روشنفکران دینی نظام

                                                                                                       یک نامه برای تو

امشب باز غمگینم و ابرآلود. حالت آدمی را دارم که از کوره‌های آدم‌سوزی نجات پیدا کرده، و دارد در قطاری به مقصدی نامعلوم سفر می‌کند، و برای شهرش و زادگاهش و میهنش و خانه‌اش و فرهنگش گریه می‌کند. به قول تو؛ این ایران من است، تنها جایی که اجازه می‌دهم خاکش بغلم کند.
من نسبت به آن بازجوی روانی که پرونده‌ی سعیدی سیرجانی را بسته بود و پرونده‌ی مرا گشوده بود تا حسابی  مرا بچلاند عصبانی نیستم، او یک مزدور بوده که نمی‌فهمیده چه بلایی سر مملکتش می‌آورد، شاید. او را بخشیده‌ام، هرچند کابوسش هنوز رهایم نکرده است.
روشنفکران دینی درون نظام را اما نمی‌بخشم. و تمامی گناه را پای آنها می‌گذارم که ربع قرن بیرونه‌ی نظام را ماله کشیدند تا جنس مرغوبش کنند و به غرب بفروشند و در جهان برای این اژدها جا باز کنند.
دولت‌مردانی که در قدرت شاهد این همه جنایت فجیع بودند و مهر سکوت بر لب زدند و عاقبت وقتی باطله شدند، به کنجی خزیدند و در عافیت‌طلبی شعر زمستان را زیر لب زمزمه کردند: زمستان است، سرها در گریبان است…
حتا حالا نیز حاضر نیستند لب باز کنند و حقیقت را برای مردم بگویند. نمی‌دانند که خودشان قربانیان اصلی این نظام‌اند. و هنوز به این جهنم امید بسته‌اند.
این حکومت ربع قرن زور زده و هزاران آدم برای خودش درست کرده، و بعد می‌بینی که مثل سوسک باهاشان برخورد می‌کند، با دمپایی می‌کوبد توی سرشان که پهن شوند کف حیاط یا حیات.
باور کن جز این نبوده و نیست عزیزم. مگر ندیدی این نظام با آدم‌هایی مثل مهاجرانی و عادلی و کرباسچی چه کرد؟ یکی حدود بیست سال معاون رییس جمهور و نماینده و به قول خودش دولت‌مرد بود، آن یکی سفیر ایران در ژاپن و لندن بود، رییس بانک مرکزی بود، و آن دیگری تجربه‌ای در شهرداری و شهرسازی کسب کرد که نمی‌توان ساختن‌هاش را ندید. اینجور آدم‌ها در رده‌ی وزیر و وکیل و استاندار و سفیر یکی دو تا که نیستند! یک پادگان آدم بوده‌اند که حالا از دید نظام اصلاً آدم به حساب نمی‌آیند و فله‌ای جابه‌جا می‌شوند.
این چهره‌ها چقدر برای همین رژیم تجربه کسب کرده باشند خوب است؟ اما می‌بینی که با یک فوت می‌روند توی هوا تا باد ببردشان. به همین راحتی می‌بینی که حکومت اسلامی به چهره‌هایی که خودش ساخته رحم نکرده، چه رسد به شاعر و نویسنده و آثار باستانی و بناهای ملی و پاسارگاد و تخت جمشید.
در روزهایی که سعید امامی و شاگردان مدرسه حقانی لشکرکشی می‌کردند تا زیرآب نویسندگان و روشنفکران را بزنند، کسانی هم بودند که می‌خواستند فرزدق و عنصری بسازند برای دربار حکومت اسلام، معتقد بودند امام حسین به فرزدق پول داد تا شاعر اهل بیت شود، پس این شاعر ماعرها را هم می‌شود فرزدق کرد. با همین حرف‌ها بود که صلاحیت خودشان را احراز نمودند تا دولت‌مرد بمانند. و به همین راحتی از کیسه‌ی اهل قلم خرج کردند که وجیه‌الدوله شوند، بعدها هم یکی یکی رفتند کنج عزلت که وجیه‌المله شوند! کتاب نوشتند و گفتند ما ربع قرن دولت‌مرد بودیم، حالا می‌خواهیم بقیه‌ی عمر را دولت‌نامرد باشیم.
خیال می‌کردند شتر بلا فقط جلو خانه‌ی داریوش فروهر زانو می‌زند، خیال می‌کردند وقتی ماشین مرگ به حرکت درآید به آنها رحم خواهد کرد، نمی‌دانستند شمشیر این اسلام گردن بچه‌های خودش را هم روزی می‌زند. و بدجوری هم می‌زند!
هنوز هم این آدم‌ها خیال می‌کنند نظام اسلامی رودل کرده، بعد حالش خوب می‌شود، و باز این‌ها بر می‌گردند سر پست‌ها و مقام‌هاشان. و عجیب اینجاست که هنوز هم خیال می‌کنند محمد مختاری و میرعلایی و دکتر سامی و سعیدی سیرجانی و آن‌همه آدم، اجل‌شان رسیده بوده که باید کشته می‌شدند، نمی‌دانند که مرگ فجیع جلو خانه‌ی همه‌شان خیمه زده است. نمی‌دانند قافله پس و پیش است.
ندانم‌کاری دولت‌مردان بی‌کفایت امروز، یا ماله‌کشی دولت‌مردان با کفایت دیروز فرقی با هم ندارد؛ نتیجه‌اش شده این اژدهایی که هردو گروه پرورده‌اند و به جان ایران انداخته‌اند. و این نتیجه جامعه‌ی بی حزب و سازمان و تشکیلات است که مثلاً ما به جای داستان نوشتن  و شعر سرودن باید بار حزب و رسانه‌های همگانی را بر دوش بکشیم. خب می‌کشیم، اما از حکومت که بگذریم، حالا شیرازه‌ی کشور ما ایران در آستانه‌ی فروپاشی است. هیچ انسانی حاضر نیست پیشینه‌ی فرهنگی‌اش قربانی چیزی شود که بعدها به خاطرش نتواند
جبران مافات کند. هیچ بشری دلش نمی‌خواهد وطنش را میدان جنگ ببیند که بعدها چند نسل بهای کشتار آدمیان را به دوش کشند. و هیچ آدمی آرزو نمی‌کند حاکمان کشورش در مچ‌زنی‌های کشتار جمعی برنده یا بازنده شوند و تاوانش را آیندگان به بیگاری و بدنامی بپردازند. و هیچ فردی ویرانی و گورستان را تنها راه سعادت مردم نمی‌شمارد؛ مگر دشمن سرزمینش باشد. مگر جهان‌بینی‌اش بر انتقام استوار باشد. مگر حقوق بشر را به رسمیت نشناسد. مگر راهزن و غارت‌گر باشد.
مغول‌ها به قصد انهدام و نابودی ایران آمدند اما در این سرزمین پابند شدند، چیز یاد گرفتند، دانشگاه ساختند، و عاقبت ایرانی شدند. عجیب است که حاکمان فعلی همه چیز می‌شوند و ایرانی نمی‌شوند. به خودشان هم رحم نمی‌کنند، و تو دیدی که از همان آغاز شروع کردند به بلعیدن بچه‌های خود، شروع کردند به کتابسوزی، شروع کردند به جنگ؛ و هنوز دارند می‌جنگند.
با دنیا می‌جنگند که حقوق بشر را رعایت نکنند، با اروپا می‌جنگند که به بمب اتم مسلح شوند، با افکار عمومی می‌جنگند که خود را تروریست و خطرناک بنمایانند، با پیشینه‌ی تاریخی ملت می‌جنگند که آثار باستانی‌اش را به هر قیمتی ویران کنند، با مردم خود می‌جنگند که در نوشیدن و پوشیدن و کوشیدن و نوع زندگی‌ آنها دخالت داشته باشند، با فرهنگ می‌جنگند که هرجور شده در کتاب و شعر  و تاریخ دستکاری کنند، با تمدن می‌جنگند که فرهنگ چند هزارساله‌ی بشر را زیر سمکوب دعواهای قبیله‌ای به باد دهند، با جوان‌ها می‌جنگند که شادی را بر لبان‌شان زهر کنند، و با خدا می‌جنگند که آزادی انسان را نپذیرند. خدای من! چرا اینها همه‌اش دارند می‌جنگند؟
امریکا جنایت‌کار است، چرا با نویسندگان وطن می‌جنگند؟ اروپا خیانت‌کار است، چرا با مطبوعات می‌جنگند؟ یهودیت نابکار است، چرا منتقدان مسلمان را در زندان شکنجه می‌کنند؟ مسیحیت حیله‌دار است، چرا در کشورهای همسایه فتنه می‌پاشند؟ چرا می‌خواهند بمب اتم هم داشته باشند؟ چرا تلاش نمی‌کنند جهان را از سلاح اتمی منع کنند؟ چرا این‌همه می‌جنگند؟ این اسلام‌شان مگر چیست که این‌همه دشمن دارد؟ چرا اینقدر جنایت‌بار است؟ ایران و مردم ایران که با کسی سر جنگ ندارند هرگز!
معمولاً وقتی کسی جایی را غصب می‌کند و از آن خود می‌سازد، نخست آن را می‌سازد تا بر خود و ساکنانش آسایش فراهم آورد، مگر بداند که ماندنی نیست و به قصد چپاول آمده است. فقط راهزنان وقتی به کاروان حمله‌ور می‌شوند جوری ناکارشان می‌کنند که از حرکت بازشان دارند، از ترس و وحشت به میزان راه فرار خود آنها را از توان تهی می‌کنند؛ به هر قیمتی، و با هر قساوتی.
اینها نیز به وحشت افتاده‌اند و راه فرار را نمی‌یابند. و نمی‌دانم آیا هنوز هستند دولت‌مردانی که بدانند دارند چه جهنمی را شعله‌ور می‌کنند؟ آیا از سرنوشت پیش‌کسوتان خود عبرت می‌گیرند که بدانند شتر مست این قدرت از هم اینک بر در سرای‌شان نفس می‌کشد؟
آلمانی‌ها هنوز دارند بهای آدم‌سوزی هم‌وطن کشورگشای خود را می‌پردازند، هیروشیما هنوز غمگین است، مجسمه‌ی بودای افغانستان دیگر نیست، محمد مختاری شاعر که رفته بود چیزهایی برای خانواده‌اش بخرد هنوز برنگشته است، احمد میرعلایی پس از آن‌که مأموران وزارت اطلاعات در رگ‌هاش الکل تزریق کردند و در کوچه‌ای رهایش ساختند دیگر کتاب ترجمه نمی‌کند. و چه دامنه‌ای دارد حکایت این اسلام!
دیشب خواب دیدم که توی دست و بال بازجوهام گرفتار شده ام. روی میزها پر از کتاب بود، و تمام بازجوهام دورم را گرفته بودند و می‌خواستند بخش‌هایی از هر کتابی را حذف کنم، اما من نمی‌گذاشتم. آنها کتابی از خودم را جلوم گرفته بودند و از صحنه‌ای اروتیک حرف می‌زدند که کشور را دچار تباهی کرده است. جوابی نداشتم، و تا چشمم به کتاب افتاد دیدم قرآن است. تنم می‌لرزید و داد می‌زدم: شما اجازه ندارید کتابی چنین کهن را سانسور کنید. و باز بحث اروتیسم در ادبیات مطرح می‌شد و فسادی که نویسندگان در جامعه ایجاد می‌کنند، و باز من خاموش می‌شدم و می‌لرزیدم.
گیر افتاده بودم توی دست بازجوهام در همان فضاهایی که پس از ده سال هنوز از خاطرم پاک نشده و کابوس‌هاش رها نمی‌کند مرا.


کوتوال قلعه‌ی ما مرده بود
                                   و ما
از نعش می‌ترسیدیم

                           مبادا برخیزد
وگرنه این‌همه سال
پای جنازه
زار نمی‌زدیم.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

34 Antworten

  1. سلام…
    بسیار زیباست. من هم همین فکرها را میکردم. فکر کنم همه ایرانیها دارند به مسایلی که شما اشاره کردید میاندیشند… که به قول نیما: به کجای شب تیره بیاویزند قبای ژنده خویش را….
    پاینده/فاضل

  2. در رابـطه با ایـن پـست فـقط مـیتونـم بــگـم ؛ بــه کــجای ایـن شــب تـیره بــیـاویزم قــبای ژنـده خــودرا……
    کار جـمع آوری امـصا امـروز تـمام مـیشود؟ نـتیجه رو بـه مـا هـم اطلاع مـیدهید لطـفاً ؟؟

  3. بنده هم درمانده ام
    و ندانم چه با فبای ابن شب تیره چیکار کتیم
    و همانطو ر که واقفید
    ندانم چه „دتبالک “ چی بید ،
    و گرنه
    شیش تا „دتبالک“ تقدیم حضور روشنفکران دینی نظام می کردم!
    رامین مولائی

  4. شما با این ها مشکل دارید، چرا به اسلام و مسلمان ها توهین می کنید؟ چرا حساب این ها رو از اسلام جدا نکردید؟ چرا اول از آمریکای جنایت کار نام می برید تا خواننده فکر کند شاید راست می گویید و به این معتقدید و بعد می گویید مسیحیت حیله دار است!! کسی همچین فکری نکرده. به نظر من شما مباحث ادبی رو دنبال کنید بهتر هست. رک، شما سواد سیاسی بالایی ندارید، من هم ندارم. اگر بنا بود هر انقلابی و هر حکومتی از همون اول درست باشه و با همین تز ماله کشی شما مردم فکر می کردند که دیگه هر ۵ سال می بایست یک انقلاب (مثل آفریقایی ها) داشته باشیم. متاسفم که بعضی ها (به حق یا نا به حق) انصاف خودشون رو از دست داده اند و از راه و روش خودشون عدول کرده اند یا رادیکال تر شده اند. منطق بی منطقی شما فرقی با این ها نداره. نمی گم به این اصلاح طلب ها معتقد باشید، اما به نظرم اصلاحات راه و تز خوبی است. به اصلاحات معتقد باشید حتی اگر به اصلاح طلب های امروزی که شعارش را می دادند مایل نباشید. دوست دارید ما هم مثل عراق (جدا از همه ی نا امنی ها و کشته و کشتار ها) کشور بی ثبات سیاسی بشیم؟ هر کسی بعد از سقوط حکومت ادعای ارث پدری بکنه و جنگ های قبیله ای راه بیفته؟ همین حالا اش هم همین نظام (جدا از مسائل مالی) در بین مردم خیلی بیشتر از چهار تا ماهواره چی و مزدور آمریکا رای داره. والسلام
    جناب میلاد مشارکت
    شما هم معتقدید من به اسلام توهین کرده ام؟
    من یک نامه ی ادبی با مضمون سیاسی نوشته ام، شما که حکم را صادر کرده اید جناب قاضی القضات؟
    راستی چقدر „این اسلام شما“ زود بهش بر می خورد و هر مطلبی را فحش تلقی می کند و می کشد روی خودش؟
    وانگهی! شما فکر می کنید تازه اسلام را به ایران آورده اید و مردم از آن بی خبر بوده اند؟ نه آقا! این که شما ازش حرف می زنید فاشیسم عباپوش است.
    یک فکر اساسی براش بکنید که اینقدر ناز“نازی“ نباشد، حضرت!
    عباس معروفی

  5. کابوس ها رها نمی کنند مرا، تیغ به زخم های کهنه کشیدی مرد،آنان هفت نفر بودند،سومی شان کمی مهربان، بیست سالگی من آنجا مدفون است،جائی زیر کوه های سهند
    ندیدمشان اصلا،تنها سومی گاهی چشم بند از چشمم می گشود،دنیا روشن می شدو در جواب سلام من می گفت:زنده باشی مرد
    شاید جوانی خود را می دید در من،هر چه بود زیر آن کت و شلوار خاکستری و پشت آن دودهای غلیظ سیگار زر،ببری زخمی در خودش می پیچید.
    دومی ریشهای تنک بیست سالگی ام رامی کشید،اولی کتاب هایم را ورق می زد:شریعتی سیاسی بود می گذاشتش سمت راست،همچنین لخ والسا و مالرو و شاملو…هدایت را می گذاشت سمت چپ،سر بازجو می گفت:چیست؟جواب می داد:مبتذل است آقا
    جوانى من انجاست،جائى زیر کوه سهند، دست به زخم های کهنه کشیدی مرد!

  6. عباس معروفی عزیز
    میگذریم که فطرت ماست، اما مزدور پروران نیز بن مایه ای بیش از مزدوران ندارندو اگر گذشت از بی خردان معمول شود آنان سزاترنداگر خداوند روح خود را در انسان دمیده و او را خلیفه ی خود بر زمین قرار داده همه ی انسان ها را فرصت خدایی هست چنین گذشتنی موجب خواهد شد که غافلان یکی را سایه ی خدا بر زمین بپندارند و طوافش کنند آنگونه که هست و خدایان نیز همه را انعامی بپندارند مستحق اطاعت بی چون و چنین است که مزدوران افزون خواهند شد

  7. عباس جان، در تمام سال‌های نوجوانی و جوانی پدر می‌گفت زهر و خطر آخوند مکلا از آخوند معمم بیش‌تر و کشنده‌تر است – مفهوم دقیق‌اش رو تنها در هفت هشت سال اخیر درک کردم.
    نوشته‌ات براستی از دل برآمده‌ است. زمانی که در مورد جهالت رژیم طالبان در مطبوعات می‌خواندم سر تکان می‌دادم و به حال مردم افغانستان افسوس می‌خوردم – حواس‌ام نبود که خودمان دست کمی از افغان‌های بی‌نوا نداریم.
    هر چه بگویم تلخ است. تلخ تلخ.

  8. اقای معروفی بسیار عزیز
    یک بنا یک اثر باستانی به تنهایی اهمیتی ندارد. نوشته ای که ان را معرفی میکند به ان ارزش میدهد.
    کار مهمی که ما انجام میدهیم با خود ما دفن می شود مگر اینکه بنویسند ما چه بودیم و چه کردیم.
    افکار و عقاید و کشفیات ما فراموش میشود مگر اینکه ثبت شوند.
    و ما نیاز داریم به داستان نویس و شاعر و مورخ و روزنامه نگار، تا دوران ما را ثبت کند برای ایندگان. همانطور که گذشتگان ثبت کرده بودند برای ما.
    ودر این نوشتنها و سرودنها است که خوب و بد میمانند.
    تا خودمان قضاوت کنیم و یا ایندگان…
    میدانم که همگی ما به شما، به کلمه، نیاز داریم
    اما نمیدانم چرا آزارتان میدهند به جای سپاس؟
    ای کاش این کابوس ها در یک شب تماما مخصوص تمام شوند…

  9. و من چقدر دلم می خواد یقه اون جوجه روشنفکرا و گنده ان تلکتوئلایی رو بگیرم که سال ۵۷ کلاس تعطیل می کردندو استاد از کلاسا بیرون مینداختندو بعدم که گندشون به ثمر نشست کلت دستشون گرفتن و تو دانشگاه دانشجو ارشاد کردن … …….. ا
    آره آقا آدم بعضی وقتا دلش می خواد یقه خیلیارو بگیره

  10. ببخشید که نظرم ربط مستقیمی با نامه شما ندارد ولی در مورد کامنت میلاد مشارکت و نظر حضرتعالی به کامنت میلاد، میخواهم این را بگویم که „فاشیسم عباپوش“ چیزی سوا و مستقل از اسلام نیست. به هر حال آنکه در اسلام به درجه آیت اللهی رسیده، حتما اسلام را بهتر از من و شما می شناسد و کردار و رفتارش نتیجه عمل دینی اش است. عملی که از اسلام برآمده است. در این صورت مخالفت ما با نفس „اسلام“ است نه با خامنه ای و جنتی و مصباح و خاتمی و منتظری و امثالهم! مساله از دید من این است که اسلام فقط و فقط در ظرف زمان و مکان خود موجه است. اسلام در ایران قابل توجیه نیست. مردمی که رود و جویبار و قنات و آب کافی دارند، چرا باید روزی پنج بار چرک پایشان را به سرشان مسح بکشند؟! اسلام در زمان حاضر نیز قابل توجیه نیست. نمی توان ازدواج حضرت محمد و عایشه نُه ساله را با قوانین عرفی و افکار عمومی زمان حاضر توجیه کرد. مدافعان اسلام (که من بهایی هم جزوی از آنها هستم!) فقط می توانند ازدواج ایشان را در ظرف زمانش توجیه کنند. به همین نسبت سایر احکام اسلام هم فقط به درد همان زمان خودش می خورد نه زمان ما. من پیشنهاد می کنم به جای تفاوت نهادن بین اسلام و „فاشیسم عباپوش“، به یگانگی این دو تاکید کنیم. در غیر این صورت مبارزه ما بی نتیجه می ماند، امروز خامنه ای را سر جایش می نشانیم، فردا حسن قلی درجه آیت اللهی می گیرد و پدرمان را در می آورد! همانگونه که غرب پیروز با شخص هیتلر مبارزه نکرد بلکه تفکر فاشیسم را مهار کرد.

  11. آقای معروفی و سایر دوستان عزیز… فاجعه ای به مراتب فاجعه تر از بحران هسته ای برای زجرکش کردن دانش و دانشگاه و بازگشت به عصر حجر در کشور اتفاق افتاد: سر انجام با انتصاب یک روحانی به ریاست دانشگاه تهران، شبیخون حوزه برای فتح دانشگاه پیروز شد. شبیخونی که یک ربع قرن پیش با شعار مکارانه وحدت حوزه و دانشگاه طراحی شده بود! هدف ،متد، و محصول دانشگاه کاملا با آن چه در حوزه می گذرد، فرق دارد. بنابرین هیچ روحانی صلاحیت ریاست بر هیچ دانشگاهی را ندارد گر چه از خوبی و پاکی از امام جعفر صادق هم جلو زده باشد و یا چند سالی در دانشگاه درس داده باشد. این فاجعه دردناک زجر کش کردن دانشگاه را به دانشگاهیان ایران، پویندگان راه رهایی بشر، و جهان متمدن تسیلت می گویم. رئیس جمهور روانی آری، رئیس دانشگاه روحانی نه!!

  12. سلام آقای معروفی……
    خوشحالم که آدرس وبلاگتونو بلاخره پیدا کردم………
    من عاشق کتاب سمفونی مردگان هستم
    چقدر خالصانه میشه احساسش کرد

  13. گاهی نگاه کن به پشت سر، سید عباس معروفی را یادت هست؟
    آقای داریوش ربیعی،
    من همیشه به پشت سر نگاه می کنم، و همیشه اسمم در شناسنامه همانی است که نوشته اید، اما منظورتان را نمی فهمم. بابت نامم یا کنیه ام در شناسنامه باید به کسی تاوانی بپردازم؟
    عباس معروفی

  14. انگار می باید بیایم آنجا و گوش کشان بکشانمت که آقا ،ما هم این گوشه ی جهان دلمان به حضور تو خوش است و تو هم که ماشاالله انگار وقت سرخاراندن نداری چه برسد به وقت گذاشتن برای شنیدن اصوات ناجور من و ما،به همین جهت خوشتر دارم دستکم در این صفحه جستی بزنم در معرض نگاه تو که آن هم غنیمت است،باری
    روزگاری در همین شمال خودمان تکیه گاهی داشتیم که در نبود امثال شما باری بر می داشت از شانه هایمان ،اسمش تیرداد بود ،خط و ربطش مثل خود شما،یکی از زیبا ترین فرزندان آفتاب و باد،دستفروشی نجیب که از پشت بساطش به دنیائی می نگریست خالی از شقاوت،و اکنون جائی در کوچه های مه گرفته ی لندن دنیا را در جستجوی شعرهای خیس می کاود، سه سالی می شود از او بی خبریم،
    این متن پیشتر از آنکه برای او باشد به تنهائی،برای تمامی شماست،
    امیدوارم قابل باشد.
    “ نامه به لندن“
    عکست را دیدم ٬عکس تو را من دیدم و از دستهات فهمیدم که باید سرد باشد آنجا
    و چشمهات ـ انگار تازه پاک شده باشند از اشک ـ انگار که مثل همیشه بخواهی لکه ای پنهان کنی آن پشت : چیزی نیست٬ از باران های مدیترانه ای ست٬ نگران نباش٬ همین دور و برهام٬ خوبم٬ آنجا چه خبر؟
    و ما نیز ٬و من نیز از تو یاد گرفته باشم که: خوبیم ٬ خوبم٬ و برایت بنویسم از چیزهای که هستند سرجایشان: پل و آدم ها و صیادان شیلات٬ درختان نارنج و چشم اندازهای البرز
    و چرخ دستی ات که هنوز به پنجره زنجیر است
    و چیزهائی که نیستند :عشق و امید و شعر و تو و کلید و چیزی که هست و باید باشد و نمی دانیم چطور و کجا ؟
    بیشتر از دریا بخواهی و بیشتر از دریا بگویم:دو سه قدمی جلوتر آمده٬ گاهی سرک می کشد از پشت موج شکنهاش٬ تکه ای از نگاهش را می ریزد توی حیاط خانه ی تو ـ که خالی ست ـ
    و بگویم که: عصبی ست٬ عصبی ام ٬و یک شب تا صبح زیر باران شهسوار غریدیم و پیاده تا چالوس گریه کردیم
    خودت را خیس بیابی میان این کلمات و آن عکس٬ سه پایه و دوربین را بغل کنی با شتاب و بایستی کنار جاده و تصادفا نفتکشی سوارت کند ٬چشم ببندی بر خطوط سفید و فکر کنی:می روم از آبادان سمت روستاهای تبریز
    پیاده بشوی و روبرویت “ فورست گیت“مه آلود باشد و دانه های بی پایان برف
    به خانه برسی ٬ پله پله بروی بالا ٬ در باز باشد و عطر چای لاهیجان آمیخته باشد با بوی سیگار سوئیسی٬ نگاه کنی از پشت دود و بخار به نقشه ی دیوار و “ آنجا که همیشه غمبار است“؟
    دستت نرود به قلم و بروی سمت پنجره و ناگاه: بریزد در چشمانت خیابان انقلاب٬ کتاب فروشی ها و پسران و دختران عاشق روبروی سینما بهمن و ازدحام ایستگاه های اتوبوس و „میدان“ که ترجیح می دهی بگوئی:“مقبره“
    پنجره را ببندی و عکس را ببری برای چاپ٬ ساعتی بعد برگردی
    خودت را بگذاری روی میز و سیر نگاهش کنی
    درخت را فوت کنی تا بیشتر برگ بریزد دور و برت
    تا برهنه تر به نظر برسید ٬که سردتر …
    دستت برود به قلم و :“ این عکس را خودم از خودم گرفته ام“
    وبنویسی:

  15. آقای معروفی
    ببخشید که پوست کنده حرف می زنم…
    ولی بهتر نیست به جای این همه ناله و آخ و اوه کمی به فکر شادی این مردم و نشاندن لبخندی بر لبان آنان باشید.
    بابا زندگی ما داره تموم میشه چرا شما متوجه نیستید… ۲۵ ساله که میگیم امروز و فردا… پس چی شد؟؟!!!
    بیایید امروزی فکر کنیم و بشنویم این نکته که خویشتن را ز غم آزاده کنیم که در غیر این صورت باید قوت خویش را در خونابه گذاشته در دهان فرو بریم…
    من داستان شبه“بوف کور“ شما را زمان دانشجویی از کتابفروشی شابدالعظیم خریدم و پس از خواندن بسی بر خودم لعنت فرستادم که این ارجیف را به خورد ذهنم داده ام از بس که بوی یاس و ناامیدی و ترس از آینده موهوم از آن می آمد…. برای اندیشه شما متاسفم و از این که مثل جلال آل احمد و بهرام صادقی را در کنار خویشتن نداریم احساس غبن می کنم.بدرود
    ارادتمند
    صفورا هنرمند

  16. نمایشگاه نقاشی“سکوت سپری شده“ در نگارخانه سرمه
    تهران- خبرگزاری کار ایران
    نمایشگاه نقاشی „سکوت سپری شده“ در نگارخانه سرمه برپا می شود.
    به گزارش خبرنگار گروه هنر ایلنا، این نمایشگاه شامل ۲۳ اثر از نقاشی های منصوره اشرافی است که با تکنیک رنگ روغن و در سبکی رئالیست و انتزاعی کار شده است این هنرمند که در سال های ۵۸ و ۵۹ در چندین نمایشگاه گروهی شرکت داشته است اکنون اولین نمایشگاه انفرادی خود را پس از ۳۰ سال وقفه در عرصه نقاشی برپا خواهد کرد.
    منصور اشرافی از فعالین در عرصه ادبیات است و کتاب شعری را نیز در دست تالیف دارد.
    در نقاشی های او تاثیر ادبیات و ردپای شعر را به خوبی میتوان پیدا کرد.
    نمایشگاه نقاشی سکوت سپری شده از چهارم لغایت نهم آذر ماه در گالری سرمه ادامه خواهد داشت.
    http://persian.kargah.com/archives/006166.php

  17. مطلب زیبایی بود، هرچند نقش اصلاح تفکر دینی توسط روشنفکران دینی برای مردم دیندار ایرانی را بسیار مفید می دانم

  18. چقدر هوای این شهر مسموم است
    خورشید را زندانی کرده اند
    ماه را در چاه انداخته اند
    برای آسمان شهر سقفهای آبی بی ستاره ساخته اند
    در مقابل بارش باران سد بسته اند
    حقوق حقه ْ انسان را
    با فواره تاریخ
    به آسمان پرتاب کرده اند،
    در بهار ، پائیز
    و در تابستان ، زمستان
    ساخته اند.
    اگر لب از لب بازکنی
    سرمای یخبندان زمستان دی را حس می کنی.
    اینجا درختان همیشه سبز را
    با رنگ زرد تزئین می کنند
    اینجا شاه بیت غزلهای انسان را
    چون زباله تخمیر می کنند
    اینجا هنوز دستها مشت می شوند
    مشتها به جنگ هم میروند
    انسانیت غروب می کند.
    اینجا هنوز انسان را تحقیر می کنند
    انسانیت را زنجیر می زنند
    اینجا همچنان
    چون سامری ،
    گوساله می سازند.
    اینجا هنوز آبروی انسان می برند
    چقدر هوای این شهر سرد است.
    تورنتو- ۲۰۰۵

  19. سلام جناب معروفی!
    ۶ ماه پیش آخرین بار بود که به اینجا سر زدم…شما ناله میکردید…الان هم که برگشتم ناله میکنید…احتمالا تا ۶۰۰ سال بعد هم اگر عمرتان به دنیا باشد باز ناله میکنید…لطفا پاهایتان را مثل بچه ها به زمین نکوبید و بگویید همینی که هست، دوست نداری اینجا رو نخون!…با آه و اوه و زجه این خر لنگان به مقصد نمیرسد!

  20. خیر قربان این ها خیال برشان نداشته اینها پی‌گیر سهم هستند، اینها شعبده باز هستند و با شعبده بازیشان می‌خواهند نان بخورند. همانی که به زبان عامیانه می‌گوییم نان به نرخ روز خور.
    مگر برای اینها بد شده! یک مدتی در دل حکومت نان خورده‌اند، حالا هم آمده‌اند غرب و توی این موسسه یا توی فلان دانشگاه صندلی تدریس گرفته‌اند و همان دروس شعبده بازی را که تا حالا تو گوش ملت ایران می‌خواندن حالا برای غربی‌های از همه جا بی خبر می خوانند. مگر این بد دکانی است!؟ باور بفرمایید دکان به دو نبشی این نوع دکان در هیچ کجا پیدا نمی کنید.
    صد بار گفته‌ام هزار بار دیگر هم تکرار می‌کنم موجودی بنام روشن فکر دینی وجود خارجی ندارد. انسان یا روشن فکر است یا دینی هر دوتا با هم نمی‌شود.

  21. سلام. عالی نوشته اید. حتما کتاب „من قاتل پسرتان هستم“ نوشته احمد دهقان را بخوانید. داستانهایی درباره جنگ که در اینجا سروصدای زیادی بپا کرده.

  22. maroufiye aziz,
    az hameh …tar hamin roshanfekrhaye dini hastand! hamoon haei ke az divare sefarate America bala raftand baraye ma jange 8 saleh ro dorost kardan. hamoon mosaviye khoeiniha ye…, hamoon asgharzadeh o abdi o mohajerani o hajjariyan o… o baghiyeh !!! faghat 16 saal daashtam vaghti ke jenazeye hamkelasim ro didam ke saresh ro goosh taa ghoosh too kordestan borideh boodand!!! pedaram 8 sal too jebheh bood o maadaram az farte feshaare zendegi 3 bar ta paaye marg raft! hala chi nasibemoon shodeh?? aaghaye Mohajerani baa poole khoone dooste 16 saaleye man rafteh too englis lenghasho hava kardeh daareh ord mideh ke “mikhaam roman benevisam! digeh az siyasat khasteh shodam” yeki nist ke behesh begh to va oon rahbare jaaheletoon in mamlekat ro be in rooz endaakhtid haala khodetoon ham jamesh konid!!!!
    be khoda ghasam ahmadineghad ba hameye hemaghatesh sharaf dareh be hameye in … roshanfekre dindar e moteghaleb. Hadeaghalesh adam ghaedeye bazi ba amsale ahmadinejhad ro midooneh vali in jamaate roshanfekr-nama faghat malekeshe AGHA hastand. Inha dasteshoon to khoone naahaghe mardome irane.
    Man ro bebakhshid age az adab kharej shodam, bekhoda nemidoonam digeh chetor bayad dar morede in jama-at harf zad …….

  23. آقای معروفی نوشته هایتان خواندنی است. من عاشق نوشته های شما هستم. با آرزوی مو فقیت برای شما…

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert