نمیدانم در این زمانه بایستی رومن رولان بود یا آندره ژید؟ و کاری ندارم نظر کی درست است یا کی محقتر است. برای من انسان با آزادی بیان تعریف میشود. وحید „دریاروندگان“ مطلبی برایم فرستاده که عینا آن را در صفحهام میگذارم، اهل قضاوت هم نیستم. مطلب وحید اما زیباست و گویا:
در نظربازی ما بی خبران حیرانند!
ما هرچه را که باید
از دست داده باشیم، از دست داده ایم
ما بی چراغ به راه افتادیم
وماه، ماه، ماده ی مهربان
همیشه در آنجا بود
فروغ
قصد نوشتن، و ورود به بحث اجباری را نداشتم، آن هم در مکانی که از یک طرف جو ناسالمی بر آن حاکم شده است و از طرف دیگر در آن، احساس وصلهی ناجور بودن میکنم. چنان ناجور که ظاهرا بیرون آمدنم از آن حلقه مایهی خشنودی متولی آن گشت و هنوز جوهر نوشتهام خشک نشده بود که نامم را ازصفحه روزگار ملکوت حذف کرد و نگذاشت که دست کم دوستان فاتحه ای برایم بخوانند.
باری به هر حال، نوشتن آخرین برگ „دریاروندگان“ ظاهرا موجب پیش آمدن سؤالهایی برای عدهای از دوستان شده است و فکر میکنم توضیح چند نکته را به آنها بدهکارم.
۱- برخورد من، برخورد شخصی به کسی نبود، نه به داریوش عزیز و نه به دوست دیگری. برخورد من به یک اندیشه و طرز تفکر بود که همانقدر که دیگران در بیانش آزادند، من هم خودم را در نقدش آزاد میدیدم و میبینم هرچند ناقص و با زبانی الکن.
۲- از نظر من آزادی بیان در پسوند بدون حصر و استثنایش هست که معنی و مفهوم مییابد. آزادی بیان و اندیشه نامحدود، بدون هیچ اما و اگری و این گونه است که معنی آزادی در آزادی دگراندیشان و غیرخودیها تعریف میشود. بودن و نوشتن در حلقه ملکوت با وجود اختلاف فکری و سیاسی با داریوش و بعضی دیگر از اعضای حلقه، دال بر همین بوده است و آن را تلاشی میدیدم برای چیرگی بر راه و تفکر قبیلهای.
۳_ خط قرمز آزادیهای سیاسی از نظر من، اعمال ترور و خشونت به هر شکل و هر نوع، علیه هر گونه دگراندیشی است و اصولا تفاوت اساسی بین تئوریزه کنندگان خشونت و جنایت و عاملان جنایت و ترور نمیبینم. به عبارت دیگر اگر قرار باشد در دادگاه تاریخ هیتلر را به عنوان بزرگترین دیکتاتور قرن بیستم محاکمه کنند، نباید تنها او و مجریان اوامرش در این محکمه حاضر شوند بلکه حضور هایدگر هم، حداقل به خاطر توجیه نازیسم، در این دادگاه پر معنی است.
۴_ من تئو ونگوگ را، بر خلاف کسانی که او را غیر معتارف، شهرت طلب و زیادهرو میدانند، هنرمندی روشنفکر، نو آوار و معترض و یکی از مدافعان آزادی بیان میشناسم. (کسی میتواند بگوید که با کدام معیار میتوان یک اندیشه را اندازه گرفت و حکم به زیاد و کمیش داد؟ این همان میزانی نیست که فداییان اسلام با آن اندیشههای غیر معتارف „کسروی“ را اندازه گرفتند؟ این همان میزانی نیست که „محمد مسعود“ شهرت طلب را به تیر غیب احساسات جریحهدار شدهی تودهایها دچار کرد؟ این همان میزانی نیست که با آن هواداران اسلام ناب محمدی زیاده روی „محمد مختاری“ و „پوینده“ را در دفاع از عقایدشان اندازه گرفتند؟( من به شجاعت ونگوگ در بیان نظریاتش احترام میگذارم، در سوگش سیاه میپوشم، همچنان که سیاهپوش مختاری و پوینده بودم. هرگز نه با کسی که وحشیانه گلوی انسانی را میبرد و باچاقو حکم قتل را به سینهاش سنجاق میکند احساس همدردی میکنم و نه باقاتلین مختاری و پوینده.
با کسانی که در مساجد اروپا نشسته و با فتوای قتل دگراندیشان قصد ایجاد جو ترور و وحشت در بین مخالفینشان در سراسر جهان را دارند باید همان گونه برخورد کرد که با دستجات فاشیستی که از قتل مخالف خود پیراهن عثمان میسازند و با عواطفی جریحهدار شده از قتل یک هموطن! به دست مسلمین! به مدارس و مساجد خارجیها حمله میکنند. برای جهان وطنان، هیچ مرز جغرافیایی و ملی و مذهبی کسی را از کسی جدا نمیسازد. برای او کشتن یک کودک عراقی توسط یک سرباز آمریکایی همانقدر دردناک است که کشته شدن یک آمریکایی بهدست یک تروریست عرب در یازده سپتامبر. قتل عام فلسطینیها را بهدست سربازان اسرائیلی همان اندازه زشت میبیند که ترور یهودیان ساکن اسرائیل بهدست فلسطینیها را.
ترور و کشتن انسانها به خاطر ملیت، مذهب و عقیده، همیشه محکوم است، خواه در افریقا، خواه در آسیا و اروپا. میخواهد قتل پروتستانها بهدست کاتولیکها در ایرلند باشد و یا قتل عام شعیههای پاکستان بهدست سنیها . به عنوان یک انسان مایهی شرم است که شاهد شکستن قلمی باشی، حال این قلم از آنِ ناشر نروژی باشد و یا از آنِ نویسندهی عرب و یا از آنِ روشنفکر هلندی.
در آسیب شناسی و ریشه یابی اینگونه حرکات قبل از هر کاری بدون درنگ و بی هیچ اگر و امایی ابتدا باید خشونت را محکوم کرد، بدون آنکه با افتادن در دام سانتیمانتالیزم مذهبی و احساسات سطحی با زدن انگ شهرتطلبی و زیادهروی به توجیه و تعدیل جنایت پرداخت.
۶_ گفته بودم وبلاگنویسیام درحلقهی ملکوت به پایان رسیده است و هیچگاه نگفتم که دیگر نمینویسم. هرگاه که نیاز به نوشتن کنم شروع درونم را بیرون خواهم ریخت، خواه این تراوشات برای برخی شیرین و برای برخی دیگر تلخ باشد.
توضیح۱ : برای بیان نظریا ت و حتا بحث و تشخیص سره از ناسره در مسائل سی
اسی اجتماعی تحصیلات کلاسیک و مطالعه امام محمد غزالی، بیهقی، و سروش و شریعتی ضروری نیست همانطور که شناخت افلاطون، اسپینوزا، هگل، مارکس ،نیچه و هابرماس امری الزامی نیست و گوشزد کردن مدام بی دانشی و بی اطلاعی طرف بحث غیر مستقیم به رخ کشیدن دانش و علم خود به دیگران معنی میدهد و نه دردی را دوا میکند و نه از لوازم آدابدانی است.
توضیح ۲: من هیچ قرار داد و „اجاره نامه“ای با کسی نبستهام که حالا به گونهای آن را فسخ کرده باشم و در روز ورودم به این حلقه هیچگاه خودم را ملتزم به حفظ هیچ بند و متممی نکردهام و هیچگاه اجازه نمیدهم که کسی مرا در آزادی بیان و اندیشهام به هر شکل و شیوهای محدود کند.
در پایان و بار دیگر از تمام کسانی که مرا به نوشتن دوباره تشویق کردهاند ، مهربانانی که مهربانی کردهاند، آنانی که دست یاری به سویم دراز کردهاند و مرا به میهمانی صفحه خود دعوت کردند رفیقانه تشکر میکنم و محبتشان را صمیمانه سپاسگزارم. – دریاروندگان
15 Antworten
و به مانند گذشته….
سکوت میباید کرد…….
آقای معروفی سلام
گفتنی هایی از جنس نقد را صاحب دریاروندگان گفته است و چه زیبا هم گفته است . قضاوت هم کار قاضیان و وکیلان است و خوشبختانه من نه قاضیم و نه وکیل که یا زندان رفتن کسی را امضا کنم یا شاهد زندان رفتن کسی باشم
بی حرمتی نمی کنم به صنف ایشان. کلامم از جنس دیگری است که بیش گفتن نمی خواهد .
زبان و قلم به نفس خودشان حرمت دارند . این پیشینیترین اصلی است که من به آن معترفم . کسانی هستند البته که رنگ چهره بر می گرداند و ابرو به هم می کشند .فرقی نمی کند کم حوصلی در شنیدن ناصواب به زعم رنگ چهره برگشتگان از ترس تنها خوابیدن شبانه باشد یا از بیم آتش دوزخ .
دعوا امروز دیگر بر سر تقبیح کردن یا نکردن کشندگان مختاری و پوینده نیست که اگر کسی هنوز شک دارد در این وادی باید کفن اندیشه اش را در موزه نگه داشت به یادگار تا آیندگان را ترساند تا هوس نکنند برگردند به زمانه ما.
آتش می گیرد دل آدم کسانی بر دیوار دموکراسی هنوز شعار مرگ بر این و آن می نویسند .
امروز کشتن یک قلم مساویست با بریدن یک زبان و بریدن یک زبان نمی دانم می تواند مساوی با چه چیزی باشد
قلمی که بوی نخوت بدهد بوی طرد می دهد بوی تنهایی .
تحمل در شنیدن “ وه که چه خرامان آمدی جانم فدایت خوش آمدی !!!“
هنر کسانی نیست که می خواهند قبای کم حوصلگی را از تن سراسر مهر آیینی برگیرند.به سخره نمی گویم این را که اهلش نیستم ادعای مدعیانش جز این است مگر؟
آقای معروفی
ماجراهای اخیر ملکوت دامن مرا هم گرفته است و مرا هم سخت کسل کرده است که تنها یک خواننده ام .
رفتگان از حلقه ملکوت از لیست حلقه نشینان هم رفت نام حجره شان.
جالب اینجاست نام دریاروندگان که صاحبش نامه اش را به شما می نویسد و با چنین مضمونی بر نگشته و بر نخواهد گشت به لیست اما نام کتابچه که اول رفته بود از لیست با نامه صاحبش به مدیر حلقه و باچنان مضمونی برگشت به لیست !!!
برای مهدی خلجی احترام زیادی قایلم . می دانم که بیخبر است از این سنخ هیاهوها و نمی خواسته نامه اش_ که دغدغه ای داشت دوست داشتنی_ کتابچه را بر گرداند به لیست ملکوت .
این را که چرا صاحب دریاروندگان نامه اش را برای شما نوشته است خودش و خودتان بهتر از من می دانید و این را که چرا همه از شما انتظار دارند همه می دانند.
انتظار چه را دارند من نمی دانم چون مریوط به شماست و خیل منتظران که قضاوت آیندگان هم یکی از این منتظران است و من هم در گوشه ای یکی از ایشانم و نسزد که بیش از یکنفر نماینده کسی باشم. اما این را
می دانم قلم از شما انتظار دلجویی دارد همین .شکلش را خودتان بهتر
می دانید و من به تصمیم شما احترام می گذارم.
بادرود
جواد_ق
دوست عزیز ، عمو وحید عزیز :
قبلا هم گفتم این موضوع یه حقیقت تلخ بود برام
همون حقیقت همیشگی یه قرن اخیر و شاید قرن های اخیر
هر کس مثل ما فکر نکنه باید ترک کنه !!!
ایران رو ترک کنه ! خونشو ! خانوادشو ! حلقه ی ملکوت رو !!!
حلقه ی مروارید نشان ملکوت اکنون به دست کودکی پاره شده و هر مرواریدی به سویی غلتیده.
سخت است این روزها حقیقت بسیار آسان تلخ و سخت است.
من معروفی را از دورترها می شناسم:
من دیده ام که وقتی به آلمان آمد، چطور „رفقا“ و „برادران“ به جانش افتادند و جسم و روحش را ناجوانمردانه زیر تازیانه گرفتند.
من دیده ام که معروفی در ایران، در گردون اش، چطور دست جوانترها را می گرفت، چطور آزادی قلم را پاس می داشت.
من دیده ام که در همین اروپا همان رویه را به بهترین نحوی ادامه می دهد.
من مواضع معروفی را می دانم، می دانم چطور ترور دگراندیشان و زبان بستن را رد می کند.
من دیده ام… دیده ام که چگونه قلم نزد معروفی حرمت دارد و ارباب قلم را تا کجاها حمایت می کند.
اما راستش در شگفتم که چطور دو سه نفر از بازماندگان آستان قدس رضوی و رفقای توده ای-اکثریتی فرخ نگهدار حیثیت او را به بازی گرفته اند و نامش را سپر ندانمکاری های خود می کنند! تا کجا معروفی می خواهد سکوت کند و تا کجا می خواهد به این افراد اجازه سوء استفاده بدهد، خدا داند؟
….. و بنشینییم زیر سایه خورشید….. و تو عاشق من باشی!
آقای معروفی هر چند عزیز
قصد دفاع از شخص خاصی را ندارم
اما امروز مثل همیشه ای که در سکوت به وبلاگ شما سر می زنم آمدم و آنچه منتظرش بودم را با کمال تاسف مشاهده کردم. این بود که دیگر حیفم آمد سکوت کنم.
مدتیست که وبلاگ شما میدان درگیری های لفظی شده است و عده ای که لابد هیچ پاسخی در برابر طرز فکر مخالفشان ندارند می آیند اینجا و با فحاشی و به تصور خودشان خواندن دیگران به القاب تحقیر کننده(البته اگر بتوان این القاب را تحقیر کننده به شمار آورد) برای شما دلسوزی می کنند.
باید بگویم من هم برای شما متاسفم نه از این جهت که ملعبه ی دست کسی شده باشید که باید بگویم ارائه نظر کسی در صفحه ی مربوط به خودتان هر چند که با نظر او مخالف باشید نشان دهنده ی تفکر روشن و دید باز شماست. من برای شما اظهار تاسف می کنم از این جهت که صفحه ی نظراتتان تبدیل شده است به “ چاله میدان“ گنده لاتهای بی تفکر!
داغ نادیده چه داند داغ چیست
پر پر گلها خزان باغ چیست
مطلب زیبایی بود و گو یایش از اصالتش بر میخاست . اصالتی که نیاز به تحلیل هیچ سایت …دیگری نداشت. علیرضا
این لینک هم در حلقه ی لینکدونی حلقه ی ملکوت میتواند قرار بگیرد .http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2004/12/041205_a_asefi_eu.shtml
با سلام
اول تشکر می کنم از آقای معروفی بخاطر انعکاس مطلب وحید عزیز در وبلاگشان. این کار شما نمایانگر این است که شما هم از سانسور و دفن آزادی بیان به هر شکلش پرهیز دارید.
من فکر می کنم وحید عزیز این بار به روشنی برای آن دسته از افرادی که درک علمی و منطقی از آزادی بیان که چه عرض کنم حتی درک عمیق و منطقی از واژه ها ندارند، نشان داد که بار دیگر از آزادی بیان دفاع می کند و کشتار و خشونت را عملی ناپسندیده و غیر انسانی می داند. قضیه به همین سادگی است او کشتن را رد می کند.
شما حتما از نامه بیش از ۱۰۰ ناشر به اتحادیه ناشران درباره تشدید ممیزی در ایران اطلاع دارید.ما انتظار داشتیم در این باره چیزی بنویسید.خواهش می کنم صدای این ها را به مردم دنیا برسانید
ممنونم وحید جان انتظار داشتم ایراداتش را هم بنویسید.
سلام….رمه هنوز به یاد شما هست…
نوشته وحید عزیز خواندنی و جالب بود ما را هم به جنب و جوشی انداخت
سلام
اگر داریوش وبلاگ را حذف کرده باشد کار جالبی انجام نداده. فکر می کنم قبله عالم آنقدر مدارگر باشد که دشت به چنین اقدامی نزند.
از طرفی این بحث ون گوک انقدر بی خود پیش رفت که خودم را درش داخل نکردم. یکی یک برچسب عرب و یا وحشی به دیگری می زند و بعد می خواهد درست پیش بروند.
این کار راهی درست نیست.