در خواب من


با لب‌هام

روی چشم‌هات
علامت تعجب بگذارم
که هر وقت علامت خطر دید
دلش بوسه بخواهد؟

می‌بوسمت
و ماه می‌شوم
بر سینه‌ی تو
آویخته به زنجیری که
دست‌های من است.

با خیالت
زندگی می‌کنم
و با خودت
عاشقی.

کاش دو بار زاده می‌شدم
یکی برای مردن در آغوش تو
یکی برای تماشای عاشقی کردنت.

آن‌همه دشت بی‌انتها
آن‌همه تپه سبز
آن‌همه چشم خیس
آن‌همه گل سرخ و سپید و بنفش
همه در خواب من بودند
تا بفهمند نگاه من شیداتر است
یا صدای تو عاشق‌تر.
و زمین در چرخش خود مکثی کرد
تا مزه مزه کردن این لحظه
لَختی به طول انجامد
و دل من آرام گیرد.
آن‌همه دشت بی‌انتها
آن‌همه تپه سبز
آن‌همه چشم خیس
آن‌همه گل سرخ و سپید و بنفش
سرد و زیبا
آنجا مبهوت باد
همه در خواب من بودند.

دیگر گمت نمی‌کنم
وگرنه راه می‌افتم
شهر به شهر
زنگ خانه‌ها را می‌زنم
و می‌پرسم:
عشق من اینجاست؟

***
از عزیزانم؛ مرجان سجادی و محسن احتشامی‌پور ممنونم که یکی از نوشته‌هام (گفته بودم؟) را زیبا کردند.
از بهروز هم برای ترجمه مطلب پیشین (
آنهمه جوهر) به زبان اسپرانتو تشکر می‌کنم.  

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

35 Antworten

  1. سلام آقای معروفی.
    شما با نوشته های جانانه تان منو سر پیری
    عاشق و شیدا کردید.
    „می‌بوسمت
    و ماه می‌شوم
    بر سینه‌ی تو
    آویخته به زنجیری که
    دست‌های من است.“.
    شراره های عاشقیتان سرمای زمستانم را گرما می بخشد.
    شاد و سرافراز بمانید.
    سعید از برلین.

  2. ما هیچ گاه عشقمان را گم نمیکنیم.حتی کمرنگش هم نمیگنیم. اما اگر عشق از ما دوری کرد چه کنیم؟ اگر از آغوشمان مثل ماهی سر خورد و رفت چه کنیم؟ آن وقت با کابوس هایمان چه کنیم؟ می شود صدای معشوق را فراموش کرد؟ با فراق نگاهش چه کنیم؟

  3. شما چه میکنید؟
    هنوز دستهام سبز از جوهره که یه دشت سبز بی انتها ریختید تو خوابم……
    وسط این همه سبز نفس آدم به شماره می افته
    مثل شمارش معکوس برای نشستن هواپیما تو باغ بهار نارنج
    و کسی نمیدونه قلب مسافر تندتر میزنه یا قلب شکوفه های بهارنارنج؟
    کاش میشد همه ی نارنج های دنیا رو کادو پیچ کرد…….

  4. جناب معروفی …
    بسیار زیباست… ما را معتاد کردی– هی سرک میکشم ببینم چه جدید پست کردین…
    کتاب: من دیگه خجالت زده ام که بازم از کتاب بپرسم– مثل اینکه امکان پستش نیست…
    پاینده باشید.
    فاضل عزیزم
    سمفونی مردگان را برایتان امضا کردم و بردم پستخانه.
    با احترام/ عباس معروفی

  5. عجب ببین عشق چه ها می کند…تار های قلبم را نواختی استاد… می خواهم خدا بین مرگ من و بوسه های تو …عاشقانه هایت را زمزمه می کنم و صدای بامداد در روحم جاری می ی شود… حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید به خاطر فردای ما اگر بر ماش منتی است , چرا که عشق خود فرداست خود همیشه است …, و زمین در جرخش خود …میخواهم خدا بین مرگ من و بوسه های تو گم شود …من در این شب سرد کپنهاگ بین زمزمه های عا شقانه ی تو و شبانه های بامداد گم شده ام… باغ آینه کجاست….

  6. بقیه انقد /استاد استاد “ کف کردم“ / راه انداختن که نه میشه نظر مخالف داد و نه ارزشی میمونه برای ابراز نظر همسو!!!!
    تو این وبلاگ جناب“ استاد “ خطتو عوض کردی ربطتم عوض کن ، زود باش!
    بساطی رو که درعالم مثلا روشنفکری دنیای „واقعیتون“ شما ها دارید ، با سکوت مقابل این بادمجان دور قابچیانی که استاد و مرید بازی راه انداختن تو وبلاگت ، داری گسترش میدی و اگه وب نویسی برات جدیه بکم که این کار دو تا خطر داره .
    ۱- وبلاگت محدود بی ارزش و بی محتوا میشه به مرور
    ۲- امثال تو که در دنیای واقعیشون عواقب این مرید و مرادبازیهای بساط روشنفکری فارسیو زیاد دیدن ( شایم ندیدن. نه؟!!!) موظفن آین آفت ریشه دار فرهنگ ایرونی رو اینجا نذارن که بازتولید بشه حداقل …….
    (البته اینم بگم که هر جور عشقته حال کن به ما چه اصلا؟!)

  7. این چشمها
    ————

    گفتم
    دریغ و درد
    کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد
    کوبم به روی بی بی چشم سیاه تو
    تک خال شعر مرا
    گویم ‚ کدام یک ؟
    این چشمهای تو
    این شعرهای من
    (نصرت رحمانی)

  8. آویزان از شانه هایت/ مثل تنه بریده درختی/تکیه به دیوار کوتاه قبرستان/بغلم کن…///داستاناتون رو بیشتر دوست دارم از شعرهاتون/اما نمیشه نادیده گرفت که صاحب نظرید میشناسید شعر رو / بهم سر میزنید دعوام کنید؟/…. یکی برای تماشای عاشقی کردنت خیلی خوشگل بود/

  9. سلام
    باز هم شعر و عاشقی. این رزها در حال خواندن جن نامه گلشیری هستم. می دانم کتاب را خواندی ولی ای کاش مطلبی درباره این کتاب پیدا می کردم. نمی دانم در آن وقت که هوشنگ در حال نگارش این کتاب بوده در چه حال و هوایی به سر می برده و چرا چنین چیزی را قلمی کرده تا بماند.
    عباس جان اگر نقدی و یا تحلیلی سراغ داری یک ندایی بده. به خدا کلی ثواب دارد.
    موفق باشی

  10. نذر می کنم/_ چشمانم را_ / وقتی بیایی/حتی /اگر /نبینم / نشنوم / تو در مسیر هزار عشق و شور / در لبخند کم رنگ آفتاب /وقتی / با ستاره / بی ستاره / بیایی /من تبسم تمام شعر هایم را / در گوش تمام ابرها / بادبادک ها/ قاصدک ها / بادها / می خوانم / وتقدیمت می کنم / تمام جزیره ی خیالی ام را /نذر می کنم / برای تو / همیشه / یک شاعر باشم!!!!!!!!!!!!!!!!

  11. دستهایم را در دستهایت بگیر
    ای بانو
    با ضربان قدمهای من همگام شو
    ستاره را با انگشتهای ظریفت ،
    از آسمان سربی بگیر
    و بر روی زمین سبزش کن
    قول می دهم آن را آبیاری کنم
    قول می دهم جنگلی از ستاره های تو بسازم
    من با نگاههای تو آشنا هستم
    چشمهای تو سالهاست از آسمان ستاره می چینند
    و من تنها به دو ستاره
    ـ چشمهایت را می گویم ـ
    معتادم.

  12. با سلام راستش فقط میتونم حقیقت رو بگم…و حقیقت اینه که من چند روزی است که توی شعر دوم صفحتون موندم…یا بهتره بگم جا موندم…همیشه برام یه آرزو بوده که کتابهای شما رو با امضای خودتون داشته باشم… مخصوصا سال بلوا و سمفونی مردگان رو…

  13. مثل همیشه زیبا.
    جوابم راندادید؟ من دنبال آدرسی یا ایمیلی از حسین منصوری هستم. براتون امکان داره در اختیارم بگذارید؟
    [email protected]
    من تلفنش را دارم
    برایتان ای میل می کنم.

  14. سلام
    مثل همیشه!
    امدم بگم که…..من الان به خاطر شعری که خواندم اینجا دچار اویزونی هستم!
    با خیالت زندگی میکنم……..

  15. سلام مرد بزرگ.
    داشتم نوشته های دوستانت را می خواندم. رسیدم به نوشته های آقا علی.
    به قول پیکاسو: من نمی فهمم چرا همه ی مردم می خواهند از هنر سر در بیاورند؟!
    دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد
    به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد.
    موفق باشی.

  16. با درود بیکران بر شما
    انصافا شعرتان بسیار دلنشین بود. یک عاشقانه لطیف که شکوه مهرورزی را به نمایش می گذارد.
    جناب معروفی عزیز ، کتاب سمفونی مردگان را بارها و بارها خواندم و اعتراف می کنم هر بار با خواندنش بغضی نمناک گلویم را فشرد.
    من آن همه لذت غمناک را مدیون قلم خلاق شما هستم.
    یاد نشریه گردون به خیر و … بدرود

  17. آقای معروفی خیلی زیبا بود . شما افتخار ما در خارج از کشور هستید. برایتان از ایزد منان آرزوی طول عمر دارم. موفق باشید

  18. سلام آقای معروفی عزیزم شعرتون بسیار زیبا بود. خبر فوت استاد منوچهر آتشی را شنیدید؟

  19. می لغزم میان واژه ها… دوباره، دوباره، دوباره… همه تنم جوهری می شود، مثل همان انگشتان گره خورده به کاج… آخ، چه قدر بغض با من است. نفسم می گیرد برای دریچه نیمه بازم که می وزید رو به پرآسمان ترین حیاط خلوت دنیا… چه قدر باید در به در رفت، پا به پای شهرها. ابروهایم گره می خورند، چشم هایم زخم بر می دارند و شورند لبهام. درد مرا می دانی…

  20. شعرای شما روح آدمو پرواز می ده … واقعاً زیباست
    “ باورم کن که شعر در من طغیان یگانگی است
    و حماسه دوست داشتن“
    مرسی مرسی مرسی ……

  21. خیابان انقلاب را صد بار پیاده طی کرده بودم و بوی کاغذ می دادم و مردمک چشمم پر شده بود از نام پیامبرانِ روی جلد کتاب.
    من و مریم در رویا تنها شده بودیم و مریم دلش می خواست دوباره برای من مادری کند.
    وعده گذاشته بودی که این بار از شرق طلوع کنی
    و من به استقبال این رویا خودم را تا جلو در کلیسای جامع ربانیت رسانده بودم
    شاید در صف مشتاقان مسیحی ات بایستم و این بار ترا در هیئت دیگری نظاره کنم
    اما مجلس شاهانه بود و دربان مرا پشت درهای بسته نگاه داشت.
    و سهم من از تو شنیدن موسیقی از پشت درهای بسته کلیسا بود.
    و سهم من از تو ، دیدن شمایل عیسی در قاب عکسی بود که به دیوار آویزان کرده بودند و باز هم به صلیبش کشیده بودند.
    و سهم من از تو کتاب انجیلی بود که درویشی مست، از کتابفروشی کلیسا خرید و به من هدیه کرد.
    دلم فرو ریخته بود. خودم را در تاریکی پیاده رو گم کردم .اشک پهنای صورتم را پر می کرد . من مرده بودم و دوبــاره کسی داشت به مرده ام لگد می زد . مسیر کلیسا تا تالار وحدت را گریــه می کردم . شاید تاتر «ملودی شهر بارانی» آرامم کند .
    و آنشب باران نبود اما من سراپا خیس شده بودم.
    هرجا زنی روسری از روی موهایش می افتاد
    هرجا زنی بند کفشش را می بست
    هر جا زنی زیر باران خیس می شد
    و هر جا زنی یک نوزاد به پستان گرفته بود و آواز می خواند ، شما را دیدم
    و در حضور آسمانی شما فهمیدم که عشق و وفاداری واقعی تر از آن است که تا کنون تصور می کردم.
    و حالا برای بازگشت لحظه شماری می کنم
    و مهم نیست اگر مرا به کلیسا راه ندادند
    چرا که اکنون یک مریم مقدس توی قلبم دارم که به هر تار زلفش یک خورشید گره خورده است.

  22. آقا!
    ما مانده ایم که بقیه این تماما مخصوص شما را کی می شود خواند…این ور آبها که خبر ی نیست….لا اقل شما یک کاریش کنید زودتر…..
    در ضمن آقا جان!به قول خودتان که کار از خرابی گذشته…بی خیال پاسارگاد….اینجا دارند آدمهای زنده را سلاخی می کنند….

  23. من قول داده ام !
    به خدا راست میگویم!
    قول داده ام که یک وقت گمت نکنم
    که انوقت مجبور نشوم بروم زنگ تمام خانه ها را
    شهر به شهر بزنم و نشانت را
    از انهمه چشمهای خیس بگیرم …

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert