درخشش

شب غریبی است، شب تنگ و تاری که احساس گور بهم دست می دهد. از اینکه ما حاصل تجربههای ناکامیم، از اینکه حجلهی جوانی و ناکامیِ بچههای پرشوروشر ما مدام سر کوچه برپاست، از اینکه فرصت فواره زدن برای آدمهای خوشفکر یک آرزوی محال است. و چه تلخ است و ناگوار که ببینی برق چشمی در تاریکی‌ها خاموش و سرد می‌شود، اما هرگز نتوانی درخشش آن چشم‌ها را از یاد ببری.

من تجربهی شکست تا بخواهی در پروندهی زندگیام دارم، شاید بیشترین سیاههی پروندهام همین شکستها بوده، مدیریت ماهنامههای "گردون" و "آینه اندیشه" و "گربه ایرانی"، سردبیری فصلنامهی موسیقی "آهنگ"، مدیریت یا همکاری با آنهمه نشر و نشریه و رسانه، و بدنبال همهی اینها شکست و ناکامی
و از دست دادن.

رادیو زمانه حدود سی ماه پیش تأسیس شد، قرار بود بخشی از بودجه‌ی پارلمان هلند صرف یک رادیو شود، ولی از دل آن یک سایت هم در آمد، یک بلاگ رادیو، و یک جایزه‌ی ادبی سراسری و آن قلم زرین زمانه، و صد نویسنده با صدای خودشان داستان خواندند، و یک بانک صدای نویسندگان، و …

قرار بود یک رادیو باشد در حد همین قوطی‌های محلی، (من به رادیوها و تلویزیون‌های محلی می‌گویم قوطی)، اما نامبروان شد و در رده‌ی بالا کنار بی بی سی صدساله ایستاد. از لحاظ شهرت عرض می‌کنم، از نظر محتوا دیگر مادر بزاید.

قرار بود یکی دو روزنامه‌نگار و چند کارمند بیایند و بودجه را بالاخره مصرف کنند تا تمام شود، اما زمانه حالا اتاق کار روزنامه نگاران جوان ماست، صدای زنده‌ی  نویسندگان و روزنامه‌نگاران مطرح ایران است، همه‌ی شاخص‌های ادبیات و قلم و اندیشه و هنر در آن حضور دارند. و این یعنی سرمایه‌ای هنگفت برای دموکراسی و لیبرلیسم، این یعنی درایت. یعنی نگاه تازه و سرشار. یعنی سیستمی که حالا یک اسب زین شده است و همچنان سرپا خواهد ماند، و باید که بماند. زمانه یک رسانه ملی است، برای ماندنش همه کاری خواهیم کرد. 

و حالا سی ماه گذشته و مهدی جامی از مدیریت این رادیو معلق شده است. نمی‌گویم مهدی بی‌عیب و نقص است، نمی‌گویم حرفش وحی منزل است، نمی‌گویم همه‌ی حق با اوست، ولی به جرئت می‌گویم مهدی جامی مدرن است، فکر نو دارد، دستاوردش حرفه‌ای و عاشقانه و تمیز است، و…

مهدی به هنگام معلق شدن از مدیریت زمانه خیلی چیزها نوشته است، اما این چند سطرش اشک مرا درآورد: «زمانه تازهترین شعر من بود. طبعاً دوستترش میدارم. هنوز گرم است. هنوز از من جدا نشده، دور و سرد نشده است. بچه سرتق و اعصاب خراب کنی بود. جانم را میمکید. اما شیرینیاش جبران میکرد. هر قدمی که برمیداشت، هر دندانی که در میآورد، هر همسایهای را که به حسودی وا میداشت، میدانستم که این نوباوه پیشانیاش بلند است و آیندهاش درخشان است. هر چه خوبی بود از دیگران گرفته و جمع کرده بود. کوچک و کم سن و سال بود اما دلبر و دلاور شده بود. دیگر کمتر نگران حالش بودم. داشتم برای آیندهاش نقشه میریختم…» 

همیشه به این فکر بودهام که ما آدم داریم، فکر داریم، طرح داریم، ولی چرا سرمایهدارهای ایرانی از آدمهای ما و از فکرهای ما حمایت نمیکنند؟ اگر ایران را دوست دارند، اگر برای ارتقای شعور و ادب و فرهنگ و تاریخ ایرانیها دلشان میتپد و حرفش را میزنند یا شعارش را میدهند چرا دستی بالا نمیزنند که ما یک رادیو یا تلویزیون مستقل داشته باشیم؟ پارلمان هلند یکبار به ما لطف کرد و بودجهای در اختیار روشنفکران ما قرار داد تا برای خودشان رسانهای دست و پا کنند، چرا سرمایهدارهای ایرانی چنین همتی ندارند؟

مهدی با چنین پایانی برای نوشتهاش از زمانه رفت: «حالا زیر سرم است. نجات پیدا میکند؟ بچه عشق میخواهد. دایههای مهربانتر از مادر چه میتوانند کرد؟ من به کنار. اصلاً مادرِ بد. امروز زمانه به نیروی عشق همهی زمانهسازان نیاز دارد. همه را از من نخواهید. زمانه دیگر عشق عمومی است. اگر میخواهیدش باید نجاتش دهید.»

امشب داشتم فکر میکردم که من همهی عمرم را صرف ادبیات و داستان و روزنامهنگاری و چاپ و انتشار کردهام، و با تمام تجربههام، با تمام طرحها و فکرها و سلیقههام، با تمام دعواها و دلخوریهایی که با مهدی جامی در طول کار داشتم، با تمام سختیهایی که برای زمانه تحمل کردم، با تمام شبهایی از رمان نوشتن و حتا از خواب واماندم، ای کاش خانهای داشتم تا بفروشم و پولش را در اختیار مهدی جامی بگذارم و بگویم: بیا عزیزم، برو زمانهات را منتشر کن. برو فواره بزن تا عرش. برو بدرخش.

 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

60 Antworten

  1. همین الان براتون آرزوی ……..
    ای بابا
    یک روز نشد که بی دغدغه سلانه سلانه برای خودمون خیابون رو گز کنیم و درد این زخم هایی که خنجر پول به بازوی فرهنگ می زنه رو نخوریم
    لعنت به این زندگی که تاب دیدن آرامش ما رو نداره
    همیشه با یک سیلی غیر منتظره حالمون رو می گیره
    درست مثل وقتی که از یک گردش شبانه بر می گردی و تا در خونه رو باز می کنی توی تاریکی اولین چیزی که حس می کنی سوزش سیلی دستی منتظر از پشت در حیاط است.

  2. ای بابا من همین الان براتون آرزوی……
    لعنت به این زندگی که تاب دیدن آرامش ما رو نداره و همیشه باید یه جوری غیر منتظره حالمون رو بگیره که همه چیز مثل شیر مادر از دماغمون در بیاد
    داشتم براتون میگفتم
    درست مثل وقتی که از گردش شبانه بر می گردی و تا در حیاط رو باز می کنی سوزش سیلی دستی ناپیدا از پشت در همه ی خنکای خوشی رو از سرت می پرونه
    واقعا متاسفم

  3. دوستان دو نکته را میخوام اینجا روشن کنم:
    ۱- ابراهیم نبوی و مهران براتی و تیم پرس نیو عاملان اصلی ماجرا هستند زمانه قرار است بشود رسانه ای صد در صد مخالف جمهوری اسلامی و نه آنچه تاکنون بوده یعنی آگاهی دادن و منتقد و معترض حکومت بودن.
    ۲- در تمام پنجاه شست ایمیلی که من تاکنون از همکاران زمانه دیده ام همه میخوان همه کاری کنن جز کناره گیری از ادامه همکاری با زمانه بدون جامی. چرا حتی یک نفرشان نمی گوید با این شرایط من حاضر به همکاری نیستم؟ با عدم همکاری و کنارگیری نویسندگان و خبرنگاران و گزارشگران قراردادی و غیر قراردادی، زمانه که دیگر زمانه نیست. مدیر جدیدش برود از یوگسلاوی (صربستان) همکار وارد کند!

  4. چه تلخ است و ناگوار که ببینی برق چشمی در تاریکی‌ها خاموش و سرد می‌شود،
    ممنون آقای معروفی
    به خود فرو رفتم
    آه…
    راستی خوشحال می شم
    به وبگاه فرسنگ سری بزنید و ما رو از نظرتون بهره مند کنید
    بدرود

  5. ۱-فکر می کنم ترس علت عدم کمک به روشن فکران برون مرزی باشد.می ترسند ممنوع الورود شوند و یا…
    ۲-من نمی دانم علت بیرون انداختن مهدی جامی چه بوده.اما زمانه تا این لحظه بهترین رسانه اییست که دیده ام.همیشه برای من سوال بود که چرا همه بزرگان و نوابغ این مرز و بوم زیر یک سقف جمع نمی شوند؟روز انلاین تا حدی به این هدف نزدیک شد.حضور مسعود بهنود.احمد زیدابادی و… .اما مواضع رادیکال ان ها باعث شد کمی ناامید شویم.بعد از ان چشممان به زمانه روشن بود.عباس معروفی.ابراهیم نبوی و… و مقاله های تمام اندیشمندان و روشنفکرانی که زمانه منتشر می کرد.از نقد های گنجی تا جوابیه های مهاجرانی و…
    ۳-من متوجه نشدم که دوست عزیز در کامنت بالایی چه گفته.یعنی زیر سر اقای نبوی است؟با توجه به شناختی که دورادور از ایشان دارم بعید به نظر می رسد.به هر حال کتاب های ایشان هنوز هم در ایران پیدا می شود و می شود او را با کمک ان ها بهتر شناخت.
    ۴-اقای معروفی.شما سابقه ی نشریه ی ماندگاری چون گردون را داشته ایید.چرا سعی نمی کنید به مدیریت زمانه خط بدهید؟حتما حرف های شما را بهتر می پذیرند چون در ایران کارتان همین بوده و گردون از موفق ترین نشریات بود…
    ۵-زمانه روزگاری رادیو داشت.دوستان من همه زمانه گوش می دادند.اما از وقتی که طبق سیاست های اقای جامی بیشتر حالت ان لاین پیدا کرد نفوذش را در میان عامه از دست داد و بین روشنفکران و طبقات متوسط به بالای جامعه جا پیدا کرد.احتمالا هیتی که اقای جامی را کنار گذاشته نفوذ رسانه برایش اهمیت بیشتری داشته.به هر حال امیدوارم زمانه هرگز رادیکال نشود و جنبه های فرهنگی اش حفظ شود و جا همه ی اندیشه های اندیشمندان باشد…

  6. استاد چی می توانم بگم ..
    دلم گرفت
    به یاد ایران افتادم
    یاد چراها ! یاد نباید ها ! یاد بی عدالتی ها ! …
    هروز وبلاگ شما را چک می کردم تا نوشته ی جدید شما را بخوانم .. و حالا که خواندم خوشحالم .. اما چه غمگین
    نمی گویم غصه ی شما را در دلم می شناسم
    اما از غم شما ؛ غصه خوردم …
    استاد شما بهترینی .

  7. دورود /
    واقعن در می مانیم … پس فرق اینور آبی ها .. با آن طرفی ها چیست ؟
    سیاست رسانه ای … سیاست رسانه ایست ..
    زمانه و رادیوی دولتی هم نمیشناسد ..
    مرز هم ندارد ..
    جای افسوس می ماند برای „مای مخاطب“ که صاحب و مشترک مان
    می خوانند و در فرمایشی ترین حالتش هیچ کس حتی یک نظرمان را هم
    نمی پرسد و نمی خواهد !
    افسوس بر رفتن مهدی جامی اما دریغ نای همکارانش است .
    وقت خوش ././././././././././././././.

  8. سلام استاد
    من دیدم شما فرصت نمی کنید به وبلاگ من سر بزنید
    با خودم گفتم همزمان با به روز کردن وبلاگ ام ؛ شعرم را اینجا برای شما بنویسم
    .
    فاحشه ای بعد از لحظه های کثیف
    از آن سوی خیابان
    به طرف پسر می آید ..
    .
    پسر زیر سایه خنک درخت بلوطی ایستاده است
    و چون همیشه لبخند می زند ..
    .
    دختر با هر قدم که به پسر نزدیک می شود
    قلب اش تندتر می زند
    با عشق به او نگاه می کند
    با عشق به او می خندد
    و به عشق بودن با او
    در دل ذکر می گوید
    .
    رو به روی هم می ایستند
    دست یک دیگر را می گیرند
    دختر به هیچ چیز کثیفی فکر نمی کند ..
    پسر بو می کشد!
    بوی بلوط از کجا می آید ؟‌ .

  9. سلام آقای معروفی عزیز. یک بار تجربه کرده ام که کاری را پروراندم بزرگ شد زبان باز کرد و آمدند گرفتند و بردندش. بعدها دیدم که به یتیم خانه سپردندش. دلم می سوخت ولی بدی این زندگی این است که از رو نمی روم و باز هم فرزندخوانده می پذیرم و داغ جدید می پذیرم انگار. یادم نرود بگویم دوستتان دارم و از ذوب شده خبر بدهید لطفا.
    —————————————–
    مریم عزیزم
    کتاب رفته برای اجازه ی انتشار.
    دارم روی تملاما مخصوص کار می کنم.
    عباس معروفی


  10. راستی، یادت هست یکی دو سال پیش در یک کنسرت ایرانی میز کتاب گذاشته بودی؟ ورودی آن کنسرت از ۳۰ یورو به بالا بود. بیش از ۱۵ هزار نفر ژیگول پیگول آنجا بودند. بهای یک لیوان کوکاکولا ۵ یورو بود، یک لیوان آبجو ۴ یورو، یک ساندویچ اولیویه ۶ یورو، ساندویچ کباب ۸ یورو وغیره. آنهایی هم که از شهر های دیگر برای کنسرت آمده بودند، برای هتل باید شبی ۱۰۰ تا ۱۲۰ یورو می پرداختند. آن شب کتاب زیادی نفروختی چون کتابهایت را گران می فروختی، مثلا ۱۰ یورو یا ۱۵ یورو. شاهد بودم که چند نفر که تا آن لحظه شاید بالای ۱۰۰ یورو خرج کرده بودند، می گفتند: “آقا کتابهایتان گران است.” آن هم در کشوری که بنجل ترین کتاب ۳۰۰ صفحه ای از ۲۰ یورو به بالا است.
    انتظارت زیادی است. واقعیت این است که جامعه ایرانی در خارج از کشور توان پاسخ به این انتظارها را ندارد. همان گونه که جامعه ایرانی شهر برلین که نخستین شهر اروپایی است که از ۱۳۱۰، از دوران رضاشاه به بعد میزبان روشنفکران ایرانی بوده و یکی از مراکز مهم فعالیت فرهنگی ایرانیان در خارج از کشور است و کسانی چون بزرگ علوی را داشته است، ظرفیت آن “خانه هدایت” که راه انداخته ای را ندارد.
    به هزارو یک دلیل!

  11. آقای معروفی عزیز سلام.
    خیلی وقت بود چیزی ننوشته بودم چون دلم از این زمانه پر بود از آدمهاش شعارهاش و زندگی تکراری روزانه اش. دلم گرفته بود چون فکر می کردم شاید کسانی پیدا شوند که بتوان به آنها اعتماد کرد. کسانی که از جنس دیگری باشند. ولی فهمیدم آنها نوع لباس پوشیدن حرف زدن خندیدن نگاه کردنشان متفاوت است اما فکر و عقیده و شخص خودشان فرقی با دیگرانی که هر روز تو کوچه و خیابان می بینم ندارد.
    آقای معروفی عزیز:
    همیشه کسانی هستند که دلشان قد یک دریا بزرگ است و سخاوتمندیشان بی نهایت اما دستهای مهربان و گرمشان خالیست.
    نوشته زیبا و پراحساستان را خواندم. خیلی قشنگ نوشتید. دل من هم شکست. به خدا دلم خیلی شکست. من هر از گاهی سرکی به زمانه می زدم. دوستش داشتم چون شما را داشت و ایمان داشتم شما اعتبار آن را بیشتر می کنید و آبرویش را نگه می دارید. خیلی حیف شد که می خواهند نفسش را بگیرند و از حرکت بازش دارند. من هم امیدوارم کمی این سرمایه داران مایه دار قلقلک شوند و سرمایه شان را در راه اهلش خرج کنند.
    پاینده و برقرار باشید.
    —————————————
    بهار عزیزم
    کجایی؟ چرا سر نمی زنی؟

  12. سلام.
    اول- مگر این‌که „جامی“‌ها بروند و استاد لب به سخن بگشاید.
    دوم- فکر کنم گذشت زمان کارها را روبه‌راه سازد. نباید شتاب‌زده قضاوت کرد.
    آقای جامی با آن ایده‌های بکرش، می‌تواند دنباله‌ی کار را در کانادا پیگیری کند.
    خود من در نظرسنجی زمانه رای به عدم استفاده از پول هلندی‌ها دادم.
    به هر حال پیروز باشی استاد.

  13. حضرت آیت الله العظمی صانعی: اساس اسلام بر ارزشهای انسانی، احیای عدالت و حفظ حقوق مردم استوار است

  14. استاد عزیزم سلام
    بعد از اینهمه تحمل
    بعد از خوندن نوشته هاتون در مورد مسیح و گلشیفته
    بعد از این روزهایی که سخت و آروم جلو میرن
    ………
    استادم آروم باشین
    همدرد من را خموش کن
    من را فریب ده
    با من بگوی که
    در این فراخناک
    یک مرد زمزمه خواهد کرد
    در انزوای خویش که آنها
    در قحط سالی شوم
    با عشق زیستند
    و با شمشیر
    بر خاک ریختند
    (نصرت رحمانی)

  15. باز هم سلام آقای معروفی عزیز
    می خواستم یه چیزی بگم اینکه سراسر عمر شما صرف نوشتن و خواندن و ادبیات و روزنامه نگاری شده اینکه کارهای بزرگتان به دلیل عدم حمایت به بن بست رسیده اینکه گربه ایرانی توی دایره بی پولی و فروش نرفتن بهای کمی که پول یک نوشابه بیشتر نبود محبوس ماند و اینکه حالا زمانه به آرشیو هنریتان اضافه بشه
    سخته.
    ولی وقتی امروز برای بار دیگه سری به اینجا زدم اینجا که هر وقت دلم حسابی می گیره با پرسه زدن توی لایه های نوشته هاش آروم می شم و این را صادقانه می گم تا باور کنید که با آمدن به اینجا که درش روی همه بازه نفس هام بلندتر کشیده می شه و تازه می شه یک حسی به من دست داد اینکه نتیجه اینهمه سال تلاش بیهوده نبوده
    آقای معروفی عزیز اینکه اینهمه طرفدار با هر نظر و سن و گویش و مکانی به شما توجه دارند نوشته هاتون را می خونند با شما انس می گیرند و شما را استاد بزرگ آقای معروفی عزیز مهربان دوست داشتنی و بسیار بسیار عزیز خطاب می کنند ماحصل همان استواری و بی ادعایی شما در عرصه هنریتان است.
    اینها بار و ارزش مادی نداره. اینها مشکلی از مشکلات مادی را برطرف نمی کنه ولی اینها مطمئنم به شما روحیه می بخشه. با اینهمه طرفدار حس می کنید دیگه مال خودتان نیستید روز و شب و دقایق زندگی عزیزتان باید خرج بشه. خرج همین طرفدارها و شما حق مطلب را خوب ادا می کنید. با این زندگی ماشینی و مشکلات خاصش رسیدن به کارها اینچنینی وقت گذاشتن برای دیگری و ادامه راهی که عاشقانه اینهمه سال در
    آن هستید و تمام ناملایماتش را به جان خریدید ناخودآگاه آدم را وامی داره که برای شما احترامی فراتر از دیگران قائل باشه.
    دیگه اینکه این روزها مشغول درس خوندنم. به مدرسه می رم تا جای خالی خیلی چیزها را پر کنم. تا وقتی دلم برای ایران تنگ می شه با سرک کشیدن لای کتابها و جزوه های به زبان آلمانی دلتنگی و بی قراریهام را تسکین بدم و هم اینکه بیهوده ثانیه های زندگی ام به هدر نره. دلم برای دیدن شما تنگ شده. ما خیلی دور نیستیم ولی گاهی فاصله ها اندازه نداره. در اولین فرصت به دیدنتان میام.

  16. استاد عزیزم
    چند وقت بود هر روز اینجا سر می زدم تا به محض اینکه چیز جدیدی نوشتید من هم چند خط ناچیزی که نوشته بودم را تقدیمتان کنم.ولی حالا می بینم دل استاد عزیزم شکسته و حال و روز خوبی ندارد.متاسفم.واقعن متاسفم.

  17. سلام دوست عزیز
    همیشه نوشته هایت متأثر کننده است. من هم این چند خط را به نقل از «حاجی آقا» می آورم، البته با کمی تغییر درباره ی این افرادی که شما گفتید، سرمایه دارهای ایرانی:
    اینها وجودشان دشنام به بشریت است، نباید هم معنی شعر را بدانند که اگر می دانستند غریب بود. اینها هیچوقت در زندگی زیبایی نداشتند و ندیدند و اگر هم دیدند، سرشان نشده. یک چشم انداز زیبا هرگز ایشان را نگرفته، یک صورت قشنگ یا موسیقی دلنواز تکانشان نداده و کلام موزون و فکر عالی هرگز به قلبشان اثر نکرده. تنها اسیر شکم و زیر شکمشان هستند. حرص می زنند که این زندگی ننگین که دارند در زمان و مکان طولانی تر بکنند. از کرم، از خوک هم پست ترند، پستی را با شیر مادرشان مکیدند. کدام خوک جان و مال هم جنس خودش را به بازیچه گرفته یا پول آنها را اندوخته و یا خوراک و دوای آنها را احتکار کرده؟ ایشان خون هزاران بی گناه را از صبح تا شام مثل زالو می مکند و کیف می کنند و اسم خودشان را «انسان» گذاشته اند. این محیط پست ننگین هم امثال ایشان را می پسندد و تقویت می کند و قوانین جهنمی این اجتماع فقط برای دفاع از منافع خوک های جهنمی افسار گسیخته مثل ایشان درست شده و میدان اسب تازی را بهشان داده… تف به محیطی که ایشان را پرورش داده… اگر لیاقت اخ و تف را داشته باشند.
    دوست عزیز، شما از اینها توقع کمک دارید؟
    به امید روز آزادی.

  18. آقای معروفی، چیزِ دیگری من را متاثر می‌کند، چرا همه‌چیزِ یک رسانه باید پیوند بخورد به یک شخص؟ پس گروه، جمع، حرکتِ اجتماعی که ما قحتش را این‌جا داریم چه می‌شود؟ من که آقایِ جامی را نمی‌شناسم، قاعدتاً باید ظرفیت‌هایِ بسیاری داشته باشد که این مدت اسمش از عبدالرحمان جامی بیشتر در این دنیایِ مجازی ساختِ غربی‌ها ذکر شده. اما دردم سر شخص نیست. سر این است که همیشه گروه‌بازی، همیشه یک اسم نه همه حتا اگر آن اسم محترم باشد!
    ———————————
    من این متن را فقط به این خاطر نوشتم که مدیری حدود سی ماه کار کرد و یک رادیو و سایت راه انداخت، و رفت. اما در بیانیه ی معلق کردن او نامش را هم نیاوردند و از او یک تشکر خالی هم نکردند. انگار یک ساواکی کشف و اخراج کرده اند. بیانیه دوستانه نبود. همین. وگرنه سیستم زمانه قوی و محکم است و روی پاهاش خواهد ایستاد و به راهش خواهد رفت.
    عباس معروفی

  19. سلام استاد عزیز
    فقط می توانم بگویم اگر حتی فقط نیمی از ایران عباس معروفی بود الان ایران گلستان بود ………
    مردم شعار زیاد میدهند مخصوصا منفعت طلبان ولی خوب شعار است پول که به پایش نیست که !!!!!
    در این دوره هر کس از پول بگذرد مرد است
    دوستتان دارم با تمام وجود و نوشته های شما را از بر دارم ……
    در پناه خدا …

  20. این نامبر وان گفتنت واقعا برازنده کسی که ادعای نویسندگی و پارسی زبانی دارد نیست . آنهم به پارسی نوشتنش نه لاتین

  21. واژه ی سرمایه دار یعنی کسی که سرمایه را برای خود حفظ کرده و سرمایه را دارد و به کسی نمی دهد و برای هیچ کار مثبتی از آن استفاده نمی کند و بعدا تاوانش را پس می دهد. ولی معنی دیگر سرمایه دار یعنی کسی که سرمایه اش برایش دار می شود و به مسلخ می رود. یکی از عزیزان ایرانی در نزدیکی دریای کارائیب سرمایه هایش کجا رفت؟ مزدک مهمان من از اروپا آمده و سلام شما را می رساند.
    ———————————-
    سلام برسان

  22. سلام
    ایرانه و دولت ایران
    نمی دونم چی بگم
    شاید این سر نوشت نویسندگان ایرانیست
    اما خب عالمی داره
    ××
    اینجا کارگاههای داستان نویسیتون هک شده
    من که نمی توننم بازش کنم
    شما نمی آیید داستانهای منو بخونید
    من از کی منتظرتونم
    دلم می خواد داستانامو بخونید و کمکم کنید
    http://yashmesiah.persianblog.ir/

  23. با خواندن این مطلب تمام درد های از یاد رفته ام ریخت روی درد هائی که محال است از حافظه ام پاک شوند . شما از عشق و مهربانی نوشتید ، از این دو کلمه و بیشتر عشق که نم نم درحال پاک شدن است و چه بسا من گمان میکنم ، در حال پاک شدن است ولی خوب که دقت میکنم میبینم پاک شده است از حافظه ی جهان و آدمی . در ازای عشق مگر چه چیزی گیر می آورند ؟ قطعا دلار نیست !! آقای معروفی عزیز این روز ها پول داران تمام جهان در حال نقب زدن به مناطق بکر جهان هستند تا قطر پول هاشان را ضخیم تر کنند و سود فراوانی به جیب بزنند . هر گز نمی توانم به این سئوال جواب بدهم : برای چی ؟؟ راستی این همه پول چقدر برای این سرمایه دار ها آرامش می آورد ؟ جوابش را میدانم : هیچ . ولی قدرت مند ترشان می کند و میتوانند برای دقایقی احساس کنند ، ارباب هستند و ملت بیچاره رعیت .. تعدادی اندک اند مهدی ها و معروفی ها و … که دل در گرو عشق نهاده اند و جز با لمس و درک این کلمه به آرامش نمی رسند ..مافیا دیگر متعلق به ایتالیا نیست . روی هر رنگ این همه کشور بیچاره یک شعبه باز کرده است و اگر از اعضایش باشی ..به همه جا میرسی و اگر نباشی پرتابت میکنند به کورترین نقطه ی جهان ..و این بازی جبار آدم خواران جهان است که مثل قارچ مدام در حال تکثیر است و رشد میکند و می بلعد و هر انسانی را در نقطه ای به نام او دفن میکند ..
    سلام

  24. سلام آقای معروفی،
    من و همسرم نزدیک یک سال است که به قصد تحصیل به هلند آمده‌ایم و در جنوب شرقی این کشور در شهر نایمخن(Nijmegen) اقامت گزیده‌ایم. با دیدی مثبت وارد این کشور شده‌ایم و به طور معمول رفتار ناروایی از کسانی که با آنها برخورد داشته‌ایم، ندیده‌ایم.
    این بماند…
    شنبه گذشته به همراه دوستی که از سوئد آمده بود به تماشای موزه ون گوگ در آمستردام رفتیم. سه طبقه موزه که به آثار ون گوگ و نقاشانی که در زندگی او نقش داشته‌اند، اختصاص داشتند را پشت سر گذاشتیم و پایمان به طبقه زیر همکف موزه رسید که گزیده‌ای از آثار هنری جهان را در خود داشت. در سالن کوچکی که به مینیاتور هند اختصاص داشت با حسرت به هنر ایرانی فکر کردیم که بازیچه خودخواهی سیاستمداران بی‌هنر شده‌است و به ایرانمان که آوازه فرهنگ و هنر از دنیا بر می‌چیند.
    با جستجوگرانه پیش رفتیم تا به کره جغرافیایی بزرگی رسیدیم، ایران را بر آن جستجو کردیم. یافتن آن دشوار نبود چرا که منحنی نگهدارنده کره که به سان نصف‌انهار آن را در بر می‌گرفت از ایران ما گذشته بود. حتماً اگر „محمود احمدی نژاد‌‍“ این را می‌دید می‌گفت به خاطر نقش مهم ایران در گردش جهان است؛ ولی آقای معروفی بغض به گلوی ما آمد، چرا که هرچه تلاش کردیم، نتوانستیم نام خلیج فارس (Persian Gulf)- یا جایگزینی برای آن[!]- را از زیر آن نگهدارنده بخوانیم. و این شروع درد بود، چرا که کمی آن طرف‌تر مینیاتوری از ایران به چشممان خورد که شامل تصاویری چند از دوران قاجاریه بود، زنان روبنده به رو و مردان عبا به دوش… ولی در آن میان صحنه تهیه تریاک توسط مردان بود که با توضیحی که در کنار این مینیاتور نصب شده بود- با این مضمون که در این تصویر تهیه تریاک را مشاهده می‌کنید که تولید و مصرف آن هم در آن روزگار در ایران ممنوع بوده‌است و هم دراین دوره ممنوع است- مثل پتکی به سر ما خورد. ناگهان یاد سؤال شما افتادم: „ایران یعنی چه؟“. گفتم ایران ریشه من است و تبر به دستان و پراکنده کنندگان سموم کمر به خشکاندن آن بسته‌اند.
    چه باید کرد آقای معروفی؟ درد را به که باید گفت؟ شکایت را بر درگاه کدام قاضی باید برد؟ به چه چیز باید امید داشت؟
    پی‌نوشت. نمی‌توانم توصیف کنم که فقط چند ساعت بعد از آن مشاهدات، با رویت خبر تعلیق مهدی جامی از مدیریت رادیو زمانه- که وجود آن امیدی بود در این غربت، نویدبخش وجود اندکی آزادی و مدارا- و جایگزین شدن ایشان با یک خارجی که ظاهراً از ایران چیزی نمی‌داند چه حالی شدم.

  25. سلام استاد اگرچه مهدی جامی را جز در هی نوشت های شما نمی شناختم اما دلم برای دلتان گرفت. اما دل گرفتگیم فقط به خاطر این نیست. نوشته تان را که خواندم یاد حرف یداله رویایی افتادم که “ آن که مشغله ی لغت دارد، مشغله ی پیش از لغت دارد، مشغله ی ازل دارد و لغت میهمان ازلی ماست…(کتاب : عبارت از چیست)
    صحبت این شخص و آن شخص نیست صحبت کلمه هست چه برای شما که به اندوه آن دیگری این ها را نوشته اید؛ چه برای منی که به اندوه شما می شکنم. من با کلمه عاشق شدم بر کلمه عاشق شدم؛ و حالا، برای اندوه هرکه در این عشق با کلمه هم آغوش است دل می ترکانم از درد.

  26. سلام استاد اگرچه مهدی جامی را جز در هی نوشت های شما نمی شناختم اما دلم برای دلتان گرفت. نوشته تان را که خواندم یاد حرف یداله رویایی افتادم که “ آن که مشغله ی لغت دارد، مشغله ی پیش از لغت دارد، مشغله ی ازل دارد و لغت میهمان ازلی ماست…(کتاب : عبارت از چیست)
    صحبت این شخص و آن شخص نیست صحبت کلمه هست چه برای شما که به اندوه آن دیگری این ها را نوشته اید؛ چه برای منی که به اندوه شما می شکنم. من با کلمه عاشق شدم بر کلمه عاشق شدم؛ و حالا، برای اندوه هرکه در این عشق با کلمه هم آغوش است دل می ترکانم از درد.

  27. سلام آقای معروفی
    نمی خواهم مثل بقیه برای دعوت کردنتان به وبلاگم صغری کبری بچینم! فقط می گویم همیشه می خوانم و لذت می برم . اگر ممکن است شما هم یک دفع بیایید بخوانید و اگر شد لذت ببرید.
    ممنونم

  28. با سلام
    جناب اقای عباس معروفی و رادیو زمانه
    خانم کبری محمدی همسر سابق مرید شما محمد رضا پریشی زنده هستند ونفس می کشند. کمی بیشتر در مورد مرید مرشد بازی های خود فکر کنید تا این طور سر کار نروید. جهت اطلاعات بیشتر با وبلاگ شاعر بزرگ آذربایجان آقای بهزاد قاسمی که برایتان فرستاده شده تماس بگیرید.

  29. سلام
    امروز باز هم اومدم
    من هر وقت میام تو نت باید مزاحم شما بشم
    ببینم اینجا چه خبره اما شما………..
    من که از رو نمی رم
    از دوباره خونی دل نوشته های شما هم سیر نمی شم
    http://yashmesiah2.blogfa.com/
    http://yashmesiah.persianblog.ir/
    این یه شعر از خودمه گوش کنید تا براتون بخونم
    برای دیدن فرشته ها
    به آسمان نمی روم
    زمین نگاه می کنم
    به سنگ فرش بیکران
    به خاک نازنین تن
    که بوی عطر نفسش
    دچار می کند مرا
    به عشق بودن خودم
    به عشق پرشدن زعشق
    زلال آبی شوم
    به سوی بیکران دل
    دلی که یک شبی زعشق
    پر از نشاط می کند مرا
    شبی که روی خاک بیکران
    دراز می کشم دمی
    و سقف مخملی بلند
    پر از نگین اطلسی
    نگاه می کند مرا
    وو عده می دهد به من
    که شهباز تیز پا
    سوار می کند مرا
    به روی بالهای آرزو
    و سوی بیکران بیکران عشق می برد مرا

  30. „چرا سرمایه‌دارهای ایرانی از آدم‌های ما و از فکرهای ما حمایت نمی‌کنند؟“
    خب معلوم است . هر سرمایه داری جایی سرمایه گذاری می کند که سود داشته باشد . اشکال از ما است که یاد نگرفته ایم که همانطور که پول می دهیم برای نوشابه. باید برای محصولات فرهنگی هم پول داد.
    من در نظر خواهی رادیو زمانه هم گفتم: بااینکه دانشجو هستم حاضرم ماهیانه ۲۰ یورو برای رادیو مورد علاقه ام پرداخت کنم

  31. سام استاد. من اولین باری هست که براتون کامنت میذارم ولی تا حالا خیلی زیاد از مطالب زیباتون استفاده کردم و بی اندازه از شعرای زیباتون لذت بردم. خواهش میکنم باز هم از شعرهاتون در این پستها استفاده کنید. منتظرم.

  32. آه آقای معروفی همه ی ما می دانیم که شما در ایران چه زجرها و چه زخم هایی را که تحمل نکردید…
    بوسه می زنم بر دستانتان که قلمی در قلب خود دارد.
    می خواهم خودم باشم می خواهم شجاعت داشته باشم و نترسم از مترسک هایی که با یک نسیم از جا می پرند اما من خودم نیز مترسکی هستم پا در گل که دختر بودن ام مانع حضور من می شود.
    من مصاحبه ی شما را در صدای آمریکا حدود دو سال پیش دیدم و آن زمان بود که شعر گلویم را فشرد و اشعارم فرزندانم شدند که برای حیاتشان، البته بعضی از شعرها، حاضرم جان بدهم…
    همه ی ما در ایران آیدینی هستیم که فرزندانمان نماینده ی ما هستند…
    به امید آزادی
    و به قول شاملو:
    من آن روز را انتظار می کشم
    حتی اگر نباشم…

  33. همیشه همان ، شب همان و ضلمت همان ، تا چون به لفظ سوار رسی مخاطب پندارد نجات دهنده ای در راه است …. ساعت ۲ نصف شب مشهد هوای سرد پاییزی گفتم سلامی و یادی از جناب معروفی عزیز بگیریم …

  34. آقای معروفی:
    چند وقتست که نوشتن داستانی را شروع کرده ام…نامی نداشت اول بعد شد „از جذامی که رهایم نمی کند „و بعدتر شد“همه رستگاران زمین“.شش نامه اول آن را روی وبلاگم که گذاشتم تلفن غریبی از یک دوست قدیمی و دشمن امروز به من شد که اگر یک خط دیگر بنویسی چه وچه می کنیم!!به هر حال چندید نوشته(از نامه های ۶ تا ۱۴ )را برداشتم و حالا هم یکی در میان و با حذف یک شخصیت محوری آن را در وبلاگم می گذارم.و این درخواستیست برای خواندن آن وبلاگ.این در خواست را از چندید نفر دیگر کرده ام که رفته اند بخوانند و برگردند .البته بگویم که نامه اول در وبلاگ ربطی به داستان ندارد و یک جور یادداشت چرند است.درخواستم را نوشتم و این هم آدرس وبلاگ:
    Drarash2.blogfa.com
    منتظرم و هر شب هم می نویسم ….اگر خواندید می ژرسم سوالهای حین نوشتنم را.

  35. آقای معروفی عزیز
    یک جای کار زمانه می لنگد این که رادیو زمانه ی حرفه ای ؛ پر بار و همیشه خواندنی بودجه بگیر دولتی خارجی بود. ما که خیلی از نشریات داخلی را به چوب وابسته بودن به فلان شخص و فلان طیف می رانیم نمی توانیم از کنار این به راحتی بگذریم. قبول کنید.
    این ما که می گویم یک مایی است که هنوز اینجا را با تمام مصائبش دوست دارد و دل می سوزاند…
    این ما که عرض می کنم نمی تواند ببیند نویسنده ی محبوبش خالق سمفونی و سال بلوایش جدای از همکاری با زمانه اینقدر احساسی و تکان دهنده دل می سوزاند برای این رادیوی علناً وابسته…
    بعد فکر می کنیم چه شده؟ نویسنده نسل ما اونور دنیا یک متن احساسی برای کسی و جایی می نویسد که ما اصلاً درک نمی کنیم.
    به اینجا که می رسیم احساس بدی به مان دست می دهد… ما که عوض نشدیم… پس چه شده… چه کسی تغیر کرده؟
    عمو باسی دیگر عمو باسی نیست؟ یا آیدین آدم بده شده؟ یا ایرج الگوی تمام چپ ها خودش رنگ عوض کرده؟
    همش از خودم می پرسیدم کسی نیست این دکتر معصوم عوضی را یک چکی لگدی چیزی بزند؟ جگرمان سوخت بس که جفا دیدیم به خدا؟
    آقای معروفی… این مرزهای لعنتی آدم ها را چه دور می کند از هم… چه دور

  36. سلام
    امروز شبکه ی چهار فیلم جری رو پخش کرد که موسیقی اون همین موسیقی وبلاگ شماست. خیلی خیلی زیباست.واقعن که چه حسن انتخابی. یادم افتاد یه جایی برای کسی اسمش رو نوشته بودید. توی کامنتها دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم. اگه ممکنه یک بار دیگه هم برای من بنویسید. راستی تو کامنتهای قطار نیمه جان که می گشتم کسی از صداهایی که می شنوه حرف زده بود و شما گفته بودید توی رمان جدیدتون می خواهید روش کار کنید. من هم بعضی وقتها صداهایی می شنوم. مثلن صدای جیغ. یک جیغ زنانه ی دست جمعی. من همیشه فکرمی کنم فرشته ها از ترس جیغ می کشن. درست وقتهایی که نزدیکه خطای بزرگی بکنم. انگار فرشته هان که عظمت گناه رو میفهمن و از ترس جیغ می کشن.

  37. سه خط پایانی نوشته ی شما را که خواندم دیدم باز به رسم مالوف این سالها دارند چند قطره ای هوس سرسره بازی میکند روی گونه هام.
    بگذار بگویند احساسی هستی احساسی شدی و از زمانه گفتی.بگذاربگویند در غربت نشسته ای و دل میسوزانی برای بیگانه برای وابسته به بیگانه.بگذار بگویند … که حافظ همه را قرنها قبل به خوبی جواب داده“با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی“
    یاد این شعر زنده یاد مشیری افتادم که:
    „گفته بودند هر که با ما نیست با ما دشمن است
    گفتم آری این سخن فرموده ی اهریمن است
    اهل معنا اهل دل با دشمنان هم دوستند
    ای شما با خلق دشمن!قلبتان از آهن است؟“
    ماندگار باشی نازنین روزگار غریب

  38. پیشنهاد:
    فکر کنم باز هم یک داستان دارد تعبیر میشود و به بیرون از خودش تلنگر میزند و آدم‌ها را به یک فعالیت جمعی دعوت میکند:
    ۱-دعوت عمومی از تمام وبلاگستان و نویسندگان و به‌وجود آوردندگان آثار فرهنگی در زمانه‏، به تهیه و تدوین یک اعلامیه به منظور واکنش عمومی(درخواست ابقای مهدی جامی به عنوان سردبیر و یا مدیر) به عنوان بورد(هیئت مدیره) زمانه- بر اساس اجماع یک شورای منتخب-
    ۲- تحریم و یا حمایت کلیه‌ی امضاءکنندگان اعلامیه از زمانه‌ی هلندی (‌پس از واکنش بورد زمانه‌ی هلندی)و تصویب شورای نویسندگان و هنرمندان و سیاستمداران ایرانی.
    ۳- در صورت عقیم ماندن توافقات منطقی با هلندیها، و تحریم و یا حمایت و یا حتی چند دسته‌گی ایرانیان:
    ۳-۱)ایجاد یک سایت یا وبلاگ حرفه‌ای به همت مهدی جامی با توجه به برآورد و بضاعت مالی و یاری و همت تمام ایرانیان با نام زمانه‌ی ایرانی و یا زمانه‌ی خودی؛
    ۳-۲) ایجاد یک زمانه‌ی خودی(ایرانی) با نامی که مقابله با استعمار را نشان دهد.-هر چند با بضاعت کم- لااقل به عنوان یک کار سمبولیک ضد استعماری در تاریخ بماند.

  39. عباس عزیزتر از جان
    بغض قلمت و آن حسرت آخر گوشه ی چشم ما را تر کرد . یاد همه ی دردهای بی درمانی افتادم که این روزها آنقدر برایمان طبیعی شده که فراموششان می کنیم .
    چشم انتظاریم مگر سپیده ای شاید .. .. ..

  40. سلام آقای معروفی
    شما گفتید برای کارهای ادبی و روشنفکری نیاز به کمک های مالی هم میهنات دارید تا کارهای شما را پشتیبانی کنند ولی
    ما دو تا جوون بدون هیچ تجربه ای ۳شماره نشریه در سنگسر منتشر کردیم (نشریه افق اندیشه)، مسائل مالی که از جیب خود ما حل شد ولی از نظر معنوی نیاز به پشتیبانی داشتیم که از شما ندیدیم فقط حرفای سرزنشی از بعضی همشهریامون شنیدیم که چرا دارین سنت شکنی میکنید چرا کارهای سیاسی میکنید چرا از شریعتی نوشتید چرا داستان عباس معروفی را نوشتید و …
    دو شماره از نشریه را برای شما فرستادیم که شاید هم مخالفت شما با دکتر شریعتی باعث شده که به ما توجه نکنید چون شماره اول آن ویژه نامه دکتر شریعتی بود نمیدونم چرا هیچ جوابی ندادید حتی تو وبلاگ ما هم کامنتی نذاشتید تا ما به این راهی که هدف اون آگاهی در سنگسر هست با انرژی بیشتری راهمونو ادامه بدیم.
    به امید توجهی از شما
    http://rahpouyan.blogfa.com/
    ———————————————–
    میثم عزیزم
    من مدام به نشریه ی شما سر می زنم، و خوشحالم که چنین تلاشی را آغاز کرده اید.
    برای شما داستان هم می فرستم. و یادتان باشد که به حرف و حدیث ها توجهی نکنید. سرتان را بیندازید پایین و کارتان را ادامه دهید.
    امید که موفق شوید. من در کنارتان هستم.
    عباس معروفی

  41. انسان، تنهاست و ما تنهایانی هستیم که کنار هم نشسته ایم… هر چند مهربان!
    دلت بهاری

  42. سلام آقای معروفی عزیزم
    شماره دوم همراوی نشریه تخصصی داستان منتشر شد
    لطفا از نشریه ما بازدید و حتما نظراتتان را برایمان بگذارید (باعث دلگرمی ما خواهد بود)خیلی خیلی خوشحال میشیم آقای معروفی
    فایل کامل شماره دوم به صورت pdf قابل دانلود مستقیم می باشد
    در صورت تمایل ما را به لینک هایتان اضافه کنید
    http://www.hamravi.blogfa.com

  43. ار بابت تعلیق مهدی جامی بزرگوار متاسفم…زمانه که آیینه دار زمانه ما بود و هست کودک نوباوه ای بود که جان دل او آمیخته با یاد جامی بود یقین می دارم فردا ها رنگی و رنگی در قاب سرزمین مادری خواهد گذشت .

  44. سلام سلام
    ۲ سال پیش در نمایشگاه بین المللی کتاب بودم که مرحوم قیصر امین پور را دیدم که با چند تا از دوستان ش روی چمن مشغول خوردن ناهار بود. یکی از دوستان ش گفت به تو هم پول نمیدن؟ پولتو هی میخورن؟ فقط آهی کشید و خندید . از همان خنده هایی که بیشتر شبیه خون گریه کردن است. امسال مرده اش در سمینار چهره های ماندگار اتفاقا ماندگار شد.
    وقتی خانمش میخواست جایزه را بگیرد با عصبانیت انگار جایزه را میکشید و میخواست در برود.
    این هم یک مدل دیگرش.

  45. سلام! توضیحاتی از طرف مدیریت جدید رادیو زمانه و آقای جامی در علت رفتن ایشون از مدیریت زمانه منتشر شد اما راستش الان اصلا نمیتونم با زمانه مثل اون موقعی که ایشون مدیریت زمانه رو داشتن ارتباط بر قرار کنم مخصوصا احساس می کنم تیم جدید گرایشات خاصی دارند اگر بتونم به خودم بقبولونم که تیم جدید همو فوبیا یا ترنس فوبیا نداشته باشند ولی مثل سابق تمایلی برای روشنگری و صحبت از بی حقوقی این اقلیت حد اقل تو ایران ندارند حرفها و مطالبشون شده بیشتر اینکه آیا قرآن رو خدا فرستاده یا محمد از خودش در آورده مطالبشون مثل سابق زیاد به روز نیست.. نمی دونم.. ولی اون زمانه دوست داشتنی من مرد!

  46. سلام ای خالق نوش آفرین
    دیار ما همیشه به دانشمندانی چون شما می نازد
    صدحیف که به هیچ شما را غربت نشین کردند
    دل ما حسینای عاشق دیگزی می خواهد
    مونگارشو را مادرم برایم تا حدودی گفته بود ولی بارذیگر برمهندس گریستم و….
    باسی جان بتویس با قلم مقدس جلال
    افتخار خطه زرخیزی . سرزمین دلاوران عاشق . دیارحسینا
    چشی بلا. . .
    ——————————–
    حمید عزیزم
    من بخدا دانشمند نیستم، یک نویسنده ی کوچیکم.
    و ممنون از لطف شما
    دستی بلا

  47. امشب برایت یه سبد ستاره چیدم
    باورم کن که من
    جز صدای سخنت هیچ نشنیدم
    تسبیحی خواهم ساخت برایت
    به نشان اسمت به نشان عشقت
    از ستاره هایی که باشند
    به پاکی و زلالی روحت
    گویم برایت ذکری از
    یا رب یا رب یا رب
    خودت نگهش دار به سلامت
    چه کنم تقصیر دلم نیست
    نگاهت زیباست

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert