از آدم هایی که در غربت شناختم، جوانترینش زیبا کرباسی است، دختری که همیشه از بالا به جهان می نگرد، درویش است، درویش من. مغرور و بلندبالا. زیباست در حد افراط، آدم است در حد نهایت، دوستش دارم در حد خودم. شعرش را همین امروز خواندم و فکر کردم که او با همین شعرش همه ی فضا را ناز کرده است. شعرهاش را می خوانم و خوشحالم که زیبا کرباسی شاعر من است. با بوسه و گل و احترام یکی از شعرهاش را می خوانم با شما:
بلرز!
همه را خاموش کن! نلرز!
از پله ها پایین بلغز!
ازخنده های رنگ پریده ی کودکان ِهمسایه بپر! نلرز!
از باری های کهنه ی نارنجی
از مادرانی که در کالسکه ی کودکانشان عصا حمل می کنند، بگذر! نلرز!
از نفس های مرطوب هوا روی برگ های درختان برگ ریز بی آنکه بگذری بگذر!
با سر بکوب به این درخت تبریزی نلرز!
از مکعب های مودّبِ مرتّبِ چیده در کناره ها
قهوه خانه ها قحبه خانه ها وهرچه خانه ها و خُب!
پیاده تا دریا
پای پیاده بکوب تا دریا و برنگرد! بلرز!
79 Antworten
سلام جناب آقای معروفی
اولین با که با نام شما آشنا شدم سال ۷۸ بود که رمان سال بلوا را یه فامیل بهم داد که او نیز تا آنجا که یادمه مثل اینکه از خود شما با یه نشریه گرفته بود.اونقد برام عجیب بود که بعد از انقلاب ما هنوز چه نویسنده هایی داریم تا جایی که رفتم انقلاب دنبال بقیه آثارتان که سمفونی مردگان رو گرفتم .و حالا پشیمونم که چرا کتابهای دیگرتان را نگرفتم .و بعدش که دوباره رفتم یه اثر دیگر از شما بگیرم دیدم همه رو جمع کردند.ولی هنوز سمفونی مردگان در گوشم طنین دارد و چه عظمتی که مرا مبهوت کرد.
و الآن چند وقتی است که از برکت اینترنت شما را بار دیگر یافتم.
کلمه هات رو نمی فهمم! انتخابت رو هم …!
از مادرانی که در کالسکه ی کودکانشان عصا حمل می کنند. این سطر آقای معروفی! نویسنده ی محبوبم! فوق العاده زیبا بود .واین شعر چقدر واقعی سروده شد واقعا که شما با این انتخابتان نشان دادید که شعر و شاعر شناسید من مادرم! هر روز که با کالسکه بچه ام راه می افتم به این فکر می کنم کی بابک من مرا راه می برد آیا من بابکم را برای اینکه در آینده عصای دستم شود بزرگ می کنم؟ من هم مثل شما برای این نگاه و هشدار انسانی زیبا کرباسی را می بوسم
لیلا فرجامی به زیبا کرباسی http://poetrism.com/3.htm لب غنچه ای در اتو بوس شهرت! خواهش می کنم بخوانید. جواب منهم همان جواب لیلاست.
سلام آقای معروفی! این بار سومی است که امشب به وبلاگتان سر زدم و این شعر خوب زیبا کرباسی را خواندم.پیامهای زیر باعث شد که به بازخوانی این شعر فوق العاده بپردازم.
همه را خاموش کن/ منطور شاعر در این سطر نمی تواند فقط لامپ ودیگر وسایل خانگی باشد بی شک نگاهی دارد به نوعی ریاکاری که در پیرامونش در جریان است! /نلرز/ از پله ها پایین بلغز/ از خنده های رنگ پریده ی کودکان همسایه بپر! نلرز!/ایجاد موسیقی با توجه به کارکرد قافیه های درونی قابل توجه است به خصوص که ازواژه نلرزشاعر به عنوان ترجیع نیزسود می جوید. شاعر در تمام سطرها چند بعدی عمل می کند وی ضمن اینکه هنگام عبور از راه پله از کنار خنده های کودکان می گذرد از طرفی پرشی از روی این خنده ها دارد و از طرف دیگربا حرکت خیال گذشت زمان را با یک فلاش بک به اجرا در می آورد.
از باری های کهنه ی نارنجی/ از مادرانی که در کالسکه کودکانشان عصا حمل می کنند بگذر! نلرز!/
او هنگام گذر خود از حاشیه خیابان ضمن اینکه تقابلی بین عبور کامیونها و کالسکه ی بچه ایجاد می کند در ابتدا تصویر پیرزنی را در ذهن مخاطب می سازد که با قرار دادن عصا در کالسکه ی نوه اش ضمن اینکه به کالسکه تکیه دارد با آن حرکت می کند اما ناگهان همین تصویر تبدیل به طنزی سیاه می شود و علاوه بر نمایش ایثار و از خودگذشتگی یک مادر خودخواهی او را نیز جلوی دوربین مخاطب می برد مادری که به فرزند به عنوان عصایی در آینده نگاه می کند یا او را بهانه ای برای ادامه زندگی می داند.منظورم از توضیح این واضحات بیشتر نمایش تقابلی است که توسط شاعر ما بین سه نسل( کودک-مادر-مادربزرگ) ایجاد شده است آن هم در دو سطر. این ایجاز وارسته که کمتر در شعر امروز مشاهده می شود قابل تحسین است. البته نگاهی سمبلیک نیز در سطر باری های کهنه نارنجی مستتر است منظورم این است که شاعر با استفاده از کلمه باری های کهنه به کسانی اشاره دارد که بدون آنکه به درک زیستن برسند آن را یعنی زندگی را فقط با خود حمل می کنند.
از نفس های مرطوب هوا بر برگهای درختان برگ ریز بی آنکه بگذری بگذر!/ موسیقی در این شعر کوتاه و اغلب شعرهای زیبا کرباسی نقشی ویژه را ایفا می کند وبه طور ماهرانه ای خود را با حس و شهودی شاعرانه همراه می کند . در این سطر عبوری سرخوشانه به طراوتی تشبیه می شود که دانه ی بارانی که دردانه شد به برگهای سبز می دهد این را با رجوع به پروسه ی شاعری زیبا کرباسی و دیگر شعرهایش بهتر می توان دریافت./با سر بکوب یه این درخت تبریزی! نلرز!/ از مکعب های مودب مرتب چیده بر کناره ها قهوه خانه ها قحبه خانه ها و هر چه خانه ها/ و خب پیاده پای پیاده بکوب تا دریا و برنگرد! بلرز!
چاشنی عاطفی عصیانی که از اوایل این شعر با آن همراه بوده خودش را در تقابل و سرکوفتن بر درخت تبریزی نشان می دهد صنعت تشخیص در این سطر بدون آنکه قصد خود نمایی داشته باشد به اجرایی ماهرانه می رسد آیا این درخت تبریزی همان من شاعر است یا همان افرادی که مدام به سد معیر شدن مشغولند؟ افرادی که همچون اشیا با ظاهری مودب و مرتب به گوشه هایی از چمباتمه نشینی در قهوه خانه ها و هر چه خانه ها بدل شده اند . اینجاست که شاعر سرمای خوش آب و دریا را به سردی آدمهای پیرامون ترجیح می دهد.
سلام استاد عزیز
چه زیبا بود وسیال این چند خط کوتاه
نمىدانم چرا امتدادش مرا با خود برد تا باغات خوش ترنم شهمیرزاد و کوچه باغهاى پرخواهش شهرم با آن انارهاى سرخ آویخته بر گویسوان رقصان
حوس چیدن در من بیداد میکند، مىخواهم دزدانه ازبلنداى دیوار انار بچینم و نلرزم!
سلام استاد! مرسی از انتخاب این شعر فوق العاده حسی.آنقدر زیبا بود که با وجود سرمای دانشگاه و اینهمه بلرز بلرز شعر من گرم شدم
سلام آقای معروفی! چقدر خواندن نثر شما آرام بخش است این وارستگی شما را می رساند که اینهمه خالص می نویسید شعری هم که از خانم کرباسی انتخاب کرده اید بسیار خواندنی و دلنشین بود من از اینهمه اندوه مو بر تنم سیخ شد راستی چقدر عمق دارد این اندوه.
شعر که معمولی بود . اگه عکسی که گذاشتید عکس ایشان است زیبا نیست اما لوند هست .
سلام به نویسنده مهربان پیشکسوتی که با شعر حرف می زند. من همیشه شنیدن شعرهای زیبا را با صدای دلنشینش بیشتر دوست داشته ام او برخلاف خیلی از شاعران معاصر شعرش صدای شادی دارد اگر چه دایم راوی غبنی است که بر زنان ایرانی می رود اما اهل زنجموره هم نیست شعری جسور و شجاع دارد که با موسیقی تازه ای همراه است در شعر اندوهناک بالا او را غمگین یافتم امیدوارم هر جا که هست مثل همیشه مقاوم باشد
سلام آقای معروفی عزیز
حتما می دونید از وضعیتی که تو نظرخواهیم پیش میومد چقدر شرمنده می شدم… بارها سعی کردم دوستانه حلش کنم و نتونستم…هیچوقت نفهمیدم چرا پروانه مدام سینه ی شما رو نشانه می رود.. از بزرگواریتون ممنونم.. می دونم به دل نگرفتید. از کامنت هاتون فهمیدم..هر بار بعد از تذکر بهش فکر می کردم بار آخره ولی باز ادامه پیدا می کرد..این دفعه فکر می کنم دیگه تمومه چون نوشتم ازین به بعد پاک می کنم..تاحالا پاک نمی کردم چون می خواستم ببینم ماها می تونیم با گفتمان با هم ارتباط برقرار کنیم یا نه ..ولی انگار نشد..
در ضمن زیبا واقعا زیباست:) شعرش هم زیباست.. کامنتی هم که وجیهه خانم گذاشته همینطور:)
کاش زیباهای هم که در کشور خودمون زندگی می کنن می تونستن آزادانه استعداداشون رو نشون بدن.. حیف که خیلی هاشون اصلا کشف نمی شن!
سلام!
شنیده بودم که ما توی خارجه یه شاعر زیبا به اسم زیبا داریم حق دارید آقای معروفی انصافا زیباست و زیبا تر این شعرش که حسیتی زیر پوستی دارد ای کاش اگر ایشان وبلاگ یا سایتی دارند آدرسش را معرفی می کردید تا بیشتر ازاین هموطن تبعیدی بخوانیم.
البته بابت همین شعر هم دستتان درد نکند یاد شعرهای خوب گردون افتادم.
زیبا کرباسی شاعر تقلب است اشعار کپیی از اشعار معشوقش اسماعیل خویی
زن بد ذات و گاو گله دهن و حسودیه که به شاعرای هم دوره ش فحش
می ده هوله /فرجامی /بیگناه /کلباسی /شاهرخی
ادم دلش به چی خوش باشه آخه؟ شاعر مملکت با ماتیکش به جنگ آخوندا رفته
پستی تا کی ؟ اسناد و طدای این زیبا کرباسی هست که به همه فجیعانه نسبت ج
بودن می ده. عجب!
نوشته های قبلی کار رفیق متقلب زیبا کرباسی / علی عبدالرضایی
بی نا موس که آیران به گه کشیده
اونجا م جو مسموم ایجاد کرده.
زیر حجم نگاهم نلرز…در کنج کافه های بی لبخند از بغض تهی شو…از لبخند سرشار…
گاهی حس میکنم که در پیش کلامتان غالب تهی میکنم.دمی یاری دهید مرا .
به زودی
فایل صدای زیبا کرباسی
فحشهاش به شعرای خانم هم دوره ش را منتشر خواهیم کرد
هر تلفن هر نامه ضبط شده بزودی منتشر می شود
راستی! گفتم که برای من یکی غیرقابل تحمل است
جنگ قبیله ای
ترکا طرفدار ترکند
زیتون خانوم ببخشیدا زیبا خانوم که اینقدر خوشگیلن آمپول هورمونی تو لباش زده یه جاهایرم از همون کارا کرده با پول که حالا اسمش یادم نیست خوشگلی خریده کاش عقل و درایت و استعدادم میشد این خوشگله بخره
سلام آقای معروفی کسی یا کسانی با نام روشنک بیگناه سعی در تخریب شعر و شخصیت مبارز زیبا کرباسی دارند در حالی که خانم بیگناه در همین شماره شهروند نقد زیبایی را درباره شعر و شخصیت زیبا کرباسی نوشته اند که من متن کامل آن را اینجا می آورم
زیبا کرباسی شاعری در برابر صبر تاریخی
روشنک بیگناه
اگر بخواهم درباره ی شعر «لابد» بنویسم بی تردید باید به موضوع آن اشاره کنم. همه ی آنهایی که کارهای زیبا کرباسی را از ابتدا دنبال کرده اند می دانند که زیبا شاعریست که همیشه در برابر صبر تاریخی ایستاده و محکومش کرده است. در شعر «لابد» همان دید با شیوه ای متفاوت در حوزه ی زبان اتفاق می افتد. او از واژه هایی استفاده می کند که در فرهنگ سنتی و پدر سالار ما همیشه در ستایش زن آمده است: «خانم های سربراه» «سربه زیر» و «نجیب». اما با کنار هم قرار نهادن این ترکیبات و توصیفات، شاعر ذهن خواننده را به نتیجه ای منطقی می کشاند. سر به راهی البته به خمیدگی گردن می رسد و خمان خمان راه رفتن. در خط بعد با آوردن «هزارساله» خطی تاریخی را که تا به حال فقط واژه ها به دوش کشیده اند مطرح می کند.
«با گردن بندهای اعلای هزار ساله ی صبر بر گردنتان»
گردن بندهای اعلا، افسار و طوق می شوند و دم بر نیاوردن، آرام آرام روح را می پوسانند.
انتخاب تک تک واژه ها تمام سنگینی و فضای خفگی آوری را القا می کند که ارزش ها و رفتارهای سنتی در آن به زندگی ادامه می دهند بی آن که از آن ها نامی ببرد یا با بکار بردن واژه ها و ترکیب های احساساتی قضاوت کند. با زبانی برنده و ساده می گوید:
«شاید شما راست می گوئید
من فاحشه ام!
و لابد این آفتاب نیز
از زیر دامن شماست
که سر بیرون زده
این جا در دفتر من.»
آفتاب شعر، از میان ورق های دفتر شاعر سر می کشد و با همین جملات ساده می نشیند. میان رو در رویی دو بینش و دو رفتار اجتماعی، شاعر با معصومیت و صراحت می ایستد و به هیچ خمان خمان راه رفتنی راه نمی دهد. بخش آخر پرسشی در ذهن خواننده بیدار می شود و هم اوست که بی تردید منشأ نور را می شناسد.
زیبا کرباسی با زبانی محکم و در عین حال ساده فضایی از تعلیق می آفریند که شعر را به اثری زیبا و هنرمندانه بدل می کند…
زیبا کرباسی تجربه با زبان را در دو آهواره ی ۴۳و۴۸ ادامه می دهد، او در این دو آهواره از کلمات کاملاً مشترک، دو مفهوم مستقل می سازد، آهواره ی ۴۸، تصویر ظریف و هنرمندانه ایست از دنیای کوچک پرنده و پروازهای او بالای ابر با پر می نویسد پر. حباب، پر، و باران حباب و پر در هر دو آهواره به کار می رود، حتی جملات یکی ست. اما آهواره ی ۴۳ از جهان دیگری حرف می زند و در عین حال به ذهن امکان حرکت در مکان و زمان را می دهد.
«کسی» در هر سه خط این آهواره می تواند اشاره به آدم های متفاوتی باشد. امضا گذاشتن بر حباب که در آهواره ی ۴۸، نوک زدن معصومانه ی پرنده است در آهواره ۴۳، می تواند نوعی خودفریبی باشد. همچنان که هنوز کسی با پر، قلمی کهنه، می نویسد پر.
تمام شعر در فضایی رویاگونه چرخ می خورد، در عین حال هر سه خط را می توان سه بخش از وجود او انگاشت که در پایان به بیداری می رسد. اما در فضای باران پر و حباب چگونه می شود بیدار شد که نه حتی از خواب پرید. پس خود از خواب پریدن هم در همان رویاست که رخ می دهد و آهواره را به هزارتویی بدل می کند که تنها شعر توانایی تصویر آن را دارد.
لابد
و شما ای خانم های سر به راه سر به زیر نجیب
با گردن های خم تان
خمان خمان راه رفتن تان
با گردن بندهای اعلای هزار ساله ی صبر بر گردن تان
شاید شما راست می گوئید
من فاحشه ام
و لابد این آفتاب نیز
از زیر دامن شماست
که سر بیرون زده
این جا
در دفتر من.
آهواره ۴۳
کسی روی حباب ها امضا می گذارد
کسی هنوز با پر می نویسد پر
کسی دیگر نیز
هر سحر
زیر باران
حباب و پر
از خواب می پرد.
آهواره ی ۴۸
روی حباب ها امضا می گذارد پرنده
روی ابرها با پر می نویسد پر و
هر سحر
زیر باران
حباب و پر
از خواب می پرد.
روشنک بیگناه
زیبا کرباسی
سلام آقای معروفی ! این را میدانم که این پیامهای دور از شان یک شاعر که خود را در مطبوعات به ظاهر دوست زیبا کرباسی معرفی می کند نوشته البته لیلا فرجامی و شیما کلباسی شجاعتر و صادق تر از این حرفهایند شما که می دانید منظورم خانم شاعر مقیم آمریکا روشنک بیگناه است لطفا ایمیلی به ایشان زده و از این اعمال برحذرشان دارید.
سلام بر نویسنده دوست داشتنی!
من یکی از طرفداران شعر زیبا کرباسی هستم در یکی از گروههای فعال زنان سالهاست که فعالیت می کنم ما سالهاست بازیبا و شعر او آشناییم.
خلوص و زیبایی پاک وبی آلایش ظاهر و باطن زبانزد خاص وعام است
امروز قرار بود زیبا کرباسی در شهر ما فرانکفورت در برنامه ای که در سوگ درگذشت لیلا صراحت روشنی برگزار می شد شعرخوانی کرده و سخنی بگوید. شرکت دراین مراسم که توسط زنان هشت مارس افغان برگزار می شد از دو روز پیش شوقی را در من ایجاد کرده بود اما ناگهان مجری برنامه پشت تریبون رفته و خبرداد که زیبا کرباسی دیشب در بیمارستان بستری شده ودر این مراسم شرکت نمی کند و همچنین توضیح داد که چگونه مثل تمام این سالها عده ای دوباره با ایجاد جو ارعاب و تهمت آرامش شاعرانه او را به هم زده اند. وقتی که به خانه برگشتم و به سایت آقای احد صارمی و شما سرزدم اصل ماجرا و پشت پرده این فضا برایم مشخص تر شد. امیدوارم یکی دو نفر از کسانی که با نام واقعی این کامنت ها را گذاشتند در همین جا بنویسند که از نامشان سواستفاده شده است والا با فضای کثیفی که بوجود آورده اند اگر خدشه ای به سلامتی زیبای ما زیبا کرباسی وارد شود…
آخ چه خوب شد. چون زیبا کرباسی تا تونسته حتک حرمت کرده .فحش داده. داره جزا پستی و بی صفتیشو میده . آخ دمت گرم خدا جونم.
زیبا کرباسی، خانم، شیرزن، سرکار، اسطوره، پرنسس، شازده خانم، تهمینه، زنی، زنانگی، سرکار خانوم ، سرکار عالیه، ملکه ، زنیکه، مگر آدم نیستیم ما؟!فقط سرکار عالیه به پر قباشون برمیخوره؟ زنای دیگه احساس ندارن؟ فقط جنابالی (جناب عالیه) زنی؟ شاعری؟ آدمی؟
سلام اقای معروفی عزیز . تصویر خانم زیبا کرباسی را که اینرنت گازوئیلی من نیاورد ولی شعرش جالب بود ولی عجب جوی اینجا بوجود اومده قبلا تو برخی وبلاگ های شاعران ایرانی مخالفان و موافقان عبدارضایی کولاک می کردند الان مثل اینکه این موج را عبدالرضایی اورده اونجا . خدا به خیر کند
چقدر شعرها را حس می کنیم بی آنکه بدانیم چه کسی می سراید؟ آیا عباس معروفی همین بود اگر از زبان شاعر گمنامی همین کلام را می شنید؟!
عباس خان!
ما که نمیتوانیم با این عکس هوسانگیزی که شما گذاشتهاید چشم از این پریپیکر برداریم. اما این قدر که شما زیبای من و درویش من و مغرور من و شاعر من کردید، ما یواش یواش خیال برمان داشت که قصه، قصهی باغ تفرج است و بس نیست. اینکه سعدی میگفت سیب درخت قامتش جز به نظر نمیرسد گویا برای شما صادق نیست. راستی زیبا خانم این عکس را اختصاصاً جلوی دوربین شما ژست گرفته است؟ بابا ای والله به این ناز و دلبری! بیخودی نیست شما اینقدر بیخود شدهاید (بیخودی یا راستکی!).
اما حقیقتاً ما زیاد از این شعر خوشمان نیامد. شما که اهل قلم هستید و نویسنده، شما که رمان نویس هستید (اصلاً نمی دانم چقدر شعر می گویید یا شعر بلدید) کمی برای ما بیسوادها ساختار همین شعر را تشریح کنید سوادمان زیاد شود. این را صادقانه میگویم. جدای شوخی و طعنه. جداً می خواهم بدانم از چه زوایه ای این قدر با این شعر حال کرده اید؟
ممنون الطاف ادبی حضرت تان هستیم. چشم نظربازتان منور! رزق دوستان را هم یاد کنید.
سلام آقای معروفی متن روشنک بی گناه خونده شد من هم متن کامل نامه شیماکلباسی به زیبا کرباسی را اینجا میآرم.
سلام:
از ای-میل شما چنین برداشت می شود که وبلاگ مرا به درستی نخوانده اید و یا متوجه مطالب آن نشده اید. از نحوه پاسخگویی من ابراز تعجب کرده اید! البته جای شگفتی هم دارد که افرادی که با یکدیگر دوستی و برخوردی نداشته اند اینگونه رنجش و فرسوده گی وجود برای یکدیگر ایجاد نمایند، همچنان که شما بی توجه به حقوق انسانی من، با گفتار خود مرا کوچک شمردید. اینک، آنچه برایم سوال آفرین است دوستانی می باشند که شما را به حدی برانگیخته اند که به دفاع از من و یا اشعارم پرداخته اید. از آنجایی که نامی ذکر نفرموده اید، از بحث به آن می پرهیزم زیرا که مطلب را بر پاره ای تصورات واهی خواهد نشانید که از حوصله ی من و این نامه خارج است.
طبق نوشته اتان، دوستانتان باعث رنجش شما شده اند و جمهوری اسلامی هم شایعاتی بر علیه اتان ساخته است و حتما هم این مسائل در افکار، روحیات و نحوه سنجش و گفتار شما تاثیر بسزایی داشته اند. البته باز هم مایه دلگرمی است که شما خود را اینچنین حامی و پشتیبان شاعران تازه به عرصه آمده می دانید که البته از آنجایی که سالهای بیشتری از من به نوشتن و شعر نپرداخته اید، موردی هم برای حمایتان از من نبوده، نیست و نخواهد بود. باید اضافه کنم که بر خلاف آنچه سعی به قبول آن دارید، من سالهاست که شاعر هستم و تا وقتی نفس، دست و قلم دارم خواهم نوشت و نه کسی به گردن شعر من حقی دارد و نه حتی بحث و جدلها و یا حجویات و مافیای ادبی حاکم در داخل و خارج کشور می توانند مرا از نوشتن باز دارند.
در مورد چاپ اشعارم هم باید اضافه کنم که من آنها را برای شما (زیبا کرباسی) نفرستاده بودم و نمی دانم چرا اینگونه برداشتی کرده اید. اشعار و فایل صدایم را همانطور که پیشاپیش در وبلاگم نوشته ام، طبق „درخواست“ آقای پرهام شهرجردی برای وی فرستاده بودم.
لازم به تذکر می بینم که برای یکبار و آخرین بار بگویم مرا دروغگو خطاب نفرمایید. من از دروغ و خفا کاری دوری می کنم و چه در زندگی شخصی و چه در نوشتار، از فردی هراس ندارم تا تن به دروغ و یا فرهنگ مداحی بدهم. انسان یکبار زندگی می کند و چه بهتر که این حیات با وجدان همراه باشد. از آنجایی که شرافت کاری و باورهای فردی ام حکم می کنند تا همواره مسیر „راستی“ را انتخاب کنم، هر آنگاه شما به طور عمومی بابت بی احترامی به من، عذرخواهی نمودید، عذرخواهی اتان را قبول کرده و سپس سعی در ایجاد ارتباطی محترمانه خواهم نمود.
در خاتمه همچنان که آزادی، آزاده گی وآرامش را برای هر انسانی خواهانم، برای شاعره هم آرزوی آزاده گی و آرامش دارم.
شیما کلباسی
سلام! کامنت ستاره خانم باعث شد که یه سایت شهروند بروم و دنبال مطلب مورد اشاره شان در آنجا بگردم علاوه بر آن مطلب جند نقد دیگر را هم خوانده ام که درباره شعر زیبا کرباسی بود البته ما بین این مقالات از دو مقاله امیرحسین افراسیابی و ویکتوریا تهماسبی که خواندنی و تئوریک بود بیشتر لذت بردم و به جای نوشتن درباره همین شعر زیبا کرباسی نقد ویکتوریا تهماسبی را در زیر می آورم. بدرود
میگویند زمانی که شاعر شعرش را نوشت اثر او دیگر به وی تعلق ندارد، بلکه کلماتش منشوری میشود و معنای آنها به اندازه تمامی خوانندگان آن تکثیر و در ابعاد مختلف، زندگی دوباره ای پیدا میکند.
شعر زیبا در ابعاد مختلف نفس میکشد. آن چیزی که من در اینجا میخواهم روی آن تکیه کنم، نگاه زیبا و رابطه شعری او با „زن“ است.
دهه هاست که متفکرین و فیلسوفان پست مدرن، به تبعیت از نیچه، تقسیم بندی های مطلق گرای تفکری را به چالش گرفته اند. مثل تقسیم جهان و انسانها به خوب و بد. تئوریسین های فمنیست از پیشگامان این چالش فکری اند، آنها دو گانگی های خشک و سنتی که قرنها زندانی مخوف برای زنان ساخته را شکسته و از نظر تئوریک امکان پرواز در هویت های نوین را ممکن کرده اند.
آنان تضاد بین زن ضعیف و قوی، خوب و بد، فاحشه و نجیب، انقلابی و غیرانقلابی . . . را به چالش گرفته و نشان داده اند که این تقسیم بندیها تاریخا توسط فرهنگ پدرسالار جهت مرعوب کردن و کنترل زنان ساخته و پرداخته شده است.
یکی از مشخصات رابطه شعری زیبا با مقوله „زن“ در این راستاست. به عنوان نمونه در شعر „گورلرزه“ میخوانیم:
این بید نیست که میلرزد
اندام نازک زنی است
بید نیست که بلرزد
تو بلرز!
. . .
ترس را خورده،
تو را هم میخورد!
. . . .
(از شعر „گورلرزه“)
در اینجا „اندام نازک“ و „ران های لاغر“ (بخش دیگری از شعر) زن تن فروش در نگاه زیبا بازنمایی تازه پیدا میکند. استفاده از این تصویرها نه برای برانگیختن حس ترحم خواننده از طریق تأکید همیشگی بر روی ضعف جسمی زن است، بلکه اندام نازک و رانهای لاغر وی در کنار قدرت زن در زندگی کردن، مقاومت کردن و مبارزه اش علیه فرهنگ مردانه به عنوان بخشی از زندگی وی قرار میگیرد.
در کنار هم قرار دادن مقوله هایی که به ظاهر متناقض به نظر میرسند (ضعیف بودن جسم زن در کنار قدرتهای دیگر وی، تن فروش بودن اما شرم نداشتن از آن) کلیشه های سنتی در مورد زن را به چالش طلبیده و از زندگی زن ترجمانی متفاوت عرضه میکند.
نکته دیگری که شعر زیبا را برجسته میکند، چند صدایی بودن آن است. یکی از استراتژیهای فمنیست ها، بخصوص فمنیستهای فرانسوی، استفاده از تئوری چندصدایی میخائیل باختین است. فیلسوفان فمنیستی مانند لوس ایریگورای (۱) و یا هلن سیکسو (۲) عامدانه در آثارشان بین صداهای مختلف زنانه (که سنتا اجازه ظهور در کنار هم را نداشته) در حال رفت و آمدند. به زبانی دیگر این نوع نگاه مصرانه حصارهای „این“ یا „آن“ (که نتیجه هزاران سال سلطه منطق ارسطویی است) را شکسته و „هم این و هم آن“ را زندگی میکند.
به طور مثال یکی از دلمشغولی های ایر یگورای به زبان / نوشتار درآوردن صدای اروتیک و مادرانه زن در کنار هم میباشد. شعر زیبا هم در این فضا نفس میکشد. گاه کودکی است بازیگوش، گاه زنی ست هر جایی، گاه مادری ست مهربان، گاه معشوقی است بدون جنسیت، گاه انسانی ست مبارز و گاه دوستی صبور. و از این طریق به خواننده شعرش یادآوری میکند که هیچکدام از این نفس ها به خاطر دیگری نباید حذف شوند، که خفه کردن هر کدام مانند مثله کردن „زن“ و زندگی اوست. (۳)
یکی دیگر از استراتژیهای زبانی که در گفتمان فمنیستی مورد استفاده قرار میگیرد ساختارشکنی معنایی کلمات و تهی کردن آنان از معانی سنتی و کلیشه ای ایشان است. زیبا به خوبی از این استراتژی استفاده میکند و کلماتی که در زبان فارسی بار سنتا مثبت و یا منفی دارند را به چالش میطلبد:
آقا، یل، جناب، پهلوان، حضرت، دلاور، تهمتن، مردی، مردانگی، حضرت آقا، حضرت عالی، حضرت آدم، جناب آدم، جاکش، مگر آدم نیستیم ما؟!
(از شعر „پس ما چی“)
زیبا با گذاشتن کلمات متناقض در یک خط آنها را دچار شُک معنایی میکند مثل „دلاور ـ جاکش“، „تهمتن ـ نامرد“ و این کلمات را مجبور به بازخوانی / بازمعنایی خود میکند. (۴)
نکته پایانی اینکه در همین شعر کلمات مرد، جناب آقا، تهمتن . . . مفهوم حماسی و مثبت خود را از دست داده و در واقع تبدیل به مفاهیمی اتهام آمیز میشوند و کسانی که تاریخا این فضا را اشغال کرده اند را مجبور به پاسخگویی و دفاع از خود و ارزشهایشان میکند. به عبارت دیگر زیبا با بوجود آوردن یک تونل ضدارزش در شعرش و گذراندن ارزش این کلمات در آن، معنای سنتی آنها را تهی میکند.
پانویس ها:
۱-Luce Irigary
۲-Helen Cixous
۳ـ برای نمونه ر. ک به شعرهای „آهواره ۳۵ـ۳۴ـ۳۳″، „این لاله ها کی دمیدند“ و „مقاومت“ از کتاب „دریا غرق میشود“. شعر „میزگرد“ از کتاب „کژ دم در بالش“، „سنگسار“ از کتاب „با ستاره ای شکسته بر دلم“ و „آغوش بی چهره“ و „تا دوست بداری“ از کتاب „جیز“.
۴ـ برای نمونه های بیشتر ر.ک به شعرهای „لابد“ و „خوشی“ از دفتر „جیز“.
زیبا کرباسی میگه: آقا، یل، جناب، پهلوان، حضرت، دلاور، تهمتن، مردی، مردانگی، حضرت آقا، حضرت عالی، حضرت آدم، جناب آدم، جاکش، مگر آدم نیستیم ما؟!
بقیه می گن: زیبا کرباسی، خانم، شیرزن، سرکار، اسطوره، پرنسس، شازده خانم، تهمینه، زنی، زنانگی، سرکار خانوم ، سرکار عالیه، ملکه ، زنیکه، مگر آدم نیستیم ما؟!فقط سرکار عالیه به پر قباشون برمیخوره؟ زنای دیگه احساس ندارن؟ فقط جنابالی (جناب عالیه) زنی؟ شاعری؟ آدمی؟
لب غنچه ای در اتوبوس شهرت
poetrism.com
وقتیکه لب غنچه ای
به روی قالیچه ی معروف قرمزش (که از رو تختی مخمل قرمزش هم قرمزتر ست)
خرامان خرامان راه می رود،
مثل ژله توت فرنگی که می لغزد از قاشق تا به زبان … اومممممم…
کوتوله ها از ژستهای سیاه و سفیدش عکسهایی رنگی می گیرند
و در تاریکخانه های جنسی شان
چاپ می کنند.
لب غنچه ای
همان شاعره ایست که ردیف زیرپیراهنهای ساتنش را
جلوی پنجره ی اتاق خوابتان آویزان می کند،
و با ماچهای قافیه دار
غزلهای کفتر گونه اش را به پشت بام خانه تان رم می دهد
تا ببینید:
چه بیت هایی
که در آنها چه تخت هایی
که در آنها چه پستانهایی
که هر دو نوک تیز
که هر دو مثل دو قلم
سخت افشاگر،
می نویسند بر پیشانی پیرمردانی خوشبخت
که صاحب نام خواهند شد
میان دو ران جوان لب غنچه ای.
آه لب غنچه ای..
من حسودم
حسودم
حسودم
که مثل تو دهانی ندارم،
یا تاجی از الماس که با چشمک زدنش بالای سرم
مثل عروسهای کوچک روی کیک
دامادهای خندان را وادار به کف زدن کنم.
… آه لب غنچه ای
من واقعن حسودم
راستش را بگو
در روز چند دانه لیمو ترش سبز می مکی با ولع
تا دهانت مثل آن بادبادک هلیومی که در حال ترکیدن است
چاق و قلمبه شود و جایی هرگز برای بوسیدن
کم نیاورد؟
آه، لب غنچه ای
همین جا از اتوبوس شهرت پیاده شو!
سر ایستگاه خواجه حافظ شیراز:
نتها کسی که او را هنوز ن..ییده ای.
لیلا فرجامی
زبان سرخ سرودن:
مقاله ای از آذر درخشان که نگاهی درخشان به شعرهای زیبا دارد
این مقاله در شماره ۵ مجله ۸ مارس به آدرس زیر موجود است
http://www.8mars.com/maghalat_bestanden/ziba-last16.pdf
سلام استاد!
ناراحت نشین مثل اینکه ناف ما رو با فحاشی بریدن! گریزی هم نیست.مرسی از شعر استخونداری که انتخاب کردین
اولین نوشته ای است که می بینم پاسخ های بلند بالا به آن داده می شود. از همین جا می شود به بعضی از خلقیات ما ایرانیان پی برد. شاملو را می گفتند صداش شعرش را غنی جلوه می دهد. این بنده خدا هم بیشتر خوشگلی و عکسش مد نظر بود تا شعرش. آخه که چی ؟. صداش خوب بود ؟. خب باشه. عکسش خوشگله ؟ خوشگل باشه. مگر نباید باشند. اصلا شعر این بنده خدا تحلیل نشده. هر چی بود بحث عکسش بود و……
سلام آقای معروفی
مرسی از شعر خوبی که از شاعر خوب معاصر زیبا کرباسی انتخاب کرده اید
اما من چون این شعر را همراه با شعری دیگر که با هم دوگانه ای را تشکیل می دهند قبلا در مجله شعر خوانده بودم احساسم این بود که انگار قطعه ای از یک شعر را می خوانم
بی شک بدون در نظر گرفتن تمهیدی که در شعر تیک توسط زیبا کرباسی ایجاد شده است درک حسیتی که در شعر بلرز مستتر است دشوار خواهد بود.من ضمن اینکه وبلاگ شما جدا از برخی پیامهای نامربوط فضایی را جهت نقد و بررسی و بازخوانی شعر ایجاد کرده از شما تشکر می کنم و اقرار می کنم که خواندن برخی از نظریات خوانندگانتان برایم آموزنده بوده( مثل بازخوانی خانم یا آقای صالحی) شعر خواندنی تیک را به عنوان تکلمه ای بر شعر بلرز این پایین می آورم.
تیک
نعشش را بر زمین می کشد تیک
خودش را با سایه اش
سایه را با خودش می کشد تاک
گاهی به زمین سرک می کشد تیک
لرزه لرزه همه را به درک می کشد تاک
تیک تاک تیک تاااااا…
زمان شوخی نیست به شوخی نگیرش چند زمین بیشتر پاره کرده از خدا
ذکّی ! خدا؟ نه بابا!
دستی که در اتفاق نیفتد دست نیست
اوی اوی اوی!
پول یارو را بالا می کشد تیک
پولش از پارو بالا می کشد تاک
هر کوفتی دود می کند؟
نه! دود را هم به آتش می کشد تیک
آی ی یاااا
شلوارش را پایین می کشد تاک
وااااااا دراز می کشد تیک
نازی نازی ناز بازی ناز ناز می کشد تاک
چادر سیاهش را سرش می کشد تیک
تاک
تیک تاک تیک تاک تیک تاک تیک تا…
زمان بزرگترین برنده ی سال است هر ساله می برد از هوا نمی دانم اما زمین را همیشه
برده ست
تاک
با تاکسی مسافر می کشد تاک
کُس می کشد تیک
خانه به دوش می کشد تاک
درد دوا نقشه می کشد تیک
از زهر مار هم شراب می کشد تاک
از تاک بگذریم تاکی تاک ؟ تا کی تیک؟
تکه تکه سنگ به دامن می کشد تاک
تا کمر زن را به خاک و خون می کشد تیک
خط خط خط به خط خط خط و نشان می کشد تاک
وسط میدان پای چراغ ضبط صوتش دستی ش سرش سوت می کشد تاک
گاهی با عجله اما نه همیشه موزون شاید می دود نه نه سلانه سلانه تند آرام تندآرام تیک تاک تیک تا…
پای قلم قلم مو رنگ و آبرنگ بوم را به روی میز می کشد تیک
خانه آفتاب ماشین انتظارقطار دم و بازدم رفت و برگشت سودوزیان
غم ِ نان نان می کشد تاک
سر بر خاک نه! طولی نمی کشد نه! جیغ می کشد اوووووووو…
از عشق عاشق تر
از جنس ِ باستانی ِآتش آتش تر
اصلا خودِ درشتِ شیطان درشت تر!
دستی که در اتفاق نیفتد دست نیست
تا عکس ها را ظاهر کند
تاریکخانه ام!
سلام جناب نویسنده!
نمی خواهم از مرگ مولف سخن ساز کنم. اما با توجه به درکی که از همین تئوری دارم کاری به زیبایی زیبا کرباسی ندارم.
اما شعرهایش را به دلیل دوری زبانش از تصنع دوست دارم.
یکی از آفات شعر معاصر استفاده بیش از اندازه از مونتاژ پاره های شعری است که هیچ ربطی به هم ندارند. خوشبختانه این زایده در شعر های زیبا وجود ندارد انگار وی شعرهای بلندش را هم در یک آن می نویسد.شعر بلرز نیز می تواند از همین زاویه مورد بررسی قرار گیردوطبیعت موسیقی یکپارچه بدون سکته ای کوچک هارمونی ویژه ای را بوجود آورده که جای تامل دارد و چقدر عمیق و تازه و بکر است تصویری که شاعر در این شطر به دست می دهد
از باری های کهنه ی نارنجی
از مادرانی که در کالسکه ی کودکانشان عصا حمل می کنند بگذر! نلرز!
شاعر جقدر ماهرانه همه ی زندگی را در این سطر جمع کرده و چه تلخ کودک را به عنوان عصای آینده ی مادر در کالسکه می بیند.
من به زعم خودم ضمن تشکر از شما به خاطر انتخاب این شعر و زیبا کرباسی برای تابوزدایی فرهنگی که همیشه رکن اصلی شعرهایش محسوب می شود بابت برخی پیامهای مایوس کننده زیر از شمایان پوزش می خواهم
اشتباه شد
شعر زیبا کرباسی این اصلیه س
تاک تیک
تاک تیک
خودش را به بیماری میزنه تاک
میزنه به بیماری تیک
شاعرای دیگه را سعی داره بندازه زمین
سرشونو زیر آب بزنه زیبا تاک تیک
سایه اشون و با تیر می زنه تیک تاک تیک تاک
لرزه لرزه همه را به درک می کشد تاک
تیک تاک تیک تاااااا…
زمان شوخی نیست به شوخی نگیرش چند زمین بیشتر پاره کرده از خدا
ذکّی ! خدا؟ نه بابا! زیبا می خواد بزنه مارا
دستی که در اتفاق نیفتد دست نیست
اوی اوی اوی!
پول یارو را بالا می کشد تیک
پولش از پارو بالا می کشد تاک
هر کوفتی دود می کند؟
نه! دود را هم به آتش می کشد تیک
آی ی یاااا
شلوارش را پایین می کشد زیبا
وااااااا دراز می کشد تیک
نازی نازی زیبا بازی ناز ناز می کشد تاک
چادر سیاهش را سرش می کشد تیک
تاک
تیک تاک تیک تاک تیک تاک تیک تا…
زیبا بزرگترین برنده ی سال است هر ساله می برد از هوا نمی دانم اما زمین را همیشه
برده ست
تاک
با تاکسی مسافر می کشد تاک
کُس می دهد تیک
خانه به دوش می کشد تاک
درد دوا نقشه می کشد تیک
از زهر مار هم شراب می کشد تاک
از تاک بگذریم تاکی تاک ؟ تا کی تیک؟
تکه تکه سنگ به دامن می کشد تاک
تا کمر زن را به خاک و خون می کشد تیک
خط خط خط به خط خط خط و نشان می کشد تاک
وسط میدان پای چراغ ضبط صوتش دستی ش سرش سوت می کشد تاک
گاهی با عجله اما نه همیشه موزون شاید می دود نه نه سلانه سلانه تند آرام تندآرام تیک تاک تیک تا…
پای قلم قلم مو رنگ و آبرنگ بوم را به روی میز می کشد تیک
خانه آفتاب ماشین انتظارقطار دم و بازدم رفت و برگشت سودوزیان
غم ِ نان نان می کشد تاک
سر بر خاک نه! طولی نمی کشد نه! جیغ می کشد اوووووووو…
از عشق عاشق تر
از جنس ِ باستانی ِآتش آتش تر
اصلا خودِ درشتِ شیطان درشت تر!
دستی که در اتفاق نیفتد دست نیست
تا عکس ها را ظاهر کند
تاریکخانه ام!
سلام نویسنده همیشه ها
جناب معروفی!
آنقدر دنبال فریدون سه پسر داشت گشته ام که نپر س. ای کاش ابن کتاب در ایران منتشر می شد همه از آن تعریف می کنند و مرا در خماری گذاشته اند
آقای معروفی عزیز !
از این ننه من غریبم ها بسیار دیده ایم . چشم و گوشمان پر است از این حرف ها. اما کمی برایم عجیب است که این رفتار ها آدمی چون شما را وادار می کند شان و متانت یک نویسنده را زیر پا بگذارد و چنین بنویسد که نوشته اید. راستی این نثر و استدلال نویسنده ی سمفونی مردگان است؟
شاید هم قرار است زیبای شما جای خالی آن منتقد پیشین آثارتان را پر کند. می دانید چه کسی را می گویم؟ بگذریم.
راستش در این شعر که نقل کرده اید جز کمی قافیه بازی و احیانا یکی دو تعبیر خام احساساتی چیزی نیافتم . یعنی چیزی که یک نثر را به شعر تبدیل کند ، از جنس کشف فضا های گمشده در هزارتوی زبان باشد و یا نگاهی -حتا -که به درون شاعر و محیط پیرامونش افکنده شده باشد.
چه چیز این قدر شما را هیجان زده کرده است؟ آیا خرفی نو در این شعر دیده اید یا شیوه بیانی بدیع که چنین سراسیمه با ضمیر مالکیت اول شخص مصادره اش کرده اید؟ باور ندارم که طمعی از جنس دیگر داشته باشید چرا که در آن صورت واویلاست برای کسی که خود را شهروند شهر واژه ها می داند.
بسیارند انها که از این بهتر گفته اند چه همین بیرون مرزهای ایران و چه ان سو که زبان در محیط واقعی اش و در ذهن و زبان گویندگانش به زندگی ادامه می دهد.واقع بین تر باشید.
من از این باز خوانی لذت بردم
و تعجب کردم از خانم خالقی که چرا؟
سلام آقای معروفی! این بار سومی است که امشب به وبلاگتان سر زدم و این شعر خوب زیبا کرباسی را خواندم.پیامهای زیر باعث شد که به بازخوانی این شعر فوق العاده بپردازم.
همه را خاموش کن/ منطور شاعر در این سطر نمی تواند فقط لامپ ودیگر وسایل خانگی باشد بی شک نگاهی دارد به نوعی ریاکاری که در پیرامونش در جریان است! /نلرز/ از پله ها پایین بلغز/ از خنده های رنگ پریده ی کودکان همسایه بپر! نلرز!/ایجاد موسیقی با توجه به کارکرد قافیه های درونی قابل توجه است به خصوص که ازواژه نلرزشاعر به عنوان ترجیع نیزسود می جوید. شاعر در تمام سطرها چند بعدی عمل می کند وی ضمن اینکه هنگام عبور از راه پله از کنار خنده های کودکان می گذرد از طرفی پرشی از روی این خنده ها دارد و از طرف دیگربا حرکت خیال گذشت زمان را با یک فلاش بک به اجرا در می آورد.
از باری های کهنه ی نارنجی/ از مادرانی که در کالسکه کودکانشان عصا حمل می کنند بگذر! نلرز!/
او هنگام گذر خود از حاشیه خیابان ضمن اینکه تقابلی بین عبور کامیونها و کالسکه ی بچه ایجاد می کند در ابتدا تصویر پیرزنی را در ذهن مخاطب می سازد که با قرار دادن عصا در کالسکه ی نوه اش ضمن اینکه به کالسکه تکیه دارد با آن حرکت می کند اما ناگهان همین تصویر تبدیل به طنزی سیاه می شود و علاوه بر نمایش ایثار و از خودگذشتگی یک مادر خودخواهی او را نیز جلوی دوربین مخاطب می برد مادری که به فرزند به عنوان عصایی در آینده نگاه می کند یا او را بهانه ای برای ادامه زندگی می داند.منظورم از توضیح این واضحات بیشتر نمایش تقابلی است که توسط شاعر ما بین سه نسل( کودک-مادر-مادربزرگ) ایجاد شده است آن هم در دو سطر. این ایجاز وارسته که کمتر در شعر امروز مشاهده می شود قابل تحسین است. البته نگاهی سمبلیک نیز در سطر باری های کهنه نارنجی مستتر است منظورم این است که شاعر با استفاده از کلمه باری های کهنه به کسانی اشاره دارد که بدون آنکه به درک زیستن برسند آن را یعنی زندگی را فقط با خود حمل می کنند.
از نفس های مرطوب هوا بر برگهای درختان برگ ریز بی آنکه بگذری بگذر!/ موسیقی در این شعر کوتاه و اغلب شعرهای زیبا کرباسی نقشی ویژه را ایفا می کند وبه طور ماهرانه ای خود را با حس و شهودی شاعرانه همراه می کند . در این سطر عبوری سرخوشانه به طراوتی تشبیه می شود که دانه ی بارانی که دردانه شد به برگهای سبز می دهد این را با رجوع به پروسه ی شاعری زیبا کرباسی و دیگر شعرهایش بهتر می توان دریافت./با سر بکوب یه این درخت تبریزی! نلرز!/ از مکعب های مودب مرتب چیده بر کناره ها قهوه خانه ها قحبه خانه ها و هر چه خانه ها/ و خب پیاده پای پیاده بکوب تا دریا و برنگرد! بلرز!
چاشنی عاطفی عصیانی که از اوایل این شعر با آن همراه بوده خودش را در تقابل و سرکوفتن بر درخت تبریزی نشان می دهد صنعت تشخیص در این سطر بدون آنکه قصد خود نمایی داشته باشد به اجرایی ماهرانه می رسد آیا این درخت تبریزی همان من شاعر است یا همان افرادی که مدام به سد معیر شدن مشغولند؟ افرادی که همچون اشیا با ظاهری مودب و مرتب به گوشه هایی از چمباتمه نشینی در قهوه خانه ها و هر چه خانه ها بدل شده اند . اینجاست که شاعر سرمای خوش آب و دریا را به سردی آدمهای پیرامون ترجیح می دهد.
سلام
چرا برخی از دوستداران زیبا برای دفاع از اشعارش مقالات مندرج در سایت ها و مجله های فارسی را دراینجا کپی می کنند
برای خوانش ِ ترجمه ی آثار ِ زیبا کرباسی و حضور او در فستیوال های جهانی شعر به این نشانی مراجعه کنید
http://www.google.com/search?hl=en&ie=UTF-8&oe=UTF-8&q=ziba+karbas
آقای معروفی عزیز
پس از مطالعه ی شعر زیبا گفتم جهت اطلاع شما به عرض برسانم که شعر بی مهتوا و معمولی و لوسی است.
سلام
گفتم شاید بقیه شما ها که از شرو ورای زیبا خوشتون نمیاد بخواین شعرای خوب بخونین این هم لینکای برخی از شاعرامون برای دفاع از اشعار مقالات مندرج در سایت ها و مجله های فارسی را دراینجا کپی می کنند
برای خوانش شعر به این نشانی مراجعه کنید
Roshanak Bigonah http://www.google.com/search?hl=en&lr=&ie=UTF-8&q=Roshanak+Bigonah
Leila farjami http://www.google.com/search?hl=en&lr=&ie=UTF-8&q=Leila+Farjami&btnG=Search
Sheema Kalbasi http://www.google.com/search?hl=en&ie=UTF-8&q=Sheema+Kalbasi
Maryam Hooleh http://www.google.com/search?hl=en&lr=&ie=UTF-8&q=Maryam+Hooleh
Mana Aghaee http://www.google.com/search?hl=en&lr=&ie=UTF-8&q=Mana+Aghaee
Taraneh Javanbakht http://www.google.com/search?hl=en&lr=&ie=UTF-8&q=Taraneh+Javanbakht
Saghi Ghahraman http://www.google.com/search?hl=en&lr=&ie=UTF-8&q=Saghi+Ghahraman
زیبا مفی از همه بیشتر تقلب می زنه
به خوب و بد شعر کار ندارم تا بعدن. به آدم هائی با هوش مثل همشهری بوشهری خودم محمود دهقانی کار دارم که اصلن تو باغ نیس. جنگ زرگریه بابا. تو دیگه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمی دانم که آیا نیازی هست که در اینجا کسی بخواهد از شاعر دفاع کند یا نه؟ از طرفی طیفی از دوستان حداقل هایی را که جهت یک گفتمان نیاز است را رعایت نمی کنند برخی دیگر هم که به ظاهر از زیبا کرباسی دفاع می کنند انگار می خواهند با کوچک کردن او به مقاصد دیگری برسند که ای کاش این مقاصد فقط طرح دیگرانی در کنار زیبا کرباسی بود. من فکر نمی کنم زیبا نیازی داشته باشد به اینکه همه جا جار بزند شاعری جهانی است شعرش به چندین زبان ترجمه شده است اما اگر کسی دوست دارد این را به اطلاع همگان برساند جرا در آدرس گوگل او دست می برد تا خواننده را به بیراهه ببرد هرکسی می تواند با تایپ انگلیسی زیبا کرباسی با دو اس اغلب خبرها و ترجمه شعرهایش را به زبانهای مختلف بخواند یا به آدرس زیر برود.
http://www.google.com/search?hl=en&ie=UTF-8&oe=UTF- ۸&q=ziba+karbassi
شعری از زیبا کرباسی در وبلاگ یاشار احد صارمی
زیبا خوب می نویسد اما اشعارش سطحیست. باید بخواند و بربار شود تا کسی نگوید اشعار زیبا تقلبیست از اشعار اسماعیل خویی که یک سطر می نویسد و دوباره فعل را در همان سطر اول تکرار دارد. از بین شاگردان و بیروان سبک خویی- زیبا کرباسی و صمصام کشفی شناخته تر اند. زیبا هنوز جا دارد. اسمش قیافه اش او را از جای اصلی شعرش جدا نگه داشته. شعر چاب شده شعر عجله کرده ایه. نامفهوم. خام.
آقای عباس معروفی
اخیرا در سایت شما در پیوند با شعر دوست شاعرم زیبا کرباسی ، به نام من ، یادداشتی مبتذل و بی ارزش گذاشته شده است. این یادداشت از آن من نیست. متاسفانه ما ایرانیان انگار فقط سوء استفاده از این نوع رسانه ها را یاد گرفته ایم نه استفاده از آنها را.
استفاده از نام کسی یا نام های مستعار در تخریب شخصیت دیگری کاری کثیف است که روح من با آن سازگاری ندارد. بنابراین خواهش می کنم برای رفع هر گونه سوء تفاهم احتمالی در آینده، اگر از این پس به نام من ، نامه ای برای سایت شما فرستاد، پیش از درج آن با من تماس بگیرید زیرا من اعلام می کنم به هیچ وجه ، حتی اگر درباره ی خودم و کارهایم بد بنویسند ، وارد این گونه نامه پراکنی ها نمی شوم و هرنامه ای را که به نام من در این سایت ها گذاشته می شود را تکذیب می کنم.
با احترام روشنک بیگناه ۲۷ سپتامبر ۲۰۰۴
با سلام به همه ی دوستان خوش نیت و پرجنبه ی این تارنما. من همین جا می خوام خبر اینکه من در رثای!خانم کرباسی شعر گفتم را تکذیب کنم. اگر کسی وجه اشتراکی بین کاراکتر شعر „لب غنچه ای در اتوبوس شهرت“ و خانم کرباسی می بینه این حاکی از دید ها و استنباطهای فردی ست و ربطی به بنده نداره. برای من شعر جایگاه بالاتری از این داره که در صدد مدح یا حتک شخصی و شخصیتی بر بیاد. امیدوارم که دوستان بیکار اما خوش ذوق ادبی متوجه بشن که من هیچ اشتیاقی به قاطی شدن در این بازی های کثیف ندارم و این که خانم های دیگر شاعر مثل خانم بیگناه و کلباسی و آقایی و هوله هم وقت عزیز خلاقانه ی خود را در راه این گزافه گویی های مهمل اتلاف نمی کنند (بر خلاف خواست خیلی ها!). حال شمشیر به دست گرفتگان و هتاکان بدونن که همانطور که در تمامی این سالها به دور از هیاهو و جنجالهای احمقانه فعالیت می کردیم به کار خودمون ادامه می دیم. همین جا هم می گویم که بعد از این اگر کسی به نام من نظری در اینجا بدهد جعلی ست. موفق باشید.
خوب است لینک این مطلب کنار لینک مطلب مهاجرانیتان بود:
http://maroufi.malakut.org/archives/005250.shtml
سلام
اصلاح میشود
من یه کامنت دادم که نوشتم اولین بار با نام شما در سال ۷۸ آشنا شدم بدینوسیله اصلاح میشود که در سال ۶۸ بوده است.
آقای سپیده! می شود هر چیزی را به هر چیزی ربط داد . به خصوص که منظور خاصی هم در کار باشد! مفهوم است؟
نمی دانم در بحث از شاعر ضعیف و دست چندمی مثل کرباسی چرا پای آدم های با استعداد و خلاق را باز کرده اند. حیف نیست وقت آدم که به مرور این اباطیل بگذرد؟
بهانه این مرافعه شعری است با مضمونی تکراری که مثلا بناست مفاخره ای مدرن باشد و پاسخی دندان شکن برای مدعیان !!! نویسنده ی متن با این نیت به سراغ تصویر سازی های دم دستی از خانه و خیابان می رود و تجربه ای نداشته از خیابان های شهری مجهول را به رخ می کشد که این کار به متن وضعیتی استعلایی می دهد و آن را به یک کلی گویی ی شتاب زده تبدیل می کند. کرباسی چنان به سرعت از سر ایده های تصویری می گذرد که فرصت شکل گرفتن تصویر را از متن دریغ می کند . او حتا لرزیدن را که انگار بنا بوده تصویر کانونی شعرش باشد به درستی رمزگذاری نمی کند و یادش می رود که رابطه ای بین این تصویر با تصویر های گذرایی که ارائه داده است ایجاد کند.
چنین خامدستی هایی را اگر در شعر نوجوانی تازه سال دیده بودم شاید می شد به نفع آینده از آن چشم پوشی کرد اما چه باید کرد وقتی این همه متن هیستریک و بدون پشتوانه علمی در رد یا قبول این شعر در ذیل یادداشتی از آن دست که می بینید در فضای متعلق به نویسنده ای معتبر می نشیند؟
برای ادبیات این ملت که امثال این جنجال بارز ترین حرکت ادیبان آن است تنها می توانم بگویم که متاسفم.
ببینم این شعر فرجامی که یک ماهه تو poetrism.com هستش. چه طور
می تونه جوابی به کس خاصی باشه که از شواهد معلوم یه خورده پارانوید هم هست. حالا مثل اینکه فرصت خوبیه که بعضی ها ربطش بدن به خودشون.
حق نمی دهند انگار.شاید درست همان باشد که “ به کسی چه مربوط که من از میان همه ی جام ها/ هلاهل لاعلاج خویش را برگزیده ام“ اگر هلاهل می بینند و لاعلاج.“ من حق دارم /یک اسم ساده نصیبم شود/ کسی برایم از آوازهای تازه ی آدمیان بگوید/ کسی برایم سیب و سیگار بیاورد/ دمی بخندد/ نگاهم کند/ بگوید بروبچه ها …احوالپرس ترانه های تواند,/بگوید هر شب ماه/ خواب می بیند که آسمان صاف خواهد شد“. “ گفت لیلی را خلیفه :کان توی؟/ کز تو شد مجنون پریشان و غوی؟/ از دگر خوبان تو افزون نیستی/ گفت : خامش. چون تو مجنون نیتی“.
حق نمی دهند انگار.شاید درست همان باشد که “ به کسی چه مربوط که من از میان همه ی جام ها/ هلاهل لاعلاج خویش را برگزیده ام“ اگر هلاهل می بینند و لاعلاج.“ من حق دارم /یک اسم ساده نصیبم شود/ کسی برایم از آوازهای تازه ی آدمیان بگوید/ کسی برایم سیب و سیگار بیاورد/ دمی بخندد/ نگاهم کند/ بگوید بروبچه ها …احوالپرس ترانه های تواند,/بگوید هر شب ماه/ خواب می بیند که آسمان صاف خواهد شد“. “ گفت لیلی را خلیفه :کان توی؟/ کز تو شد مجنون پریشان و غوی؟/ از دگر خوبان تو افزون نیستی/ گفت : خامش. چون تو مجنون نیتسی“.
حق نمی دهند انگار.شاید درست همان باشد که “ به کسی چه مربوط که من از میان همه ی جام ها/ هلاهل لاعلاج خویش را برگزیده ام“ اگر هلاهل می بینند و لاعلاج.“ من حق دارم /یک اسم ساده نصیبم شود/ کسی برایم از آوازهای تازه ی آدمیان بگوید/ کسی برایم سیب و سیگار بیاورد/ دمی بخندد/ نگاهم کند/ بگوید بروبچه ها …احوالپرس ترانه های تواند,/بگوید هر شب ماه/ خواب می بیند که آسمان صاف خواهد شد“. “ گفت لیلی را خلیفه :کان توی؟/ کز تو شد مجنون پریشان و غوی؟/ از دگر خوبان تو افزون نیستی/ گفت : خامش. چون تو مجنون نیستی“.
آقای خالقی
پشتوانه علمی در متن شعر؟ عجیب است. چند خطی از دومین نظریه تان درباره این شعر خانم کرباسی در اینجا می آورم تا به هجوی که در آن است پی ببرید« نویسنده ی متن با این نیت به سراغ تصویر سازی های دم دستی از خانه و خیابان می رود و تجربه ای نداشته از خیابان های شهری مجهول را به رخ می کشد که این کار به متن وضعیتی استعلایی می دهد و آن را به یک کلی گویی ی شتاب زده تبدیل می کند.» چشم مان به ستاره ایی که شما باشید روشن، شما ارواح همه ی شاعران از جمله فروغ و سهراب را احضار نمودید، مثلا باید از فروغ پرسید آیا در شعر تولدی دیگر، انجایی که می گوید دست هایم را می کارم، تجربه کاشتن دست ها و سبز شدن اش را داشته؟ و اگر نداشته، چرا تجربه داشتن اش را به رخ کشیده؟ و یا آن همه تصاویر در شعر صدای پای آب سهراب، زود گذر است؟ بپذیریم آنچنانی که دیگر منتقدان هم پذیرفته اند که اشعاری این چنین، با وجود صورت روایت گونه و گفتاری که بعضا به شعر حرفی تعبیر شده، عمیقا تصویری و دیدارست و نه حرفی و شنیداری. به قول شاملو :“شعر باید ببارد“، نه اینکه سر هم بندی اش کنی با کلماتی به قول شما، فاخر! .
آنجا که گفته اید :« این کار به متن وضعیتی استعلایی می دهد و آن را به یک کلی گویی ی شتاب زده تبدیل می کند.» دوگانگی مفهومی در این جمله وجود دارد، شاید معنای استعلاء که برتری است را هنوز نمی دانید، پس کلی گویی
و شتاب زده چه صیغه ای ست؟
اینگونه به دنبال زبانی بدیع در شعر هستید؟ پس چرا در خواندن اش ور می جهید و آسمان و ریسمان به هم می بافید و جنجال به راه می اندازید؟
تاویل قشنگ سپیده خواندنی ست. و بر فهم بعضی ها استیلا ء می یابد.
در ضمن استیلاء صیغه ی دیگری ست، به معنای چیرگی و غلبه.
در جایی نوشته ام که شعر کرباسی در هر خوانش دوباره گوشه هایی از خودش را فاش می کند که هرگز در خوانش اول به رویت نمی رسد در شعر بلرز چیزی بیان نمی شود و شاعر به توضیح لحظه به لحظه ی حس هایش نمی پردازد بلکه در این شعر همه چیزی به نمایش در می آید.
به بیان دیگر تصاویر شعری با بهره مندی از نشانه های شمایلی سینمایی درون- حسی را در آن به اکران می گذارند که بیانگر فرهیختگی تخیل شاعر است
در این متن شاعر برای اینکه نقش یک دانای کل را ایفا نکند دوربینش را بارها از شانه ی راوی برداشته و با توجه به تشخصی که به اشیا می دهد( با سر بکوب به این درخت تبریزی) بر شانه آنها نیز می گذارد منظورم این است که اشیا پیرامون نیز در نتیجه این همانی خود با ذهن شهودی شاعر در نوشتن این متن دست داشته اند پس بی شک چنین شعری مشارکت خلاق خواننده را نیز طلب می کند
از طرفی تکرار بلرز در جای جای شعر خواننده را مدام متوجه مرکز حسی این شعر می کند که همانا مرکز موسیقایی آن نیز هست.
شعر زیبا با اینکه همیشه نوعی ارجاع به بیرون دارد اما همیشه اجرای متنیتی را نیز مد نظر قرار می دهد در شعر او خواننده مدام با کروکی زندگی روبروست اگرچه زیبا کرباسی مثل اغلب شاعران معاصر به تدریس صرف تاریخ و جغرافیا نیزدر شعرش نمی پردازد
در این شعر تمام مکانها در تمام زمانها ایجاد موقعیت می کنند و متن به شدت اکراه دارد از این که برای خود تاریخ مصرفی را معین کند
این شعر را نوعی گوش به زنگی دینامیک نوشته است نوعی حضور در لحظه!
قبلا گفتم که خوانش این شعر مشارکت خلاق خواننده را طلب می کند
پس طبیعی است مخاطبی که به این وبلاگ می آید و بدون آنکه به شعر بپردازد چهارچشمی مدام به حاشیه دارد هرگز نمی تواند خواننده این متن باشد یعنی اینکه چنین متونی جنان مخاطبانی را نمی بینند آیا بهتر نیست چنین مخاطبانی نیز در تقابل با این متن این وبلاگ را که کاری تازه را آغاز کرده به حال خود بگذارند و فضای زیبای چنین شعری را خراب نکنند؟
آقای معروفی سلیقه تان ایوالله دارد. تیکه خوبی است، نوش جان تان. می دانم خیلی الان مثل من ماتحت شان آتش گرفته از این که شما تیکه به این خوشگلی تور کرده اید. خداوکیلی اش … شعر این خانم در مقابل خودش دوزار نمی ارزد. „زیبا“ خودش شعر است و چه نیازی دارد به شعر گفتن.
لطفا“ وقتی می زنی توی رگ یاد رفقا هم باش.
شعری که چسان فسان تئوری داشته باشد چاچول باز است
گفتگوی رضا چایچی با علی عبدالرضایی در ادب فرمت
آقای معروفی عزیز من شعر شناس نیستم. شعر میخوانم. کم هم نه. منتها شعر را دوست دارم وقتی که به دلم مینشیند و این یکی هم نشست 🙂
Makpor to khali khare chide tade khosh inde. keh Yonveri ham rein bangi.
ta chashi bela
Makpor
چه قدر هیجان انگیزه که پای پیاده تا دریا بکوبی و دیگه برنگردی(قسمت دوم از اولی هم هیجان انگیز تره )
آقای معروفی مثل همیشه با فروتنی و صبر سکوت اختیار کرده اید در قبال اراجیف و اباطیل گویانی که پر از کمبود و نیاز هستند. البته از یک معلم و نویسنده خوب این انتظار می رود که با فروتنی حرفهای شاگردهای اراجیف گو را گوش کند و چنانچه از عهده اش بر آمد در صدد راه حلی برای حل مشکلات روانی و رفتاریشان باشد.
این بار شما گرفتار آن دسته از شاگردانی شده اید که مشکل شان یکی دو تا نیست. انگار تا الان در شهر کورها ، در شهر زشت ها، در باغ وحشها و در عصر بربرها می زیسته اند که با دیدن عکس زن زیبایی این همه هیا هو راه انداخته اند. گویی تا الان با میمونها و شترها زن و شویی می کرده اند و یا در جزیره ای می زیسته اند که اثر و آثاری از زن نبوده است. چقدر کمبود، چقدر عقده، چقدر ستم! باور کنید دلم برای این بیچارگان می سوزد.
این برخوردها من را به یاد شعر سعدی می اندازد که می گوید:
هر چه می گویم به قد فهم توست مردم اندر حسرت حرف درست
آقای معروفی برای زدن مخ یک خانم زیبا راه های بهتری هم هست. چرا ساحت شعر را به گه می کشید و روح مرحومان شاملو و اخوان و فروغ و … را در گور می لرزانید.
خاک بر سرتان که همه از تبار امر به معروف و نهی از منکر بوده و همچون آدمهایی که انگار هیچ ندیده اند ٬بمحض اینکه یک نویسنده ٬دم از یک زن ٬بویژه زن زیبا زده است. همه داد و فغان سر داده اید و بد جور زوزه میکشید. شما حتی تحمل اینکه از یک شعر و یا زیبایی یک زن تعریف شود را هم ندارید. هر چه در چنته داشته اید نثار نویسندهء چند سطر تعریف از شعر ویا یک زن زیبا کرده اید . چرا این حمله ها را به آنها که دار و ندارتان را غارت میکنند نمیکنید؟واقعاَ که انتقاد کنندگان مثل شما را باید لای جرز گذاشت که چه خوب وقت تلف میکنید. تعریف معروفی از یک شعر و یا یک زن زیبا روی ٬ به هیچ کس و هیچ چیز لطمه نمیزند. ولی تحقیر زنان ٬ یعنی همان چیزی که توسط ماموران امر بمعروف و نهی از منکر صورت میگیرد فاجعه میافریند . من مطمین هستم که عباس معروفی ٬ برای اینکه به قبیلهء ابلهان و کریه المنظران بفهماند که تا چه اندازه از ستودن آدمها مخصوصاَ آدمهای خوش ریخت بدشان میاید٬ و ناخودآگاه از تمجید عصبانی میشوند ٬ دست به اینکار زده ٬ تا آنها را مثل میمون به بازی بگیرد و آزارشان دهد.
خانم یا آقای ایرانی دمت گرم که حال کردم زدی به هدف! ای کاش یکی از کسانی که اینهمه خودشان را جر داده اند در کوبیدن زیبا کرباسی می فهمیدند که آب به آسیاب ریشوها می ریزند و مثل اهالی بسیج دارند امر به معروف و نهی از منکر می کنند
آقای معروفی
روزگار جالبی است
و چه قحطی ای حاکم می بینی
باز طاهره حجاب بر می دارد. باز غره چشمها شیخ را پرده می دراند و به پرده می برد.تاریخ کشف حجاب با خون آمیخته است. اما نمی شود کشف حجاب نکرد. عجیب است مردی حجاب را به هر دو معنا کشف می کند، هم در حجاب را هم حجاب را و کسانی پرده می اندازند! کاش دستم می توانست هنوز چاقو دست بگیرد تا ببینم چه کسی نفس می کشد زیبایی در پرده؟
کاش به جای این واقعیت مجازی هنوز در کافه بودم تا با گرمای عربده ام،با سردی تیزی چاقویم، بالای زیبا در می آمدم. کاش هنوز واقعی بودم تا واقعیت را فرا تر از واقعیت می بردم. با طاهره می گویم: گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو/ شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو.
مدتی به شبکه دسترسی نداشتم همین است که پاسخ صدای پای آب کمی دیر شد.
آقای عزیز! استعلا همان طور که در لغت نامه ی حضرت عالی نوشته اند برتری معنا می دهد ولی وقتی در نقد ادبی ازش حرف می زنیم به معنای ارجاع به صور ازلی است و از کلی گویی هایی نتیجه می شود که در شعر این خانم فراوان است.
برای بقیه دوستان هم که اعتراض به رفتار های حاشیه ای و دون شان ادبیات را به سیاست ربط می دهند یا همین اقایی که می خواهد اعتراض را با نوستالژی کافه نادری و چاقو کشیدن مست های اخر شب جواب بدهد شفای عاجل آرزو می کنم.
زیاده عرضی نیست…
زمانی با دکتری بحثم گرفت سر والس خداحافظی. دکتر جان می گفت نمی شود با سرنگ اسپرم را تزریق کرد و تولید بچه کرد. پس رمان کوندرا چرند است. هر چه گفتم استعاره با واقعیت فرق دارد دکتر گفت جهان به شما و اشتباهاتتان نیاز ندارد. آخر سر گفتم باشد دکتر جان جهان به ما نیاز ندارد. من دیگر دکتر نمی روم تا بمیرم. شما هم لطف کن دست از سر ما و اشتباهاتمان بر دار. از آن روز دیگر دکتر نرفته ام. و همه از شفا یافتنم نومید شده اند. جناب خالقی من به قولم عمل کردم دکتر. اما شما هنوز انگار با استعاره های ما دست به گریبانید! نیازی به مسئلت کردن شما نیست دکتر که می گوید : دردی ست غیر مردن آن را دوا نباشد/ پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن؟
آقای خالقی جان
صور ازلی ؟
آمدی چشم اش زا درست کنی زدی ابرویش را هم خراب کردی.
پس از کاربرد اصطلاح متن استعلایی که از ظن شما بار منفی دارد!، حالا جمال مان به اصطلاح صور ازلی که منشعب از کلی گویی ست باز هم از ظن شما برخوردیم که شما مواظب بذل و بخشش های سوادی ات باش خالقی جان ،
باز هم در نقد ادبی و کاربرد اصطلاح ادبی همین را بدان که : اصطلاحی ست که مبین یک فرضیه است، کاری ندارم به خاستگاه این اصطلاح که در مکتب مردم شناسی تطبیقی دانشگاه کمبریج است ولی این اصطلاح در کتاب „الگوهای صورت ازلی در شعر“ نوشته ی مادبدکین به نقد ادبی راه یافت و از آن پس صورت ازلی در ارتباط با ادبیات به شخصیت ها و تصاویری ختم می شود که در آثار مختلف ، در اسطوره ها و حتی در احوال شعیره گونه ی رفتارهای اجتماعی بازتاب یافته اند و نه تعبیری که جنابعالی! به دست دادید.
شاید در مورد مسایل اجتماعی مطروحه بیشتر صاحب نظر باشید به استناد جلب توجه تان به مطلب نوستالژی کافه نادری. خالقی جان ندانستن ات از عیب گذشته ، درد است . درمان ات را آرزو.
این جو ِ گند ِ گندیده ی مرد سالار چیست که زن های این مملکت را هم مرد سالار بار آورده است ؟ که همه وقتی که می خواهند شعری را نقد کنند، اول به صورت ِ شاعر(ه) می رسند، و دیگر به چیزی نمی رسند؟ یعنی چه این بازی ها ؟ زنان ِ ایرانی این قدر ابله اند که از ادبیات ِ این قرن چیزی یاد نگرفته باشند ؟ و حالا تنها دل مشغولی شان، وقتی به شعری می رسند، صورت ِ سازنده اش باشد ؟ یا زندگی سازنده اش ؟ یا خصوصیت اش؟ یا خصایص اش؟ مگر ما در شعر دنبال حضرت مریم می گردیم؟ یا شعر دینی می خواهیم ؟ اگر این طور است، بروید و سری به «دیوان» های شاعران حکومتی بزنید، که با بستن و مخفی کردن و نگه داشتن و نگفتن، دکانی باز کرده اند دو نبش. هم خودشان را به ادبیات می چسبانند، هم به دین، هم به رژیم. ما از این همه مدعی ی شعر و شاعری، شاعر منتقد نداریم که دو کلمه حرفی در مورد شعر بزند ؟
حرکت ِ عباس معروفی، چه تهییجی به پا کرده است، ولی اکثرا“ دل های خون ِ مردود شده های شعر است که این جا به جوش می آید تا چیز دیگر.
سلام.شاعر را نمی شناختم.حتی نمی دانستم که چند کتاب منتشر کرده.خودم هم شعر می گویم گاه گاه و وسوسه نثر در من بیشتر است.اما به هر دلیل وسوسه نشر شان بر کاغذ را ندارم.پس تعجبی ندارد کسی به عنوان نویسنده کتاب نشناسدم.اما تکان خوردم از این که شاعری را که چند کتاب منتشر شده در ادبیات معاصر نمی شناسم.آقای معروفی شما پیش از این هم زیبایی های دیگری به من نشان داده اید.این بار هم چنین کرد ه اید.شما را به خدا می سپارم.
عجبا!از این همه دکتر؟! ایلیا آدرست کو؟ تا به فحشی دل انگیز میهمانت کنم که از هر چه بی پدر و مادر از زیر بته در آمده بیزارم. تا کی باید هوار بزنم استعاره با واقعیت متفاوت است؟
تازه طاهره را بگو !!! عمری خودمان را به گا داده ایم که طاهره نیز هست! فحش خورده ایم و فضیحت دیده ایم. حالا به خاطر طاهره بی راه بشنویم؟!
در محیط معروفی اهل به پا کردن دعوا نیستم. اما کسی به هر طریقی اهل جنگ است با آدرس به پیشوازم بیاید. که راست گفتم ۱۰ سال پیش: ادبیات ایران حجت بداغی می خواهد با یک قمه. تا فاصله واقعیت با استعاره روشن شود.
جالب توجه بی بتگان بی آدرس: چرخ بر هم زنم از غیر مرادم گردد/ من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک./ ای دل ریش مرا با لب تئ حق نمک؟؟؟؟؟؟؟؟
کاش همه ی دانایان جهان سواد جنابعالی را داشتند آقای صدای پای اب . آن وقت همه شاعران هم شکل این خانم می شدند و تکلیف ادبیات یکسره می شد.
بحث من ربطی به خاستگاه اصطلاح صور ازلی نداشت اگر داشت هم لااقل آن قدر سواد داشتم که نظریه مربوط به پراپ و صورتگرایان روسی را به یکی از شارحان ان در ۴۰ سال بعد منسوب نکنم.
آن بحث به مفهومی مربوط می شد که لاکان از این اصطلاح مراد کرده و در نوشته های ژیل دلوز و مقالات لوسی اریگاری برای تشریح وجه ممیز ادبیات امروز با نیمه ی اغازین قرن گذشته میلادی به ان استناد شده است. بد نیست کمی قبل از اظهار نظر بکوشید تا لااقل (نظر) داشته باشید.
با درود – بسیار روان و دلچسب و زیبا بود. انسان آراسته به دانش خودیافته زیباترین است . مثل شما و زیبای شما و داستانهای زیبای شما . آقای معروفی بقول مشیری نازنین برای دست همین حرمت بس که جایگاه قلم است. (( تنگنظری در حق هنرمند واقعی جایز نیست بخصوص که در این عرصه به هر کاری هنر و به هر کسی هنرمند می گویند. هرگز خوب درک نکردن مانع قضاوت کردن نشده است پس نرنجید از تنگ نظرهای بدگمان )) فروغ همیشه تنها را که یادتان هست!!
خالقی جان
والا جوابیه دوم ات رو که خوندم می خواستم برات بنویسم که آسمون و ریسمو ن نباف. حالا می خوام برات بنویسم: جفتک بالانس زدی خالقی جان!
هر دم از باغ شما بری می رسد. یعنی که چه „بد نیست کمی قبل از اظهار نظر بکوشید تا لااقل (نظر) داشته باشید. „؟
شما هنوز جوای اظهار نظرهای پرتکی ات را ندادی خالقی جان! بیا و بگذر…
بی خیال.
چقدر همه تو کامنتهاشون مزخرف گفتن! حالم به هم میخوره از ادمایی که دارن ادای با فرهنگا رو در میارن…
۱: Preface: Thanks God, except few classis poet and recent giants such as Shamlu, Akhvan, Forough etc I do not read poetry. Reading most of the so-called “ modern” poem— or rather personal diaries— gives him headache which I must use Extra Strength Tylenol. So I cannot say anything on khanoom Karbasi’s poems. I try not to judge the people unless I notice a contradiction between what they say and what they do. Marhom Socrates had devised a method, which is called dialectic. Which says to find the truth, we must find a contradiction in the discourse of the others. This method won’t work in real life situation. A person seeking a job employment might write the best resume, regarding his education, skills, job experiences and personal, interpersonal qualification. For the interviewer this is impossible to find out whether the applicant is telling the truth, because there is no contradiction, unless to make a couple phone calls to his previous employers, universities etc. In other way to find the truth we need to find the contradiction between what one says and what one does. The Iranian saying of “ dome khoros ra bavar konam, ve ya ghasameh Hazrate Abbas ra) is exactly what I ma talking about.
۲: What struck me is the contradiction between khanoom Karbasi’s well-done manicures, make up and her somewhat sensual posing and her ideas, which most probably are feminist, accusing the old devil patriarchy for using women as a sex object. — If she is not claiming to be a feminist and is not accusing the men for so called “ all women’s problem “ I will retract my entire comment and apologize for my preemptive strike.
۳: My own personal experience: When my daughter was born, she did not get any pink color toys, clothing, bicycles and etc. For a couple reason, I really did not like the pink color. Mark Solms and Oliver Turnbull— both Cambridge trained Neuropsychologist and psychoanalysts in their book ` “ The Brain and The Inner World “ among other thing says that “ Caregivers talk more to babies dressed in pink romper suits than to those in blue, and they interact more physically when the same babies are dressed in blue romper suits.” I was not trying to raise my daughter as a boy etc, I just did not like the way the parents were treating their pink dressed daughters as a doll. She and her brother were enrolled in Martial Arts when she was just five and she shared her brother’s bicycle, clothing etc. To make it short, we did not raise her a “ little girl” and One day I saw her putting make up – she was just seven—. Jokingly I asked her what she was doing, she told me that she was decorating herself, which I said are you a Christmas tree? The Nature/ Nurture issue is a baffling one and the scientists and philosopher are struggling with this issue for more than two thousand years. When I saw my daughter, putting make up, I realized that what Lacan was saying about the women is correct. Among thousands of things, Lacan says “ women want to be desired “ Nothing is wrong with that and nothing is wrong with make up etc, after all we men do the same. I have a problem with these femeNazis, which have nothing except blaming men for treating the women like a “ sex object “ I want to be very clear. I am very well aware of all the discrimination against women and we all— men and women—must fight to change. Our dear anti male feminists needs to answer this simple question “ Did any men put a knife over khanoom Karbasi’s neck to have such a sensual make up and pose? “