز اشاره کرده اند هیچ شکی نیست که دولتمردان امریکا سرسوزنی در فکر خدمت به مردم دیگر کشور ها نیستند و تنها بدنبال منافع خود هستند و فهم این نکته هم نبوغ نمی خواهد و در واقع تصوری جز این بلاهت است…(از سوی دیگر سران اروپایی و حتا مردم اروپا که دم از مخالفت با جنگ می زنند واقعا صلح طلبند؟ پس چرا هنگامی که بیش از یک میلیون جوان نازنین ایران در جنگی سراسر حماقت و ساخته و پرداخته همین اروپا نشیننان ضد جنگ پرپر شدند خبری از تظاهرات و مخالفت های میلیونی آنان نبود؟؟حالا که چند تا سرباز انگلیسی و … کشته شده روشنفکران ( امثال جان کین و …) و مردمشان طالب صلح شده اند…)
اما نکته ای که به ذهن من می رسد این است که اگر بر حسب تصادف و یا شانس منافع این دولتمردان قدرت طلب با منافع مردم ستمدیده کشوری در یک راستا قرار بگیرد چه ؟ دقیقا اتفاقی که در افغانستان و عراق رخ داد و ملت هایی به غایت بدبخت و تحت ستم بدون آنکه تلاشی کرده باشند در مسیری به مراتب مترقی تر از ما قرار گرفتند .
من هم به هیچ وجه موافق حمله به کشورم نیستم ولی نکته اینجاست که موج مخالفت های کورکورانه این اندک فشاری را هم که از سوی دیگران( در حالیکه هموطنان مدعی آزادی خواهی غم نان دارند و رنگ ریا) به جمهوری اسلامی ( که یقیقا هر عاقلی می داند که از هر بیگانه ای برای ایران مضرتر و خطرناک تر است…)وارد می آید را کم اثر می کند . از سوی دیگر نظام جمهوری اسلامی و نظامیان آن چنان غرق در فساد و هرزگی شده اند که در صورت اراده ای جدی برای جنگ لحظه ای نخواهند ایستاد و کار حتی به در گیری هم نخواهد کشید ، دیگر از آن جوانان ساده دل جان بر کف اثری نمانده است و شاید اگر مدبرانه و با برنامه حرکتی صورت پذیرد بشود از این موقعیت استثنایی طرفی بست …
در آخر به یکی از سخنان دکتر شریعتی اشاره می کنم(البته فارغ از هر گونه داوری بر افکار و اهداف خود او): „تفاوت یک کشور مترقی مثلا از غرب با کشوری عقب مانده چون ایران چندان در مردم و افکار حاکم بر عوام نیست و مثلا یک بقال ما اختلاف زیادی با یک بقال انگلیسی ندارد بلکه اختلاف در سطح فکر و شعور روشنفکران دو جامعه است که یکی مترقی و یکی عقب مانده می شود…
پاینده باشید.
تنها راهی که ج.ا. تا آخر نخواهد رفت و در گل خواهد ماند التزام به حقوق بشر است .
آمریکا روشن ساخت که مشکلش با ایران فراتر از مسائل مربوط به غنی سازی مواد اتمی است. از یک طرف فشار اسرائیل و از طرف دیگر اعراب کوچک خلیج که از قدرت ایران بیمناکند. از طرف دیگر فکر تسلط بر نفت و کنترل آن آنان را به وسوسه هجوم به ایران میراند. تا زمانی که صدام بود از او بعنوان توازن قدرت در برابر ایران استفاده میشد. در صورتی که ایران نتواند یک نقش بین المللی مناسب برای خود پیدا کند این تضاد حل نخواهد شد. رژیم ایران در قالب فعلی در یک تضاد با سیاست خاورمیانه ای آمریکا قرار گرفته است. این رژیم پتانسیل اسلام خواهی و غرب ستیزی را در منطقه افزایش داده است. سیاست اروپا و مذاکراتش با ایران بدون حضور آمریکا عبث است. آمریکا در نهایت با ادامه شرایط فعلی چارهای جز بر اندازی حکومت ایران ندارد. نقش اروپا در این صورت همان خواهد بود که در ماجرای عراق بود. از طرف دیگر رژیم جمهوری اسلا می در یک تنگنای ساختاری اسیر است که قابلیت مانور و همسازی او را با دنیای بیرون و اقتضای درون ناممکن میسازد. چنانچه جامعه ایران در این شرایط چون کشور های اروپای شرقی یا اوکرائن یا گرجستان بحرکت در میآمد میتوانست این گره کور را بنحوی حل کند. لیکن جامعه ایران خود دچار بحران است. این وضع اژدهای هفت سر و بحران بلوغ نامیده شده است. جامعه ایران جوان و تازه وارد و حاشیه نشین است. و هر سر اژدهای حاکم در شرایط آرامش به جنگ با سر دیگر میپردازد. فقط در شرایط بحران است که سرهای اژدها متحدا به دفاع میپردازند. این اژدها فقط در بحران میزید. آیا تصرف ایران وضع را بهتر خواهد کرد؟ جنگ آتش افراط گرایی را تند تر میکند. و نیروهای آمریکا در چهارجوب وسیعی در گیر خواهند شد که امکانات مالی و نظامی زیادی طلب میکند. موقیت یکپارچه ایران دچار تزلزل میشود و تاسیسات نظامی و صنعتی آن تخریب خواهد شد.
ادامه دارد.
سلام آقای معروفی. من نظرم را در وبلاگم نوشته ام. اگر لازم است اینجا دوباره کپی می کنم.
با امید سر بلندی ایرانیان عزیز.
بهترین، کم هزینه ترین، سریع ترین و بادوام ترین راه ترقی ایران فرصتی است که پیش آمده و دیگر هم تکرار نخواهد شد: حمله’ نظامی آمریکا. ما شاهد بودیم که دمکرات ها برای حل مساله’ ایران چقدر هزینه کردند! دمکرات ها در زمان خود برای آزادی ایران تنها ۵۰ میلیون دلار هزینه کردند. پولی که در غرب با آن یک استخر عمومی می سازند! ما حاضر نیستیم این فرصت را از دست بدهیم تا جمهوری اسلامی یک خاتمی دیگر از آستینش بیرون بیاورد و جنایتهای خود را تداوم بخشد. ما حکومتی آمریکایی که با مدلی آمریکایی اداره شود می خواهیم و در ازای آزادی و شادی و رفاهی که به ایران هدیه کند، حاضریم تمام نفت خود رابدهیم. وقتی قرار است هزاران فرزند ایران بزرگ شوند و بدست حکام خونخوار ایران بمیرند، ما ترجیح می دهیم فرزندانمان در راه آزادی وطن توسط موشک های آمریکایی بمیرند. ما از دیدن دولتمردان شلخته و بی سواد و بی کفایت و خونخواری که پیرهن های کثیف بر تن می کنند و از رفت و آمد در اداراتی که بوی ترش خایه می دهد، خسته شده ایم. ما نمی خواهیم سالیان جوانی مان به انتظار نتایج میزگردهای سیاسی تباه شود. ما نمی خواهیم چشم به دهان کلینگتون و عباس معروفی و خاویر سولانا تلف شویم. ما بدون برقراری دیکتاتوری سکولار تضمینی برای رشد فرهنگی جامعه در هزار سال آینده نداریم. ما منتظریم که بوش و متحدانش با شدت و سرعت کار جمهوری اسلامی را یکسره کنند.
به نظر من ایران باید از داخل به صورت تدریجی درست شه. البته منظور من این نیست که من از حکومت طرفداری می کنم بلکه منظورم این هست اگر زمانی باز انقلابی صورت بگیره باز همین آش و همین کاسه میشه. یک عده الکی کشته میشن و دقیقا همین اتفاق خواهد افتاد. در مورد حمله نظامی آمریکا به ایران هم مطلبی در مورد همین موضوع در وبلاگ نوشتم که می تونی در این آدرس بخونی:
http://www.aminsabeti.com/weblog/archives/000015.html
در مورد فرهنگی هم باید بگم همین الان ملت شدیدا غربگرا شدن و نمی شه هم کاریش کرد و به نظر من همین مبارزه فرهنگی بهترین راه حل است البته اگه روزنامه ای در ایران تا چند سال دیگه باقی بمونه!
آقای معروفی! من یکی از دوستداران شما هستم. به قول آن ضرب المثل ایرانی «دوست به تو می گوید، دشمن می گوید، می خواستم به تو بگویم». امیدوارم منظورم را دریافته باشی.
دوست عزیز! یک با هم در همان روزهای نخست که به آلمان آمده بودی، در جایی به تو گفتم «برو بنشین و داستان و رمان بنویس و پیرامون سیاست نگرد». اشاره کردم که اگر هم می خواهی از سیاست و جامعه بنویسی و نقد و انتقاد کنی، به زبان ادبیات بنویس که جاودانه است و می ماند و نه مقاله نویسی در روزنامه که هنوز منتشر نشده باد هوا می شود. آن زمان سخن مرا درنیافتی و به کلن رفتی و مجله گردون دوزبانه منتشر کردی و با رادیو صدای آلمان برنامه گذاشتی و با توده ای ها نشست و برخاست کردی و سرانجام بلایی بر سر تو آوردند که به برلین گریختی. عزیزم حالا خدا را شکر پس از آن هم رنج و سختی زندگی ات اندکی سر و سامانی گرفته و کتابفروشی داری، مجله داری، انتشاراتی داری و رمان هایت به آلمانی ترجمه می شود. (یکی که در راه است و من چشم به راهم).
خوب مرد حسابی حالا باز افتادی به سیاسی نویسی! بگذار کارشناسان کار درباره برنامه هسته ای ایران و تهدید جرج بوش و بقیه قضایا تحقیق کنند و بنویسند. تو برو به کاری بپرداز که خوب می توانی، یعنی رمان نویسی. اگر هم می خواهی در همان رمان غیر مستقیم و به زبان ادبیات داستانی نقد اجتماعی و حرف های سیاسی ات را بگو و بنویس.
جانم! دیدی که دویچه وله چطور موقعی که از تو استفاده دلخواه را کرد ولت کرد و به قول آلمانی ها مثل سیب زمینی داغ رهایت کرد! این دی تسایت هم می خواهت از نام تو استفاده کند و حرفهای خودش را از زبان تو بگوید. راه دور نرویم، برای آزمایش هم که شده در مقاله ات بنویس که مثلاً داشتن فن آوری هسته ای حق ایران است و تو به عنوان یک نویسنده خواهان دسترسی ایران به تکنولوژی هسته ای هستی برای آنکه مثلاً انرژی نفت ایران زمانی به آخر می رسد و ما نیاز به انرژی هسته ای داریم و به این منظور زیر بار زورگویی های آمریکا و اروپا نمی رویم (برای مثال). بعد ببین که به همین صورت منتشر می کنند. البته پیشاپیش بگو که هر وقت خواستند مقاله ات را ترجمه و منتشر کنند کوتاه به تو خبر دهند. به این ترتیب می توانی این موضع را که برای محک زنی نوشته ای از مقاله ات حذف کنی و خطری برایت ندارد.
دوست من! کارل پوپر در یکی از مصاحبه هایش گفته است، «روشنفکران هم رشوه خواراند و اهل ارتشاء». وقتی هم خبرنگار از او پرسیده بود که منظورتان ارتشاء پولی است، پاسخ داده بود، «نه حتماً نباید ارتشاء پولی باشد، بلکه روشنفکران اغلب اهل ارتشاء نام و آوازه هستند و به منظور رسیدن به نام و شهرت دست به هر کاری می زنند».
معروفی عزیز! این سخن پوپر در مورد بسیاری از روشنفکران مصداق دارد. در مورد تو چطور؟!
آقای معروفی! من یکی از دوستداران شما هستم. به قول آن ضرب المثل ایرانی «دوست به تو می گوید، دشمن می گوید، می خواستم به تو بگویم». امیدوارم منظورم را دریافته باشی.
دوست عزیز! یک با هم در همان روزهای نخست که به آلمان آمده بودی، در جایی به تو گفتم «برو بنشین و داستان و رمان بنویس و پیرامون سیاست نگرد». اشاره کردم که اگر هم می خواهی از سیاست و جامعه بنویسی و نقد و انتقاد کنی، به زبان ادبیات بنویس که جاودانه است و می ماند و نه مقاله نویسی در روزنامه که هنوز منتشر نشده باد هوا می شود. آن زمان سخن مرا درنیافتی و به کلن رفتی و مجله گردون دوزبانه منتشر کردی و با رادیو صدای آلمان برنامه گذاشتی و با توده ای ها نشست و برخاست کردی و سرانجام بلایی بر سر تو آوردند که به برلین گریختی. عزیزم حالا خدا را شکر پس از آن هم رنج و سختی زندگی ات اندکی سر و سامانی گرفته و کتابفروشی داری، مجله داری، انتشاراتی داری و رمان هایت به آلمانی ترجمه می شود. (یکی که در راه است و من چشم به راهم).
خوب مرد حسابی حالا باز افتادی به سیاسی نویسی! بگذار کارشناسان کار درباره برنامه هسته ای ایران و تهدید جرج بوش و بقیه قضایا تحقیق کنند و بنویسند. تو برو به کاری بپرداز که خوب می توانی، یعنی رمان نویسی. اگر هم می خواهی در همان رمان غیر مستقیم و به زبان ادبیات داستانی نقد اجتماعی و حرف های سیاسی ات را بگو و بنویس.
جانم! دیدی که دویچه وله چطور موقعی که از تو استفاده دلخواه را کرد ولت کرد و به قول آلمانی ها مثل سیب زمینی داغ رهایت کرد! این دی تسایت هم می خواهت از نام تو استفاده کند و حرفهای خودش را از زبان تو بگوید. راه دور نرویم، برای آزمایش هم که شده در مقاله ات بنویس که مثلاً داشتن فن آوری هسته ای حق ایران است و تو به عنوان یک نویسنده خواهان دسترسی ایران به تکنولوژی هسته ای هستی برای آنکه مثلاً انرژی نفت ایران زمانی به آخر می رسد و ما نیاز به انرژی هسته ای داریم و به این منظور زیر بار زورگویی های آمریکا و اروپا نمی رویم (برای مثال). بعد ببین که به همین صورت منتشر می کنند. البته پیشاپیش بگو که هر وقت خواستند مقاله ات را ترجمه و منتشر کنند کوتاه به تو خبر دهند. به این ترتیب می توانی این موضع را که برای محک زنی نوشته ای از مقاله ات حذف کنی و خطری برایت ندارد.
دوست من! کارل پوپر در یکی از مصاحبه هایش گفته است، «روشنفکران هم رشوه خواراند و اهل ارتشاء». وقتی هم خبرنگار از او پرسیده بود که منظورتان ارتشاء پولی است، پاسخ داده بود، «نه حتماً نباید ارتشاء پولی باشد، بلکه روشنفکران اغلب اهل ارتشاء نام و آوازه هستند و به منظور رسیدن به نام و شهرت دست به هر کاری می زنند».
معروفی عزیز! این سخن پوپر در مورد بسیاری از روشنفکران مصداق دارد. در مورد تو چطور؟!
جامعه ی ایرانی به هنگام انقلاب ۱۹۷۹ همراه با آن بچه ی ناقص الخلقه رحم باروریش را نیز از دست داد. ضمنا طی ۸سال عدم ظرفیت اصلاح پذیری ایران نیز مشخص گشته است. پس نه انقلاب ونه اصلاحاتی در کار نیست. هیچ شخصیت و جریان معروف و محبوب در حد آلترناتیو نیز وجود ندارد. حال سوال اینجاست که چاره چیست؟
یک رویای خوش بهاری:
– چیزی به زمان انتخابات ریاست جمهوری ایران نمونده. همه منتظر نشسته اند که بوش بیاد کار رو یه سره کنه، یا مهدی موعود بیاد رفراندوم برگزار کنه. هیشکی هم حوصله نداره به انتخابات منتخابات فکر کنه. یهو، یه کسی مثل محمد علی ابطحی یا شیرین عبادی (در مثل مناقشه نیست) میگه من چی کم دارم، من هم می خوام کاندید بشم. شورای نگهبان هم با پوزخندی میگه برو کنار بابا بذار باد بیاد. کاندیدای ناکام میره سراغ وب سایت ها، خبرگزاریها، یکی دو تا روزنامه ای که هنوز چاپ می شند، و بلند داد میزنه. کم کم رویای من شیرین تر می شه. دانشجوهای بدبخت میان بیرون و شلوغ میکنند. این دفعه مردم هم باهاشون هم صدا میشند و دست از کار می کشند. دوباره همه میگند یا مرگ یا … ولی این دفعه اوضاع فرق میکنه. همه می دونند که دنیا داره به ایران نگاه می کنه. همه داستان اوکراین رو شنیدند. ۲ هفته تمام، هیشکی نمی ره سر کار. همه تو خیابونند. میزنند و می خونند. اروپا و امریکا یک صدا از ایران می خوان کاندیدای محبوب رو برای انتخابات تایید کنند، وگرنه … جمهوری اسلامی کوتاه میاد به امید باطل کردن انتخابات. مردم هجوم میارن پای صندوق. دیگه کار از کار گذشته. بعد از دوبار باطل شدن انتخابات ناظران بین المللی که اکثرشون ایرانی هستند میان ایران برای دور سوم انتخابات که از فروردین تا اسفند طول کشیده. بالاخره جمهوری اسلامی کوتاه میاد. مردم عید رو جشن می گیرن: دلنگ دلنگ شاد شدیم از غصه آزاد شدیم …
متاسفانه اینجای داستان نگارنده به علت خوشی شدید و عواقب ناشی از آن، از خواب بیدار می شه.
ولی خودمونیم، شاید بعضی های دیگه هم این رویا رو دیده باشند، البته نه اینقدر شدید. مگه نه اینکه رفسنجانی رفته با خود US Today مصاحبه کرده و گفته اصلا نگران نباشید، نه تنها درهای مذاکره و طبعا خوان نعمت به روی شما دوستان خوب آمریکایی بازه، بلکه نیروگاههای هسته ای رو هم یه شبه کله پا میکنم. هیشکی نمی تونه مثل حاجی یه شبه همه چی رو ردیف کنه. قانون سرمایه گذاری خصوصی رو وضع نکردیم که کردیم. دخترمون فمینیست نیست که هست. بر و بچه ها هم اهل معامله نیستند که هستند. فقط شماها تو کار ما دخالت نکنید. راضی کردن این مردم نازنین ایران هم با من. این قاتل های زنجیری رو هم چوب و فلک می کنیم، تازه گذشته ها هم که گذشته. انشالله این رهبر عزیز هم که دچار اسهال ارتحال شد، شاید حجاب رو هم کم کم بی خیال بشیم. همه چی درست می شه. چی میشه شما هم یه خورده صداقت نشون بدین و اینقدر گیر ندین. راستشو بخواهید من دیشب کابوس بدی دیدم. خواب دیدم چیزی به زمان انتخابات ریاست جمهوری ایران نمونده. همه منتظر نشسته اند که ….
من عباس معروفى نویسنده را مى شناسم و کتابهایش را مى خوانم و وبلاگش را مى بینم و دوست دارم. عباس معروفى سیاستمدار، سخنران سیاسی، آن هم در مورد موضوعاتی تا این حد تخصصى مثل پرونده ى اتمی را تا حالا نمى شناخته ام. دوست داشتم عباس معروفی نوبسنده، نویسنده مى ماند، و نگاهش به سیاست توى عمق داستانهایش مجال ظهور پیدا می کرد و از موضع یک نویسنده _تاکید می کنم _ بازارى بازار سیاست نمى شد. صلاح را خود دانید. به عنوان یک جوان ۲۵ ساله ى کم تجربه حرف می زنم.
عباس جان .
یادم رفت یه چیز یگه در کامنت قبلی ام بهت بگم
همانطور که قبلا گفتم
این ارم ××حضور خلوت انس^^ تو مرا اذیت میکنه .مرا بیاد جرگه درویشان میاندازد…
مخصوصا با این کاری که تو میخواهی بکنی سخت مغابرت دارد
همانطور که بعضی دوستان دیگه هم به نوعی متباوت به تو گفته اند عباس جان این کار تو نیست.
ولی از نطر من
حضور خلوت انس درویشی کجا دخالت در سیاست کجا!!
مگرخدای نخاسته !! منطورت ازاین کار چیز دیگری باشد مثلا دق دلی خالی کردن از رژیم اخوندی!! یا
راهی پیدا کردن در جامعه ی مطبوعاتی آلمان
که دلیلت هر چه باشد …
من اشکالی در ان نمیبینم..
ا کر آن لو گو ×حضور خلوت انس×× را از ان بالا برداری..
بسیاری از دوستان تاکید داشتند که آقای معروفی نویسنده است و باید نویسنده بماند و قاطی سیاست نشود. من با این گروه مخالفم زیرا با توجه به اینکه قلم خوب توان ذهنی بالایی می طلبد، تحلیلهای نویسندگان و شاعران از اوضاع سیاسی قابل توجه است ( ر.ک. به تحلیلهای شاملو در کتاب جمعه که در هیاهوی ۲۵ سال پیش چیزهایی را که کسان دیگر نمی دیدند مورد توجه قرار می داد و اکنون اهمیت آن موارد روشن شده است.) بنابراین از دوستان می خواهم اگر نقدی بر بخشی خاص از سخنان آقای معروفی دارند مطرح بفرمایند و از نقد کلی اجتناب کنند.
سلام حناب آقای معروفی
در ادامه صحبت سایر دوستان ،شما در پایان مقاله ها تان از ( دی سایت ) بخواهید به این پرسش پاسخ دهد که اصولا نظر خود آنها در باره موضوعات مطرح شده چیست؟ آیا اگر کشور آلمان در چنین شرایطی به سر می برد دولتمردان آلمانی چه تدبیری می اندیشیدند ؟ آیا به نظر آنها بهترین گزینه برای تغییر سرنوشت یک کشور اقدام نظامی است ؟ و چرا تنها آمریکا در پی اصلاح امور سایر کشورها است .؟
ببینید آقای معروفی مشکل جامعه امروز ما حتی بعد از بیست و شش سال که از تغییر نظام حکومتی می گذرد ضعف بنیادین در ساختار حکومتی یا دولتی ماست . از سویی دیگر پراکنده گی و عدم انسجام ما و نیز نداشتن یک نظر واحد از سوی روشنفکران ، چه در داخل و چه در بیرون از مرزهای ایران ما را در ورطه ای از نابسامانی و انسداد سیاسی، فرهنگی ، اجتماعی و…. فرو برده است که به نظر میرسد راه برون رفت از این حالت چندان آسان نیست . جمهوری اسلامی بعد از تجربه هشت سال جنگ با عراق ، اکنون وبا فرصتی که بعد از پایان جنگ در اختیار داشت و تولید تسلیحات یا خرید آنها توان تسلیحاتی دوباره ای یافته است گرچه دیگر از آن جوانان پر شور که حتی روی مین می رفتند خبری نیست اما باز هم عده زیادی هستند که بقاءشان در گرو حفظ نظام جمهوری اسلامی است . گرچه ساده لوحی است اگر باور کنیم اینان خود نیز به جمهوری اسلامی پایبند هستد . اما وقتی منافع و مقاصد مختلف اینان درون این نظام تحقق می یابد چرا از حاکمیت دفاع نکنند یا به جنگ سرد علیه مخالفان یا فریب دگران نپردازند . آیا تنها ابراز نارضایتی عده ای از مردم در قالب جملات و آن هم بدون عمل فیزیکی تحریک رژیم را بر می انگیزد؟ این بیان نارضایتی ها که ما هر روزه در کوچه و خیابان و تاکسی و… از دهان مردم گرفتار می شنویم آیا گوش شنوایی دارد؟ و اگر دارد پاسخ به این نارضایتی ها چیست ؟ کوتاه سخن این که به نظر من راه حل نظامی آن هم در مورد کشوری مثل ایران می تواند تنها راه حل نباشد. چون اعمال فشار نظامی حق ملت ستمدیده ایران نیست و تعویض حاکمیت از مجاری علمی تری نیز ممکن است. کنار گذاشتن حب و بغض ها و یکسان کردن اندیشه ها و نظرات اپوزیسیون چه در داخل و چه در خارج از ایران ، شناخت ومطالعه درست از وضعیت جامعه درون کشور و بیان دستور العملهای مفید برای احقاق حقوق مدنی و ملی مردم . تلاش برای بیرون بردن جوانان از مذهبی گرایی و تلاش در جهت زودودن خرافات دینی از چهره مردم از نمونه هایی است که در عرصه انقلاب فرهنگی می توان به آن پرداخت . ایجاد آگاهی در بستری مناسب و سالم، تزریق روحیه شادابی در میان مردم است . مردم ما و جوانان ما می بایست به علم روز مجهز شوند تا بنیان بنیاد گرایی و نظامی گری و حبس و شکنجه وتهدید را از چهره حکومت اسلامی بزدایند تا آنجا که التزام به علم و دانش جای خود را به اعتقاد و التزام به ولایت مطلقه فقیه که هیچ اثر علمی و شناخته شده جهانی نیست عوض کند . اقدام نظامی تنها میتواند نهایت راه باشد اگر که هزینه ای اندک برای مردم نداشته باشد! فشارها ی مردم ما مخصوصا روشنفکران خارج نشین برای باز ستاندن حقوق انسانی وآزادیهای اجتماعی و مدنی می تواند اولین گامهها را در جهت تحقق و ایجاد دموکراسی و نهادینه کردن آن در ایران بردارد .
معروفی عزیز!سلام.
البته گمان نمی کنم که راه حل نظامی را بتوان برای ایران درست دانست,هراندازه هم که از این حاکمان متنفر باشیم(که هستیم و به حق) مسئله هزینه-فایده است و هزینه این کار و عوارض منفی آن برای ایران بسیار.اما به عنوان دوستارت،من هم می خواهم تو وارد چنین عرصه های شبهه ناک سیاسی نشوی و در کاری که توانایی و نام نیک داری،کار کنی.پیروز باشی و پایدار.
سلام
همانطور که واقف هستید اخوندها دست پرورده انگلیسی ها هستند.و امریکا ایران و فرهنگ ایرانی را خوب می شناسد .و احتمال حمله نظامی صفر است.و از انجای که ملاها با بوجود اوردن بحران میتوانند به حیات خود ادامه بدهند. و دستشان برای غربی ها رو شده است.تنها راه سرنگونی از طریق مردم است.و این امادگی هم وجود دارد.و امریکا هم اینرا خوب میداند.
درود.
امیدوارم دوباره گویی نکنم… کوتاه می روم سر اصل مطلب:
۱. پیش از اندیشیدن به هر تغییری آیا بهتر نیست که به این بیاندیشیم که چرا می خواهیم تغییر دهیم؟ می شود ساختمانی را بی دلیل خراب کرد؟ جواب شاید رسیدن به آینده ای بهتر باشد, درست, اما آیا دورنمایی از این آینده در نظر هست؟
۲. آیا الگو قرار دادن آنچه که برای مثال در عراق یا افغانستان رخ داده و مثال زدن آن بی راه رفتن نیست؟ آیا می توان مشابه همان نسخه ها را درباره ی ایران هم تجویز کرد؟ من می اندیشم نه!
۳. همان الگوهای ذکر شده ای هم که سیاستمدارانی چون جناب بوش دایم در بوق و کرنایشان می کنند هنوز جواب کاملی پس نداده اند… اینکه در آینده این دمکراسی های پیاده شده در خاورمیانه به کجا می رسند و تبدیل به چه می شوند نکته ای است که نمی توان ساده از کنار ان گذشت.
۴. در مخالف بودن با شرایط فعلی ایران شکی نیست, همچنین در نیاز به تغییر حکومت… بی شک هر راهی برای ایجاد این تغییر هزینه هایی می طلبد, حال انان که به تغییرات می اندیشند ایا به هزینه هایی که باید برای این تغییرات پرداخت نیز فکر کرده اند؟ گفتاری را به شکلی خام در وبلاگم مطرح کرده ام …خیلی تند و سطحی… اما می اندیشم این نکات ئر هنگامه ی اندیشیدن به تغییرات اهمیت دارد… اشاره کرده ام که با توجه به شرایط امروز ایران و این تنوع قومی جامعه ی ایرانی و همچنین این هیزم به آتش اختلافات قومی ایران زدن توسط افراد و کشورهای ذی نفع ,شرایط خطرتاکی برای ایران امروز فراهم اورده, کشوری در آستانه ی تجزیه, خطری که متاسفانه به زعم من پیشروان تغییرات در ایران یا آن را نمی بینند و یا چشمانشان را بر روی ان بسته اند و ساده از کنار ان گذشتن شاید در اینده عواقب جبران ناپذیری به بار بیاورد.
۵. تنها یک پرسش: آیا دیکتاتورها همواره وجود داشته و دارند و یا نه این جوامع هستند که دیکتاتور می سازند؟ آیا برای رسیدن به شرایط ایده الی که از ان سخن می گوییم نیازی به تغییراتی نه در ساختار حکومت , که در ذهن انسانهای ساکن این سرزمین ,ایران, نداریم؟
۶. کس نخارد پشت من جز ناخن… راستش ما خودمان دلمان برای خو.دمان نمی سوزدو چگ.نه با این شرایط باید دلسوزی دیگرانی چون بوش را باور کرد؟
۷. رابطه ی حکوت و مردم یک رابطه ی دایره وار است, یعنی هیچگاه نمی شود گفت که نخست باید حکومت اصلاح شود تا مردم اصلاح شوند و یا اگر مردم اصلاح شوند حکومت نیز درست خواهد شد. چرا که بی شک حکومتهایی که همواره بر پایه جهل و عقب ماندگی بقا می یابند بر ضد خود عمل نکرده و شرایط اصلاحی ایجاد نخواهند کرد… همچنی مردمی که هنوز به نقطه ی موعود نرسیده اند در نهایت هر حکومتی را تبدیل به همان شکلی می کنند که امروز دچار آنیم… تنها می توان گفت از انجا که همیشه قدرت اکثریت در دست مردم است شاید بهتر باشد که از این نقطه ی دایره آغاز کنیم و همزمان فکری به حال حکومت بکنیم…این شاید در ظاهر همان معنی اصلاحات را بدهد, موافقم اما فرقش این است که اصلاحات باید در شکل درست باشد, با استفاده از آزادی های موجود و امکان نقد همه چیز و البته کنار گذاشتن دین به هر شکل و نوع.
۸. و در نهایت به نظر من هرگونه اصلاحی در ساختار حکومتی ایران از انجایی که نیاز به زمان دارد بهتر است به بعد از پایان یافتن این بازی گول زننده ی خاورمیانه ی دمکرات باشد… از این رودخانه صیدی نصیب ایرانیان نخواهد شد پس همان بهتر که مواظب باشند تا سیل با خود نبردشان و غرقشان نسازد.
این داستان طولانی تر از ان است که در یک گفتار مختصر بگنجد…سعی کردم شمایی بگویم و خوشحال می شوم موافق یا مخالف دیدگاه شما را هم بدانم. به این ماجرا باید از دریچه های جامعه شناسانه ی ایرانی و روانشناسی مردم ایران نیز نگریست… آن هنگام بهتر می توان قضاوت کرد. باشد که در آینده زمان بیشتری برای گفتگو داشته باشیم. پاینده باشد و پیروز.
باز هم درود.
خیلی سعی کردم تا جلوی خودم را بگیرم و وارد این بحث نشوم اما اگر نگویم امشب خوابم نخواهد برد!!!
در یادداشت قبلی اشاره ای به جامعه شناسی ایرانی و روحیه دیکتاتورپرور ایرانیان کردم( بالطبع خودم نیز مطابق با ایرانی بودنم دارای این روحیه هستم اگرنه این یادداشت دوم را نمی نوشتم, اما چون نمی خواهم تظاهر کنم می نویسم!) به عبارتی هر ایرانی در ذات خود دیکتاتوری سرکوب شده است و با اعمال خود شرایط را برای ایجاد جوی دیکتاتوری فراهم می آورد. نگاهی به یادداشتهای گذاشته شده در همین ستون بیاندازید:
بیش از انکه گفتگویی صورت گیرد یا اعلام نظری, صدور حکم است و زدن حرف آخر.
از سوی دیگر همه در ظاهر دلسوزی و با لحنهای مختلف اشاره می کنند که عباس معروفی نباید وارد این ماجراها شود و باید داستان نویس باقی بماند و …
۱. عباس معروفی داستان نویس است.. درست. اما آیا یک داستان نویس اندیشه ندارد؟ درباره ی انچه در پیرامونش می گذرد بی تفاوت است؟ نباید عکس العملی انجام دهد؟ آیا این همان جریان دلخواه رزیم اسلامی نیست که هنرمندان را تبدیل به موجوداتی بی تفاوت نسبت به همه چیز می کند؟ انتظار ندارید که در این شرایط روشنفکر برود در دهات فلان تا مثلا درباره ی گم شدن دفتر مشق فلان بچه کاری ارایه دهد! و بعد هم فریادهای به به و چه چه همه بلند شود که چه انسان متفکری و چه ذهن جهانی!
۲. درست که سیاست بازی کثیفی است و آلوده شدن به آن شایسته ی هنرمندنیست… اما هنرمند ابزاری دارد که باید از ان استفاده کند… امروز سخنی هست که باید گفته شود, نویسنده ی داستان نویس ما( نه معروفی که هرکس دیگر) می تواند وقتی بگذارد و انچه را که باید ,در قالب هنر به جامعه اش عرضه دارد… اما این کار آلف: زمانی دراز می برد که شایددر آن زمان دیگر نیازی به کفتن این سخن نباشد و بشود نوشداروی بعد از مرگ. ب: درست که مقالات روزنامه ها به لحظه ی می روند اینرا همه می دانند ونیازی به گفتن نیست … بی شک نویسنده ای که عمری قلم در دست داشته خوب می داند که کدام سخن شایسته دنیای هنر است و کدام شایسته ی صفحات روزنامه ها. حال چون هنرمندی می اندیشد و سخنی دارد و اندیشه ای که نیاز به بیانش را احساس می کند و از سوی دیگر این اندیشه در این شکل جایگاهی در دنیای هنر ندارد باید خاموش بماند و نظاره گر شود؟ اینکه در قالب مناسب سخن مناسب بگوید چه چیزی از شان نویسندگی او می کاهد؟ آیا شما به عنوان خواننده قدرت داستان نویسی عباس معروفی را با نوشته های این وبلاگ و یا مقالاتش می سنجید؟ خلاصه انکه چرا هنوز بعد از این همه سال ایرانیان عادت به قالب ساختن و در قالب قرار دادن انسانها دارند؟ چگونه به خود اجازه می دهند که هرگونه که می خواهند حکم بدهند و خود را محق هم بدانند؟ دادن نظر حق شماست, ما هم از آزادی و دمکراسی در این جایگاه سخن می گوییم… اما آیا مفهوم آزادی یعنی گفتن هرچه دلم می خواهد؟انجام هرچه دوست دارم؟ در دیزی باز است لاآقل گربه های با حیایی باشیم! این میان بی شک بسیاری از سر دلسوزی سخن می گویند, اما راستش این دلسوزی گاهی پهلو به پهلوی دوستی خاله خرسه می زند!
مشکل از انجا آغاز می شود که متاسفانه گاه بعضی از هنرمندان در دام همین دوستی های خاله خرسه وار می افتند و … نهایت می شوند انسانهایی بی بو و خاصیت که گویی در این دنیا زندگی نمی کنند! چرا که باید تصویر غلط ذهنی مثلآ دوستدارانشان را حفظ کنند! لطفآ با القاب و برچسب ها سعی در بستن دهان هنرمندان نکنید! وادار به سکوت کردن در همه حال مفهومی یکسان است: چه با زور شمشیر و تازیانه ی رزیم اسلامی باشد, چه با کشتن و خفه کردن به شکل سعید امامی وارش باشد و چه به این اشکال روشنفکرانه!
و اخر اینکه: آیا هنرمندی که می شناسیدش( به گفته ی خودتان) و با آثارش زندگی کرده اید اینقدر اندیشه ندارد که بداند چه می کند؟ بیایید کمی به هم احترام بگذاریم… این کرده, آب ریختن به آسیاب دشمن است… . پاینده باشید و پیروز.
سلام . مثل اینکه آلمانیهای محترم در دیدار برای درخواست مقاله و در کنار احترامگذاری، محتوی مقاله را هم به شما داده اند. از نوشته شما معلوم میشود که تصمیم خود را برای اینکه چه بنویسید گرفته اید، پس دیگر از دیگران چه همفکری میخواهید؟ این چیزهایی که نوشته اید، دایما در چندین کانال تلوزیونی به فرم مستند، فیلم سینمایی، گزارش و حتی در برنامه های مخصوص کودکان، به مردم آلمان نشان داده میشود. حرف جدید شما چیست؟ البته فرق این است که اگر «یکی از خود آنها بگوید» قابل باورتر است.
خدا نگهدار
دلم می سوزد از باغی که می سوزد
باید امید داشته باشیم
کار دیگری از مان ساخته نیست
با مهر
علی
عزیز. خودت رو ضایع نکن. فقط از دمکراسی دفاع کن! نمی بینی مردم همه با حمله’ آمریکا مخالفند؟ برو بگو ما مردم خودمون دولت تعیین می کنیم!
درود
همینطور که میدونید ایران نیاز به تغییراتی اساسی ۱۰۰% دارره و تمامی مردم نیازمند و خواستار این مساله هستند اما نه به دست بیگانه!!!؟ چرا که اونوقت ما خود به خود بیگانگی خواصی میرسیم که خودش دردسریست.
دوست عزیز (آقای معروفی) باز هم از شما خواهش میکنم که لطف کنید به من ای-میل بزنید .
از صمیم قلب خواهش میکنم آقای معروفی من از دیوانگان داریوشم و میخوام که بتونم کمی خصوصی تر به شما ای-میل بزنم البته اگر بتونم؟؟؟
منتظر کلامی از شما
بدرود
من دارم تو آدمکها میمیرم
تو برام از پریا قصه میگی
من توی پیله وحشت میپوسم
برام از خنده چرا غصه میگی
جناب معروفئ
اگر مغرضانه ننگرئم و در راه بزرگ ائ و اعتلائ ائران و ائران ائ گام برمئ دارئم ,ما برائ آزادئ و دموکراسئ نزدئک به ئک قرن تلاش کرده ائم و در ائن راه چه عزئزانئ که خون خوئش را فروتنانه اما در اوج غرور که نثار نکرده اند, بنابرائن ائران (چه در داخل و چه در خارج) خود پتانسئل لازم برائ بدست آوردن آزادئ و دموکراسئ را داراست و نئازئ به حمله نظامئ بئگانه برائ بدست آوردن اش نئست و همچنئن بائد گفت در عصرئ به سر مئ برئم که هنر بار بئشترئ را نسبت به گذشته بدوش مئ کشد و وظئفه هنرمندان در ائن مئان سنگئن تر. درمورد مصاحبه که اشاره کرده ائد, چرا که نه!؟در واقع چه کسئ بهتر از هنرمند که با نگاه ائئ انسان دوستانه و ژرف به هر چئزئ مئ نگرد تا راه سعادتئ نشان دهد.
Dear Mr.Maroufi,
there is no doubt for me that islamic revolution in 1979 and its consequences till present ,were a golden opportunity for Unted States and the rest of western countries to revitalize their economy and to overcome a predicted crisis.
Islamic Republic is the best alliance for them and they will never try for any changes in iran for good.
to get rid of these meserable condition ,we as Iranian, need to start a basic re-evaluation in our cultural and psychological defects.
سلام جناب معروفی
بسیار کار بجایی کرده اید که برای نوشتن این مقالات با دیگران مشورت کرده اید. ای کاش تمام سیاستمداران ایران نیز یاد میگرفتند هر گاه می خواهند به عنوان نماینده یک ملت پشت میز مذاکره بنشینند ابتدا نظر مردم را جویا شوند. موقعیت کنونی برای ایران و نهدیدات آمریکا هم نمادی از بیم دارد و هم امید. بیم از اینکه مبادا سرنوشت آنان با مردم عراق و افغانستان یکی شود، که بسیار دشوار است برای مردمی که بیش از یک سده سابقه آزادی خواهی دارند در کنار کشورهایی نظیر عراق یا افغانستان نشانده شوند. از طرف دیگر هیچ ایرانی آزاده ای نیز به ادامه وضعیت موجود در ایران رضایت نمی تواند بدهد. وظیفه روشنفکران و آزادمردان ایران است که به طریقی این بیم و امید را مدیریت کنند تا برنده اصلی مردم ایران باشند و نه حاکمان بیدادگر ایران و نه منفعت اندیشان بر ساحل نشسته. باید از اجماعی که علیه حاکمان ایران ایجاد گشته است استفاده نمود تا فشار سیاسی برای آنان غیر قابل تحمل گردد. از طرف دیگر باید به طرفداران صدور دموکراسی به ضرب گلوله گوشزد نمود که ایرانیان به چنین دموکراسی ای اعتقادی ندارند. راههای بسیاری برای گسترش دموکراسی در جهان وجود دارد که دولت بوش به آنها نمی اندیشد.
سلام عباس عزیز
بی مقدمه بگویم اگر چه به قول سعید اصلاحات در ایران مرد ولی بازهم زنده باد اصلاحات. انقلاب ۵۷ طفل ناقصی بود که خیلی زود به دنیا آمد و متاسفانه با زیاده روی و زیاده خواهی و ساده انگاری بعضی ها به جایی رسید و سرانجامی یافت که انتظارش نمی رفت و خرداد ۷۶ نیز تلاشی دیگرگونه بود برای باز یافتن آرزوهای بر باد رفته که خیالی بود عبس و اما اکنون اگرچه تکرارداستان پذیرش اعراب را برای رهایی از ظلم دودمان شاهنشاهی محتمل نمی دانم ولی جای افسوس دارد اگر به چنین چاره ای برسیم.
مردم ما بیشتر به آگاهی نیازمندند تا آزادی چرا که هر ملتی لایق همان حکومتیست که دارد.
آقای معروفی ..سلام؛به نظر من می رسه صحبتهای شما در مورد جمهوری اسلامی بدیهیست..وشما حتما“ درست تصمیم خواهید گرفت//معروفی عزیز..من روز ها با سمفونی شما زندگی کردم..حالا که اینجا پیداتون کردم.. ذوق زده شدم../ ممنون بخاطر سمفونی.. ممنون به خاطر سال بلوا..//
بیل کلینتون رییس جمهور پیشین امریکا روز پنجشنبه پذیرفت که امریکا مسوول سرنگونی دولت دکتر محمد مصدق بوده است. به گزارش ایرنا کلینتون که دریکی از نشست های مجمع جهانی اقتصاد در داووس سویس سخن می گفت ضمن مقایسه دولت آینده عراق و ایران افزود: ایران یک نمونه کاملا متفاوت است. کلینتون افزود: امریکا در سال ۱۹۵۳ فردی آزادیخواه و مردم سالار منتخب مردم آن کشور را سرنگون کرد و شاه را به حکومت باز گرداند. رئیس جمهور پیشین امریکا گفت: هرچند بیان چنین مطلبی از سوی یک فرد امریکائی مناسب نیست ولی این مطلبی است که به آن اعتقاد دارم. کلینتون گفت: سپس آیت الله خمینی شاه را سرنگون و ما را مجبور کرد به سمت صدام برویم. رییس جمهور سابق امریکا اعتراف کرد که اقدامات تجاوزکارانه صدام حسین علیه جمهوری اسلامی ایران با پشتیبانی امریکا صورت گرفته بود. وی گفت: بدترین اقداماتی که صدام حسین در دهه ۱۹۸۰ انجام داد با آگاهی کامل و حمایت دولت امریکا بود. کلینتون گفت: هنگامی که محمد خاتمی انتخاب شد من از سرنگون کردن دولت مصدق عذرخواهی کردم. امیدوار بودم که بتوانم روابط حسنه یی با ایران داشته باشم.
استاد عزیزم عباس معروفی
گاه درکشور موضوعاتی پیش می آیند که از حد و قواره مسائل جاری و عادی بالاتر رفته و به یک مسئله ملی تبدیل میشوند. مانند جنگ و انرژی هسته ای و … نگاه و تصمیم گیری این موارد نه در فرمانهای کاریزماتیک می گنجد نه در وجه گروه سالارانه و الیگار شیک. درواقع بهترین نوع برخورد از نوع مردم سالارانه و دموکراتیک میباشد تا تصمیم اتخاذ گشته در طی راه دچار آسیب های احتمالی و انحراف نشود. همانطور که پیداست در مجامع دموکرات بهترین مرجع برای تصمیم گیری مجلس و نمایندگان ملت میباشند. اماباتوجه به اینکه در انتخابات اخیر ایران به طور رسمی اعلام شد که قریب به چهل پنجاه درصد از واجدین شرایط در انتخابات شرکت ننموده اند. بنابراین نمیتوان به رأی مجلس هم اکتفا نموده و آنرا به حساب تمام ملت گذاشت.
دراینجا شاید عده ای براین نظر باشند که فردی که نسبت به فرایند سیاسی کشورش بی تفاوت است و جنبه بی طرفی را بر میگزیند نباید انتظار دیگری داشته باشد. اما من با ایده های این چنینی موافق نیستیم.به دلیل اینکه همانطور که اشاره شد برخی مسائل فراتر از امور جاری و جناحی و غیره به حساب میآیند. درواقع احساس و وجدان مردم در مواقع بحران همیشه بیدار و حاضر است. تک تک آدمهای این کشور از حق و حقوق سیاسی فرهنگی اجتماعی باید برخوردار باشند و هرتصمیمی که گرفته شود برروی افراد کشور تأثیر گذار خواهد بود. (چنانچه جنگی سربگیرد چه شخص موافق یا مخالف را متوجه اثرات خود خواهد کرد.)
پس بهترین استراتژی در مقابل اینگونه موارد خاص برگزار رفراندوم میباشد. از فواید برگزاری رفراندوم میتوان برخی از نکات را برشمرد. ازجمله اینکه همه پرسی در حقیقت احترامی است به تمامی افرادی که در داخل و درخارج از کشور به سرنوشت و میهن خود علاقمند هستند و اینگونه احترامات راه را برای احترام متقابل ملت به دولتمردان کشور خود هموار خواهدکرد و بستری مناسب برای اعتمادسازی خواهد شد. اما نکته مهمتر اینکه هرگونه تصمیم گیری در قسمتهای مهم کشور که تأثیر مستقیم برسرنوشت یک ملت میگذارد چنانچه بدون پشتوانه صادر شود خطرات و انحرافات احتمالی را درپی خواهد داشت و فرمان توخالی خواهد بود که نتیجه آن از پیش معلوم است. از این رو بزرگترین پشتوانه برای هرحکومتی مردم آن هستند نه سلاح هسته ای و … ازدیدگاه نظامی امریکا برای برد خود در عراق به چه میزان سلاح و سرباز نیازداشته؟ آیا چندین برابر آن را به مصرف نرسانده؟ آیا عراق تمام قوا و ارتش خود را در روزهای اول جنگ از دست نداد؟ پس آنچه موجب عدم پیروزی کامل امریکا شده چه چیزی می تواند باشد جزخواست و اراده مردم عراق ؟ آیا نباید باور نمود که مردم را همان زن و مرد و کودکی تشکیل میدهند که تاکنون با اسلحه ای آشنا نبوده اند؟ در واقع نوع نگاه مردم به تصمیمات دولتمردان ضمانت و میزان اعتبار آن را رقم می زند.
حالا قدرت در نیروی مردمی تعریف می شود و هرکشوری که زودتر به این رفرم دست بزند دیوار محکم تری را برای خود حائل نموده است. روزگار خشونت و خونریزی به سرآمده است و امروزه انسان در پی آرامش است. به دنبال آزادی است و قیم نمی خواهد. این خصلت از طبع و فطرت انسان سرچشمه می گیرد که خالق بشر آنرا در درون آن جای داده است. ظلم ستیزی رهایی از اسارت و استعمار و … بارها درطول تاریخ بشریت تکرار شده اند. انقلاب ۱۹۷۶ ایران هم از همان جنس است. برای رسیدن به استقلال . آزادی …
سلام
من خطابم معروفی سیاست مدار است نه نویسنده در کامنت اول هم گفتم اول شما را به نویسندگی سال بلوا می شناختم نه تحلیلگر اوضاع سیاسی واجتماعی ایران .که نویسندگان بی واسطه روح آدم را همراه خود می کنند وتحلیگران وسیاست پیشگان باهر ترفندی می کوشند انسانها را تصاحب کنند.
زندگی در خانه شیشه ای که در جوامع توسعه یافته طبیعی است !حتی زوایای پنهان زندگی روسای جمهور این کشور ها از دید عموم پنهان نیست چه رسد به دیگر سیاست پیشگان .شما که در ایران نیستید که درگیر هزار ویک پرده وپوشش باشید .
بعداز تحریر :
هدف اولم این بود که با عذر خواهی پوزش بطلبم , اگر ناراحت شدید .ولی نشد .سلامتان را هم به والده رساندم .میدانید همین دیروز یکی از دوستانی که ذکر خیرش در کامنتهای قبلی رفته بود برادرش را از دست داد!
نوا احمدی
تهران ایران
سلام معروفی عزیز!
من مامون هستم . از کابل برایت مینویسم. لابد یاد تان هست که در رستورانتی در پراگ چشمان من با دیدن شما روشن شد. میدانید؟ من هر روز از طریق منابع خبری در باره ایران فکر میکنم. درین جا درکابل فکر میشود که جغرافیای منطقه الزاما دستخوش تغییر خواهد شد و مانع بزرگ درین کارزار , ایران است . برداشت آخری این است که یا سران جمهوری اسلامی کاملا به خواستهای غرب خصوصا امریکا تسلیم شود یا حمله نظامی انجام میشود. درین میان دلم میگوید که قبل از هر دوی این ها , شعور بیدار ایرانیان از داخل حرف اساسی و آخر را خواهد زد. البته برای من وشما ودیگرانی که برای هویت بزرگ ایرانی نگران هستیم راه آخری یک رویداد خوش خواهد بود.
جالب است که تمامی جهان از سیاست تعریف خود را دارد و ما تعریف خودمان را. آنان بر اساس معادلاتی مانند نیرو و سازش و اهداف و اماج حرکت میکنند و ما بر اساس اخلاق و خوشایند. کمی هم که هیستری ضدآمکریکایی روشنفکرانه داریم، دیگر همه چیز مهیاست برای اینکه نخواهیم ببینیم که راه دیگری برای خلاصی از دست جمهوری اسلامی نمانده است. و تازه باید به این سوال هم پاسخ داد:ما جمهوری اسلامی را سر کار آوردیم، چرا باید جهان تاوان آن را پس بدهد؟ آیا مسلح شدن جمهوری اسلامی به سلاح اتمی، تهدید جهان نیست؟ چرا آنانی که بر اساس ارزیابی های اخلاقی به موضوع نگاه میکنند، در نمی یابند که با همین منطق اخلاقی، مخالفان دخالت نظامی، خود چه بخواهند و چه نخواهند به ابقای رژیم رای میدهند.
دشمن! ما به تو آبادانی آموختیم، تو میهن ما را ویران کردی. زیرا، ویران کردن، ویژگی تو و آباد ساختن سرشت ما ایرانیان است، اینک آماده گشتهایم به پیکار با تو، به راه آزادگی خویش، تا برآوریم برترین آبادانیها و فرهنگها را. کیست به راه ما؟ به رزم ما؟ به راه آزادگی؟ به راه آبادانی؟ به راه فرهنگ اصیل ایرانی.