از خواب که بیدار شدم خوشحال بودم. میدانستم امروزعید میشود و خنسا میآید که مرا به خانهمان ببرد. مادربزرگم سفره هفت سینش را روی میز گردی چیده بود، و آجیل و شیرینی و میوه را روی میز وسط. پارچهی سفیدی هم روش کشیده بود، لابد به این خاطر که من دست نزنم یکوقت!
خانه ساکت بود، ماهیهای حوض زاد و ولد کرده بودند، هزارتا. و کلاغهای کاج میگفتند: برف، برف.
مادربزرگم گفت: «دو تا نان بگیر صبحانه بخوریم.» و از کیفش یک اسکناس دو تومانی به دستم داد: «بقیهاش را گم نکنی! بگذار توی جیبت.»
و من از آن دالان تاریک و دراز که میگذشتم، خدا خدا میکردم خنسا را ببینم. بازارچه نایبالسلطنه سرتاسر خیس بود. نم بارانی نمیدانم کی باریده بود که سبزهها تازه شوند لابد! و نانوایی شلوغ بود. مشدعلی خرده چوب میریخت و تنور گُر میگرفت. اگر خنسا زودتر میآمد به خانهمان میرفتم که لباس نو بپوشم، کفش مشکی نو، و بعد با مامانم برمیگشتم خانهی مادربزرگ، بعد میرفتیم جاهای دیگر. مهمانی. با خواهرهام، و سعید که تازه اول دبستان بود. تا سیزده بدر توی خانه ی خودمان…
تا ظهر منتظر ماندم، دور و بر باغچه پلکیدم که مادربزرگم بنفشه کاشته بود و حسابی باغچه را خوشگل کرده بود.
داشت عید میشد و خنسا نمیآمد.
26 Antworten
سلام عباس عزیز. انسان به امید زنده است حتی اگر خود بدان باور نداشته باشد. این صدای «برف، برف» گفتن کلاغها مرا یاد سمفونی مردگان انداخت.
این جا عید، بیعیدانه است. اگر آواز چکاوکها و نجوای گنجشکها و چهچه بلبلها روی این درخت سیب حیاتمان نبود که من هرگز حتی از روی تقویم هم آمدن عید را باور نمیکردم.
کاش انسان نبودیم و نمیفهمیدیم. هیچ چیز را، هیچ چیز را، عباس عزیز.
یا حق.
سال نوی تو فرهیختهی هممیهنم مبارک باشد. پیشاپیش و به عنوان اولین نفر به تو تبریک میگویم. هم به تو، هم به خانوادهات، هم به دخترانت، همانها که در این سال ها رنج تو را به دوش کشیدهاند. خانوادههای انسانهای پردغدغهی دلسوز مگر جز این منش، راه دیگری نیز در زندگی میتوانند بپیماپند؟! که این تحمل و صبر بخشی از رسالت مردان این دیار است…
به نو کردن ِ سال بر بام شدم، با عقیق و سبزه و آینه
داسی بر آسمان گذشت، که پرواز کبوتر ممنوع است
صنوبر ها به نحوی از چیزی گفتند و گزمگان به هیاهو، شمشیر بر گلوی پرندگان نهادند
سال، بر نیامد
سال نو رو به شما تبریک میگم.متن بسیار قشنگی بود.
آنکه را که می شناختم و منتظرش بودم سالها و امید وار به دیدنش بودم سالها….
حیف که نمی دانستم او هرگز نمی آید
سلام آقای معروفی عزیز. سال نو بر شما مبارک….
اقای معروفی سال نو مبارک ……..امیدوارم سال دیگه در وطن
noroozetoon mobarak.daram miram ta dar emarat baz OLGA basham. be yadetoon hastam.
دل آسمان برلین بدجوری گرفته. خیابان ها خاکستری، ساختمان ها خاکستری، آسمان خاکستری. از سفره ی هفت سین یک سبزه ی نیمه زرد، کنار پنجره داریم که خاکسترنشین آفتاب شده. ماهی قرمز هم نیست، ماهی یخ زده بسته بندی هست، بدم؟
چقدر بعضی جملات « فریدون سه پسر داشت» را دوست دارم، آنقدر که به خودتان رو در رو نمی توانم بگویم. چقدر آن مجید کثافت را دوست دارم، چرا که آخرش یک انسان غمگین است که می خواهد برگردد ایران، و این را می گذارید بگوید، می گذارید سر روی شانه ی رفیقش بگذارد و هق هق کند . کت امیر چه بویی می داد؟
بوی خاک باران خورده… بوی آمیخته ی شبدر و نان… آخ
چقدر آن مجید کثافت را دوست دارم. چون می فهممش وقتی می گوید : دیگر نه چیزی خوشحالم می کند و نه از چیزی واقعا غمگین می شوم. زندگی در این ناکجاآباد یعنی پوکی تدریجی. فقط می ماند داستانک هایی که مثل بغض هر از گاه بیخ گلویم را می گیرند. باید بنه کن برگشت، برادر
ببخشید ، اگر ناراحت تان کردم. عید است ناسلامتی
راستی هوای لایپزیگ آفتابی نیست؟ آنجا به ایران نزدیک تر است
سفر خوش. فردا می بینمتان
کیا
به راستی ایام عید با بو و نام و یاد او همراه است . مادر بزرگ !!! بصیرت و دانائی همراه با سادگی که گاه در چشمان ما نوادگان به ناحق ابلهانه می آمد. نوروزتان خوش!
سلام نازنین ؛ ایام به کامت و روزگار بر وفق مرادت / من عید را در غربت طاقت نیاوردم و امروز پرواز دارم به سوی ایران ، عروسی داداشم است ، بزم کُردها در عروسی خوبان در وسط دشت ها و کوه ها ی سنندج ، باور عباس عزیز ، نمی شد بوی آلاله ها ی آبیدر را حس نکنم ، نمی شد هی هی چوبی کش عیار و نوای عیدی دهل زن مست را نشنوم!….الان ساکم را جمع کردم ، تا که ۴ ساعت پس از تحویل سال نو ، بگویم : سلام ایران ! سلام عشق!…
به جای تو هم می گویم ، نازنینم ، جایت خالی است…اما خدا کند روزی برسد تا بیایی و مثل اخوان ثالث ، تو هم سرخی بعد از سحرگه را در آنجا ببینی ، بدون آنکه فریبت بدهند !
از دور می بوسمت و سال نو را به تو و خانواده ارجمند و عزیزت تبریک می گویم / شاد زی شاد
قربانت : عرفان قانعی فرد
سال نو بر شما معروفی عزیز و همه انسانهای فرهیخته مبارک باد.
سال نو مبارک. ای کاش شما در سال جدید یک کتاب زیبای دیگر به مردم ایران هدیه میکردید. به امید دیدار شما در وطن.
سلام آقای معروفی، سال نو مبارک باشه، امیدوارم در این سال قدمی اساسی در راه صلح و دوستی بین انسان ها برداشته بشه، و جهانی سراسر عشق و فراوانی داشته باشیم، برای شما سالی سرشار از عشق و آرامش و سربلندی آرزومندم.
خنسا حتما میاد….سال نو شما هم مبارک
از گوشه های لبم مرکب جاری است /وکدام خرسندی چنان است که شادمانی ی من ؟ / من شعر خورد ه ام .
استاد عزیز شعر کوتاهی که از مارک استراند ترجمه کرده ام به عنوان هدیه ی نوروزی قبول کنید . ای کاش برای من چیزی بیشتر از یک ذهنیت ِ دست نیافتنی بودی . کاش عینیت میافتی با تمام خصوصیات ِ انسانی ات در چشمهایم / آتش به زندگی آنها بیفتد که نمی گذارند شما را در خاک پاک ایران ملاقات کنیم . سال نو فرخنده باد .
سلام دوست عزیز، آقای معروفی
زیباترین و پرثمرترین سال را برای شما و خانواده آرزومندم.
درود
زمان نو شاد
سخن اول می بایست به رسم ادب همین باشد .. به زایش بهار نزدیک هستیم در خود تولدی دوباره بیابیم . خاطرات زیبا هستند و جاودان ..گذشته راز زندگی ما را در خود دارد . به یاد بهاران پیش این سال نو را هم چندی بعد به کهنه گی خاک می کنیم و امیدی تازه در کلام مان متولد می کنیم ..حالا از تمام این حرف ها گذشته من رو به خاطر می آورید .. سبا ؟
Salaam aghaay-e Maroufi aziz
Baa behtarin aarezou haa, faraaresidan-e bahaar-e delangiz va now-rouz raa be shomaa va khaanevaadetaan tabrik migouyam.
Baa dousti
Yasseman
سلام
سال نو رو تبریک میگم
امید که سال خوبی داشته باشید…
کاش آیدین قصه شما بودم … روح هنرمندی که به کسوت سوجی دیوانه اش می پنداشتند.
سلام آقای معروفی
سالی سرشار از کامیابی وموفقیت برای شما آرزو می کنم .
سلامت وشاد باشید.
جواد_ق
امسال عید شما هم عید نیست؟
بهار الهام بخش بیداری, شکوفایی ,تحول و زیبایی است
این همه شما را ارزانی !
نوروز مبارک
سلام آقای معروفی عزیز… سال نو مبارک. امیدوارم روز به روز در کارهاتون موفق تر بشید.
کاش بیشتر در مورد داستان خونی در نمایشگاه کتاب لابپزیگ نوشته بودید. خوشحالم شدم یکی از شاه ها شما بودید:)
(برای کسی که سبیل آتشین نذاشتید؟:))) ) بازی شاه..وزیر و جلاد رو می گم!
به حرف های کسانی که به جای انتقاد قصد تخریب دارن اهمیت ندین. همین ننوشتن شما اونا رو خوشحال می کنه. بهترین کار اینه که حرفاتون رو بزنید. اونا هم یواش یواش عادت می کنن بشنون و بعد قضاوت کنن…
آقای معروفی نیم ساعتی با تبریکاتون سرگرم شدم:) هر کدوم برای خودش داستانکی بود… و ممنون که یاد منم بودین…یعنی در واقع خیلی خوشحال شدم!
خیلی دوستتون دارم. در درجه ی اول به خاطر انسانیتتون:) و بعد به خاطر هنرتون و بعدتر به خاطر احساس دوستی و صمیمیت زیادی که با شما می کنم:) و خیلی دلایل دیگه…طنزتون… و…. و….و….
سال نو مبارک
از باغات درجزین انار سرخ چیده ام! برای هفت سین
تقدیم به شما و تمامی دوستان
رنج که میاد تو بعضی خونه ها وبا تی پا هم نمی شه عذرشو خواست تو فکرمی کنی چطوریه که حرف زدن وخندیدن و نوشیدن و رقصیدن و هزارتا کوفت دیگه هوش از سر هزار تا آدم می پرونه اما تورو هیچی شاد نمی کنه اصلا چطوریه که هیچ تجربه ای که هیچ بی هوده ای هوای بودن توی سرت نمی ندازه اصلا این چه کرمیه توی تو ی رام نشدنی که یه جا نمی شینه اصلا این راز چیه که توی همه ی درو دیوار زدن های تو هم خودشو رو نمی کنه چیه این چیه که توی شیرینی لحظه های دیگرون هم هنوز تلخه …کاش همین یه قلمو می دونستم کاش از توی غم تو این یه قلمو فهمیده بودم کاش….
سلام سال نو مبارک نوشته هاتون زیبا و صمیمیه خوش حال میشم به اتاق کوچیک من سر بزنید
سلام اسم منهم خنساست!داشتم سرچ میکردم که این سایت رو دیدم! خیلی دوست داشتم بدونم ادامه ماجرا چی می شه؟! با تشکر!
Baramön 2a konid‘
Eydetön mobarak