دیروز در یک روزنامه آلمانی خبری خواندم که پشتم تیر کشید و وارفتم. دیشب نتوانستم بنویسم. قرن بیست و یکم باشد، عصر رسانه ها، اینهمه امکانات، و تو هنوز بخوانی:
آفریقا در آستانه ی شیوع بیماری فلج اطفال
«سازمان جهانی بهداشت در نتیجه تحقیقات خود اعلام کرده است که آفریقا در آستانه ی خطر فراگیر شدن فلج اطفال قرا گرفته است. „گینه“ و „مالی“ پس از پنج سال اولین نمونه های بیماری را گزارش داده اند. سه بیمار دیگر نیز از منطقه ی دارفور (سودان) گزارش شده اند. ده کشور دیگر آفریقایی که قبلا از ریشه کن شدن این ویروس خبر داده بودند، اینک خبر از نمونه های جدید این بیماری می دهند.
سازمان جهانی بهداشت قبلا امیدوار بود که بیماری فلج اطفال تا پایان امسال در سطح جهان به طور کلی ریشه کن خواهد شد.
یکی از دلایل فعال شدن مجدد این بیماری به طور مثال به مشکلات واکسیناسیون در نیجریه باز می گردد که رهبران مذهبی در این مناطق، واکسیناسیون را نقشه ی تازه ی امریکا برای عقیم کردن زنان مسلمان خوانده و آن را لعنت و تحریم کرده اند…»
و تو نابودی کودکان را در پنجه های جهالت تبهکاران می بینی و کاری از دستت بر نمی آید. باید در خیابانی دراز راه بیفتی و بروی. سوت بزنی و راه بروی تا شاید این چیزها از ذهنت دور شود.
و بعد همین جور در سایت ها و وبلاگ ها می چرخی و می خوانی که ببینی حالا چه بر سر جامعه ی خودمان آمده است، چه چیزهایی لعنت می شود، و چه کسانی عقیم می مانند. و می بینی که ادعای روشنفکری مثل شاخ گاو جیب دیگران را جر می دهد تا لخت کند، بدرد، ویران کند. و می بینی که در بهترین امکانات رسانه ای ویروس های فلج کننده فضا را چگونه بیمار می کنند، و چطور به قصد تحدید و تهدید ادبیات و فرهنگ و هنر برخاسته اند؟ چرا نرخ دیالوگ اینقدر نازل شده؟ دلیل اینهمه اتهام و توهین که از سوی نام های پنهان در سیاهی، بر دیوار شره می کند چیست؟ چرا سیاست بازانِ مدعی روشنفکری نیز شاعرکش شده اند؟ چرا لحن و کلام این ناشناس های ناسپاس اینقدر خشن و توهین آمیز و هتاک است؟ از کجا به این نرخ دیالوگ رو آورده اند؟ کی هستند؟ کارنامه شان چیست؟ چرا در این جهان امکانات خود را از هتاکی و سلاخی واکسینه نمی کنند که عقیم نمانند؟ راستی آیا این همان ادامه قتل های زنجیره ای نیست که چهره های روشن را به قصد کشت ترور می کند؟
می دانید؟ ملخی که با ماسک پروانه مرا مأمور می خواند، جنس کلام و ادبش این است. چهار نمونه اش را بخوانید:
۱ / آن مامور „مخفی“ ( به ظاهرتبعیدی) ارسالی به آلمان که …
۲ / این مامور محترم، چون قصه نویس است، در کانون نویسندگان ایران در تبعید پذیرفنه شد…
۳ / در انجام ماموریتش در „خارج از کشور“، سال جاری را این آقا…
۴ / شوما ها شش تا از این مامورین اعزام شده به „تبعید“ و رسوا شده در تبعید را که خیال می کردند با دسته کورها طرفند و قصه های عباس معروفی کارت بلانش فعالیت هایشان در خارج کشور محسوب می شود…
یک کلام با تبریکات خالصانه بگویم که این آدم نه تنها پروانه نیست بلکه یک سبیل کلفت بیمار است. صد حیف، زمانی برای خودش کسی بوده است، و حالا به این درجه از سقوط رسیده که نویسنده وطنش را ترور کند. حیف!
و یک بار با تشریفات عامیانه بگویم رژیم ها برای جاسوسی از گاو پیشانی سفیدی به نام عباس معروفی استفاده نمی کنند، از آدم های مخفی شده در تاریکی سود می برند. از این گذشته مگر کسی در حال مبارزه با رژیم است که من و امثال من مانعش شویم؟ از این گذشته من اصلا وقت ندارم در جمع اپوزیسیون و مبارزان حضور یابم. دوربین هم ندارم که نقشه ها و پلان هاشان را „فیلمبرداری“ یا „فیلمپردازی“ کنم. فقط این را فهمیده ام که جمع گمنامی در تاریکی به ترور هنر و هنرمند مشغولند و اسمش را گذاشته اند مبارزه با رژیم.
امروز هم یکی دیگر از دوستان! تلفن زده بود و لابلای شوخی های بی مزه اش می گفت: «احسنت به سلیقه ات، عجب تکه ای…»
گفتم: «مردکه ی انی مال، آدم درباره ی رفیقش که مثل تو فکر نمی کند. وانگهی زندگی خصوصی یک شاعر به من و تو چه مربوط؟ و اصلا چه عیبی دارد که شاعر معاصرمان زیبا و شیک و مرتب و موفق باشد؟ حتما باید بوی گند بدهد با موهای ژولیده، نشسته روی تانک در حال سرنگون کردن رژیم؟ چرا می خواهی نویسنده وطنت چریک بازی در آورد؟ چرا می خواهی شاعرت مصلح اجتماع باشد؟ چرا باید ژورنالیست ها به شعارهای تو تعهد بسپارند؟ اصلا چه کار کرده ای در این بیست و پنج سال؟ چکاره ای؟ ای جسدباز بی رؤیا! تا هنوز دیر نیست خودت را از چرک و هتک و سیاهی واکسینه کن تا کودکت را نجات دهی. اجازه نداری همه چیز را با سیاست و ایدئولوژی به گه بکشی. اجازه نداری به هرجایی کله بکشی و با اسم و آدرس های قلابی و دروغی آدم ترور کنی، و فضای سالم وبلاگ ها به لجن بکشی. تنها همین کودک درون است که تا آخر عمر تو را آدم نگه می دارد. چرا از آن می گریزی؟»
بیخود نیست که هدایت در „بوف کور“ انحطاط آدم ها و جامعه اش را تصویر می کند. جامعه سقوط کرده، فرو رفته، و منحط شده است. رجاله ها و لکاته ها از کره ی مریخ که نیامده اند! متاسفانه هموطن ما هستند. چه اهمیتی دارد؟ ما مجبوریم بخوانیم و بنویسیم. راه دیگری نمانده است:
«آدم ها کودکی
در درون خود دارند که در برخی افراد این کودک آنقدر معصوم و زلال است که نمی توان هرگز فراموشش کرد. و همین موجبی است برای یک دوستی پایدار یا برای اعتماد که گاهی درددلی یا سری بر شانه ای.
آن خیل بی شمار که قابلیت رفاقت در وجودشان مرده است باید علت این فقدان را در مرگ کودک درون شان جستجو کنند، و در سوگ آن گوهر از دست رفته تا پایان عمر زار زار بگریند. اما چون آن کودک مرده است هرگز به این صرافت هم نمی افتند و هرگز عاطفه شان به جستجوی این گمشده پر نمی گشاید.
باید دیوانه باشی یا عاشق که بتوانی موسیقی گوش کنی، داستان بخوانی، شعری را از ذهنت بگذرانی، افسانه و تخیل ببافی تا بتوانی خود را با هنر نزدیک کنی، تا بتوانی خود را با جاودانگی پیوند بزنی، و آنگاه آفریدگار شوی. باید عاشق باشی.»
27 Antworten
Du fragst mich Kind, was Liebe ist? Ein Stern in einem Haufen Mist.
(Heinrich Heine)
سلام. گذشته از نظر و اعتقادات شخصی، نحوه ی صحبت یا انتقاد از دیگری نشانه شخصیت و شعور هر کسی است. شاید بعضی هنوز جنبه صحبت آزاد ولی انسانی را ندارند.
از اینهمه سوء تفاهم آدم سردرد می گیرد. چقدر خاله زنک ایم ما جماعت. هنوز در حال تولید وغ وغ ساهاب نه داستانش که اصل اش. چقدر می ارزد که کسی بنشیند این عفونت ها را وارسی کند تا علت ما را جسته باشد. مهم نیست که من در باره زیبا و شعر او و یا این انتخاب تو و لحن تو در آن چه فکر می کنم. ولی می فهمم که زیبا کودک درونش را کودک وار نگاه داشته است. حق با توست عباس جان. حق با توست: آدم ها کودکی در درون خود دارند که در برخی افراد این کودک آنقدر معصوم و زلال است که نمی توان هرگز فراموشش کرد. و همین موجبی است برای یک دوستی پایدار یا برای اعتماد که گاهی درددلی یا سری بر شانه ای.
آن خیل بی شمار که قابلیت رفاقت در وجودشان مرده است باید علت این فقدان را در مرگ کودک درون شان جستجو کنند، و در سوگ آن گوهر از دست رفته تا پایان عمر زار زار بگریند.
دوستار،
مهدی
کسی که کودک درون خودش را محفوظ نگاه داشته است هیچوقت جو اطراف خود را به این فضاحتی نمی کشد که کرباسی کشیده است. فضای مخرب غیر متمدن هم زاییده همه بازی های روانی ست که ایشان و دوستانشان ایجاد می کنند . کسانی که جز شنیدن مجیزگویی های پوچ ظرفیت شنیدن نقد درست ادبی و بی طرفانه را ندارند. چه طور است که با هزاران اسم مستعار به همه توهین می کنند؟ کسانی که در این سالها به جدیت شعر فارسی را دنبال کرده اند می دانند که خانم کرباسی که مثل دختران دوازده ساله ی عاشق پیشه ای که حرفهای سانتیمانتالیست سطحی می زنند
یک جهان بینی بسیار پوسیده و متداول را ارائه می کند. متاسفم که به علت برخی از نیازمندی های بارز آقایان شصت به بالا خانم کرباسی شهرتی کسب کرده اند. تا به حال علت این را از خود پرسیده اید که چرا کسانی که اینجا از ذکر اسمشان دریغ خواهم کرد با سکوت و مناعت طبع کامل به آفرینشهای ادبی خود می پردازند در حالیکه به مراتب با لیاقت تر و کفایت تر از شاعر مورد دفاع شما هستند؟…و بعد هم این همه توجیهات مضحک و شعور خوانندگان را به سخره گرفتن! حتی شاعر شما شجاعت گذاشتن نام خودش را در بالای نظریاتش ندارد. تا همین جا که بدانید ما که در اینجا هم و غممان شعر است با این ترفندهای مافیایی خر نمی شویم. با سپاس از آنهایی که مداح نیستند و ارزشها را می شناسند.
منصور ع.
سلام آقای معروفی! نمی دانم کدام شیر پاک نخورده ای از ایمیل نه اسم من در کامنت قبلی سواستفاده کرده است.همین جا بگویم که من همیشه شعر ها ی زیبا کرباسی را دوست داشته و دنبال کرده ام البته تاکنون نیز ندیده ام ایشان به کسی یا کسانی اهانت کرده باشند زیبا کرباسی شعر را از ۹ سالگی با شهریار تبریز آغاز کرده است کارنامه شعری و شیوه های سرایش او در طی پنج کتابی که تاکنون منتشر کرده چنان متفاوت است که نمی شود آثارش را به شیوه شاعری نسبت داد پس من به شخصه نمی توانم چنین نظری درباره آثارش داشته باشم حداقل انتظار من از شما به عنوان یک نویسنده این بود که کامنت هایی را که حامل هتاکی به شاعر فرهیخته ای چون زیبا کرباسی است را حذف کنید زیرا احساس من این است که این حرفها خریداری در فضای خارج از ایران ندارد که اگر اینجنین بود به عنوان یکی از دبیران کانون نویسندگان ایرا ن در تبعید انتخاب نمی شد پس مقاصد دیگری در کار است که ربطی به شعر و شاعری زیبا کرباسی ندارد دیده ام که در برخی از کامنت ها شعر او را به اسماعیل خویی ربط می دهند من ضمن اینکه از آثار اسماعیل لذت می برم ربطی بین اشعار این دو شاعر نمی بینم اگر مقدمه خویی بر کتاب اول زیبا را بهانه قرار می دهند باید اذعان کنم که در موخره کتاب جهارمش یعنی جیز هم شاعران و نویسندگانی چون شهرنوش پارسی پور-قاضی ربیحاوی-شاداب وجدی-حسین نوش آذر -آذر درخشان-منصور پویان-پرویز لک و دیگرانی که خاطرم نیست نوشته اند آیا با طرع همین اسامی باید عنوان کرد که زیبا را نسبتی با این فرهیختگان بوده؟ درباره زیبا در طی رهه اخیر بسیاری مقاله نوشته و یا درباره شعر و شاعری اش سخنرانی کرده اند از سیمین بهبهانی گرفته تا ژاله اصفهانی و دکتر ماشاالله آجودانی- پرتونوری علا- دکتر رامین احمدی- کیومرث نویدی- ملیحه تیره گل-حمیدرضارحیمی-نیلوفربیضاییوخیلی های دیگر که از خاطرم رفته است.می خواهم بگویم که زیبا از زمره شاعران تثبیت شده ادبیات تبعید است پس جعل کردن اسامی جون منی هرگز نمی تواند خدشه ای در کارنامه شعری وی وارد کند طرح این گونه مسائل در شرایط کنونی دلایلی دارد که امثال من بر آن واقفند خللی هم نمی تواند در روحیه مبارز وجسور زیبا وارد کند انگشت شمار شاعرانی که در فضای بسته ادبیات تبعید مطرح شده اند بی شک از پشتوانه ادبی بالایی برخوردارند که شاید اگر اینک در ایران حضور داشتند براحتی نمی شد سخنی در باره بحران شعر ایراد کرد.
زیبا دارد تاوان مسئولیت ادبی و سیاسی خود را در دفاع از شعر و شاعر می دهد البته این بار اولی نیست که برخی با قرار گرفتن در مقابل زیبا به طرح خود می پردازند سخن من با این دوستان است که غافلند و نمی دانند اگر واقعا شاعر باشند هیچ قدرتی نمی تواند آنها را حذف کند آیا بهتر نیست با نشر آثار خود به طرح شعر بپردازند و از تخریب شخصیت زیبا خودداری کنند دوستان من! همه می دانیم که شعر زیبا از پایگاه مردمی بزرگی برخوردار است سخیف است اگر اینهمه رافقط به زیبایی شاعر ربط دهیم این بار سومی است که در کامنت های مختلف از ایمیل من سواستفاده می شود لطفا مرا از ورود به این بازی سخیف معاف کنید منتظر می مانم تا شعری تازه ای از زیبا بخوانم با علاقه و احترام
سلام . کامنتهای کذایی را در وبلاگ زیتون دیدم. به نظر می آید موضوع تا حدی شخصی است. امیدوارم دیالوگها و طرز رفتارهای اهالی این دنیای مجازی بهداشتی تر شود.
عباس عزیز درخت وقتی ثمر داشته باشد مردم به طرف آن سنگ پرتاب می کنند.بارها با هم صحبت کرده ایم در سرزمین کوتوله ها کسی نمی خواهد دیگری قد بلند داشته باشد….همه به توهمی بیمارند !….نقد سالم هم که وجود ندارد….باور کن روشنفکری در ایران سالهاست بیمار است .
مطمئن باش سه ئاور بی رحم “ زمان و مردم و صدق حقیقت “ همه را افشا و جارو خواهد کرد ! دوستدارت عرفان
معروفی نویسنده مانده بودم تو که اینهمه زیبا را آنطور که هست تصویر کرده ای چرا پیامهای بودار و هتاکانه ای که برعلیه شاعر نوشته شد را پاک نمی کنی قلمم را هم تیز کرده بودم اما این یادداشتت را که خواندم آرام گرفتم گرچه با جایی از نوشته ات که درباره زیبا مصداق ندارد مشکل داشتم زیبا اگرچه عملا سوار تانک نشد اما بی شک مبارزترین شاعری بوده که در طی ابن سالها نوشته است او بخوبی دریافته است که باجماعت زشت پرست باید با سلاح زیبایی جنگید والحق که در جنگش موفق بوده دلیلش هم استقبالی ست که مردم از شب شعرهایش می کنند متاسفانه خیلی ها نمی توانند درک کنند که آرتیستی چون زیبا بیدی نیست که با این بادهای موسمی بلرزد من قلمت را برای برخورد مسئولانه ات می بوسم و لااقل دیگر شنونده اراجیفی که درباره تو می گویند نخواهم شد
ظهور تنها شاعر مبارز این سالها را که خانم قربانی ببخشید کرباسی هستند را به ملت ایران تبریک می گویم. ملتی که منجی اش آقای خالقی یزدی ملقب به هخا باشد شاعر سیاسی شان هم باید این خانم باشد. در چنین دنیای فراواقع و بی استناد و معلقی که آقایان زندگی می کنند تنها یک امکان برای چنین مدافعات و تحلیلهای بی سر و ته می تواند وجود داشته باشد و آنهم بی سوادیست. آقایان بشارت می دهیم که کلاسهای اکابر در سراسر این کره خاکی موجدند. بد نیست که دست شاعرتان را هم بگیرید و همانجا ببرید. البته اگر به تعهدات سیاسی اش لطمه نمی زند.
آقای معروفی که سکوت اختیار کرده اید واقعا خندیدیم. دستتان درد نکند.
هیچ لازم است آیا توضیح و توجیه؟ مدت هاست دیگر غریبه ام. احتمالا آن که می فهمد نیازی به توضیح ندارد و آن که نمی خواهد بفهمد زحمت توضیح را نمی پذیرد. به یاد فروغ که می گفت : آن ها که از شعرهای من خوششان نمی آید از کنار شعرم که می گذرند, دماغشان را بگیرند. بگذار زحمت دماغ گرفتن را به دوش خودشان.
آقای معروفی
حسین شریعتمداری که فعلا یه سور زده به پروانه جون . حالا پیدا کنیم رابطه حسین با پروانه جونو یا پروانه جونو با حسین جون. پس سر گنده پروانه ها دست حسین آقاست از ایران.
kAR-E GHASHNGI NAKARDI AGHAYE MA’AROOFI. SHOMA KHOSOOSIAT-E JOORNALISTI-E DAHEH CHEHELI DARID IN DEFA-E GHASHANGI AZ YEK ZAN-E SHAER-E KHOOB NABOOD. SHOMA BE TANESHHA BIJAHAT DAMAN ZADID. MITAVANESTID ALAGHEMANDI BEH IN SHEKL-E KAMELAN MARDANEH RA KHOSOOSI NEGAHDARID. HAYF-E ZIBA, ZIBAIASH VA SHE’RASH KEBAZICHEH SHOMAMARDHAMISHAVAD.ROOZHAYE KOOBI RA BARAYASH AREZOODARAM. BE KHOSOOS ARAMESH RA!
BEBAKHSHID FARSI NADARM
با سلام دوباره حالا فارسی را پیدا کردم. خلاصه اش این است که زیبا شاعر است و بیش از هر چیز باید فضای آرامی را برای خودش ایجاد کند . دوستانی مثل شما کمک نمی کنند شما کار قشنگی نکردید آقای معروفی که این عکس را با آن متن گذاشتید می توانستید فقط شعرش را بگذارید و از خیر احساسات رقیق خودتان بگذرید اما انگار خصلت فردوسی مابانه و مردانه شما اجازه نداده. به هرحال برای زیبا روزهایی پخته تر و آرام تر و شعرهای بهتر آرزو می کنم. امیدوارم همیشه زیبا بماند و با دوری از این جو و گزینش کمی تنهایی و درون نگری به تعالی شعر برسد. زیبا جان برو کنار دریا و شعرت را بگو. تو نیازی به این دفاعیات خودپسندانه نداری. شاد و آرام باشی.
سرکار خانم شهره!
حالا اگر برخی از حداقل ظرفیت فرهنگی برخوردار نیستند دلیل نمی شود نویسنده ای نظر خود را با ایما و اشاره و در نظر گرفتن فرهنگ حجاب وچادر در حجاب ارائه دهد زیبا کرباسی هم اگر چه زیباست اما در قلدری کم از هیچ مردی ندارد چرا باید در نقد و تشریح شعرش جنسیتش را مراعات کرد؟ من همسر گردن کلفتش علی عبدالرضایی را می شناسم و ندیده ام تاکنون با توجه به فضای کثیفی که در وبلاگها بر علیه زیبا در پس نامهای مستعار ایجاد شده عربده ای کرده باشد پس سکوت او معنایش این است که شعر و شخصیت زیبا بزرگترین مدافع اوست این حمله و دفاع پشت اسامی مجازی نیز دردی را دوا نمی کند بالاخره کسانی باید جهت مقایله با فرهنگی که ناگهان خودش را از صدر اسلام آورد و سر ایران و ایرانی ریخت مقابله کند پس چه کسی بهتر از یک شاعر ! بگذاریم به زیبا کرباسی اهانت شود او پا پس نمی کشد شعرش را می نویسد این عده هم با فحاشی فقط دارند به زیبا اثبات می کنند که بایدمصمم تر از پیش راهش را ادامه دهد آیا بهتر نیست به نویسنده ای که جهت مقابله با فضای کثیفی که علیه شاعر شکل گرفته مسئولانه عمل کرده خرده نگیریم؟
بازخوانی شعر کلاژ زیبا کرباسی توسط علیرضا سیف الدینی منتقد در وبلاگ خوخانف( یاشار احدصارمی)
۲۵ سال پنهان کردن و پنهان بودن زنان در همه عرصه های اجتماعی این ثمره را نیز به همراه خود می آورد. زنان مجاز ۲۵ سال گذشته یا مادرانی بودند که فرزندانشان کشته شده اند و یا مبارزین معصومی که باید چهره مریم مقدس را به خود بگیرند. بقیه همه از جنس خوانندگان لوس آنجلسی بوده اند. در خارج از کشور به خاطر منجمد شدن افکار مهاجرین ایرانی در زمان خروجشان از ایران کار دشوارتر است. این نسل دختران جسور و زیبا! در ایران خیلی حرف برای گفتن و خیلی زیبایی برای نمایاندن دارند. متاسفانه دشمنانشان فقط در میان حاکمین این سرزمین نیستند.
زیبایی زنان ایرانی منجی نمی خواهد. فاصله ی این نوع مردان با آن آخوندها بند انگشتی بیش نیست. امثال آقای معروفی و خیلی های دیگر که ادعا دارند اگر بیایند سر کار هیچ بهتر عمل نخواهند کرد. چیری که صدها سال عقب افتادگی دارد صدها سال هم کار فرهنگی می خواهد. آقای معروفی هنوز خودشان باید انسان بودن را یاد بگیرند نه فقط
سلام آقای معروفی خسته نباشید
میخواهم از کمی قبل شروع کنم (امیدوارم بخوانید) ،شما را نمیشناختم تا اینکه سال گذشته مجله های ارشیو شده گردون را از دوستی گرفتم و میان این همه ویرانی کلام و حیرانی روح یک انسان را دیدم که نفس میکشید در گفتارش در کردرش و نفس حیات را می پراکند نمی دانید تا کجاها پرواز کردم با مجله و نوشته هایتان …و بعد یکی یکی کتابهایی که از شما در بازار بود … و این میان افسوس اینکه این همه اندیشه چقدر زود به خواب فرو رفت (گمانم بر این بود که قید حیات را از سر وا کرده اید )!!
نمی دانید وقتی نامتان را در صفحه اینترنت دیدم که مینویسید و آن هم به روز یعنی اینکه زنده هستید و در حیات چه بر من گذشت …!!!!در مستی از ان باده که یک انسان در این ایام قحطی جان باوجود، در هستی است و هنوز بهانه های ماندن و بودن به ته نکشیده_بمانداینکه این بهانه ها اصالت خود را مثل روز اول ندارند_حالا اولین بار است که برایتان کامنت میگذارم …معروفی عزیزتر از جانم بنویس از همه چیز از مووضع گیری ات در قبال اینده ، انتخابات، جو داخل کشور، از راه، راز راه، از رفتن، از بیهوده نماندن نپوسیدن فسیل نشدن از همه چیز بنویس
اینجا که ماییم بوی گنداب در فضا پیچیده و جانها یکی یکی از فرط پوسیدگی مچاله می شوند اینجا که ماییم به سنگواره شدن خیلی نزدیکیم خیلی نزدیک دیگر همه مان بوی نا میدهیم و بوی …..
امروز آقایی در سیدنی در رادیو فارسی وارد بحثی بی ربط اما شنیدنی شد :
۱
. عباس معروفی متولد قم است !….۲.سمفونی مردگان نوشته ارنست همینگوی است!…..۳.در هنگام آمدن خاتمی به آلمان عباس مترجم زبان آلمانی وی بود !….۴.زیبا کرباسی تمام اشعارش را از این و آن می خرد مانند “ عبدالرضایی „…..۵.هنوز از وزارت ارشاد اسلامی پول می گیرد ……“
باور کنید سرم درد گرفت که ما ایرانی ها هنوز از درد بی فرهنگی می رنجیم..همه تهمت و منفی بافی و ادعای پوچ …آخر به کجا چنین شتابان ؟
عباس را از ۱۰ متری ندیده ای. یک کلمه از زبان آلمانی نمی دانی و جز زبان فارسی به زبان دیگر بشری صحبت نمی کنی. راستی همینگوی کجایی بود؟.از عباس کدام کتاب را خوانده ای ؟…دیوانه ای مجنون که فقط در لمپنی خلاصه شده و ادعا ی پوچی و سرقت ادبی : آیاحرف و سخنش آنقدر ملاک است ؟.تو چند کتاب داری یا نوشته ای ؟….در اینجا من برای یک فاحشه و روسپی بزرگوار احترام قائلم : شهامت و صداقت دارد … با شهامت و صداقت می گوید:من این کاره ام و نرخم چنان !…اما همانی که شهامت نوشتن نام واقعی اش را ندارد و از حسادت و پوچی گری غلیان می کند : آیا باورش داری ؟ ….
آنقدر ما در لجن زار و گل فرو رفته ایم ؟…..در اینجا می گویم …عباس مانند گل نیلو فر است و هر دم از این باغ بری میرسد !
عرفان قانعی فرد / سیدنی / ۳۱ سپتامبر
سلام.من تازه این صفحه را پیدا کرده ام.اما سالهاست که سمفونی مردگان را خوانده ام و آن موومان های در خشان را به خاطر دارم.فراموش نمی کنم که یکی از زیباترین داستان های کوتاه در عمرم را در گردون خواندم:کاری از تولستوی اثر تنسی ویلیامز.سالهای پر شور کشف ادبیات ایران و جهان بود برایم.مجله گردون را از گردون خارج کرده بودند و من در خیابانی قدم می زدم . آن روز تشیع جنازه جواد معروفی بود.دستفروشی که کتاب سال بلوا را در بساطش می فروخت می گفت تشیع نویسنده این کتاب است.از طنز روزگار خنده ام می گیرد.به هر حال شما در آن روزها به نگاه نوجوی من زیبایی هایی را نشان دادید که از خاطرم نمی رود.اعتقاد دارم که کار هنرمند نشان دادن زیبایی هاست.برایتان بهترین آرزو ها را دارم و شما را به خدا می سپارم.
آقای قانعی فرد! شما دیگر از آب گل آلود ماهی نگیرید!
من سالهاست که مقیم سیدنی هستم مدتی هم با این رادیو همکاری می کردم به همین دلیل شنونده همه برنامه های فرهنگی این رادیو لااقل در طی دو سال اخیر بوده ام هرگز هم نشنیده ام این اراجیف از طرف آن رادیو ویا یکی از شنوندگانش گفته شود شما به جای دامن زدن به جوی که مشخص است ازطریق ایادی جمهوری اسلامی بوجود می آید به جای اینکه رادیوی سیدنی را به جمهوری اسلامی منتسب کنید ای کاش مشخص می کردید که این حرفها در کدام برنامه رادیو سیدنی. در چه ساعتی. چه روزی و از همه مهمتر توسط چه کسی گفته شده است آیا شاعری این حرفها را زده است یا اینهمه را خواب دیده اید من نمی خواهم ادامه دهم اما ای کاش لااقل به نام کسی که این حرفها را زده اشاره می کردید تا بقیه هم بشناسندش. طبیعی است که نام بردن از این اشخاص و افشای کارگردانان چنین برنامه هایی می تواند تمام اهداف و مقاصد نظام آخوندی را برملا کند.من همین جا ازمسئولان این رادیو می خواهم که از خودشان دفاع کنند زیرا که در نوشته آقای قانعی فرد همه جور انگی متوجه ایشان شده است آیا مسئول برنامه ادبی این رادیو اینقدر بی سواد و بی اطلاع از نوشته های ادبی است ؟آیا می تواند به کسی اجازه دهد که از رادیو اش چنین کثیف درباره نویسندگان و شاعران نظر دهد؟
عاشق شدن کار هر کسی نیست آقای معروفی، برای بعضی ها عاشق شدن به منزله ی پشت کردن به هر چه دراین ۲۵ سال جمع کرده اند است.
کسی که صفحه عمومی نظر سنجی باز میکند باید منتظر نظرات عجیب و غریب و متضاد هم باشد. این طبیعی است. به کار زیباتون ادامه بدید و از زهر کلام بعضیها نا امید نشید. مطالب شما و حتی نظرات مخالف و موافق آن همه خواندنی هستند. موفق باشید.
خانم ف با سلام
“ در “ با “ از “ تفاوت دارد !
من نوشته ام “ در رادیو “ …..یعنع محاوره بین من و او !
نه از رادیو که به معنای برداشت شماست !؟ از برنامه عمومی و پخش شده نیست !
با عرض پوزش و تشکر از محبت تان.
ارادتمند
خیلی خوشحالم که وبلاگتون رو دیدم . راستش کتابهاتون رو خوندم در حقیقت هر کدوم را چند بار و هر بار بیشتر لذت میبرم .
آقای معروفی : قلم سحر آمیزی داری. خوب مینویسی. لطفا“ این قلم را با پرداختن به چیز های بی ارزش، آلوده مکن! بگذار از تراوش قلمت نسل سوختهء میهن به جنبش آید! سیمرغ باش! پرواز کن! بیشتر اوج بگیر! با نوشته هایت ، خون در رگهای حوانان ایران بفرست! از زرتشت،پیروز، بابک خرمدین،یعقوب لیث،امیر کبیر ،ستار خان ،گلسرخی،و مصدق برای مردم بگو! مردم ما به اندیشه های زیبای غیر کاربردی بها نمیدهند.آنان به واژه های ویژه نویسندگانی نیازمندند که گویای درد جانکاهشان باشد. شاعران و نویسندگانی را که برای دل خود میسرایند و مینویسند همچون ناهیان امر به معروف دانسته و واعظان غیر متعظشان میپندارند. مردم از آنها چیزی نمیخواهند اما فراموششان میکنند. مردم ما خدمتگزاران راستگوی خود را دوست دارند، و اگر بآنها اعتماد کنند، از نثار جانشان نیز دریغ نخواهند نمود.
با اینکه نسبتا خیلی زیاد سایت های فارسی را می بینم، اگر مقاله شما را نخوانده بودم به هیچ وجه مطلع نمی گشتم که شخصی به شما چنین اهانتی نموده. حدس می زنم اگر شما موضوع را عنوان نمی فرمودید لااقل ۹۵ درصد از خوانندگان مقاله هم از این پستی اطلاعی حاصل نمی کردند. چند روزی به تحقیق و تفحص در برلین گذشت تا بالاخره یکی از دست اندرکاران لطف نمود و مطلعم کرد که این رذالت از جانوری ریش دار است که „پروانه وار“ به گرد همان از خویش شوربخت تر ها می گردد. او را مامور مفتضح نمودن برنامه های هنری ایرانی خانه فرهنگ های جهان برلین نموده بودند که خوشبختانه به لطف آزادگان بیدار و عقل سلیم گردانندگان به خیر گذشت و آبرومندی.
آقای معروفی از طرفی به شما حق می دهم که در این مقاله از شرفتان دفاع کرده اید ولی از جهت دیگر باید پرسید که آیا باید نوشته های اشخاص دست چهارم و پنجم مهجور در گوشه ای بی اهمیت را جدی گرفت؟؟
„عباس معروفی“ نام و چهره ای است در ادبیات ما شناخته شده و محترم در جهان. در غیر آن مقاله هایش در فاصله های کوتاه در سنگین ترین نشریات اروپا چاپ نمی شد. این نام امتزاجی است از استعداد شما و انتخاب ایرانیان.
اجازه ندارم به شما پند بدهم. بنا براین پیشنهاد می کنم: آقای معروفی، مواظب این نام باشید.
با سلام / مسعود