سرمایه

.

هر کس‌ که‌ از نظر عاطفی‌ نیروی‌ بیش‌تری‌ می‌گذارد بیش‌تر درد می‌کشد. طبیعی‌ است‌ که‌ بیش‌تر هم‌ جیغ‌ بزند.
                                      از رمان تماماً مخصوص

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

78 Antworten

  1. سلام آقای معروفی بسیار عزیزم.
    مدتی است رمانی را که گفتم، شروع کرده ام. روزهای اول خیلی سرگردان بودم و فقط مبهوت جلوش می نشستم. اما حالا راهش را پیدا کرده ام و واقعاً دوستش دارم. شب ها دلم نمی آید بهش شب بخیر بگویم و صبح ها به شوقش بیدار می شوم.
    نمی توانم بگویم چقدر خوشحالم.
    —————
    تبریک می گم
    حالا با آدم های روی میزت زندگی کن
    بذار ابراز وجود کنن

  2. Koshti ma ro agaie maroufi!
    Chand sale dige bayad entezare tamaman makhsous ro keshid!!
    —————
    امیدوارم راهشو نبندن

  3. سلام
    اول،من فریدون سه پسر داشتُ نخوندم.تو کامنتای پست قبلی یه نفر گفته بود که از همین جا رمانُ برای دوستش پرینت گرفته.کنجکاو شدم.رفتم سراغش.و فصل دو رو خوندم.آخ آخ.اومدم لباس بپوشم همین الان برم کافی نت.آخه پرینتر ندارم.که یهو چشمم افتاد به ساعت.گفتم حواست کجاست؟ ساعت ده و نیمه شبه.
    ولی فردا میرم دنبالش. راستی استاد همش اینجا هست؟
    راجع به سرمایه چه تعبیر قشنگی کردید.منم قبلن بهش فکر کرده بودم.یه وقتایی که پوستم کلفت میشه میرم تو فکر. ولی نمیدونستم این جور موقعا یه ورشکسته ی تمام عیارم.

  4. سال بلوا وجودم رو به هم ریخت
    حیران مثل روزهایی که پسرم به دنیا اومده بود
    اینبار داستان تولد خودم رو از زبون تو می خوندم
    تنها احساسم از زندگی
    حیرت حیرت حیرت
    ممنون باسی عزیز
    ———————–
    محمود جان
    سلام. مرسی که کتاب منو خوندین

  5. اما گاهی آنقدر فرو میریزد که صلیب کش اش هم کنی توانی درش نمانده که با آهی از زجری که به او میبخشی تشکر کند. شاید اینطورها هم نباشد. شاید .

  6. در مورد من صادق نیس. نیروی بیشتری گذاشتم اما مهر خاموشی به دهانم خورده بود….
    ————
    این چیزا حکم نیست، فقط یه نظره

  7. آقای معروفی عزیزم
    سلام
    حالا علت دردهای کهنه ی همه ی سال های گذشته را می فهمم و
    جیغ هایم گوشم را به درد نمی آورد .خدا کند نیرویم هرگز تمام نشود
    و تا دنیا دنیاست درد عاطفه باشد و مهر !
    همیشه جمله ای کوتاه از تو مرهمی ست بر زخم هایی که دوستشان دارم و – مصرانه سر آن دارند تا مرا هم از پا درمی آورند –
    خانه ات آباد که هستی و حکیم دل دیوانه ی مایی!!
    با مهر
    لیلا
    ——————–
    سلام لیلای عزیز

  8. مهدی کروبی :
    اعدام کودکان را متوقف کنید
    اینجانب از آغاز فعالیت‌های انتخاباتی خویش با تنظیم چند سند و بیانیه درباره حقوق شهروندی کوشش کرده‌ام دیدگاه دقیق خویش درباره کرامت انسان‌ها را بیان دارم و هر چند که به زودی منشوری در برگیرنده مفاهیم اساسی حقوق بشر به عنوان یک برنامه اجرایی ارائه خواهم کرد، اما حوادث و رویدادهای اخیر سبب شده در مشورت با گروهی از نخبگان و حقوق‌دانان و جامعه‌شناسان و روشنفکران تصمیم بگیرم به عنوان نمودی از اصلاح‌طلبی عملی و عینی درباره یکی از موضوعات روزجامعه اظهارنظر کنم. چرا که در روزهای اخیر بحث رسانه‌های داخلی و خارجی درباره پدیده اعدام کودکان در قوانین ایران منجر به نگرانی‌های مدافعان حقوق انسان‌ها و نیز بسط شبهاتی درباره شریعت مقدس اسلامی و نظام ‌جمهوری اسلامی شده است. در واقع پدیده غیرقابل درک اعدام افراد زیر ۱۸ سال در مقاطع مختلف کارزار رسانه‌‌های خارجی علیه اسلام و ایران را سبب شده که تنها با یک اجتهاد و اراده قانونی و فقهی قابل حل شود.
    اینجانب به عنوان یک دانش آموخته حوزه‌های علمیه که در درس فقهای بزرگ تهران و قم حضور داشته و به ویژه به عنوان شاگرد مکتب فقهی حضرت امام خمینی که دخالت عنصر زمان و امکان را در اجتهاد ضروری می‌دانستند و اصل مصلحت اسلام و مسلمین را از ضوابط اجتهاد می‌شمردند، همچنین به عنوان رئیس‌مجلس شورای اسلامی ایران در دو دوره که با ضوابط قانون‌گذاری آشنا هستم و می‌دانم که جمهوری اسلامی ایران میثاق بین‌المللی مدنی و سیاسی و میثاق بین‌المللی فرهنگی و اجتماعی و پس از آن کنوانسیون بین‌المللی حقوق کودک را امضا کرده است و طبق قواعد حقوق بین‌الملل و اصل شرعی وجوب وفای به عهد، باید از حیثیت امضای خود دفاع کند، معتقدم محاکم جمهوری اسلامی ایران نباید کودکان مرتکب جرائم سنگین را به مجازات اعدام برساند و با توجه به اصل رافت در میان خانواده‌‌های ایرانی می‌توان ضمن اصلاح قوانین مربوطه برای مجازات جرائمی از این دست و برای التیام خانواده‌های قربانیان از شیوه‌های دیگر مجازات در شریعت و قانون استفاده کرد.
    چنان چه در لایحه پیشنهادی قوه قضائیه به مجلس شورای اسلامی (که کلیات آن تصویب شده) نیز آمده می‌تواند با اتکا به اجتهادات روشنگر فقهای بزرگ، مجازات‌های سبک‌تری را تصویب کرد. در واقع طرح این لایحه که در قوه قضائیه تحت ریاست فقیه و مجتهدی مطلق صورت گرفته این فرصت را به علمای اسلامی می‌دهد که با اتکا به بحث‌های استدلالی و اقناعی و پژوهش‌هایی که اخیرا توسط برخی پژوهشگران حوزه اسلام و حقوق بشر صورت گرفته و ظاهرا دلایل و مبانی محکمی هم از نظر فقهی و حقوقی برای توقف مجازات اعدام کودکان وجود دارد، بتوانند جلوه روشنی از شریعت انسانی اسلام را نشان دهند. امیدوارم با همفکری علمای اسلامی و مساعدت وکلای محترم مجلس شورای اسلامی لایحه پیشنهادی قوه قضائیه زودتر به تصویب برسد و تکمیل شود و این مساله را که تبعات سوئی برای جامعه امروز ایران دارد مرتفع کرد.

  9. خسته ام از دل بستن و دل بریدن…
    واقعا تو این دنیا جای آرمیدن نیست؟؟؟؟
    ————————-
    نه. اینجا تا می تونی تلاش کن و بیدار بمون.
    آیدین میگه: برای خوابیدن هفت هزار سال وقت هست، نیست؟

  10. در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست
    ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
    اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
    رهروی باید جهانسوزی ، نه خامی ، بی غمی
    (حافظ)
    میبینید حافظ هم یک جوری حرف شما رو میزنه آقای معروفی ؟
    راستی برای نمایشگاه امسال کتاب اماده میشه ؟یا باید منتظر بمونیم ؟
    ———————-
    در واقع من هم یک جوری حرف حافظ رو می زنم، و با رواهیت خودم.
    وگرنه من کجا؟ حافظ؟!

  11. سلام استادم.
    دیشب کابوس دیدم و از خواب پریدم. رفتم سراغش، نوشتم، نوشتم، نوشتم… تا امروز ظهر نوشتم.
    ظهر رفتم کمی بخوابم، باز خواب وحشتناکی دیدم و پریدم. بلند شدم و نصف آنچه نوشته بودم را پاک کردم.
    آمدم اینجا که با شما حرف بزنم، تازه یادم آمد این دنیا مجازی است. دلم خواست تلفن بزنم و صدایتان را بشنوم، یادم آمد خودم هم فعلاً مجازی ام.
    می ترسم از پسش برنیام و ناتمام بماند.
    فقط نشستم و یک دل سیر گریه کردم.
    ——————–
    این هم خوبه، وقتی احساس سرریز کنه، از چشات میزنه بیرون

  12. این اقا یا خانم تماما مخصوص دارد دل من را کم کم می برد .
    پ ن هر چیزی زمانی دارد از زمانش که گذشت چشمه محبتت انچنان می خشکد که دیگر حوصله خودت راهم نداشته باشی
    ————————–
    ما همیشه دیریم.
    یکی از کتاب هام سیزده سال بعد از اینکه چاپ شد و خمیر شد، بعد از سیزده سال منتشر شد.
    یکی از رمان هام بعد از بیست و شش سال منتشر میشه، تازه اگه مجوز بگیره.
    با این حکومت، ما از „زمان“ فقط سالگرد شهادت و رحلت رو دقیق دیدیم، بقیه اش پس و پیش بود

  13. سلام جناب معروفی. چندی پیش برای بار دوم کتاب سمفونی مردگانتان رو خوندم . نقد ادبی نمی دانم. اما دوباره با آن گریستم. اینجا دیگر کارخانه ی پنکه سازی نیست. اما هزاران کارخانه ی دیگر است که صبح تا شب می چرخند و می چرند و ما هم د رآنها می چرخیم. گریستم بر سمفونی ای که دیگر شنیده نمی شود. حتی از مردگان. هزاران بار ممنون. هزاران بار … نوشتن نمی دانم. اما نوشته ی خوب را تمیز می دهم. سرافراز باشید و پیروز
    ————-
    ممنون که کتابمو خوندین، فرزانه خانم

  14. آنقدر نیرو گذاشته ایم که دیگر جیغمان هم نمی آید، معروفی جان
    ——————–
    هرکی به شیوه ی خودش جیغ می کشه، نه؟

  15. اگر به همان اندازه که سرمایه عاطفی میگذاریم برداشت عاطفی داشته باشیم یا به عبارتی کنش و واکنش ها برابر باشد طبیعت آن تبدیل به لذت مدام خواهد شد ولی وای به روزی که این سرمایه بدون پژواک و بدون برگشتی باشد.گوش فلک از همین جیغ ها که فرمودید کر میشود.
    دنیا بارها و بارها شاهد این جیغ ها بوده اما به انصاف میتوان گفت عصر ما عصر جیغ جیغو هاست .
    عجیب است که کودکان نه به اندازه ی سرمایه گذاریشان فکر میکنند و نه هیچ گاه جیغشان ناشی از بی عاطفگی است .
    شاد باشید
    ————————-
    آدم هزینه می کنه، گاهی مشت مشت خرج می کنه، و متوجه نیست که چه بهایی می پردازه، بعدها که از دور نگاه می کنه، آه می کشه

  16. موافق نیستم. با بخش دوم البته. خیلی درها را می شناسم که حاصلشان هر چیزی است جز جیغ. البته این بخشی از رمان است و لزوما نباید منطقی باشد. ولی حالا که گفتید، دل ما هم لک زده برای یک جیغ اساسی.
    ——————-
    مهم همون احساسه که دارین، بقیه ش مخلفات زندگیه

  17. سلام آقای معروفی عزیز دیروز توی کتاب فروشی همه کتاباتونو مرور می کردم.هیچ وقت تا حالا انقدر منتظر یه رمان نبودم.شاید به خاطر انسم با اینجا و خوندن این تک مضراب هاس.
    —————————
    آره خب، این هم جزو قاعده ی بازیه.
    قبلاً یه بار نوشتم، این نظرها و طیف خواننده هام کارم رو دشوار کرد، به حدی که تمام رمان رو یه پرده بردم بالاتر

  18. آری همان که بیشتر بخواهد، بیشتر بیندیشد و بیشتر دوست بدارد باید بیشتر تلاش کند، بیشتر صبر کند، بیشتر مهر بورزد و خویش را به اندازه خواستن اش پیش ببرد، شاید جیغ بزند، اشک بریزد، فریاد کند ….
    عشق سرمایه ماست، سرمایه ای که در تب و تاب به دست آوردن تلاش می کنیم و در هراس از دست دادن اش فریاد، اگر به راستی ایمان داشته باشیم که عشق تمام دارایی ماست
    ———————————–
    فقط جایی خطرناک میشه که از قمار تبدیل به معامله بشه. زندگی یه قماره

  19. نه. با „طبیعی است که بیشتر هم جیغ بزند“ موافق نیستم.
    چون او حتی توان جیغ زدن هم ندارد.
    معمولا سکوتشان فریادی تلخ و بی صداست.
    خوب باشید آقای معروفی
    با مهر
    —————-
    سلام
    به این هم فکر کردین که فرق آدم ها با هم چیه؟

  20. درود بر شما استاد گرامی
    باورم نمیشه که دارم برای شما پیام میذارم…شما یکی از محبوبترین نویسندگان من هستید…وای سمفونی مردگان رو هرچی میخونم سیر نمیشم،سال بلوا،آخرین نسل برتر،پیکر فرهاد…فوق العاده هستن…اما حیف حیف که کتابهای شما توی ایران نایابه و خیلی سخت گیر میاد…
    براتون آرزوی موفقیت میکنم
    پاینده باد ایران آریایی
    بدرود
    ——————–
    سلام
    دلم می خواست فرصت می بود که براتون بیشتر قصه بگم، ولی حیف
    امشب یعنی همین حالا از پشت دستگاه صحافی و ماشین برش اومده م اینجا، ساعت نزدیک شش صبحه.
    چاره ای نیست

  21. در اینکه همیشه اینگونه باشد تردید دارم. این بستگی به میزان تحمل و نوع واکنش دارد و گاهی هم ممکن است به جای بیشتر فریاد زدن تنها با سکوت این درد و رنج را تحمل کند.
    ————————–
    بعضی سکوت ها از جیغ کشنده تره. نیست؟

  22. یادم نبود از سوال خوشت نمیاد استاد
    —————-
    از کدوم سوال خوشم نمی یاد؟
    چیزی یادم نمی یاد که از سوال خوشم نمی یاد

  23. چرا یک خطی باسی جان. این جوری نگرانمون می کنی آخه….
    ————————-
    دارم کار می کنم، ذهنم به نوشتن یک کار دیگه س
    ببخشین دیگه

  24. جیغ؟
    همیشه بی صدا درد کشیدم
    پس من چی؟
    چه آسون دسته بندی شدم
    دلم گرفت ، بی انصاف نبودی هیچ وقت
    —————————–
    هیچوقت چیزی رو به خودت نگیر.
    حتا وقتی یک گلوله به طرفت شلیک می شه، سرتو بدزد

  25. راستی مدتی ِ لینک نوشته های پیشین که قدیمی تر هستن باز نمیشن ، خودتون اینجوری خواستین؟
    جز اینجا جایی ندارم که شعرهاتونو بخونم ،
    گر چه خیلی هاشو حفظم ولی عادت کردم به دوباره و هر روز خوندنشون ،
    درست میشه؟
    ———————–
    باید به قبله ی عالم بگم به دادش برسه

  26. سلام از فرسنگهاراه دور اما قلبی چون رمانی مخصوص ..مخصوص ..
    آقای معروفی عزیز..
    سعی می کنم پازل های جداشده این رمان را بهم بچسپانم شاید به خاطر شوق و عجله ام برای خواندنش باشد ..
    اینطور فکر کردم مردی عاشق که در گذشته اش عکس های زیادی ست که در حجله گذاشته نگاه کرده اشک ریخته ..مردی که هیچ کانالی خوشبختش نمی کنه و هراس بزرگش اینه که در لبه کاغذ تاریخ دیده نشود محو شود مانند همان حجله ها که در یادها کمرنگ شدند عاشق می شود این باید همان مرد باشد که مانند شبح از خانه اش خارج می شود و فکر می کند عشق بقیه تصویرهارا مخدوش می کند تا تصورخودش را بتاباند …همان که دوبار دستش لیز خورده تا گودی کمراو رسیده بود ولی نتوانسته بود یک دسته گل آبی بنفش را بین صخره ها و برف بچیند …او ..هم ..عشقی بود که لباس آبی بنفشی پوشیده بود و با زیبای اش گفته بود بفرمایید …
    پس همین مرد باید باشد که با تمام سرمایه اش در رنج و درد می خواهد جیغ بکشد…
    و من با بی صبری منتظرم بدانم چرا؟ ..
    وقتی این پست شمارا خواندم چیز دیگری هم یادم آمد …
    یک مادر که همیشه سرمایه دار درد و رنج و عشق است و جیغ نماد زایش عشق اوست …
    همواره شاد استاد واژه های تکان دهنده شیرین ..
    —————–
    مرسی آرزوی عزیزم
    نمی دونم چی بگم، فقط می دونم که این رمان هم چند صداییه.

  27. حدس زدنش سخته ولی من یاد مادر افتادم،شاید هم حدسم درست باشه.
    سلام
    —————
    سلام خانم آرانیان
    خدا کنه زودتر منتشر بشه که اذیت نشین

  28. و هر جا دیدی کسی فریادی می زند بدان درد می کشد
    و
    وقتی درد می کشد یعنی نیروی عاطفی بیشتری می گذارد!
    ———————-
    حکم؟
    نمی دونم، نمی شه حکم صادر کرد، این دیوار بزرگ دنیا جا زیاد داره که آدم نظرشو مثل یه تاش رنگی بذاره اونجا.
    این کتاب هم یه تاش از رنگ منه

  29. جناب اقاى معروفی..
    خدمتتان طلب پوزش میکنم، به‌ علت ان که‌ بنده‌ امیل قلبی را از دست دادا! از دیباچه‌ ای که‌ فرار بود درباره‌ی (پیکر فرهاد) برایم لطف کنی، بیخبرم… به‌ خاطر این از طریق این ایمیل چشم به‌ راه هستم..
    بدرود..
    توانا امین
    عراق- سلیمانی
    ———————————-
    توانای عزیزم
    ممنون که خبر دادی

  30. هاه، باورم نمیشه خطاب به عباس معروفی، نویسنده کتابهای عزیزی که اینقدر دوسشون دارم، چیزی مینویسم. این وبلاگ و اینترنت عجب چیز ِ خوبیه، آدم به داستان ِ نویس ِ محبوبش میتونه بگه که چه قدر عالیه: بدون ِ دلال و واسطه !
    ———————–
    آره پنجره ی خوبیه که آدم از خواننده هاش تشکر کنه
    و این سپاسگزاری عجب نعمت قشنگیه

  31. …. مرد جنگلبان ،
    استخوان های اضافی بدنم را
    که از لبه های تخت آویزان بود با اره می برید
    و زخم های مجاری ادراکم را
    روزی سه بار با الکل شستشو می داد
    زندگی آسان “ تر “ می شد
    چرا که با هر پهلو به پهلو شدن
    دیوارها عوض می شدند
    و از نازکی جدار پرده ها
    نور دیده می شد …
    ….
    مرسی مرد جنگلبان ! به خاطر همه چیز …
    ——————————————
    سلام انسیه عزیزم
    مرسی از شما

  32. استاد تو کامنت قبلی اون هومان بود که الفش جا افتاد
    ولی جدن یادتون نمیاد که از سوال خوشتون نمیاد
    حتمن سوالش بی ربط بوده، زیاد
    ———————-
    هومان جان
    من یک داستان نویسم، دائره المعارف که نیستم. با اینحال سوالت یادم نیست
    می خوای دوباره بپرس

  33. سلام کلان سرمایه دار درویشم !
    این دومین اظهار وجودی ست که در این رابطه می کنم.اما می دانم که
    با صبوری و محبت می خوانی ام.
    تنها پرسشم این است چگونه می توانی این همه گرفتار باشی
    اینهمه با روزگار دست و پنجه نرم کنی
    دوستدار ان بسیار داشته باشی و باز ایهمه فروتن و مهریار بمانی؟
    با چشمان مهربان و خسته ات درددل ها را بخوانی
    همه ی جیغ ها را صبورانه بشنوی و هرگز اما فریادت به گوش کسی نرسد؟ و بی حوصلگی از کلامت حس نشود و عباس معروفی عزیزم بمانی و آفتاب باشی و گرما؟
    گوشه ای از راز ت را برایم بگو شاید کمی آرامم کند.
    با مهر
    لیلا
    ——————————
    عزیزم لیلا
    کار شاقی نمی کنم، لابلای آمد و شد، بین کارها میشه به نامه ها پاسخ داد، و درد دلها را شنید یا خواند.
    اما کمی گران تمام می شود، مثلاً دیشب فقط سه ساعت خوابیدم، چاره ای نیست، و حالا منگ و گیجم. شاید نیم ساعت بین کارها جایی روی مبل وا رفتم و باز دوباره…

  34. استاد سوال من که دایرهالمعارف لازم نداشت
    من راجع به فریدون سه پسر داشت پرسیده بودم
    اینکه اگه کسی بخواد پرینت بگیره آیا همش همینجا هست یا نه؟
    به هر حال ببخشید اگه مزاحم شدم
    ——————————–
    سلام هومان جان
    معلومه که همش هست، یادم نیست واقعاً سوال این بود و من پاسخ ندادم؟
    منو ببخشید

  35. سلام جناب معروفی
    ممنونم، خیلی زیاد از بابت حرفهایی که برایم نوشتید و از امیلی که برایم سراسر شور و زندگی بود. ممنون از راهنمایی تان، و حالا احساس میکنم دیدم و طرز نگاهم به خدمت و حتی زندگی عوض شده. باور کنید راست میگویم. دیگر اینکه متلک بارم کنند و از گرده ام بی جهت کار بکشند و یا مثل همین اواخر بخاطر کار ناکرده و بیخبر از همه جا برای مدتی ممنوع الخروجم کنند، نه تنها عذاب آور نیست که تصاویری است جاندار از زندگی،شور، که گویی برای اولین بار است به آنها نگاه میکنم و باید در خاطره ام حک شوند. این جمله ی زیبا از تماماً مخصوص، زبان حال این روزهای من است ،حیف که نمیتوانم بگویم چرا، اما سپاسگزار بابت مرهمی که بر دلهای خسته مان میگذارید.
    پاینده باشید و سرزنده!
    ————-
    این سربازی هم تمام می شود

  36. وای که چقدر دوستتون دارم، با یک عالمه جیغ، به خاطر یک دنیا احساس!
    به خاطر حضورتون، واقعاً از خدا ممنونم، و از خودتون، و از اینترنت، و از خودم که این همه بهتون وابسته شدم.
    ممنونم.

  37. سلام استاد
    خیلی علاقه دارم رمان تماما مخصوص رو بخونم ولی هیچ اطلاعاتی در بارش ندارم.
    آیا چاپ شده یا باید دنبال نسخه ی اینترنتی باشم.
    خیلی دوستون دارم
    ——————
    هنوز منتشر نشده

  38. سلام.
    می دونی چند وقته منتظر ادامه ی درس های داستان نویسی هستم؟ خیلی نامردی.

  39. پدر گفته بود سنگ ها نمی شکنند
    اما من کوهی دیدم که بی صدا شکست و خرد
    ^^^^^^^^
    راستی!
    گمان می کنم حکمی در کار نیست.
    حالا بعد از بیست و اندی سال می دانم که
    هیچ کس را نمی شود مجبور کرد به حرفی که می زند عمل کند!
    حرف ها همیشه حرفند و
    قانون ها همه سطری نوشته.
    ————
    همیدطوره

  40. سلام آقای معروفی
    در نوشته های پیشینتان در پاسخ به خواننده ای(؟) نوشته بودید که
    پایان نامه هایی در ارتباط با آثارتان نوشته شده است
    در این دو هفتۀ گذشته، تلاش من برای دست یابی به „عنوان، فهرست و چگونگی مطالب“ ِ آن بی نتیجه ماند
    گذشته از مقالاتی که خانم „الهام یکتا“ در کتاب ِ “ ازل تا ابد“ و آقای “ جواد اسحاقیان“ در کتاب ِ “ از خشم و هیاهو تا سمفونی مردگان“ در ارتباط با آثار شما ذکر کرده اند آیا شما از نگارش مقالات دیگری اطلاع دارید؟
    چند روز پیش از سر اتّفاق لابه لای مجله های دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی مشهد( زمستان ۱۳۸۲ )، مقاله ای با این عنوان پیدا کردم :
    “ روایت جریان سیــّال ذهن در سمفونی مردگان“، از „محمد علی محمودی و دکتر مهدخت پور خالقی چترودی“
    لطفا اگر ممکن است در این باره، در این „پنجره“، پاسخی به من بدهید
    (پیمان)
    ————————
    پیمان عزیزم
    من نمی دونم کدوم دانشگاه، و کجا، فقط می دونم هر سال چند نفر روی این کتابها پایان نامه می نویسند، بعضی شان تماس می گیرند، و برخی نه.
    دانشگاه آزاد کرج بی شک بیش از ده پایان نامه، و دانشگاه تهران همین پارسال در رشته جامعه شناسی، و جاهای دیگر
    آنچه می دانم بیش از صد رساله است

  41. برای همینه که مادر ها از همه بیشتر درد می کشن…از همه بیشتر جیغ می زنن…دلم واسه جیغ های مامانم تنگ شده
    ————-
    همینطوره

  42. برای همینه که مادر ها از همه بیشتر درد می کشن…از همه بیشتر جیغ می زنن…دلم واسه جیغ های مامانم تنگ شده

  43. و دانش اموز اینطور به معلم خود پاسخ داد:
    اقا اجازه!همش هم اینجویا نیست ها.اقا مثلا خود ما اصلا اهل جیغ و ابغوره گرفتن و این ننه من غریبم بازیا نیستیم نه اینکه نباشیم رومون نمیشه.یعنی خجالت میکشیم.اقا بعضی وقتا اینقد درد میکشیم ، جیغ میزنیم اماخودمون قبل از همه اینجوری دودستی دهنمون روچفت میکنیم مبادا غریبه بشنوه.اشکم نمیریزیم جز تو سیاهی شب.خلاصه میخواستیم بگیم ماام بارعاطفیمون زیاده اما همه بهمون برچسب سنگ بودن میزنند اینقدر که گاهی وقتا فک میکنیم خود „مورسو“ اییم….
    ——————-
    این هم یه جورش، و اینا همه تصویرهای شخصیت در داستانه

  44. سلام استاد معروفی عزیز
    و دور از انتظار نیست، آن که راه غلط -به نظر من- عاطفه را پیش می برد درد بیش تری می کشد و جیغ می زند.
    استاد این هفته جشنواره تئاتر دانشجویی بود. هر سال دریغ از پارسال است. من ۶ کار رفتم و ۱ کار عالی -برای فن بازی و کارگردانی و متن و موزیک و نور و تکنیک- و ۲ کار متوسط -برای موضوع و دیدگاه و فضا و تکنیک- دیدم. بقیه به قول لات های پارک ها: «ماچ کردنی بودند». شاید بگویید آن کار عالی از یک دانشجوی خلاق وطنی بوده، ولی خیر. کار برای دو نفر فرانسوی بود. یک هفته ۱۲ ظهر تا ۱۰ شب بدون ناهار رفتن از این تالار به آن تالار و انتظار و گرما و دعوا و فحش و جا زدن توی صف، حاصل اش حتی به اندازه ی ده دقیقه خواندن کتاب منظمی که پیش تر از رفتن و وارد شدن به این دنیای تماشاگران متظاهر با مو و ریش بلند و سیگاری های قهار هم نبود. تنها چیزی که فقط می خواستم آن موقع توی آن همه ژست های بر من مگوز و به رخ کشیدن های تئاتر هایی که دیدند و کارهایی که خواندند و… و بعد فقط یک صفت آشغال یا شاهکار دادن به هر کدام آن ها و تمام کردن بحث آن کار، این بود که بروم در خانه ی سلینجر را بزنم. و البته این فکر هم عذابم می داد که حتماً باز نمی کند.
    ولی یک حسن دیگر هم داشت، با یک کارگردان تئاتر شیرازی دوست شدم که سرباز شده بود و کتاب شعرش به زودی چاپ می شود.
    یکی از آن لبریخته هایش را برایم گفت:
    «بند افکارم پاره شد
    رخت هایش را چه کنم؟»
    پسر خیلی خوبی بود. من هم یک کتاب بهش دادم.
    تازگی شروع کردم به نوشتن یک داستان بلند و شاید یک رمان کوتاه بشود. می ترسم از این که رویم سوار شود.
    —————————–
    رفاقت هم یه قماره، داستان هم همینجور، اگه بترسی معامله گر خوبی میشی، ولی بازی کن؛ یا می بری یا می بازی، فقط یاد می گیری

  45. همین است به حقیقت.
    فریادی به وسعت روح و جان
    اما این دست فریاد ها را کسی می تواند ادراک کند که به تجربه نشسته باشد برایتان آرامش و شادی آرزومندم و
    سپاس استاد گرانمایه

  46. سلام جناب معروفی
    از جبران خلیل جبران به ترجمه دکتر مهدی مقصودی جمله قشنگی خوندم:
    در خراش تیغ غم بر پیکر هستی ادمی ائینی است انکه شیاری عمیق تر را تحمل کند پیمانه شادمانیش لبریز تر میگردد.
    دست شما درست خسته نباشید.
    —————-
    آره، زیباست
    جبران تقریباً همه ی کارهاش عمیقه

  47. این جور وقت ها میمانی بخندی یا گریه کنی.
    اگر وقت داشتید پست آخرم را بخوانید.
    ——
    می خونم

  48. سلام آقای معروفی،یک سئوال ازتون داشتم:
    شده وقتی اثری ازتون چاپ شده سالها بعد یا حتی زمانی که کار مراحل پایانی رو می گذرونه احساس کنید همچنان ایراد داره ؟مثلا“ فلان پاراگراف باید بالا می بود یا فلان جمله جاش اینجا نبوده و در صفحه فلان باید گفته می شد؟این برداشت برای یک نویسنده اثر طبیعیه یا ناشی از وسواسه؟راستش اثری رو نوشتم که الان در مراحل پایانیه.حدود چهار-پنج ماه قبل دادم عده ای خواندند ونقد کردند .یکی از سئوالاتم از آنها این بود که قلمم چقدر کشش وجاذبه داشت که تقریبا“ همه از آن رضایت داشتند و مایل بودند بدانند خب بعد چه می شود.حتی یکی از اساتیدم که آنرا خوانده بود بعد از خواندن ان اولی چیزی که به من گفت این بود که چرا با این همه استعدادی که دارم تا به حال رمان ننوشته ام؟اما هنوز رضایت خودم رو فراهم نکرده و مدام بازبینی می کنم بااینکه الان بالای ۸۰ درصد رضایت دارم ولی باز می ترسم دست ناشر بدم.یکی از دوستان که کار رو خونده می گه شما نسبت به کار وسواس داری.ولی خودم قبول ندارم .چون اثری که چهار ماه پیش دوستان خواندند با کاری که الان دستمه از زمین تا آسمان فرق کرده .اگر کار را ان موقع به دست چاپ می دادم الان یقینا“ عصبی بودم.
    حالا چه کنم کار را رها کنم؟ یا کمی دست نگه دارم؟
    ——————————–
    تا زمانی که کار روی میز توست، همه ی وسواس ها را با دقت چک کن، و وقتی آن را به ناشر سپردی دیگر فراموشش کن، یا تاج بر سرت می گذارند، یا دارت می زنند.
    هردو را بزرگوارانه بپذیر، و در کار بعدی خودت را بساز

  49. با سپاس از جوابتون ،خودم هم با شما موافقم ومی دونم تا وقتی که کار دستمه صاحب اختیارشم و بعد از آن جای هیچ پشیمانی نیست.باز هم متشکرم.

  50. سلام. وقتی دیدم دخترم برای هدیه روز تولدم سری آثار شما را در نظر داشته احساس کردم هر دو موفق شده ایم هم شما و هم من!
    —————
    هم از شما، و هم از دخترتان ممنونم

  51. سلام آقای معروفی
    اینجا بزرگداشت معلم است.
    دوست داشتم به شما تبریک بگویم.
    ان شاءا..سایه تان پایدار باشد بر سر خانواده و جوان های ایرانیی که این قدر عزیز می دارن تان.
    قلمت تان سبز آقای معروفی عزیز.
    ——————–
    سلام نسرین عزیزم
    مرسی که به یادم بودین، اتفاقاً امروز صبح یک نفر که سال ۵۹ شاگردم بوده به من زنگ زد. حالا مردی چهل و دوساله است با دو تا بچه، و یکی از پزشکان موفق در تگزاس است

  52. سلام آقای معروفی عزیزم …
    از اینکه یازده دوازده سال کنار تخته سیاه های دبیرستان ها درس داده و با عشق ..عشق را آموخته اید ..
    هفته ءمعلم بر شما مبارک که هنوزم سطورهای کتابتان آموزش راستی و عشق است …
    کاش میشد دسته گلی برایتان بیاورم ..
    اما حالا که مقدور نیست خواهان دسته دسته گل های موفقیت و شادابی و برکت برایتان هستم ……
    ——————–
    سلام آرزوی عزیزم
    ممنون که یادم بودین

  53. سلام استاد
    احساس خوبی دارم بااین جملتون حس میکنم جواب ایمیل دوهفته پیشمو دادین!
    منهم خسته ام استاد خیلی خسته؛اما دیگه نای جیغ کشیدن ندارم!
    راستی روز معلم رو بهتون تبریک میگم..
    ———
    ممنون

  54. «ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
    جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه»
    استاد هفته ی معلم رو خدمتتون تبریک میگم.به امید روزی که به ایران برگردید.راستی من چقدر دوست داشتم که یکی از شاگردان شما باشم.ولی سال ۵۹ من فقط یک سالم بود
    —————–
    سلام و ممنون
    من هم اون موقع ۲۳ ساله بودم

  55. استاد عزیزم سلام . می دانید امروز در ایران روز معلم نام گذاری شده ، اما من علاقه ی چندانی به مرحوم مطهری ندارم و از آن بدتر این که امروز تاریخ وفات ایشان است نه تولدشان . امروز برای اساتید این شعر حافظ را فرستادم :
    تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس !
    ———————–
    سلام محمد عزیزم
    هیچ کس سر جای خودش نیست. نه معلم ها، نه نویسنده ها، نه روحانیون، نه هیچ، اینجاست که علف را می ریزند جلو سگ، گوشت را می اندازند برای گوسفند.، و عجیب که خورده هم می شود.

  56. سلام استاد
    برنامه ی رادیوزمانه اتان را میخواندم که دوباره رسیدم به همان جمله هایی که هربار میخوانمشان انگار دستی چنگ میاندازد در روحم و تمام احساساتم را بیرون میکشد و میریزد بر طبق اخلاص.
    „همیشه سال‌های جوانی تو در زندگی همه‌ی ما خالی است. همیشه یک جای دل تنگ است غمی گوشه‌ی خنده‌ات کمین کرده، مثل ابر سیاه دارد از یک سوی آسمان پیش می‌آید که ویرانت کند.
    نم اشکی گوشه‌ی چشم می‌ماند برای روز مبادا یا می‌ماند که همیشه باشد…“
    خواندم ودلم نیامد احساسم را نسبت به این جمله های زجرکشیده ننویسم جمله هایی که مطمئنا ازاعماق یک انسان درامده تاحک شود براعماق انسانی دیگر .
    استاد ما در یک کشور سمعی بصری زندگی میکنیم کشوری که امار کتابخوانی دران غم انگیز است کشوری گاهی جوانانش کسرشان میشود بگویند رمان میخوانیم. و وقتی دم از کتابخوانی میزنند همه ی تکیه اشان این است که ما رمان خوان نیستیم .
    استاد ولی به نظر من کسی که ازخواندن یک خط از کتابی بازبماند حتی اگر از کتابهای داخل سبد اتوبوسهای شرکت واحد باشد یک دنیا را ازدست داده است .استاد من این را گفته ام و تاثیر نکرده اینبار شما بگویید شاید مردم ما بفهمند چقدر ازدنیا عقبند.
    (مطلق گرا نیستم و تمام حرفهایی که زدم نسبی اند حتی اگرظاهرشان خلاف این را نشان دهد)
    ————————————–
    هانیه عزیزم
    اینجا هم این صداها را می شنوم
    سال پیش یکی از چهره های مشهور سیاسی آمده بود اینجا در کتابفروشی من به کتابها نگاه می کرد، و چند کتاب هم خرید. من دو رمان بهش معرفی کردم از دو نویسنده ی بسیار مهم، آن آقا که کنار همسرش ایستاده بود یکباره صورتش را کج و معوج کرد، چهاربار توی زمین و هوا معلق زد و آخرش گفت: آقای معروفی! اون زمانی که جوون بودیم رمان نمی خوندیم، حالا که سن و سالی از ما گذشته. یعنی مارو دست کم گرفته ین؟
    گفتم میلان کوندرا میگه: جامعه ای که رمان نمی خونه، مدنیت را بو نکرده.
    بعد هم گفتم ولش کن. و حالا به تو میگم: ولشون کن.
    رمان میوه است، غذا نیست، و هرکس میوه نمی خوره لابد زخم معده داره

  57. ostad maroufi azizam
    salam
    hafteie moalem ro beheton tabrik migam
    delam baraton kheily tang shode bisabrane montazere ketabe jadideton hastam
    az samim ghalbam doseton daram
    fatemeh az iran
    ——————
    سلام فاطمه جان
    ممنونم از لطفت

  58. جناب آقای معروفی من خیلی وقته که به وبلاگتون سر میزنم ولی هیچ وقت کامنت نذاشتم.راستش روم نشد !
    زندگی خیلی سخته -شاید البته تو ایران اینطور باشه -ولی واسه زنها خیلی سخت تره ولی خوبیش به اینه که این زندگی به ما زنها یاد داده که همیشه مبارزه کنیم و هیچ وقت صورت مساله رو پاک نکنیم بلکه یه راه حلی برای مشکلمون پیدا کنیم.
    امیدوارم که ایام به کامتان باشه و همیشه سرتون سبز و دلتون شاد باشه
    ن.ن
    ——————————-
    زنها
    آره زنها این بار ایران ما رو خواهند ساخت.
    زنها قوی و زندگی ساز و بیدارن.
    من به این ایمان دارم

  59. سلام آقای معروفی عزیزم
    این جیغ زدن خوب؟ من واقعا تو جواب این سوال معلق هستم
    ————–
    سلام مهسای عزیزم
    کدوم سوال؟

  60. سلام
    جمله زیبایی بود . گاهی فکر میکنم که این فکر کردن توانی بس خطرناک رو توی سرزمین من می خواد که هر کسی نداره .
    —————-
    اگر امید نبود؟

  61. سلام استاد معروفی عزیزم،
    و گاهی آنقدر درد عمیق و سخت میشه که دیگه توان جیغ زدن رو هم نداری و صداش لابه لای دندهات برای همیشه می ماسه.
    فیروزه
    ——————–
    سلام فیروزه عزیزم
    همینطوره
    گاهی صدای جیغ یا فریاد دلت رو خودت هم نمی شنوی، فقط… دیگه چی بگم؟

  62. سلام آقای معروفی عزیز
    من مدتهاست نوشته های شما رو می خونم ولی هیچ وقت شجاعت نوشتن هیچ کامنتی رو واسه شما نداشتم. آخه در مقابل نوشته های شما که هر کدومش هزار تا لایه داره احساس کوچیکی می کنم. درست می گین که هر کی بیشتر عاطفه هزینه کنه بیشتر درد می کشه ولی جیغ… فکر نمی کنم. من نمی تونم جیغ بکشم و این عذابم می ده.
    —————————
    ماها روی کاغذ جیغ می کشیم، بی صدا و لایه لایه
    اینجور نیست؟

  63. salam aghaye marufi. yek pishnehad. esme roman e jadid ra begozarid „tamamiye anche darbareye dard midanestam“
    akhar in hame dard ra chegune khanande tab biyavarad. be andazeye kafi dar samfoniye mordegan dard keshidim. pas lezat kojast. agar gharar ast gheyre dard chizi nabashad pas beravim sareman ra begozarim va bemirim, rahe chareyi peyda konid . hazrate ostade dard nevis
    —————————-
    نمی دونم چی بگم
    فقط می دونم که وقتی درخت سبزه و باغ آباد، همه تماشا می کنن و لذت می برن، ولی وقتی باغی خشکید، کار ما شروع میشه و میگیم که مراقب باغ های دیگر باشید

  64. درود استاد
    همین چند وقت پیش بود که دوستی عزیز تو کوچه پس کوچه های کریمخان ، جایی نزدیک به خانه هنرمندان کتابی پرینت شده(!) به من داد و گفت حتما بخوان(فریدون سه پسر داشت…)و من خواندم و خواندم و تا به امروز که شبی نیست که به این دنیای مجازی میان من و شما عباس معروفی عزیز سر نزنم!من هم مثل خیلی از انسانهای سرزمینم درد کشیدم ، جیغ زدم ، فریاد زدم و گاهی فریادم در اعماق دلم بی صدا خشکید…فریادی در شب ، فریادی که می گویدم روسپیان بیدارند.این خواهران گمشده در آغوش خویش…
    خسته ام استاد ، خسته!خیلی ها با صدای بلند فریاد زدند و کسی نشنید!می خوام یک بار بی صدا فریاد بزنم تا اول از همه خودم بشنوم
    ——————————–
    سلام سورنا
    هر وقت در جلسه ای، دانشگاهی، جایی خواستم بخشی از این رمان رو بخونم، برنامه خراب شد. بعضی جاهاشو نمی تونم بخونم. از گریه خفه میشم

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert