گفتوگوی روز «عباس معروفی» در رادیو کوچه
«سانسور ریشهی خلاقیت را میخشکاند»
بیست و ششم اردیبهشت۱۳۸۹ برلین
سپهر عاطفی/ رادیو کوچه/ دفتر ترکیه
نمایشگاه کتاب تهران که از سال ۸۶ در مصلای تهران برگزار میشود همیشه با بحثهای پیرامون خود آمده است. نمایشگاهی که با وجود سانسورهایی که در مورد کتاب در ایران وجود دارد بیشباهت به نوعی تظاهر فرهنگی نیست. جمعآوری کتابها و ممنوعیت آثار نویسندگان ایرانی امسال نیز بیشتر از هر چیز دیگری در نمایشگاه کتاب به چشم میآید. سال گذشته نیز آثار نویسندگانی مثل «صادق هدایت» و «فروغ فرخزاد» از نمایشگاه جمعآوری شده بود.
امسال نیز ممنوعیت عرضه کتاب شامل کتابهای «هوشنگ گلشیری» و «فروغ فرخزاد» و کتابهایی از «محمود دولتآبادی» شد. کانون نویسندگان ایران در بیانیهای، تحت فشار قرار دادن ناشران مستقل را محکوم و به محرومیت برخی از ناشران ایرانی از شرکت دراین نمایشگاه اعتراض کرد. براساس گزارشهای رسیده کتابهای تاییدکننده هولوکاست، کتابها درباره شک، بهاییت و بابیت در این نمایشگاه جمع آوری شدند.
این درحالی است که ۱۵ اردیبهشت بعد از تعطیلی نمایشگاه کتاب و بستهشدن درهای آن، عدهای به غرفه ققنوس آمده و بیخبر و بدون اجازه مسوولان غرفه، حدود صد نسخه از رمان «سال بلوا» را از غرفه این ناشر بردند. بنا بر گزارش ایلنا، به مسوول غرفهی ققنوس گفته شد؛ که کتابهای عباس معروفی را جمع کرده و از فروش آنها در نمایشگاه کتاب خودداری کنند. این کتابها شامل «سال بلوا»، «آونگ خاطرههای ما»، «دریاروندگان»، «جزیره آبیتر» و «سمفونی مردگان» میشود.
این درحالی است که فروش رمان «ذوب شده» عباس معروفی نیز که اواخر سال پیش بعداز ۲۶ سال منتشر شده بود، پیش از تعطیلات نوروز امسال متوقف شد. در همین رابطه با عباس معروفی گفتوگویی داشتهایم که در پی میآید.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
آقای معروفی دیدیم که در نمایشگاه کتابی که امسال برگزار شد، مثل سالهای قبل خیلی از کتابها ممنوع شدند و از نمایشگاه جمعآوری شدند، کتابهای شما نیز مثل سمفونی مردگان و سال بلوا امسال از نمایشگاه کتاب جمع شدند. فکر میکنید با وجود این سانسور شدیدی که برای کتاب در ایران وجود دارد و کتابها در مراحل مختلف فیلتر میشوند، اصولن نمایشگاه کتاب و خود کتاب در جمهوری اسلامی چه جایگاهی دارد؟
نمایشگاه کتاب در واقع نقض غرض است. یعنی حالتی دوگانه دارد اینکه نمایشگاهی بگذاری و در آن شروع به سانسور و اهانت کردن به کتاب کنی. یعنی مناسک . مراسمی را آدم به جا بیاورد و بعد در آن مناسک کل هستی آن مراسم را آدم به آتش بکشد و از بین ببرد.
این در واقع نگاه کلی جمهوری اسلامی و این نظام که ۳۰ سال است بر مملکت ما حاکم است به کتاب، فرهنگ، هنر و.. و میبینیم به موازات این کارهایی که میشود. مثلن در شهر تهران مجسمهها را میدزدند. مجسمه دزدی کیفزنی نیست که کسی بیاید کیف شخصی دیگر را بزند. مجسمه چیزی است که چند تن وزن دارد و اینها نیاز به جرثقیل و بیل مکانیکی دارد، نیاز به ابزار سنگین دارد.
این نشان میدهد که درکل نگاه این نظام به مجسمه به هنر، کتاب همهاش یکسان است و فرقی نمیکند. همان کاری را که در نمایشگاه کتاب امسال اینها کردند و به کتابهایی که خودشان مجوز دادند و بعد خودشان آمدند مجوز خودشان را باطل کردند، دقیقن همان دزدیدن مجسمهها بود.
با توجه به اینکه امسال کتابهای آقای هوشنگ گلشیری، فروغ فرخزاد همچنین کتابهایی از آقای دولتآبادی و شما جمعآوری شد و این کتابها مجوز داشتند، فکر میکنید دلیل این کار چیست؟ زیرا به نوعی ناهماهنگی است. آیا از دادن مجوز پشیمان شده بودند یا دور جدیدی از سانسور فرهنگی را آغاز کردهاند؟
خیر، این کلن حالت این دولت است. یعنی علاوه بر آن نظام جمهوری اسلامی، این بیقانونی و هرج و مرج در فضای دولت را نشان میدهد. بهطور مثال اینها اعلام کرده بودند که هفتهی آینده شنبه و یکشنبه همهجا تعطیل است و بعد دهبار حرفشان را عوض کردند. در واقع هرج و مرجی در دولت وجود دارد که نشان میدهد اینها ثبات اقتدار ندارند.
کتابهایی که مجوز دادهاند و خودشان بخشنامه کردند کتابهایی که از این تاریخ به نمایشگاه میآید بدون اشکال است. مثلن سمفونی مردگان درست دو ماه پیش مجوز چاپ بیستم را گرفته بود و کتابی است که ۲۵ سال است در آن کشور خرید و فروش میشود و مردم میخوانند.
تازه این کتاب رمانی راجع به هابیل و قابیل است و با قرآن شروع میشود. اصلن چیزی ندارد که بیایند به این شکل به آن حملهور شوند و جمعآوری کنند. این نشان از سردرگمی و پریشانی دولت دارد درحالی که اصلن کار دست آدمهای ندانمکار افتاده است. همه از یکدیگر میترسند و من فکر میکردم به دلیل اینکه همزمان نمایشگاه گل و گیاه نیز هست و اینها اگر به آنجا بروند امکان دارد با هر پدیدهی سبزی احساس وحشت کنند و بخواهند هر چیز سبزی را از ریشه بکنند.
شما با بسیاری از نویسندگان جوان نیز کار کردهاید، فکر میکنید این جنایت فرهنگی، توقیف و سانسور کتاب که شامل حال بسیاری از نویسندگان جوان نیز میشود چه تاثیری بر انگیزه و آیندهی نویسندگی آنها میگذارد؟
من یک جایی هم به خاطر اندیشهی خودم و هم به خاطر سن و سالم و یا شرایطی که در آن قرار داشتم از آن آغازی که شروع کردم، بین دو نسل قرار گرفتم. یعنی یک نسل نویسندگاه قدیمی از قبیل شاملو، سیمین دانشور، سیمین بهبهانی، حمید مصدق، محمود دولتآبادی، هوشنگ گلشیری، یداله رویایی و اسماعیل خویی و نویسندگان بزرگ نسل گذشته در ارتباط بودم.
از طرفی دیگر با نسل دیگری کار کردم که دیدن آنها برای من به همان اندازهی دیدن بزرگان ادبیات اهمیت داشت. من همین چند روز پیش یک داستان کوتاه در برنامههایی که در رادیو زمانه اجرا میکنم و کارگاه داستانی که آنجا دارم، یک داستان اروتیک کوچک از خانمی به نام «فریال» بود که میدانم این خانم ۲۳ ساله است ولی این کار واقعن زیبا بود.
یعنی من فکر میکنم باید به اینها توجه کرد، اگر امکانی برای انتشار آن است باید هر کاری کرد. میبینید من در این وضعیت میانهای که قرار گرفتهام هم آن نسل و هم این نسل را دیدهام. آن نسل چیزهایی در زمانهی قبل از انقلاب داشته است، مطبوعات ادبی، مطبوعاتی که نقد و فضاسازی میکرده است.
نسل امروز آن فضا را ندارد. به هر حال هر چیزی نیاز به مطبوعات زرد نیز دارد که بخشی از جامعه را جذب کند. متاسفانه اینها از همه چیز محروم هستند. تنها چیزی که وجود دارد وبلاگها هستند و اینقدر تعدادشان زیاداست که به ندرت شما چیزهای ادبی لابهلای وبلاگها پیدا میکنید. گر چه من خیلی برای آن اهمیت قایلم و همین را نیز غنیمت بزرگی میدانم ولی این را فراموش نکنید که نسل تازهی ما در این سرکوب فرهنگی که کتابهایشان اجازهی انتشار ندارد، مطبوعات ادبی وجود ندارد و اینها جایی برای بالیدن پیدا نمیکنند.
به نوعی احساس میکنم ادبیات نسل بعد زیرزمینی خواهد شد یا ادبیاتی است که دست به خود سانسوری میزند و با سانسور پیش میرود و چیز نصف و نیمهای از خلاقیت منتشر میشود یا خیر، بخشی از ادبیات منتشر نمیشود و در کشوها قایم میشود تا روزگاری بیرون بیاید، همچنان که من ۲۶ سال پیش رمانی نوشتم که هیچوقت امکان انتشارش نبود.
یعنی همیشه به دلیل اینکه این رمان داستان نویسندهای است که در زندان اوین در سالهای بعد از انقلاب است. از این میپرسند تو فلانی را میشناسی؟ او میگوید بله میشناسم و شروع میکند از کودکیاش داستانی گفتن. اینها میگویند مادر فلان تو دروغ میگویی و زیر شکنجه میبرندش، وقتی زیر شکنجههای اولیه و فشار میگذارندش این به دلیل اینکه داستان نویس است شروع به قصه ساختن میکند. اینها باز میگویند تو دروغ میگویی راست بگو. دوباره شکنجهها عوض میشود و بعد این به همان شیوهی داستان گفتن شروع میکند قصهی بعدی را میگوید. این آنقدر قصه میگوید تا اخر در قصههای خودش گم میشود.
این داستان را من وقتی که ۲۶ ساله بودم نوشتم و آن موقع ناشر من گفت این را چاپ نکن زیرا برایت مشکل ایجاد میکنند و میکشندت. حالا من ۵۲ سالهام و ۲۶ سال از این ماجرا گذشته است. به هر حال در ایران ۴،۵ ماه پیش مجوز گرفت با ۳۵ مورد سانسور این کتاب منتشر شد ولی یکماه بعد ریختند و کتاب را جمع کردند.
من کتاب خودم یا کتاب دیگری نمیبینم. اینها سرنوشت جامعهی ما است. وقتی میریزند در دفتر نشریهی گردون من باید به همکار مطبوعاتیام بگویم این حمله به گردون نبود. این حمله به همهی نشریات بود. وقتی میریزند در عروسی و جوانان را میبرند، الآن به آن اصلاحطلبهای عزیز باید گفت این حمله به عروسی نبود، به دعای ندبهی شما حمله شد. یعنی باید جلوی حمله را گرفت، فرقی نمیکند حمله به عروسی یا حمله به مراسم دعای کمیل.
متاسفانه مثلن ما میگوییم آتش زدن قبر کافرها اشکالی ندارد ولی باید منتظر باشیم که بیایند و قبر ما را آتش بزنند. زیرا مرده برای هر گروه و دین و عقیدهای مقدس است، وقتی بیایی و مردهی کسی را با لودر زیر و رو کنی و این کار را پسندیده بدانی مطمئن باش میآیند و مردهی تو را با لودر زیر و رو میکنند.
شما به رمان ذوبشده اشاره کردید که جلوی انتشار آن در فروردینماه گرفته شد، آیا قصد انتشار این رمان در خارج از کشور را دارید یا صبر میکنید که شاید ۲۶ سال دیگر در ایران اجازهی نشر پیدا کند؟
من کتاب را در نشر «گردون» برلین منتشر کردم، کتاب را بدون سانسور منتشر کردم و رمان جدیدتری دارم که ۷ سال روی آن کار کردهام که آن را نیز ناشرم برد و وزارت ارشاد آن را به کلی رد کرد، یعنی کتاب را غیرقابل چاپ اعلام کردند. من آن را نیز منتشر کردم. کتاب منتشر شده و چاپ اول آن نیز تمام شده است که با استقبال خوبی مواجه شد. زمانی در حدود ۴۰۰ صفحه است که من ۷ سال روی آن کار کردهام. چکیدهی عمر من و هفت سال زندگی در غربت است. رمانی راجع به تنهایی و عشق و سفر است.
من فکر میکنم هیچوقت نباید متوقف شویم، هر جا جلوی چیزی را گرفتند ما باید از جای دیگری جوانه بزنیم و سبز شویم.
فکر میکنید این سانسوری که در ایران وجود دارد باعث بروز خلاقیت در میان نویسندگان میشود یا فکر میکنید در جوامع آزاد رشد و بالندگی بیشتر وجود دارد؟
ببینید سانسور خلاقیت نمیآورد، سانسور خلاقیت را میخشکاند. سانسور دشمن خلاقیت است. ممکن است در فشارهای سانسور ذهن گریزگاههایی خلق کند ولی بهطور کلی سانسور خلاقیت را میخشکاند. به همین دلیل است که شما میبینید در جوامع آزاد مثل آمریکا، فرانسه، آلمان یا کل اروپا ادبیات به استانداردهایی جهانی رسیده است و شاهکارهای بزرگ آفریده شده است.
در کشور ما این محدودیت هیچوقت نگذاشته است که اندیشه به کاغذ بنشیند و همیشه هراسی وجود داشته است. بسیاری از آدمها بودهاند که میخواستند موضوعی را بنویسند و فکر کردهاند اگر بنویسند ممکن است زندگی آنها کنفیکون شود به همین دلیل اصلن سراغ آن نرفتهاند.
این هراسی که پیش از نوشتن در ذهنها وجود دارد و موجب خودسانسوری میشود، ریشهی خلاقیت و آفریدگاری را میخشکاند. من به هر حال با هر نوع سانسوری مخالفم و فکر میکنم خیلی از نویسندگان و شاعران حتا گفتهاند که سانسور گاهی خلاقیت ایجاد میکند اما به نظر من این جملهها مزخرف است. سانسور با خلاقیت سر سازگاری ندارد و موجب مرگ خلاقیت میشود.
15 Antworten
سلام آقای معروفی عزیز.
ریشهی سانسور در این است که سانسورچی خلاقیت را از مخلوق حذف کرده، و او را قطعهای مشخص از سیستمی در تملک خالق میداند و خویش را سایه و امانتدار و میراثدار خالقی کمی و قابل اندازهگیری با مقیاس شخصی. این خصوصیت فرعون است؛ فرعونی که تنها صادرکنندهی مطلق جواز ایمان است.
بنابراین نمایشگاه کتاب و هر عرصهی خلاقیت دیگر معرکهی اوست نه دیگران.
سمبول این نگاه هم میشود شمقدری که خود را مالک نگاه تمام ایرانیان میداند:
شرح بیشتر در این نوشته بسط داده شده است:
مجوز ایمان+پلیس نامحسوس = بهشت یا جهنم؟
http://sinajami.blogspot.com/2010/05/blog-post_1657.html
—————–
سلام سینا جان
مطلب را خواندم
و ممنونم
بسیار عالی بود. با سپاس
ممنون….
سلام استاد معروفی عزیز
من در خصوص چاپ یک کتاب نیاز به مشورت با شما را دارم. آیا امکان اینکه با ایمیل با شما در ارتباط باشم و توضیحات بیشتری را ارائه کنم، وجود دارد؟
سلام
خیلی عالی بود…
من همیشه مجذوب شما میشم و دست خودم نیست..
عاشقتونم خبر دارید….
سرزمین من خسته خسته از جفایی
سرزمین من مثل چشمه انتظاری
سرزمین مثل قلب پر غباری
سرزمین من بی سرور و بی صدایی..
عجیب است !دارم نفس می کشم و به این فکر می کنم اگر این هوا را از من بگیرند به هوای چه چیز زندگی خواهم کرد؟!
شاید روزی ادبیات شفاهی باب شود ،چیزی شبیه به این که گوش ات را بیاور جلوتر ،… ؛شنیدی ؟!
سلام
خوب هستین استاد؟
شماره اول گردون رو براتون فرستادم.
اگر مشکلی داشت حتما مطلعم کنید.
با تشکر.
میدونی چیه عباس عزیز من
مگه میشه رفتار یه ابله یا دیوونه رو بررسی کرد که شما این کار رو کردید
شما تا به ابد زنده اید
من تا به ابد زنده ام
ایران زنده میمونه
این فرهنگ تا به ابد زنده است
میدونی عباس من
اینها باد درو خواهند کرد
و تو جاویدی چون به تمام ریشه های من ریشه های سرزمینم گره خوردی
عباس
عباس افسانه های نو
اتفاق بسیار زیبایی داره در این مملکت رخ می ده
نسلی داره متولد می شه در ادبیات ایران که با هیچ نسلی قابل قیاس نیست
حافظ خیاوی , محمد حسینی, حسن فرهنگفر و تمامی انسانهایی نظیر من
که تنها نظاره گریم
یه عمر وامدار توییم
عباس تو به تاریخ گره خوردی
گور بابای هر ابلهی که فکر میکنه میشه مقابل این تاریخی شدن ایستاد
آقای پرکار
کمر بیشتر راست کن
الان وقت نوشتنه
وقت هم زدن تاریخ
وقت لباس واقعیت پوشوندن به به افسانه های تو
افسانه دختر حاکم
افسانه مرد پرکار
—————–
سلام عزیزم
چقدر توی کلمه های تو امید و چشم اندازهای نو هست
مرسی که حضور داری
استاد عزیزم سلام . امروز یادداشت شما را درباره ی مرحوم گلشیری در سایت بی بی سی فارسی خواندم . دو سه روزی بود در همین بی بی سی مطالبی راجع به ایشان خوانده بودم و چه قدر دوست داشتم نوشته ی شما را بخوانم . نمی دانم علاقه ی من به مرحوم گلشیری در نوشته های ایشان خلاصه می شود و یا علاقه بی پایانم به شما . هر چه هست هر از گاهی یکی از کتابهایی که ایشان نوشته اند را دست می گیرم و یک نفس می خوانم و هربار می گویم این یکی از بهترین داستان هایی بود که خواندم ، داستانهایی که برایم هربار تازگی دارند . یک بار شازده احتجاب کتاب محبوب من است ، یک بار کریستین و کید ، یک بار آینه های دردار و این اواخر بره ی گم شده ی راعی . امروز که ایشان در میان ما نیست صمیمانه امیدوارم روحشان شاد باشد و خداوند به شما عمر طولانی پر برکت همراه با شادی و سلامتی دهد ، ان شا الله .
—————-
سلام محمد عزیزم
خوشحالم که کتابهای حضرت استادی را دوست داری
و مرسی از لطفت
استاد ایمیل من رسید؟
سلام..با آرزوی محو واژه ی سانسور از فرهنگ لغات جهان
—————–
براش هنوز باید زحمت بکشیم
سلام آقای آذرآیین
درود آقای معروفی
من قصد کردم „سمفونی مردگان“ رو به انگلیسی برگردونم و در این راه تمام کوشش خودم رو میکنم.
می خواستم اول رز شما اجازه بگیرم.
من یک دانشجو در ایران هستم و با این کار مسلما دنبال منافع مالی نیستم
اصلا تو ایران برای کار فرهنگی منافع مالی نیست.
پرسش من اینه که اگر من متن رو به انگلیسی برگردونم شما می تونید کمک کنید تا ناشری پیدا کنیم و اثر رو چاپ کنیم.
خیلی امیدوارم که با ترجمه ی „سمفونی مردگان“ بتونم به سایر کسانی که توانایی ترجمه از فارسی به انگلیسی رو دارن این انگیزه رو بدم که آثار شما و سایر چهره های شاخص ایران مثل هوشنگ گلشیری، محمود دولت آبادی، شاملو و … رو تماما ترجمه کنن
سلام آقای معروفی
فقط یک کلمه می تونم بگم که درود به شرفتون
من ۲۸ سالمه ، این مصاحبه شما را که خوندم دقیقا“ حرف دل منو زدید
من حتی داستان هام را که در و بلاگم قرار می دم ، به طور نا خود آگاه خود سانسوری می کنم و امیدی هم ندارم که بتونم به این زودیها داستانمو بدون سانسور و اون چیزی که دوست دارم یعنی بدون ایما و اشاره و کنایه در ایران چاپ کنم
با خوندن این مصاحبه چقدر به شما احساس نزدیکی کردم واقعا نسل جدید را خوب درک می کنید
بازم ممنونم
——————
سلام کیوان عزیز
ما همه پژواک همدیگریم. گاهی حرفی را از زبان تو می زنم، و گاه تو چیزی را با زبان من بیان می کنی
سلام استاد
شاید درخواست من برای خوندن وبلاگ داستانم و کمک و راهنمایی من جهت بهتر نوشتن، در این بخش مناسب نباشه. امید وارم مرا ببخشید.
من معتقدم که در هر زمینه ای آزادی استادی انتخاب کنی و من با اختیار تمام شما را به عنوان استاد داستان نویسی انتخاب می کنم امید وارم مرا بپذیرید.
آدرس وبلاگ من:
http://akasiyemirza.blogfa.com
منتظر راهنمایی و کمک شما هستم، استاد.
شاگرد شما
ندا