To provide the best experiences, we use technologies like cookies to store and/or access device information. Consenting to these technologies will allow us to process data such as browsing behavior or unique IDs on this site. Not consenting or withdrawing consent, may adversely affect certain features and functions.
The technical storage or access is strictly necessary for the legitimate purpose of enabling the use of a specific service explicitly requested by the subscriber or user, or for the sole purpose of carrying out the transmission of a communication over an electronic communications network.
The technical storage or access is necessary for the legitimate purpose of storing preferences that are not requested by the subscriber or user.
The technical storage or access that is used exclusively for statistical purposes.
The technical storage or access that is used exclusively for anonymous statistical purposes. Without a subpoena, voluntary compliance on the part of your Internet Service Provider, or additional records from a third party, information stored or retrieved for this purpose alone cannot usually be used to identify you.
The technical storage or access is required to create user profiles to send advertising, or to track the user on a website or across several websites for similar marketing purposes.
28 Antworten
چرخش دستهام مال تو…
خنده هام مال تو…
بوسه هام مال تو…
حرکت پاهات مال من…
شعرهات مال من…
لبخندت مال من…
شرابت مال من…
حالا بیا با این آهنگ برقصیم…
سلام استادم…خوشحالم که اولین کامنت رو من می ذارم…مثل همیشه عالی بود استاد…روان و دلنشین.مثل رقص باد و بوسه برگ…فرصت کردی سری اینجا بیا…چشم در راهم…
و خدا پی خواهد برد به لذت آفرینش
…
…
صدای خنده توست
مرزی می کشد میان من و همه
که نمی دانند
خنده چه رازی نهفته دارد
…
…
می خندم، می خندم
نه به کسی، چیزی یا هرچه
دلم سخت فشرده است
صدای خنده توست این
صدای خنده توست.
جمعه ام آفتابیست.
میخواند باز بلبل
شعر زیبای تو را
میپراند هوش از سرِ خواب
و نگاه گُر میگیرد.
در خواب به من میگفتی؛
آدینه ام شیرین است.
و من در بیداری خوابِ تو را می دیدم.
جمعه ات صادق باد شاعر سرزمین دلها.
سعید از برلین.
و هربار که وصل می شوم به این دنیا با این همه کلمات صبر که می کنم تا آدرسی که تایپ کرده ام لود شود و وبلاگ عباس معروفی بیاید و دلم بخواهد که جز شعر چیزی ننوشته باشد .. و دوباره تصویرهای اسطوره ای ام را بیشتر بیارایم و خوشحال باشم که کلماتی هستند که می شود کمکترم کنند !! دنیای ادبیات در این دنیای سمفونی مردگانی (!) از معدود دنیاهایی ست که کلمات زیبا جدای از دنیاهای افراد می توانند خوشحالم کنند! از مدتها و تا مدت ها همین !
چقدر قشنگ و دلنشین بود. امیدوارم پایدار باشید.
سلام
خوب بود. کمی اروتیک!
وحشت در من رخنه کرده است بانوی من
و ما اکنون ایستاده ام ،
در آغاز راه
و چشم در چشمان تو
خورشید را می نگرم …
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
دلم برای دلت تنگ می شود
از اینهمه عدالت که خسته می شوم
فردا
پله ها و زیر سیگاری
و قضاوت شاعرانه ات را خواهد شست.
سلام استاد
عاشقانه های شما در عین سادگی بسیار زیباست.بطوری که همه می توانند با شعرتان ارتباط بر قرار کنند.حتی کسانی که از سنین بسیار پایین در ایران نبوده اند و در فهم شعرهای فارسی معمولا مشکل دارند با خواندن شعر شما مشکلی ندارند. این خودش امتیاز بزرگی است که نسل دوم و سوم مهاجرین نیز با شعر ما آشنا شوند و شما با این نوع زبان خاص سهم به سزایی در این آشنایی خواهید داشت. ادامه دهید موفق باشید
آهنگ را از کف دستت
بر می دارم
آهنگ در فضا می چرخد
دستهای ما در هوا
…
بیا با این آهنگ برقصیم
دستهایم مال تو.
صدای چشمه رو شنیدی؟ داری میجوشی استاد . داری میرقصی .
چه رقصی که من هم مبهوتش ماندم … چه رقصی و چه آهنگی … تازه به پاها هم کاری نداشتم و اینچنین مبهوت شدم … چه ر ق ص ی …
درود:
آمدن و خواندن مطالب ویلاگ شما افتخاریست بس عظیم…/
این طرفدار دو آتیشه ی قلمتان را خواهید بخشید…(بی اجازه لینک شما را اضافه کردم)
شاد و سرافراز در عین سلامت…یا حق/
مثل همیشه. عالی.
„آی!
رقصم بیاموزید!
رقصم بیاموزید آی!
من
فاتح شده ام
من سرزمین رو’یای اش را
صاحب شده ام
آنگونه که می خواهد
تنها خودش را
فاتح ببیند
در سرزمین خیال من.
آی !
در بزم رقص من
می و مطرب بیاورید
می ومطرب بیاورید آی!“
سرزنده باشید و زنده،همیشه.
من
گاهی احساس می کنم
آنقدر تنها هستم که شبیه خدا شده ام
و خدا دلش برایم می گیرد
اما چون قبلا حرصش را درآورده ام
نمی تواند مرا ببخشد برای همین…
هی دستهایش را روی چشم هایش می گذارد
که نبیند من چطور از درد دندان هایم کلید شده
و پاری وقتی از لابلای انگشت هاش
قطره قطره ی اشک هاش صورتم را شیار می کند.
×××
نمی دانم چرا
اینجا میان اینهمه نت کسی „دو“ را نمی نوازد!
و ترس که روی پلکهام نشسته
سبک تر از نفس های تست_بدبختانه؟
×××
پاهایت را سبک بردار
گام هایت میزان باشد
دست هایت مثل بال کبوتر
خوب است همین طور
نه نه آهنگ را زمزمه نکن
نیمچه لبخندی بزنی بد نیست
ولی من می دانم که هیچ کدام از این
فیگورها را دوست نداری
اگر بگذارند
همرقص باد باشم خوب بلدم دلبری بکنم از تو
×××
و تمام اینها
کیفر همرقصی من با توست
دیگر باد از هیچ روزنی سر نمی کشد.
سلام وعرض ادب … کسی پیوسته سروده هات را به وب نوشت من می نوشت… بی نام ونشانی … نمیدانم چه اتفاق افتاد که نشانی شما را نوشت . من هم در فرصت نخست امدم و… لذت بردم .
mishe azatun khahesh konam esme in musike bi kalami ke roo blogetun hast ro lotf konin va baram roo blogam be soorate comment bezarin?
kheili khosh hal misham age inkaro bokonid
mamnoon
dooste aziz,
baarhaa neveshte am, in kaar asare Arvo Paert ast, Alina.
ممنونم استاد
گاه ساده گی زبان باعث می شود از هزار توهای شعر غافل شویم.درست است که „شعر آئینه ای است که هرکس در او نگاه کند صورت خود تواند دید“ اما توجه داشته باشیم که با اندکی غفلت چقدر صورت خود را مستضعف می کنیم.
دستکار من اما فرو شدن در شعر و فرا شدن در معناست، دنبال کردن رد پای کلمات و رسیدن به آن نور مهیب که به قول مولانا: غریب است غریب است ز بالاست خدایا.
عشقی نیست که زاده بشود از اروتیسم محض
تبی نیست که فروکش کند در سکس و رختخواب
جستجوئی است عظیم در پی زیبائی، با سابقه ای به قدمت جهان، در تلاش دستیابی به رازهای آن.
چه بسیار که در این عاشقانه ها مناجات های خواجه عبدالله را می یابم، طواسین حلاج را، شطحیات مولانا و پیران طریقت را.
از جانب تو فقط اشاره است، گرمی خورشید است در پیراهنی ربوده شده از بند رخت خدا
از جانب من همه سماع است و نعره است، بی خویشتنی از شرابی مهناست.
یکبار برای آقای رویائی نوشتم: زورم می آید به خود بقبولانم که لابد در این اروتیسم بیمارگونه نیز معنائی سر در پی تو دارد
معنائی را که در پیچ و تاب امواج گل آلود زبان او پنهان بود،در زلالی زبان شما کشف می کنم.“ حالا او را بهتر می خوانم“.
و چه تقابل زیبائی هست بین شما و آقای رویائی
او به کار تراشیدن معناها از مرگ و
شما با سماعی در کار ترجمان معناها از زندگی
و دستگار هر دوی شما „عشق“ است.
لازم است بگویم: به فرزانگی ات غبطه می خورم؟
در مورد شعرهای قبلی ات نظر منو چاپ نکردی اما اعتراضیه های منو درمورد اینکه چرا نظرم رو چاپ نکردی چاپ کردی. جالب اینه که توی هر دو اعتراضیه نظرم رو هم تکرار کرده بودم . فکر کنم این یعنی اینکه من اشتباه کردم و تو ظرفیت انتقاد داری . شاید اصلا دفعه ی اول نظر من به دستت نرسیده . این جاست که من باید بگم معذرت می خوام . داستان فریدون سه پسر داشت رو بی نهایت دوست داشتم ولی شعر هاتو هنوز دوست ندارم .
عباس جان یک دور دیگه که توی کامنت ها زدم چیزهای جالبی دیدم که قسم می خورم قبل از اینکه کامنت قبلی ام را بفرستم ندیده بودم . یکی جواب خودت . لطف کردی که جواب دادی هرچند که کمی عصبی شده بودی اما خب حق داشتی . دوم جواب دوستمان که می خواست شما را استاد خطاب کنم . باید به این دوست عزیز بگویم که واقعا دارم به چشم های خودم شک می کنم چون هنوز هم توی کامنت ها نمی توانم نظر اولی را که فرستادم پیدا کنم . فکر کنم همه اش یک سو تفاهم بود . باز هم نوشته هایت را می خوانم و باز هم منتظر رمان های شا هکارت هستم
عاشقانه های حافظ را که با جان و دل حس می کردم همیشه با خودم می گفتم دیگر کجا عاشقانه ای پیدا می شود که وقتی زمزمه اش می کنم سحر کلامش و احساس نابش را توان آن باشد تا تمام لحظه های عاشقی ام را مثل رویایی برابر چشمانم به رقص آورد؟؟!! حالا اینجا ، نشسته ام مست و مدهوش ، لحظه لحظه عشق و شور و احساس می خوانم … و حیرتا که انگار کسی از دل من تا زلالی این عاشقانه ها ، هر چه را بوده و هست می داند !!! شور عاشقی ، شیرینی دلتان استاد . عاشقیتان همواره لبریز عشق ، بدین سان ناب و زلال و بی انتها …
Dear Mr.Maroufi
Im sorry bothering you but was just curious to know the truth from about the issue brought up by Mr.Derakhshan in his page, yesterday. I do respect your decision not to answer or publish this comment and i want to assure you that whatever your decision might be is truly respected
Regards
سلام می آیند می خوانند و برای خودشان این جا پرچم می زنند که نگاهی هم سوی آنها بشود کرد / من اما هر بار که آمدم خسته از این همه رنگ / گرفته از این همه نا مردم / حس عاشقانه ات را تحسین کردم چرا که عشق و عاشقی زیباست / چرا که انسان زیباست / و هرگز روی کوه تو پرچم نخواهم زد ………………………………..
salaam ostad .man asheghe keabhaye shoma hastam man“ salebalva“ ro baarhaa khondam va modatha ba „nosha“ zendegi kardam va ranjhasho lams kardam va „ferydonsepesardasht“ ro vaghean miparastam.
vaghty esme webeton ro to liste dostane „nikahange kosar“ didam be andazeye yek donia shaadi man ro faraa gereft.
چیزی نمی توان بگنجد جز زیبا
زیباست