To provide the best experiences, we use technologies like cookies to store and/or access device information. Consenting to these technologies will allow us to process data such as browsing behavior or unique IDs on this site. Not consenting or withdrawing consent, may adversely affect certain features and functions.
The technical storage or access is strictly necessary for the legitimate purpose of enabling the use of a specific service explicitly requested by the subscriber or user, or for the sole purpose of carrying out the transmission of a communication over an electronic communications network.
The technical storage or access is necessary for the legitimate purpose of storing preferences that are not requested by the subscriber or user.
The technical storage or access that is used exclusively for statistical purposes.
The technical storage or access that is used exclusively for anonymous statistical purposes. Without a subpoena, voluntary compliance on the part of your Internet Service Provider, or additional records from a third party, information stored or retrieved for this purpose alone cannot usually be used to identify you.
The technical storage or access is required to create user profiles to send advertising, or to track the user on a website or across several websites for similar marketing purposes.
21 Antworten
………….
جالب بود . موفق باشید.
http://masoodorand.persianblog.com
….. آخه آدم چی بنویسه که حس این نوشته ها گرفته نشه؟!!!!!!!!!!!!!!!
خداااااااااااا
شعر را رها نکنید.زیباست.
این درخشش از کیست؟ که اینگونه می سوزاند؟
یک مدت دور بودم از شبکه. حالا با دست پر بر می گردم.
آتش عشق تو در جان خوش تر است…( آل لاه سان قارداش)
باز، کردی آغاز؟
شورِ دل،
شیدایی؟
باز، آمدی به باغِ گلواژه ها
به ((حضور خلوت انس))
برای عشق بازی با ((کلمات))
تا که از قیل و قال زندگی
دمی رهایی؟
…
راستی را، خوردی شراب؟!
شراب ناب؟!
نه از برای بد مستی
برای کَمکی گریز
از یاد درد, دنائت
استبداد، اسیر, اسارت
زندان، بازجو
ظلم, جنایت
انگاره کردی ((خیام))وار؟
که انگار تو را دگر نیست،
دردی در این عالم هستی؟!
…
میدانی که خوب میدانیم، نه؟!
دغدغه هایت برای میهن
برای آزادی
زیبا آرمانی که هدر شد
و آن همه کبوتر سبکبال!
که در راهش، پر پر شد
…
میدانی که خوب میدانیم، نه؟!
((باورهای فرو ریخته))ات
از باورِ یاران و دوستان
برایِ باورِ مردی ((بزرگ!))
که اش بنشانند، بر کرسی
که شان بود حق انتخاب:
((یک برگ رأی،
سهم من از دموکراسی!))
راستی را شراب خوردی؟ شراب ناب؟!
که از خاطر بری این یادِ جانسوز؟!
میلرزم هنوز، میلرزم هنوز
از یاد آن ((اتوبوس))
که ات گفتم
که میرفت تا اعماق
تا زجر، تا مرگ!
تا که پاره آهنی
در گوشتِ تن شود پیچ
یا که هُرمِ شعله ی آتشی سوزان
کند دلِ ((محمود)) ریش
سوزد و سوزدش جان
تا که از او نماند
خاکستری بیش
و دریغ و صد افسوس
از آن ((حافظه ی تاریخی))
که شاملوی بزرگ گفت
و ایشان نداشتند هیچ!
…
]کجایی ((مختاری)) عاشق؟! کجایی؟!
آزادِ آزاد؟ رهایی؟
چه گذشت بر تو
در آن دقایق جانکاه
که من اینسان میخورم خون دل
میکشم آه!
کجایی ((مختاری)) عاشق؟! کجایی؟!
کجایی که من باز
شوم ((کودکِ احساس))
کجایی که تکیه گاه شود شانه هایت
برای هق هقِ گریه هایم؟
کجایی ای ایران؟!
ای کشور احساس، کشور ((سوته دلان))
ای کشور تار, نی, کشور اشک
کشور دف، سنتور… کشور ((دل شدگان))
کجایی ای تهران،
ای شهر ((حاتمی))، شهر ((هزاردستان))
کجایی ای خیابان ((تخت طاووس))؟!
کجایی که با اشکهایم
باز تنت را دهم بوس؟
کجایی ((مختاری)) عاشق؟! کجایی؟!
که تکیه گاه شود شانه هایت
برای هق هقِ گریه هایم؟
دور گشته ام دگر
از تو، از زادگاه، از دلبستگی هایم
اشکهایم بین
که اینجا، در ((برلین))
چگونه فرو میچکند
از گونه هایم؟
به بهانه هایی غریب:
((امنیت ملی، شلاق و زندان))
اینجا شده ماوایم!!!
…
ساعت را نگر:
(۰۲:۵۵)
((غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم میشکند))
خواب در چشم ترم شکست!
وانگاه ((درخشیدم)) با تو!
برای تو
میبینی مروارید اشکهایم را؟
که فرو میچکند بر صفحه ی ((کی بورد))م
مینویسند براتان دلم:
((زندگی را دوست میدارم
با همه شادی،
با همه غم.))[
…
میبینی عباس!
((مرگ))ام را
برای ((تب))ات!
((شعله ور))ام حالا
پس های کن هوی کن!
دلم تشنه ی ((کلمات)) است
ای که، کلمه رامِ دل تو
دل عاشقم را
پر شور کن، پر شور کن
ای تو ((موج)) واژه
((کش)) آی، ((کش)) آی!
از آلمان، تا ایران
((آرام))
تا کنیم دلتنگیها فراموش
امید باید زندگی را
اینجاست ساحلِ احساس:
ایران!
تا تو می آیی
و ما را می کنی دامان،
((گوش ماهی)) باران،
چشمهامان میشود ((خیس!))
دلت را ((همچنان تا جاودان))
برامان عاشقانه بنویس!
قسم به عشق که
آفریده آفریدهگار است و آفریدهگاری که آفریده آفرین
و هستی که هم آفریدهگار است و هم آفریده
و نیستی که هم هست و هم نیست
شعله وری حالا … از سر بی کاری به من هم سر بزن … غلط های املایی زیادی دارم که می تونی به بهانه ی آنها خط کش به کف دستم بزنی
خیلی بی مفهوم و بی مایه بود.
ابراهیم !… ابراهیم… ابراهیم …. من /قشنگ ترین لحظه این جهانم/ گهواره ام را تکان بده /قیامت را نشانت میدهم!
شنیده بودم „اشک دارد و دلتنگی و انتظار“٬ ولی ندیده بودم.
بامهر
عباس معروفی نازنین!
تازه آمده ام که قد بکشم. میخواهم جای آیدین را پرکنم. تبرکم کن. نشانم را برایت می گذارم.
سلام….زیبا بود………………………………..
چه سود/وقتی سهم من از آتش چشمانت/سوختن و خاکستر شدن بود
من نمی دانم
ترازو را
به سنگ
چه احتیاج
وقتی مهربانی
دو منش
یک خروار.
دوران بهشتی نزول شعر برشما مبارک و مدام باد.
سعید از برلین.
آقای معروفی عزیز
چه موج زیبایی دارد این شعر شما که بر ساحل دل ها می نشیند
آرام
دوستی
زندگی دوست می خواهد
دوستی رنگ به رنگ است
با گل ها می توان دوست بود
می توان حرف زد
می توان خندید
با پروانه ها می توان دوست بود
می توان رقصید
می توان خندید
رقص پروانه روی گل زیباست
گل را نباید چید
پروانه را نباید گرفت
می شود دوست بود با طبیعت با زندگی با دنیا
زندگی دوستی است .
الهه فاطمی پور، کلاس سوم دبستان کوثر رودهن
صد سال تنهایی
تا بعد
بال بگشا
شاید با دیدن بالهایت
من نیز هوس پرواز کنم!
خاطره ی آخرین عشقم همین بالهای سوخته است!
………
می خواستم بگویم استاد اما دیدم نام باید اعتبار بخش لقب باشد!!!
پس با صدای بلند فریاد می زنم عباس جان دوست می دارم تمام لحظه های با تو بودن را !
ققنوس می شوم,
با همه دلهره از ناگهان گر گرفتن و همه زجر ذره ذره از دل خاکستر بر آمدن.
از درگاهت نرانم.
شاد زید …
مهر افزون …
چه دل تنگترم کردند این کلمات…این تنها شعله ایست که اشک،بر افروخته ترش می کند…در کالبد کدام مرد کدام داستان،شعر می سوزد این چنین؟
خوشا برهنه،به دریای این آتش زدن…
در ظلمات،از این دریچه خرد،سوز چشمهات پیدا نیست،چراغ دستهات اما می سوزاندم از دور…