سفیدی آهاری‌ام

————-

ماه به آهنگر خانه می‌آید

با پاچینِ سنبل‌الطیبش

بچه در او خیره مانده

نگاهش می‌کند، نگاهش می‌کند

در نسیمی که می‌وزد

ماه دست‌هایش را حرکت می‌دهد

و پستان‌های سفیدِ سفتِ فلزیش را

هوس‌انگیز و پاک، عریان می‌کند؛

– هیّ! برو! ماه، ماه، ماه!

کولی‌ها اگر سر رسند

از دلت انگشتر و سینه‌ریز می‌سازند.

– بچه! بگذار برقصم

تا سوارها بیایند

تو بر سندان خفته‌ای

چشم‌های کوچکت را بسته‌ای.

– هیّ! برو! ماه، ماه، ماه!

صدای پای اسب می‌آید.

– راحتم بگذار!

سفیدیِ آهاری‌ام را مچاله می‌کنی.

□ 

طبلِ جلگه را کوبان

سوار، نزدیک می‌شود

در آهنگرخانه‌ی خاموش

بچه، چشم‌های کوچکش را بسته.

کولیان مفرغ و رویا از جانب زیتون‌زارها

پیش می‌آیند

بر گرده‌ی اسب‌های خویش

گردن‌ها بلند برافراخته و نگاه‌ها همه خواب‌آلود…

چه خوش می‌خواند از فراز درختش

چه خوش می‌خواند شبگیر!

و بر آسمان، ماه می‌گذرد؛

ماه، همراه کودکی، دستش در دست.

در آهنگرخانه، گرد بر گرد ِ سندان

کولیان به نومیدی گریانند

و نسیم که بیدار است، هشیار است

و نسیم به هوشیاری بیدار است…

– گارسیا لورکا، ترجمه احمد شاملو

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert