To provide the best experiences, we use technologies like cookies to store and/or access device information. Consenting to these technologies will allow us to process data such as browsing behavior or unique IDs on this site. Not consenting or withdrawing consent, may adversely affect certain features and functions.
The technical storage or access is strictly necessary for the legitimate purpose of enabling the use of a specific service explicitly requested by the subscriber or user, or for the sole purpose of carrying out the transmission of a communication over an electronic communications network.
The technical storage or access is necessary for the legitimate purpose of storing preferences that are not requested by the subscriber or user.
The technical storage or access that is used exclusively for statistical purposes.
The technical storage or access that is used exclusively for anonymous statistical purposes. Without a subpoena, voluntary compliance on the part of your Internet Service Provider, or additional records from a third party, information stored or retrieved for this purpose alone cannot usually be used to identify you.
The technical storage or access is required to create user profiles to send advertising, or to track the user on a website or across several websites for similar marketing purposes.
68 Antworten
سلام. نمیدونم چرا. به میل خودتون دوباره برگشتید به این نوع عاشقانه گفتن ها یا اصرار و خواهش بسیاری از علاقمندان به این نوع شعر شما. گاهی اوقات برگشتن خیلی چیز قشنگیه. برای هزارمین بار مرسی.
درود به سر انگشتان شما که بر دیده گان جلوه هستی میکارد !
„چقدر برات قصه بگویم
چقدر ببوسمت
نوازشت کنم
موهات را نفس بکشم
تا خوابت ببرد؟
…
چقدر
نگاهت کنم
نگاهت کنم
تا خوابم ببرد؟“.
عباس جان سلام و صبح یکشنبه ات به خیر.
با هر شعر تازه ای که از تو میخوانم زندگی من نیز با آن نو میگردد.
چه خیالیست
پائیز بیاید یا که زمستان باشد،
شعرهای تو بهار را برایم جاودانه ساخته.
عاشق بمانی شاعر سرزمین دلها.
همیشه شاد و همیشه خندان باشی.
سعید از برلین.
سلام . همیشه این عاشقانه ها را دوست داشته ام, حتی اگر خدا تحمل نکند !
سلام.
من مدتهاست که وبلاگ وزینتان را در وبلاگم لینک نموده ام و همیشه به آن مراجعه می کنم. تا کنون به خود جرات نداده ام برایتان کامنت بگذارم بخدا اکنون هم کاملا دلهره دارم .(دلهره ای ناشی از عشق)
شما که نمی دانید در ذهن من که هستید. شما برای من اسطوره اید شما سمبل درک و فهم در فلسفه و عرفان و شعر و داستان و…..برای من هستید شما……. واژه یاریم نمی کند که جایگاه تان در ذهنم را توضیح دهم. و نیز سمبل مقاومت در اندیشه. من شما را خیلی دوست دارم من کتابهایتان را می خورم! من هنگام چاپ سمفونی مردگان و بر اثر خواندن آن به بلوغ رسیدم وهر وقت یادم می آید شعر ٬مرا دربرمی گیرد . شما را خیلی دوست دارم و آرزو می کنم هرچه زودتر بتوانید دوباره به ایران برگردید و در بین ما و با ما مثل قبل کتاب بنویسید. انشالله همه جا موفق باشید وپیروز.
دلم نمی آید خداحافظی کنم اما خب چاره ای نیست……..دست خدا همه جا مراقبتان باشد.آمین.قربانتان خودم.
سلام
هر بار که شعرهای شما رو می خونم ناخودآگاه گریه می کنم. نمی دونم چرا؟ شاید به این خاطر که هرچه از دل برآید بر دل نشیند.
پاینده باشید.
راستی اسم وبلاگ من ترنشک است و اگر تمایل داشته سر بزنید در یاهو به حروف انگلیسی سرچ بفرمائید زودتر پیدا می شود. terneshk
سلام
دریا زیبا بود و ارام . موج های کوچک برمی داشت . سایه روشن می شد . موج کوچکی خودش را می کشید کف می کرد و ارام زیر دیگر موج ها گم می شد .
چپ و راستم عرشه ی کشتی بود و روبرویم موج موج دریا . که سایه روشن می شد .
و همه جا یاد شما بود که موج می زد . که از دل این همه ابی با دست های زیبایتان قصه خلق کنید . شهرزاد خلق کنید و شاید این بار یک پری دریایی کوچک….
پری دریایی کوچکی که شب از یک بوسه ( یا قصه؟) می میرد
و سحرگاه از یک بوسه ی دیگر ( شاید از قصه ی دیگر ) به دنیا می اید…
چقدر زیبا احساسات ما را به قناره کشیده اید.
شبی با ترانه سرای آزادی و ترانه هایش.
۲۹ سپتامبر ۲۰۰۶ با ایرج جنتی عطایی در برلین.
http://www.dehkhoda.net
http://www.golesorkhetaraneh.com/news/2006/09/29-2006-www.html
بانوی زیبای شما چه آقای نازنینی دارد…
در نوشتارتان غرق می شوم، شده ام… و خواهم شد
شما نمی توانید درک کنید لذت خواندن کلماتتان برای من تا چه حد است، هر چند هر نویسنده ای اول مخاطبش خود باشد، باز نه راضی نمی شوم بتوانید بیایید این سمت صفحه، این سمت دنیا، این سمت من و اینها را بخوانید و به تمامی حس کنید چه می شود حس کرد از بینشان…
جناب معروفی گاه در زندگی، نویسنده ای نوشتارش در اعماق وجودت رسوخ می کند که تا باشی و بخوانی و بنویسی اثر کلامش تو را و نوشته ات را یدک می کشد. حتی فکرت را. و شما اینگونه اید برایم.
پایدار بمانید جناب معروفی
سلام از آشنایی با وبلاگتون خوشحالم با اجازتون شما رو لینک کردم
ببین من هم بلتم شعر بسرایم
در تنگنای خواموشی خویش به یک چیز می نگرم ان هم تنهایی دل توست در که ان سوی ماورا به من می اندیشد…شعر های تو قلب مرا اکنده از ناله کرده است اخر چرا من را اینگونه می ازاری در حالی که لحظه های زندگیت به سوی پایانیست من فنا شده ای هستم که در وجود تو گم شده ام پس بیا باهم دوست بشیم..به گرمی بخاری خانه همسایه …
قوربانت بای
بلاگ زیبای دارید موفق باشید
حیف که فقط حسرت نگاههای ناکرده باقیست …
چقدر ملموس، چقدر زیبا، چقدر لطیف. میدونم هر کدوم از این خوشی های کوچک چه دنیایی داره. عشقتان مدام.
هر چه هم که کردی خوابت نمی آیم که بروی.با من چرا بد نمی کنی.شاید کینه تنها جان پناه ِ من که تویی.باز هم که خیره خیره نگاهم کردی.این برای بار آخر باشد که سر قرار به موقع می آیی ها.باز که خوابیدی مته من پس کی خورشید می شوی؟…….
سلام آقای معروفی.به خاطر وبلاگ و مطالب زیبای شما تبریک می گم.نیاز به آگاهی در مورد زندگینامه شاعر عزیز حمید مصدق من رو به وبلاگ شما رساند.من باید زندگینامه ایشان رو بخونم .آیا برای شما امکان پذیر هست من رو راهمایی کنید .آیا ایشان بیوگرافی کاملی از خود به جا گذاشتند؟ در صورت امکان من رو راهنمایی کنید.سپاسگزارم.
خیلی خوب بود…آن قدر خوب که دلت می خواهد دوباره،سه باره،چند باره این شعر را نفس بکشی…خودت را رها کنی در آن…
دستان درد نکند………
فقط می توانم بگویم وای. جقدر قشنگ…
مث آیدین که صبح بیدار شد و دید که سرمه هنوز داره موهاش رو نوازش می کنه…
چقدر خیالت کنم
چقدر خیالت کنم
تا خوابم ببرد…
اینا دست نوشته های من اند
هنوز صدای نفس های تو، دلنشین ترین ترانه زندگیم، توی گوشم اه. هنوز لحظه هام پر از عطر بارون خورده زلف ها ی تو اه .هنوز باورم نمی شه عطر تو رو تو آغوش دستها م نداشته باشم ، و دلم رو که با تو یکی شده حالا تو این تنهایی خودم بی تو تنها ببینم . برای یه لحظه هم باورم نمی شه گم ات کرده باشم. توی صحن امامزاده توی اون ازدحام غریبه ها تنها می مونم مثل اون کودکی که مادرش رو گم کرده و تو نمیتونی بفهمی چرا من واسه تصور حتی لحظه ای نداشتن ات مثل اون هفت تا شمع نذری دارم می سوزم و اشک می ریزم. دیگه واژه هام کفایت تو رو ندارن، الان اه که آسمون خدا برام گریه کنه و بارون رحمت اش رو برام بفرست اه ولی من بی تو دیگه بارون رو هم نم خوام . روزها رو برای بودن ات، برای داشتن ات ، تا کی ، تاکی بشمارم؟
اگه خوشت اومد ازینا زیاد نوشتم . بهم سر بزن
مث همیشه . فوق العاده .
سبزتر بود از سبزه های سبز…. مثل همیشه… و من هنوز دلم برای دلم می سوزه……
وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی
که عاشق بودن و عاشق نمودن سخت دشوار است
به اندازه تازه شدن یه برگ پیر نفس کشیدم..
نمی دونم چی بگم !!
مثل همیشه که میام می خونم و نمیدونم چی بگم ؟!!
زیبا بود هرچند که زیبا بود برای شما کافی نیست !
یک نفر می اید… اما من در باد گم شده ام … و دارد حالم از هر چه اسمان است و ایینه ی چشمان اوست به هم می خورد .
یک نفر می اید…کسی که شاید مثل هیچ کس نیست .. من اما… افتابی نمیبینم…
تا گرم شود چشمانم … و حس کند دستانم…اشک های یخ زده ام را……
…………………………………….. منتظرتان هستم
نمیدونم گیج شدم
می تونی بهم کمک کنی؟
واقعا در وضعیت کنونی مردمم باید داستان بنویسم یا….؟
میشه برای یک آدم که بستنش دارن کتکش میزنن داستان خواند ؟
براش فرهنگ سازی کرد؟
بهش یک دید تازه رو نشون داد یا دست کم براش یک فضای خیالی درست کرد به امید اندکی تغییر؟
سلام این منم زنی تنها در استانه فصلی داغ بر ایتان می نویسد حرف هایتان را دوست دارم
با سلام . جناب آقای معروفی برای تماس با شما میتوان از این آدرس پستی استفاده کرد [email protected] یا آدرس دیگری برای تماس دارید . اگر جواب بنده را بدهید خوشحال می شوم
سلام. پیکر فرهاد رو خوندم. میخوام بدونم چه انگیزه ای باعث شد که شخصیت این زن رو اینقدر دستمالی کنید. چرا اینکارو باهاش کردید؟ این زنی که شما ساختید چهره زن بوف کور نیست. نیست؟ هست؟
به هر حال تمام مدتی که خوندمش اذیت شدم. و ناراحت و پرسان از اینکه چرا؟ و اینکه نویسنده وقتی یه چیزی فکرشو مشغول کرد و دغدغه شد براش، آیا باید تن به اون دغدغه بده؟ نباید ببینه که واقعا چی میخواد بگه و چقدر باید این کارو طولش بده. نمیدونم اینا مشکلات من توی نوشتنه، فریدون سه پسر داشت اینطور نبود ولی همین کارو با شخصیت آیدین کردین بهش ور رفتین. شاید شما کار درستی میکنید و من اشتباه. بهر حال من قبولتون دارم. خودتونو و نه همه کاراتونو.
همیشه شعرهاتان را خوانده ام . حس غریبی دارد. چیزی شبیه احساس یک پرستوی مهاجر . درست مثل حالای من …
اینجا تمام شده عباس معروفی…می ترسم من هم اینجا تمام شوم…و یا همه ی دقایق را بر میله ای وصل شوم که دستهای ناپاک خواهران زینب نتواند مرا به جرم فساد و جوانی نابود کند….اینجا دیگر مرده.
eshgh ast, ya ali madad
پروانه ی گرد شمعی ام
که مرا جز سوختن در آتش عشقت
راهی نیست…
تا لحظه ی پرواز
خواهم سوخت …
——————————–
اگه قابل دونستید
یه سری هم به وبلاگ ما بزنید
شاید از شعرام خوشتون اومد
سلام
در پاسخ به مطلب سیامک وکیلی درباره ی سمفونی مردگان، مطلبی در وبلاگم نوشته ام که دوست دارم بخوانید. خوشحال می شوم اگر نظرتان را هم بدانم.
روز و روزگارتان خوش
نکند که خسته شدی؟
مرا ذوب کن با سر انگشتان عشق ….
از تفاله های زمان چه مانده است جز غربت من … جز وحشت تو
نه نه نه ! هر سادگی راه به سرزمین شعر نمی برد. توقع خواندن این شعر را اینجا نداشتم. آقا!
فکر میکردم دارم
عشق میورزیدم
بوسه میگرفتم
امید داشتم
همه آن چیزها که فکر میکردم
مالِ من نبود
واقعا خوش بهحالِ آن مرد
۱۴ شهریور ۱۳۸۵
http://rooz.wordpress.com/
پنجره ات
از پنجره ام زیبا تر است
آنسوی
شمع سبز و ُ آبی
نزدیکی های ِ صورتت
می سوزد…
(برونو ک. اویر)
:
حضور خلوت انس ات، تماشایی ست…
دلت بهاری
سلام اقای معروفی. چند باری امده ام پیغام گذاشته ام. ولی بی جواب مانده اند. دیگر برایم مهم نیست. مهم این است که من هربار که اینجا می ایم. و شعرهایتان را می خوانم عاشقترمی شوم.شعرهای نابتان را دوست دارم. و برای کسی که دوستش دارم می نویسم.
راستی تبریز که فریدون سه پسر داشت نرسیده. بی صبران منتظر خواندنش هستم. اخر فکر کنم تمام رمانها و داستان کوتاههای چاپ شده تان را خوانده ام. بجز فریدون سه پسر داشت. راستی می شود یه خواهش بکنم. توی فرانسه هستید مگه نه؟ا گر سری به هدایت و ساعدی زدید یاد ما هم باشید.
ممنون.
من کسی هستم که وقتی به وبلاگ شما می ایم. عاشقتر بی قرار تر و دلتنگ تر می شوم .شاد باشید و باشید و باشید
„این وصل را هجران مکن“
خدایا عشق و معشوق و عاشق و عشق بازی را از ما مگیر
سلام .با شعرآستانی مهمان مجله ادبی ادیبان باشید .
سلام جناب معروفی.
زبان برای تعریف از نوشته هاتان باز می ماند. تنها می خواهم بگویم منتظرم نوشته هایم را نقد کنید..
اگر بیایید چه خوب می شود…و من چه اسوده…
درودوسلام استاد.
…؟
نگاهت کنم
نگاهت کنم
تا خوابم ببرد.
….زود خسته میشوید !
درود بر شما…احساس زیبایی که هر شب برای دختر چهار ساله ام دارم! موفق باشید .
جمعه بود
با صدای شلیک هفده گلوله
خواب شیرین ژاله را آشفت
برای آنکه می پنداشت
درخت را
از خون، بباید سیراب کرد
اینک
درخت با خون سیراب
میوه های نا همگون
آورده است
در جمعه
استاد زیبایی این اثر را با اثری دیگر از استادی دیگر پاسخ می دهم..!
دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟
تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آ نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود
)شاملو(
با اجازتون شما رو لینک کردم.
هر بار که تو را می بوسم جایی در دنیا میلرزد و زیر و رو می شود
هر بار نگات می کنم آتش به جان جنگلی می ریزد
خدا را آشفته نکن
بخواب
سکوت کن
چه پیوندی ست میان من و این کلمات! با چشمهای خیسم چه بنویسم؟ که همه ی آن چیزی را نوشتید که من هیچ گاه نتوانستم بنویسم یا نقاشی کنم!
عالی بود، عالی بود، عالی بود … باز هم رفتم به دیار عاشقی … آقای معروفی اونی که شما عاشقشید خیلی خوشبخته …
رواقِ منظرِ چشمِ من آشیانه ی توست
کرم نما و فرودآ که خانه خانه ى توست…
………..
سلام آقای معروفی امیدوارم کسالتتون برطرف شده باشه می تونم دلیل بستری شدنتون رو بپرسم؟ مرسی و متشکر
حرف ها خوب می آیند,
ای کاش بمانند,
بمانند,
بمانند
به لطافت روحتان حسودیم شد .
سلام
پسرک : سمفونی مردگان – لطفاَ
متصدی کتابداری : معروفی ؟ عباس ؟
– : بله
– : نداریم آقا ! چقدر از این اراجیف ( متاسفانه ) می خونی شما ؟!
– : ولی ….
بله معروفی جان . نادان چه می داند از نادانی ؟ ( بودا )
به اندازه قوای تحلیلم می شناسمت ( البته از آثارت)
امید آن دارم لحظه نیل به اهداف گرانقدرت را در ایران نظاره گر باشم
شاد . سربلند و پیروز باشی
عزیزکم
تمایل دارم لینک وبسایت شما را در وبلاگم بگذارم تا بینندگان هم مثل من از
نوشته هاتان لذت ببرند
اگر مخالفید اطلاع دهید
تا حذف کنم
اگرچه با شناختی که از شما دارم …
بنال ای بلبل دستان …. ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا …. اثر دارد اثر دارد !
خرسند شدم از اینکه شما را یافتم و خرسندتر از این شعر قشنگ
این شعرا خیلی قشنگ بودن لطفا بازم از این شعرا بزارین ممنون
چقدر ؟
چقدر بخونم این کلمات آرام بخش رو ..
تا این آرامش شیرین بیشتر و بیشتر مرا با خود ببرد
به جایی که باید رفت ؟
ممنون شعر قشنگی بود
: در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد / در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد / آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد / آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد