در همین سادگی

————–

ساده بودم

ساده بودن

فریضه‌ی الاهی ست

مثل نماز خواندن

مثل تو را دوست داشتن

مثل خنده‌هات

مثل اسم قشنگت

و من

در همین سادگی

عاشقت شدم.

ساده بودم؟

نه!

خودم

موهات را ریختم دور صورتت

گوشواره‌هات را

خودم آبی کردم

یک ماتیک سرخ کشیدم به لب‌هات

‌بوسیدمت

آنقدر که این هیجان سرخ در رگ‌هام بگردد

بعد

منتظرت شدم

و هیچ در اتاق تنهایی نخوابیدم

و هیچ خودم را بغل نکردم

و هیچ از بغل خودم جدا نشدم

تاریک بود

و پیرهنم بوی تو می‌داد

بوی تو در سینه‌ی پیرهنم

دگمه دگمه باز می‌شد

زندگی آغاز می‌شد

می‌آمدی

می‌رفتی

انگشت‌هات

و من

هیچ نمی‌خواستم

جز تو

که بیایی… بروی…

نروی!

اصلاً کجا بروی؟

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert