دوربین را کجا باید کاشت؟

—————

عزیزم؛ تا به حال بین دعوای دو نفر بوده‌ای؟ بوده‌ای که ببینی چه جوری دار و ندار همدیگر را به باد می‌دهند؟ گیس‌کشان دو آدم را دیده‌ای؟ خب. در حالت ابتدایی و کم‌تجربه، دوربین راوی را جای هر کدام قرار دهی، یک طرف دعوایی. ناچاری دوربین را جایی کار بگذاری که نه این باشی نه آن. که در موضع دفاعی قرار نگیری. که مجبور به توضیح نباشی. که بی طرف بمانی. اگر قصد داری نه قاضی باشی نه متهم، اگر می‌خواهی نویسنده بمانی دوربین را بیرون دعوا کار بگذار. در عالم حرفه‌ای اما جای دوربین می‌تواند فرق کند. گاهی نویسنده سخت‌ترین و تنگ‌ترین زاویه را برای تصویر کردن انتخاب می‌کند. می‌تواند جای هرکدام از اینها بایستد. منظر اورهان در سمفونی مردگان، و حق به‌جانب بودنش در طول کار است که او را افشا می‌کند. با اینهمه خوب است بدانی هرکس زیاد حرف بزند بیشتر خودش را افشا می‌کند. مثلاً زمانی که در بازجویی‌ها زیر دست سعید امامی و تیمش پرپر می‌زدم می‌دانستم یک کلمه‌ی اضافه چه بلایی سرم می‌آورد. چنان خاموش می‌ماندم که با منقاش باید ازم حرف می‌کشیدند. زاویه‌ی بسته و تنگ اگرچه نویسنده را به نفس‌نفس می‌اندازد، اما مثل دوربین خدا آنقدر باز و نامحدود نیست که بتواند تمام حرکات و سکنات و ذهن و عین سوژه را زیر پر بگیرد. کار وا می‌رود. آدم هرچه هم خدا باشد، مخلوق اوست، با تمام ضعف‌هاش. بنابرین ناچار است خودش را به تنگنا بیندازد که اگر چیزی از نگاهش نادیده ماند بتواند تبر را به گردن بت بزرگ بیندازد؛ به گردن خدا. بارها به تو گفتم مثل سگ یا پلیس، حادثه را بو بکش، اما نگفتم که پلیس باش. گفتم در زندگی هرگز دروغ نگو اما نخواستم که راوی بی تخیل حادثه باشی. در دعوای اولیا و اشقیا، مثلاً دعوای امام حسین و شمر دوربین کجاست؟ شمر؟ که امام حسین را روایت کند؟ یا امام حسین که شمر را؟ هرکدام از این دوربین‌ها چی می‌بینند؟ چه می‌گویند؟ چه محدودیت‌هایی دارند؟ چه تاثیری بر خواننده می‌گذارند؟ به این دعوا فکر کن، در حالت ابتدایی اگر دوربین بیرون از این دو نفر باشد کم‌هزینه‌تر است. اما چی می‌بیند؟ چه می‌تواند بگوید؟ در سال‌های جوانی قصد داشتم واقعه‌ی کربلا را از دوربین شمر روایت کنم، در زمان دراماتیک همان روز عاشورا، زمان داستانی را خرده خرده در ذهن شمر بسازم، آن هم محدود به اطلاعات او. که نشد و این موضوع ماند تا الان که برای تو تعریف می‌کنم. اما داستان هابیل و قابیل و برادرکشی را نوشتم که اورهان شد راوی "سمفونی مردگان". بعد از همین رمان بود که رفتم سراغ "سال بلوا". دیگر اورهان راوی نبود، یعنی نخواستم دکتر معصوم رمانم را روایت کند. از منفی رفتم به مثبت. و نوشا دوربین را برداشت. دیشب بهت گفتم که من خودم را رج نمی‌زنم. بعد از سمفونی مردگان دلم می‌خواست دوربین را از اورهان بگیرم بدهم به نوشا برود سال بلوایش را تعریف کند. علاوه بر رمانی که می‌نوشتم می‌خواستم هیجان کشف و شهودش برای خودم محفوظ بماند. این یادت نرود که هر دوربینی، چیزی می‌بیند که از دید دوربین دیگر مخفی است. بقیه‌ی هنر، همانا کارگردانی توست چیدمان توست که چی به دست می‌آوری چی از دست می‌دهی. به یک دوربین قناعت کن ازش کار بکش باهاش بساز. دوربین‌های متعدد بی‌دلیل آشفته‌ات می‌کند. مثل زندگی؛ همه چیز را در یک نفر پیدا نمی‌توانی کرد. هیچ‌کس کامل نیست، و به همین دلیل است که اکثر آدم‌های باهوش مدام در حال مقایسه‌ی بهتر از بهترند، از این آغوش می‌روند به آغوشی دیگر تا پازل‌شان را تکمیل کنند. به همین مسخرگی!‌ تکلیف‌شان با خودشان روشن نیست. نمی‌دانند چه خاکی به سر داستان‌شان بریزند، هی می‌روند سراغ دوربین‌های ریز و درشت. داستان خوبی به یادگار نمی‌گذارند. ذهنی و عینی‌اش هم تفاوتی ندارد.

وقتی چیدمان داستان یا رمان را در ذهنت مرور کنی خودت درمی‌یابی که اگر رمان یک‌دوربینه باشد، دوربین کجا باید قرار بگیرد، اگر دو یا سه دوربینه پیش می‌رود، جای دوربین‌ها کجاست؟ نقش‌شان چیست؟ پیش آمده که رمانی با زاویه‌ی اول شخص نوشته شده، نویسنده در کمرکش کار دریافته چون راوی اول شخص بوده بسیار چیزها را دیده و می‌داند، و راز داستان لو می‌رود؛ مجبور شده جای دوربین را عوض کند و از منظر دیگری ببیند، مثلاً سوم شخص.

می‌دانی؟ در رمان "فریدون سه پسر داشت" اگر ایرج من راوی بود چقدر مزخرف می‌شد؟ همان خوب است که مجید قورباغه لابلای اعتراف‌هاش ایرج را روایت کند. گاه لازم می‌شود برخی چیزها از نگاه دوربین پوشیده بماند، تا در موقع لزوم کشف شود. گاه لازم است دوربین برخی چیزها را نبیند تا ساختار دراماتیک شکل و قوام بگیرد. این که من دوست دارم رمانم را فقط از این زاویه بنویسم یا با سه دوربین، گاهی جواب نمی‌دهد. با هر تغییر جای دوربین، چیزی پوشیده می‌ماند، مگر آن که دوربینت خدا باشد؛ یعنی دانای کل. من اما همیشه دوست دارم دوربینم محدود باشد. فکر کن ببین کیف ندارد رمان یا داستانی بنویسی که دوربینش در سوراخ کلید یا لای درِ کمد یا پشت یک پنجره نصب شده باشد؟ که خیلی چیزها را نبیند، اما چیزهایی ببیند که خدا هم نمی‌بیند؟

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

Eine Antwort

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert