روشنایی‌های شهر

———

من از فیلم روشنایی‌های شهر چارلی چاپلین بسیار آموختم. در بسیار موارد  اتفاق‌هایی در زندگیم افتاد که بی‌اختیار این شاهکار سینما در ذهنم تداعی شد.

رفتار رفیقم در آخرین ماه‌ها و روزهای سلام و علیک‌مان شبیه آن مرد ثروتمند فیلم شده بود که وقتی مست می‌کرد، چارلی می‌شد رفیق جان‌جانیش، تا جایی که او را به خانه‌اش می‌برد، همه چیز را باهاش تقسیم می‌کرد، و حتا توی تختخوابِ خودش به او جا می‌داد. صبح که بیدار می‌شد او را نمی‌شناخت. وقتی مستی‌اش می‌پرید به قول‌هاش اهمیت نمی‌داد، به راحتی می‌زد زیر حرف‌هاش، تا جایی که به پیشخدمتش می‌گفت این یارو را بینداز بیرون، این چه‌جوری آمده اینجا؟ و اصلاً او را به‌جا نمی‌آورد.

چارلی چاپلین این تصویرها را ضبط کرد تا از چنین شخصیتی به عنوان یک اسطوره فیلم بسازد. نه ناز کسی را می‌کشید نه از مرام خودش عدول می‌کرد. من هم رفتار رفیقم را ماه‌ها با دقت زیر نظر گرفته بودم که تصویرهاش را توی ذهنم ضبط کنم تا به سادگی خودم بخندم، تا جایی که بتوانم خودم را مسخره کنم!

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert