دست‌هات

دست‌هات مال من؟
با دست‌های من بنویس
با دست‌های من غذا بخور
با دست‌های من موهات را مرتب کن
با دست‌های من به زندگی فرمان بده
فقط دست‌هات را
از تنم بر ندار!

برو
از اینجا برو
فقط یک بار برگرد و نگاهم کن
کوتاه
اگر توانستی باز هم برو.


همه جا دنبالت می‌گردم
حتا در ذهن آدم‌های غریبه
که از کنارم عبور می‌کنند
و مرا نمی‌بینند
پس کجایی آقای من!
چرا همه جا هستی
و من
تو را نمی‌بینم؟

می‌شود وقتی از کنارم می‌گذری
موهام را بهم بریزی
بعد مرتب‌شان کنی؟

خب بوسم هم بکن!

تنم مال تو
بوسم نکن ببین
چگونه برای لب‌هات
گریه می‌کند تنم

نفس‌هات مال من؟

عود آتش بزن
بگذار بوی تنبور بپیچد اینجا
ساز را می‌برم بالای سرم؛
عاشیقلار
اولدوز دری‌رم
بوتون اولدوز لاری
بوینوا سالماق اوچون.


می‌شود اسمارتیزهای رنگی را
بریزم توی یقه‌ات
بعد دنبال‌شان بگردم؟
تو را به خدا
نگذار گمت کنم!

واشینگتن بریزم
یا بروم گورباچف؟
اسب بخرم
یا سوار قلم شوم؟
چقدر دنیا ناامن شده!
بگذار دست‌هات را

پنهان کنم توی جیب‌هام
بگذار قشنگی‌ات را قورت بدهم
دنیا ناامن شده
بانوی من!

تو نباشی
آنقدر گریه می‌کنم
که خدا دنبالت بگردد و دعوات کند
بعد خودم براش زبان در می‌آورم.

مرسی که هستی
و هستی را رنگ می‌‌آمیزی
هیچ چیز از تو نمی‌خواهم
فقط باش
فقط بخند
فقط راه برو
نه.
راه نرو
می‌ترسم پلک بزنم
دیگر نباشی.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

22 Antworten

  1. استاد عجیب کیف داشت یک دنیا خواندن شعرهای‌تان. این‌روزها که به سختی می‌شود دو سه خط عاشقانه ناب پیدا کرد، شعرهای‌تان را که خواندم (و نامه چندیادداشت قبل) حس همان آدمی که می‌خواست کلانتری برود را داشتم، آن هم در حالی‌که به جای کلانتری برده باشندش هتل! این همه عاشقانه و زیبا و از دنیا و انسان گفتن….(به دنبال „دوستت دارم تا ابد مال تو باهاش نان بخر“ آمده بودم اول که دیدم چقدر اینجا کلمات زیبا و زیبا و زیباست. خوشبختانه آن‌قدر زیبائی بود که وقت نکردم به خودم بدو بیراه بگویم که چرا این همه وقت اینجا نیامده بودم. ممنونم) دست‌مریزاد! و آن نامه چه زیبا بود و دلنشین. آن‌همه صداقت، نَفَس آدم خواننده را تازه می‌کند. خسته نباشید. خواستم فقط بگویم سپاسگزارم. صبح زودم با کلمات بسیار زیبائی شروع شدند. سپاسگزارتان هستم باز و برای‌تان آرزوی سرخوشی دارم.

  2. دوست دارم خموش تو باشم
    در غیبتی که از دور می شنوی
    صدایم را
    اما به لمس ات در نمی آیم.
    :
    دوست دارم خموش تو باشم
    درغیبت ات , چو مرگ ات
    دوربمانم , پراز اندوه.
    شادم , شاد که حقیقت ندارد
    اما
    یک کلمه
    یک لبخند
    میتواند کافی باشد
    „پابلو نرودا“

  3. صبر کن . وایسا ! دیگه بسه . داری چه کار میکنی ؟ اینجور که تو داری می جوشی میترسم تموم بشی باسی . خدا برا چی تو رو خلق کرد ؟

  4. از زیباترین نوشته هاتونه و یا نزدیکترین، به حال و هوای من؟…
    مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
    کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
    شاد باشید

  5. „مرسی که هستی
    و هستی را رنگ می‌‌آمیزی
    هیچ چیز از تو نمی‌خواهم
    فقط باش
    فقط بخند
    فقط راه برو
    نه.
    راه نرو
    می‌ترسم پلک بزنم
    دیگر نباشی.“.
    سلام آقای معروفی، یکشنبه بر شما فرخنده باد.
    بقدری نیروی لطیف دلتان عظیم و محبوب است
    که خورشید در برلین به خود آمد و طلوع کرد.
    میدانم جادوی کلمات شما او را خواند.
    چالاک و عاشق بمانید شاعر سرزمین دلها.
    سعید از برلین.

    تاریخ را ورق میزنم،
    دستانم خونین میشوند.
    جغرافیا میخوانم،
    قطعه قطعه میشوم.
    هر دو را میبندم،
    بسته میشوم،
    گم میشوم،
    در گور میشوم.
    میخواهم با خدا عشقبازی بکنم
    قبل از مردنم نرد عشق با تو بازی بکنم
    دیدی چگونه باختم؟
    میمیرم از عشقت
    تا ببینی بردنم.

  6. بعضی وقتها یک کلمه انقدر قشنگ است که می شود رویش خوابید. می شود باهاش غذا خورد. می شود به خاطرش خندید از ته دل. می شود اشکهای بی امان را باهاش پاک کرد. و حتی می شود به خاطرش مرد …

  7. باز هم سلام . دلم را از کجا می بینی که اینگونه آوازش را جار می زنی ؟؟؟؟!!!!!!!!!( آقای معروفی ، با اجازه شما و اگه جسارت نباشه هر از چندی گوشه ای از دلنوشتهاتون رو برای دلبری می نویسم که به دل دوستش دارم . امیدوارم که عفو کنید من رو … گاهی بعضی چیزها رو فقط یه جور می شه گفت … باز هم معذرت می خوام ….. ) عاشقیتان مستدام ..

  8. یا عزیزی ساییتونو بهم معرفی کرد! جالبه که من تو این هفته نان استاپ دارم به سمت شما سوق داده میشم بی اینکه حتی خودم بخوام! مثلا اول اولش الهه دانشوری رو که میشناسی؟ اومد از خاطراتش گفت بعدم گفت گفت کتاب فریدون سه پسر داشت رو بهش هدیه کردین! به هر حال حسودیم شد ولی دنبال این کتاب نبودم چون میدونستم گیرم نمیاد ولی ناخواسته تو اینترنت یهو دنبال یه چی دیگه بودم کتاب رو پیدا کردم! راضی باشین یا نه من دانلودش کردم ولی هنوز نخوندم خداییش تو اینترنت پدرم در میاد اگه بخونم! بگذریم! امروز صبح هم یه عزیزی لینک اینجارو فرستاد…. بهتون لیتک دادم که گمتون نکنم یا حداقل دیگه نگم ناخواسته اومدم اینجا! )فکر میکنید خطر از سر من رفع شده باشه؟(

  9. سلام آقایِ معروفی. امیدوارم هنوز هم به نگاه‌هایِ متفاوت و قلم‌هایِ متضاد اعتقاد داشته باشید و هم‌چنان به ادبیات بی‌اندیشید. اگر محبت کنید و نگاهی به یادداشت‌هایِ من در وب‌سایت‌ام بندازید. البته اگر لینک هم محبت کنید که ممنون‌تر می‌شوم.
    یا علی!

  10. خدایا یار من ترک است و من ترکی نمی دانم!چرا بعضی آدما انقد معروفن که آدم نمیتونه وقتی خیلی باهاشون حال میکنه بهشون فحش بده؟ بعد مجبوره بگه..سلام استاد! بسیار لذت بردم…ممنون

  11. سلام.من نمیدونم چی باید بنویسم.اتفاقی این لینک باز کردم و چه اتفاق میمونی 🙂 بی اغراق لذت برذم. روحش شاد هر کجا که هست.

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert