دوستت داشتم

———-

در طول سال‌های نوشتن، چند باری از طرف کارگردان‌های سینما به من پیشنهاد شد که در فیلم‌شان بازی کنم. یک بار قرار بود چخوف شوم، با بازی برابر خانم فلانی در نقش اولگا. البته فیلمنامه را هم من بنویسم. به کارگردان گفتم می‌شود به جای خانم فلانی خانم بهمانی باشد؟ گفت اگر تو بخواهی حتماً. چند روز بعد آمد دفتر گردون گفت باهاش حرف زدم، قبول کرد. خیلی هم خوشحال شد. از آن شب من ماندم و کابوس‌هام. یعنی قرار است عینک ته‌استکانی بزنم این جمله‌ی عاشقانه را به آن خانم محترم بگویم؟ من؟ چه جوری؟ چه جوری لامذهب!؟ من اصلاً چنین حسی به آن خانم ندارم. جانوری‌ام که می‌توانم روی کاغذ هر نقش و هر حسی را بنویسم، هر نقشی و هر حسی. جای هر آدمی. می‌توانم مرد باشم زن باشم بچه باشم پیر باشم قاتل باشم مقتول باشم، ظالم یا مظلوم، عارف یا معروف، اما اگر قرار باشد حسی را بیان کنم یا به زبان بیاورم، نه. نمی‌توانم. از من بر نمی‌آید. آدم چشم بدوزود به چشم خانم غریبه‌ای بگوید: «سلام هاپوی من! سگ کوچولوی عصبانی من!… تو را خواب دیدم… اما در بیداری کی تو را خواهم دید؟ اصلاً معلوم نیست… دیوانه‌ی من!… دارم می‌نویسم. مثل اسب می‌نویسم… به تو گفته‌ام… دلتنگیت برای من یک مسئله نیست، یک فاجعه است، فاجعه… هیچ چیزی در دنیا نمی‌تواند اینهمه غمگینم کند جز دوری تو؛ هیچ چیز. دلتنگیت هر روز غمگین‌ترم می‌کند… من از چیزی که خفه‌ام کند بیزارم…  به خوابم بیا… باز هم لبخند بزن…» و هزار حرف اینجوری دیگر که روی دلم پرپر می‌زند. امکان ندارد بتوانم به کس دیگری جز تو بگویم. نمی‌شود. نمی‌شود. نمی‌شود.

اینجوری بود که فهمیدم بازیگری کار من نیست. من بازیگر نیستم. خودم مم. نوشته قابل پاره شدن و سوختن و ویرایش و تغییر است، اما حرف؟ نه. نوشته را می‌شود پاره کرد، اما حرف را نه. وقتی آدم حرفی می‌زند باید تا آخر پای آن بایستد؛ جانش را پاش بگذارد. وگرنه خودش پاره پاره می‌شود.

این روزها و شب‌هایی که گذشت باز چخوف را دوره کردم. برم می‌گرداند به سال‌های نوجوانی. خاطره‌های آن سال‌ها و یادها و خیابان‌ها و مدرسه و رسم فنی و حساب استدلالی و خیلی چیزها که ربطی به چخوف و اولگا کیپر نداشت می‌ریخت توی سرم. حتا فیلم‌هایی که آن سال‌ها دیدیم. یک شب هم توی رختکن باشگاه تاج با حمید داشتیم دوبنده‌های کشتی را درمی‌آوردیم یکباره گفتیم بریم قصر یخ؟ بریم. چرا نریم؟ زمستان سردی بود. تمام خیابان پهلوی برف بود. موزیک‌ها و نوشیدنی‌های قصر یخ همیشه همانی بود که می‌خواستیم. زوکرو و پینک فلوید و جت روتال و الوی و بیتلز… بیداد می‌کردند. آنطرف بار پاتوق دختر و پسرهای سرهنگ‌ها بود که تیپ ما نبودند اما سلام علیکی داشتیم. حمید قهرمان ایران شده بود. پیرهن آستین لب‌برگردان که بازوها بزند بیرون مد بود، مدل موی بیتلز هم لازم بود. دختر و پسر سرهنگ صولتی هم خواننده شده بودند. یک شب که دخترهای سرهنگ صفایی داشتند می‌آمدند گاف دادم. کوچکه عینک آفتابی زده بود و تقریبا کورمال کورمال بازوی خواهرش را چسیبیده بود. دامن مینی سبز پوشیده بود با چکمه‌ی مشکی بلند. گفتم: «دهاتی! شب که عینک نمی‌زنن!» تندی عینکش را برداشت و به خواهرش نگاه کرد. انگار ازهم پاشید. قرار بود برویم بافلو برقصیم، پرید. حمید گفت نمی‌تونستی نگی؟ پفففف چقدر مخ زده بودیم! پرید. حمید گفت: «نپرید، پریدن. جفت‌شون.» من در قصر یخ چخوف می‌خواندم و می‌نوشیدم و پاتیناژ تماشا می‌کردم. اصلاً نمی‌دانستم سال‌ها به آن راسته فکر خواهم کرد و دلتنگ خواهم شد. نه برای خیابان پهلوی. برای خودم در آن شب‌های برفی که می‌خندید از ته دل، و نمی‌دانست سال‌های سال بهترین لحظه‌های عمرش در غربت پاسپورتی دارد که روی آن نوشته: برای مسافرت به همه‌ی کشورهای جهان، بجز ایران. این چیزها آدم را اذیت می‌کند. نوروز که می‌شود یا روزهای تولدم به اوج می‌رسد یک ورزای وحشی درونم شروع می‌کند به شاخ زدن و گریستن و سم کوبیدن. 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

Eine Antwort

  1. آقای معروفی
    سلام
    من از نوشته های شما لذت میبرم چون حرف دل هستند
    یه هفته قبل کتاب زوال کلنل رو تموم کردم
    وقتی دیدم که ترجمه این کتاب توسط نشر گردون چاپ شده خیلی خیلی تعجب کردم
    من برای شما احترام قائلم و یکی از نویسنده های محبوب من هستین هنوز هم نوشته های شما رو میخونم اما ذهنم درگیره…
    تصویر ذهنی من از شما انسانی هست که امور اخلاقی براش مهمه
    الان سوالی که در ذهن من هست اینه که چرا شما این کارو انجام دادین دلیل خاصی وجود داشت؟
    با احترام
    ————
    BBC
    کلنل ‚تقلبی‘ در بازار کتاب ایران
    مهدیس امیری
    روزنامه‌نگار
    ۴ اوت ۲۰۱۴ – ۱۳ مرداد ۱۳۹۳
    هم‌رسانی
    Image copyrightISNA
    Image caption
    هنوز مشخص نیست آیا این کتاب از روی ترجمه های موجود از „زوال کلنل“ به فارسی برگردانده شده یا نه
    پس از مدتها تقلای ناشر و نویسنده، سرانجام نه تنها رمان „زوال کلنل“ از سد ممیزی رد نشد، بلکه نسخه ای از آن که محمود دولت آبادی آن را „جعلی“ می خواند نیز به تازگی روانه بازار کتاب در ایران شده است.
    نویسنده „زوال کلنل“ در مصاحبه اخیر خود با خبرگزاری ایسنا این کتاب را „قربانی یک بازی کثیف“ خواند و کتاب چاپ شده را „ترجمه جعلی و تحریف‌شده“ اثر خود خواند و از مخاطبان آثار خود خواست آن را نخوانند.
    هنوز مشخص نیست آیا این کتاب از روی ترجمه های موجود از „زوال کلنل“ به فارسی برگردانده شده و یا نسخه ای از کتاب اصلی –یا بخش هایی از آن- است که احتمالا با تغییراتی و بدون رضایت نویسنده و آگاهی ناشر منتشر شده است.
    آقای دولت آبادی به بی بی سی فارسی گفت همچنان از طریق ناشر پیگیر ماجراست و مسئولان نشر چشمه موفق شده‌اند ناشر جعلی را بیابند اما از دادن توضیحات بیشتر در این باب خودداری کرد.
    ظاهرا ماموران حراست وزارت ارشاد تنها توانسته اند ۴۷۰۰ نسخه از این رمان را جمع آوری کنند و بقیه نسخه ها – که تعداد آنها مشخص نیست- در میان فروشندگان خرد توزیع شده و یا به فروش رسیده اند.
    کتاب چاپ شده در ایران، لوگوی نشر گردون را برخود دارد، موسسه انتشاراتی که در اروپاست و مدیریت آن را عباس معروفی، نویسنده ایرانی مقیم برلین برعهده دارد.
    آقای معروفی می گوید کاملا از این ماجرا بی‌خبر است و لوگوی نشر گردون برای این توسط جاعلان در شناسنامه کتاب قید شده است که این کتاب جعلی، معتبر به نظر برسد.
    او به بی‌بی‌سی فارسی گفت: „خود من نیز قربانی همین جریان هستم و این اولین بار نیست که لوگوی گردون جعل می شود، کتابهای خود من از جمله سمفونی مردگان نیز مدتهاست به صورت قاچاقی در ایران با لوگوی نشر گردون منتشر شده و به فروش می‌رسند.“
    دولت آبادی کتابش را „قربانی یک بازی کثیف“ خواند
    او با اشاره به اینکه چاپ این کتاب در اروپا و انتشار آن در ایران با هیچ منطقی جور در نمی آید گفت „اساسا چاپ کتاب با هزینه زیاد و به واحد پول یورو در اروپا و انتشار آن در ایران چه منافعی می تواند برای ناشر داشته باشد که نشر گردون آن را مرتکب شود؟ این کار احمقانه ایست و واضح است که جعل این کتاب در داخل ایران اتفاق افتاده است.“
    آقای معروفی ضمن اشاره به نقش وزارت ارشاد در اتفاقات ناخوشایندی از این دست گفت: „من، دولت آبادی، گلشیری و بسیاری از دیگر نویسندگان همگی قربانی قاچاق کتاب هستیم، ما در قیچی دو لبه ای گیر افتاده ایم که یک لبه آن وزارت ارشاد است و لبه دیگر قاچاق کتاب و در این میانه تنها نویسنده و اثر اوست که خرد می شود و از میان می رود.“
    او در مورد اینکه عاملان این موضوع چه کسانی می توانند باشند، می گوید: „در ایران حتی نمی توان یک کارت ویزیت را بدون مجوزهای رسمی چاپ کرد، چطور ممکن است کتابی به این عظمت بدون موافقت و همراهی مقامات منتشر شود؟ به اعتقاد من در این غائله دست ماموران سابق وزارت ارشاد در کار است، کسانی که در چاپخانه ها روابط لازم را دارند.“
    „زوال کلنل“ که ۲۶ سال پیش به نگارش در آمده، از سال ۸۷ در هزارتوی وزارت ارشاد دولت نهم گیر افتاده بود تا آنکه سرانجام صبر آقای نویسنده که دوست داشت کتاب همزمان در داخل و خارج از کشور به چاپ برسد سرآمد و „زوال کلنل“ نخستین کتابی شد که ترجمه آلمانی آن در خارج از کشور به چاپ رسید بی آنکه نسخه اصلی آن در ایران به دست مخاطبان فارسی زبانش رسیده باشد.
    انتشارات یونیون در زوریخ این کتاب را با ترجمه بهمن نیرومند منتشر کرد و آقای دولت آبادی نیز در سفری به اروپا ضمن خواندن بخش‌هایی از کتاب به زبان فارسی، آن را در شهرهای مختلف معرفی کرد.
    عباس معروفی می گوید لوگوی نشر گردون توسط جاعلان در شناسنامه کتاب قید شده است
    با روی کار آمدن دولت حسن روحانی و وعده‌هایی که در مورد سهل‌گیری در عرصه ممیزی و سانسور کتاب مطرح شد، بحث در مورد این کتاب نیز بالا گرفت و به نوعی آن را تبدیل به شاخصی برای تغییر وضعیت نشر و سانسور کتاب در دولت دهم تبدیل کرد.
    طی چند سال اخیر این کتاب چندین بار به نویسنده بازگردانده شد تا آنچه به زعم ماموران ممیزی „ایراد“ می‌آمد برطرف شود و چنان که از مصاحبه‌های آقای دولت‌آبادی بر می‌آید، وی تاکنون حاضر شده چندین بار به این تغییرات تن دهد تا کتاب در ایران رنگ چاپ به خود ببیند.
    از سوی دیگر در خارج از ایران پس از ترجمه آلمانی، کتاب توسط تام پتردیل به انگلیسی نیز برگردانده شد و ترجمه آن کاندیداهای دو جایزه معتبر شد، از جمله جایزه ادبی آسیایی „من“ و جایزه بهترین کتاب داستانی ترجمه در آمریکا.
    این کتاب در نهایت جایزه ادبیات بین‌الملل خانه فرهنگ‌های جهان در برلین و جایزه ادبی یان میخالسکی در سوئیس را از آن خود کرد.
    اندکی بعد این کتاب به زبانهای عبری، فرانسه و ایتالیایی نیز برگردانده شده تا فارسی زبانان هموطن نویسنده تنها کسانی باشند که از خواندن این رمان محروم باشند و در نهایت عایدی جز دسترسی به آنچه این نویسنده مطرح „جعلی“ می خواند ندارند.
    „زوال کلنل“ با پرداختن به زندگی یک افسر ارتش شاهنشاهی، در واقع تاریخ سال های پیش از انقلاب ۵۷ و تغییرات سیاسی- اجتماعی خشونت‌بار پس از آن را با دنبال کردن سرنوشت فرزندان وی دنبال می‌کند، فرزندانی که هریک به دنبال یک مشرب سیاسی می‌روند و نهایت در جبهه جنگ ایران و عراق ، زندانهای حکومت ایران و یا کنج انزوا، همگی قلع و قمع می‌شوند.
    بهمن دری (چپ) رمان دولت آبادی را خوانده است و فکر می کند که „قابل چاپ نیست“
    روایت نویسنده از تاریخ معاصر ایران اما چندان با روایت رسمی حکومت ایران از وقایع سازگار نیست.
    بهمن دری، معاون امور فرهنگی وزارت ارشاد دولت دهم، در دی ماه سال ۹۰ به خبرگزاری ایلنا گفت رمان دولت آبادی را خوانده است و فکر می کند که „قابل چاپ نیست“، نه به دلیل کلمات یا جملات موجود در آن، بلکه به خاطر“ساختار محتوایی “ کل رمان: „معتقدم قرائت تازه ای که ایشان از برخی رویدادها و اتفاق ها داشته اند، میتواند تاثیرگذاری نامطلوب و منفی برمخاطب داشته باشد“.
    حدود شش ماه پیش و پس از وعده های امید بخشی که مسئولان فرهنگی دولت جدید در باب سامان دادن به وضعیت نشر مطرح کرده بودند، عباس صالحی، معاون فرهنگی وزارت ارشاد از کسب مجوز قریب‌الوقوع این کتاب پس از اعمال اصلاحات سخن گفت اما اندکی بعد این موضوع تکذیب شد.
    همزمان با مذاکرات و اخبار ضد و نقیضی در مورد چاپ این کتاب، حمیدرضا مقدم‌فر، معاون فرهنگی ـ اجتماعی سپاه پاسداران نیز درباره انتشار این اثر هشدار داد و آن را „ضدانقلابی‌ترین“ رمان پس از انقلاب سال ۵۷ توصیف کرد که به چاپ رسیدن آن „انحرافی بزرگ“ خواهد بود.
    سخن گفتن از وقایعی مانند جنگ هشت ساله ایران و عراق و انقلاب سال ۵۷ در ایران به طور معمول تنها برای هنرمندان و نویسندگان „خودی“ و کسانی که روایتی نزدیک به روایت رسمی حکومت ارائه کنند مجاز شمرده می شود، در حالی که به گفته آقای مقدم‌فر محمود دولت آبادی نویسنده ای با „پیوندهای عمیق با خارج“ از کشور است و نباید به عنوان „نویسنده برتر“ مورد توجه قرار بگیرد.
    علی جنتی، وزیر ارشاد ایران نیز که در چندین مصاحبه ابراز امیدواری کرده بود مشکل این کتاب حل شود، خردادماه امسال در پاسخ خبرنگاری که از او در مورد وجود فشارهای بیرونی بر وزارت ارشاد برای عدم انتشار این رمان پرسیده بود، لبخند زنان گفت „شما که جواب مرا می دانید، چرا می‌پرسید؟“
    به نظر می‌رسد „زوال کلنل“ از اثری هنری که بسیاری از ادبیات دوستان ایرانی بی‌صبرانه مشتاق خواندن آن هستند، تبدیل به سوژه‌ای سیاسی شده که اکنون با انتشار نسخه جعلی آن، می‌رود که قربانی تازه کشمکش نهادهای فرهنگی-سیاسی در ایران از یک سو و سودجویان بازار کتاب از سوی دیگر شود.
    این هم لینک ماجرا در بی بی سی
    http://www.bbc.com/persian/arts/2014/08/140804_l51_colonel_book_publication.shtml
    بدبختی اینجاست که هر به ایامی باید برای کسی توضیح مجدد داد.
    خسته ام از اینهمه توضیح دادن
    از این که آدم می تواند با یک حساب سرانگشتی دریابد که چاپ کتاب در آلمان با این هزینه های سخت، و فروش آن در ایران کار احمقانه ای است. یعنی ۵ یورو هزینه کن، ۲ یورو بفروش. این چیزی است که خود آقای دولت آبادی هم به آن اشاره کرده
    اما از هر چه بگذریم، بزرگترین خباثت و خریت را مترجم انجام داده. کسی که کتاب را از آلمانی به فارسی برگردانده، بی آن که بفهمد محمود دولت آبادی استاد نثری زیباست. صرف روایت لق لقوی داستان به چه دردی می خورد؟ بی نثر دولت آبادی این کتابِ دزدی یعنی چی؟

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert