حالا شاعر محبوبم، یداله رویایی در حلقهی ملکوت صفحهی خودش را امضا میکند.
گفتم: «چقدر سر حال و خوب میبینمتون!»
گفت: «تو هم چقدر رو اومدهی!»
و هردومان لبخندزنان با انگشت میزدیم به تخته و همدیگر را نگاه میکردیم.
دست انداخت به شانه ام، و مرا به خود کشید: «جوونتر شدهی!»
مهربان و آرام است، وقتی کنارش هستی هرگز فاصلهی سنی نمیبینی، جوان میشود، جوانی میکند، و پابهپات میآید که از هر دری سخنی، و مگر با او زمان هم معنا دارد؟
بهش گفتم که به جمع ما، وبلاگنویسان بپیوندد، همان دم گفت که میپیوندد. چکار باید بکند؟ کار سختی که نیست؟ ملکوت مال کی هست اصلا؟ همانجایی که تو مینویسی؟ و صدتا سئوال دیگر.
رویایی همواره میپرسد گرچه خودش همه چیز را میداند. گاهی فکر میکنی نام نویسندگان فرانسه یا ایرلند را نشنیده، ولی وقتی باهاش حرف میزنی در مییابی که چقدر دقیق خوانده، و چه عمیق میشناسد فرمهای ادبی مدرن را. فرعونیت اما در وجودش وجود ندارد، فضا میسازد که لحظههای ناب بسازد با تو، تا با انسان کودکش خاطره بسازی، شعر برات نمیخواند که بسیار شاعران دست در جیب بغل دفترچهشان را بیرون می کشند و زمانت را میکشند. آدم است، بی تبلیغات و جار. و من چقدر لحظههای ناب دارم با یداله رویایی.
یکبار بهش گفتم: «میدونین آقای رویایی؟ رویایی شاعر داره قله به قله فتح میکنه و میره، اما پیروانش اکثرا میرن به جهنم از بس جا میمونن.»
گفت: «تو واقعا اینجور فکر می کنی؟»
«معلومه. شما فکر کنین کدومشون تونسته به قوزک پای رویایی برسه؟»
«چرا اینجوریه؟»
«واسه این که رویایی دیگه توی جای قبلیش نیست. رفته یه قلهی دیگه. مثلا توی „حضور من اینجا، غیبت تو در اینجاست.“ شعر رویایی معرفت حضور و فرصت اینجا رو شناسایی می کنه. من اصلا به شما یا رفاقت بین خودمون کاری ندارم، من از رویایی شاعر حرف میزنم که شما رو هم جا گذاشته. خیلیها میخوان رویایی را دور بزنن، رج بزنن و یه جایی توی ادبیات مدرن دست و پا کنن، اما هرجا که میچرخن باز میبینن رویایی قبلا از اون وادی گذشته و ردش رو گذاشته و رفته توی قلهی بعدی.»
«خب، تو حال و احوالت چطوره؟ چرا یه چند روزی نمیای پاریس بریم بچرخیم؟»
گفتم: «چقدر سر حال و خوب میبینمتون!»
گفت: «تو هم چقدر رو اومدهی! امشب پیش ما بمون.»
گفتم: «باید رانندگی کنم و تا فردا خودمو برسونم برلین.»
آن شب من در پاریس بودم، دو سه هفته پیش که برای خریدن و تکمیل کردن ماشینهای چاپ و صحافی به پاریس رفتم، بیست و چهار ساعتی مهمان بهمن امینی، مدیر انتشارات خاوران پاریس بودم. زمان کوتاه بود و او خودش را رساند که دیدار تازه کنیم. و بعد ما از وبلاگ گفتیم و جهان مدرن مطبوعات. حالا شاعر محبوبم، یداله رویایی در حلقهی ملکوت صفحهی خودش را امضا می کند.
و من برای حضورش در ملکوت تکهای از رمان „فریدون سه پسر داشت“ میآورم تا بداند که چقدر دوستش دارم، و چه دقیق کارهایش را میخوانم. همانجور که ایرج شعرهای رویایی را میخواند:
تو میخواندی: «سکوت دسته گلی بود، میان حنجرهی من. ترانهی ساحل ، نسیم بوسهی من بود و پلک باز تو بود.»
گفتم: «ول کن این شاملو را، ایرج. چیزی از توش در نمیآید.»
«اولا که دنبال درآمد مرآمد نیستم، ثانیا این شعر مال شاملو نیست و مال یداله رویایی است، ثالثا… ولش کن.» حرفت را خوردی و فقط لبخند زدی. بعد هم از اتاق زدی بیرون…
و حالا یداله رویایی در جمع ماست، به احترامش بر میخیزم.
9 Antworten
سلام آقای معروفی…مطالب وبلاگتو را خوندم و باید بگم جالب بود به خصوص اشعاری که در اون نوشته شده.خوشحال میشم به من هم سر زنید…شاد و خوش باشید.
ملکوت عجب جایی شده! – می گویم با خود. حالا دو نسل در اینجا به هم می پیوندند. سر یک میز می نشینند. چه بسا با هم حرف می زنند. شعر می خوانند. مشتاقم که ببینم رویایی در وبلاگ اش از چه حرف خواهد زد و چگونه و کی به کی صفحه اش را تازه خواهد کرد. جهان وبلاگی شناخت تازه ای از آدمهایی که همیشه می شناختیم به ما می دهد. یا فکر می کردیم می شناسیم. وبلاگ دریچه تازه ای است به روح نویسنده. دریچه ای یگانه. من خود تو را هم با همین وبلاگ شناختم. مدتهاست از رویایی بی خبرم بی خبریم. حضور او را مغتنم می شمارم. به نوشتن او نیار داشتیم.
دوستار،
مهدی سیبستانی
سلام…تبریک میگم…خیلی خوشحالم که یدالله رویایی هم به حلقهتان ( و البته با اجازه به حلقهی مان!) پیوست…شعراشو خیلی دوست دارم و بارها زینتبخش نوشتههام شده… توصیف شما هم از او(صمیمانهی ایشان) مثل همیشه بسیار زیباست:) وقتی در نوشتهتون بعضی جملات رو تکرارمیکنید لذت میبرم…ممنون…
سلام آقای معروفی . وبلاگم درست شد .حالا اگر وقت کردین به این آدرس سر بزنید. کرم نما و فرود ای….
سلام
تبریک میگم خدمت ایشون. این امر باعث میشه ما مخاطبین شما ادیبان بتونیم راحتتر با شما در تماس باشیم . متاسفانه لینک ایشون رو ندیدم
سلام.
فاصله ها چه خوب که نزدیک می شوند ….
با درود .
آقای معروفی برسد به دست آقای رویایی:
آقای رویایی جان من نمی خواهم تعارفات معموله بکنم چون به آن نیاز ندارید. بنابرین راست و حسینی خدمت شما معروض می شوم که خوب است وبلاگ را با روزنامه اشتباه نگیرید و از خودتان بنویسید. ما شعرهای شما را زیاد خوانده اییم و البته ناشیانه تقلید هم کرده می باشیم/می باشند. فلذا خوب است که اینجا سخنان تازه تری از شما بشنویم. مثلا اینکه این شعرها را چه جور باید „خواند“؟ می پسندید؟ ممکن است جای دیگر گفته باشید می دانم چون ۴۰ سالی است شعر می گویید. ولی اگر به ما نسل بیسوات هم کمک کنید سر از این اشعار درآوریم که راه دور نمی رود. می رود؟ ما منتظر می مانده همین جا نشسته می باشیم. -علی اکبر منتظری (شعردوست)
لطفا پاک نکنید وگرنه عین متن را در صد تا وبلاگ دیگر خواهید دید!
سلام. من هنوز منتظر گذاشتن نقطه ای در صفحه کامنتم هستم.
وقت دارین خزعبلات یک مرده رو بخونین؟؟