درخشیدم

به دیوار هم تکیه نکن
خدای من باش
بگذار به همه‌ی بندگانت حسادت کنم
به ماه و خورشید و ستارگان و زمین
بگذار بسوزم
آنقدر بسوزم
که از جنس آتش شوم.

درخشیدم با تو
نگاه کن به چشم‌هام
شعله‌وری حالا.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

21 Antworten

  1. باز، کردی آغاز؟
    شورِ دل،
    شیدایی؟
    باز، آمدی به باغِ گلواژه ها
    به ((حضور خلوت انس))
    برای عشق بازی با ((کلمات))
    تا که از قیل و قال زندگی
    دمی رهایی؟

    راستی را، خوردی شراب؟!
    شراب ناب؟!
    نه از برای بد مستی
    برای کَمکی گریز
    از یاد درد, دنائت
    استبداد، اسیر, اسارت
    زندان، بازجو
    ظلم, جنایت
    انگاره کردی ((خیام))وار؟
    که انگار تو را دگر نیست،
    دردی در این عالم هستی؟!

    میدانی که خوب میدانیم، نه؟!
    دغدغه هایت برای میهن
    برای آزادی
    زیبا آرمانی که هدر شد
    و آن همه کبوتر سبکبال!
    که در راهش، پر پر شد

    میدانی که خوب میدانیم، نه؟!
    ((باورهای فرو ریخته))ات
    از باورِ یاران و دوستان
    برایِ باورِ مردی ((بزرگ!))
    که اش بنشانند، بر کرسی
    که شان بود حق انتخاب:
    ((یک برگ رأی،
    سهم من از دموکراسی!))
    راستی را شراب خوردی؟ شراب ناب؟!
    که از خاطر بری این یادِ جانسوز؟!
    میلرزم هنوز، میلرزم هنوز
    از یاد آن ((اتوبوس))
    که ات گفتم
    که میرفت تا اعماق
    تا زجر، تا مرگ!
    تا که پاره آهنی
    در گوشتِ تن شود پیچ
    یا که هُرمِ شعله ی آتشی سوزان
    کند دلِ ((محمود)) ریش
    سوزد و سوزدش جان
    تا که از او نماند
    خاکستری بیش
    و دریغ و صد افسوس
    از آن ((حافظه ی تاریخی))
    که شاملوی بزرگ گفت
    و ایشان نداشتند هیچ!

    ]کجایی ((مختاری)) عاشق؟! کجایی؟!
    آزادِ آزاد؟ رهایی؟
    چه گذشت بر تو
    در آن دقایق جانکاه
    که من اینسان میخورم خون دل
    میکشم آه!
    کجایی ((مختاری)) عاشق؟! کجایی؟!
    کجایی که من باز
    شوم ((کودکِ احساس))
    کجایی که تکیه گاه شود شانه هایت
    برای هق هقِ گریه هایم؟
    کجایی ای ایران؟!
    ای کشور احساس، کشور ((سوته دلان))
    ای کشور تار, نی, کشور اشک
    کشور دف، سنتور… کشور ((دل شدگان))
    کجایی ای تهران،
    ای شهر ((حاتمی))، شهر ((هزاردستان))
    کجایی ای خیابان ((تخت طاووس))؟!
    کجایی که با اشکهایم
    باز تنت را دهم بوس؟
    کجایی ((مختاری)) عاشق؟! کجایی؟!
    که تکیه گاه شود شانه هایت
    برای هق هقِ گریه هایم؟
    دور گشته ام دگر
    از تو، از زادگاه، از دلبستگی هایم
    اشکهایم بین
    که اینجا، در ((برلین))
    چگونه فرو میچکند
    از گونه هایم؟
    به بهانه هایی غریب:
    ((امنیت ملی، شلاق و زندان))
    اینجا شده ماوایم!!!

    ساعت را نگر:
    (۰۲:۵۵)
    ((غم این خفته ی چند
    خواب در چشم ترم میشکند))
    خواب در چشم ترم شکست!
    وانگاه ((درخشیدم)) با تو!
    برای تو
    میبینی مروارید اشکهایم را؟
    که فرو میچکند بر صفحه ی ((کی بورد))م
    مینویسند براتان دلم:
    ((زندگی را دوست میدارم
    با همه شادی،
    با همه غم.))[

    میبینی عباس!
    ((مرگ))ام را
    برای ((تب))ات!
    ((شعله ور))ام حالا
    پس های کن هوی کن!
    دلم تشنه ی ((کلمات)) است
    ای که، کلمه رامِ دل تو
    دل عاشقم را
    پر شور کن، پر شور کن
    ای تو ((موج)) واژه
    ((کش)) آی، ((کش)) آی!
    از آلمان، تا ایران
    ((آرام))
    تا کنیم دلتنگیها فراموش
    امید باید زندگی را
    اینجاست ساحلِ احساس:
    ایران!
    تا تو می آیی
    و ما را می کنی دامان،
    ((گوش ماهی)) باران،
    چشمهامان میشود ((خیس!))
    دلت را ((همچنان تا جاودان))
    برامان عاشقانه بنویس!

  2. قسم به عشق که
    آفریده آفریده‌گار است و آفریده‌گاری که آفریده آفرین
    و هستی که هم آفریده‌گار است و هم آفریده
    و نیستی که هم هست و هم نیست

  3. شعله وری حالا … از سر بی کاری به من هم سر بزن … غلط های املایی زیادی دارم که می تونی به بهانه ی آنها خط کش به کف دستم بزنی

  4. من نمی دانم
    ترازو را
    به سنگ
    چه احتیاج
    وقتی مهربانی
    دو منش
    یک خروار.
    دوران بهشتی نزول شعر برشما مبارک و مدام باد.
    سعید از برلین.

  5. دوستی
    زندگی دوست می خواهد
    دوستی رنگ به رنگ است
    با گل ها می توان دوست بود
    می توان حرف زد
    می توان خندید
    با پروانه ها می توان دوست بود
    می توان رقصید
    می توان خندید
    رقص پروانه روی گل زیباست
    گل را نباید چید
    پروانه را نباید گرفت
    می شود دوست بود با طبیعت با زندگی با دنیا
    زندگی دوستی است .
    الهه فاطمی پور، کلاس سوم دبستان کوثر رودهن
    صد سال تنهایی
    تا بعد

  6. بال بگشا
    شاید با دیدن بالهایت
    من نیز هوس پرواز کنم!
    خاطره ی آخرین عشقم همین بالهای سوخته است!
    ………
    می خواستم بگویم استاد اما دیدم نام باید اعتبار بخش لقب باشد!!!
    پس با صدای بلند فریاد می زنم عباس جان دوست می دارم تمام لحظه های با تو بودن را !

  7. ققنوس می شوم,
    با همه دلهره از ناگهان گر گرفتن و همه زجر ذره ذره از دل خاکستر بر آمدن.
    از درگاهت نرانم.
    شاد زید …
    مهر افزون …

  8. چه دل تنگترم کردند این کلمات…این تنها شعله ایست که اشک،بر افروخته ترش می کند…در کالبد کدام مرد کدام داستان،شعر می سوزد این چنین؟
    خوشا برهنه،به دریای این آتش زدن…
    در ظلمات،از این دریچه خرد،سوز چشمهات پیدا نیست،چراغ دستهات اما می سوزاندم از دور…

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert