دلتنگی

————-
از دلتنگیت

مرده بودم
روزها و ماهها و سالها
خودم را از یاد برده بودم
امروز بوی نارنجی پرتقال
در تاب موهات
پیچید
لای انگشتهای باریک و
دست های بی قرار تو
مانده بودم
که کدام مان پرپر می شویم
من؟
یا پرتقال؟
Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

7 Antworten

  1. تقدیم به عباس معروفی عزیز
    بی حضور مردان
    نه برف را می مانی
    نه باران
    فقط مرا خیس می کنی
    که بگویی:
    – نرم ترین خاک زمین
    اینجاست.
    ورویش را
    همین ابرهای بارورشده
    کافیست.
    مادینه ای
    در انتهای خیابان
    دختری به دنبال پدر
    در ابتدای بیابان
    رهگذری گفت:
    – این مردهای آزمایشگاهی
    اصلا ًًشبیه پدرانمان نیستند.
    وتو
    تصور کن
    دنیای بارورشده را
    بی حضور مردان
    و ازدهام زنان را
    در طولِ
    بیابان.

  2. شعرهایت هم مثل رمان هایت خواندنی هستند عزیز . تماماً مخصوص را دوبار خواندم . سمفونی مردگان را همیشه می خوانم وای ….
    ——
    ممنونم

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert