نویسنده
برخی معتقدند که هر کس سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، میتواند نویسنده شود. بعضی میگویند انسان باید از استعداد، و بلکه از موهبت الهی برخودار باشد تا داستان بنویسد. عدهای نیز بر این باورند که نویسندگی نیاز به یک جنم ویژه دارد. اما هر کس که میتواند چیزی بنویسد، لزوماً داستاننویس نیست.
نویسنده کیست؟
در زندگی همواره اتفاقاتی که رخ میدهد، و آدمها هر روزه چیزهایی میبینند که دلشان میخواهد میتوانستند آن را بنویسند. و معمولاً بسیاری از افراد در ذهنشان نوشتن را مینویسند، یا خیال میکنند که دارند مینویسند. اما همین که پشت میز مینشینند تا بنویسند، درمییابند که نمیتوانند.
مثلاً یک پیکرتراش کوه سنگ را دستمایهی کار خود میکند، اما نویسنده با هیچ مواجه است یعنی با کاغذ سفید. بنابراین نوشتن داستان و رمان کار سادهای نیست. اینکه تو همهی بافتههای ذهنیات را با خود به پشت میز بیاوری ساده است، اما چهجوری آن را بر کاغذ منتقل کنی، سختی کار آغاز میشود.
یک کاغذ سفید، یک پنجره که بتوان تخیل را پرواز داد، یک مقدار علاقه، اندوختن تجربه زندگی، خواندن کتابهای داستان و نمونههای درجه یک ادبیات ایران و جهان، شرایط لازم نویسنده شدن است، اما کافی نیست.
نویسنده صد صفحه میخواند و یک صفحه مینویسد. ما آثار آنتوان چخوف را میخوانیم که ببینیم چکار کرده که ما نکنیم، و آثار همینگوی را میخوانیم که ببینیم چکار نکرده تا ما انجام دهیم.
نویسنده نیاز به تربیت کردن ذهنش دارد؛ برای داستان دیدن همه چیز. یک داستاننویس جوری چهارچوب ذهنش را برای ساختار داستان تربیت میکند که حتا رویاهایش هم ساختار داستانی پیدا کند.
اما چگونه میتوان یک موضوع خوب برای یک داستان پیدا کرد؟
این سئوالی است که همواره در ذهن داستاننویسان جوان مطرح میشود، هیچ پاسخی مناسبتر از این پرسش دوباره نیست که:
داستان خوب را چگونه باید نوشت، زیرا موضوع بد وجود ندارد. اگر به اطراف خود نگاه کنید، روزنامهها را ورق بزنید، در همهی اتفاقات و حوادث و اخبار حتماً دستمایههایی برای یک داستان خوب وجود دارد.
اما آیا هر داستانی که نوشته شد، میتواند در این هیاهوی تولید، خودی از خود نشان بدهد، وشانه به شانهی آثار هنری بزرگ بایستد؟
بله، موضوع بد وجود ندارد. فقط داستان خوب وجود دارد، و داستان بد در درازای زمان، وجود خود را خود انکار میکند.
مثلاً چقدر داستان و رمان خواندهایم که وقتی زمانی بعد به جلد کتاب نگاه میکنیم، چیزی یادمان نمیآید، چقدر فیلم دیدهایم که بعدها وقتی به عکسی از آن فیلم برمیخوریم، یادمان نیست که موضوع فیلم چه بود. چقدر فیلمهای هالیوودی دیدهایم با هنرپیشههای معروف! چقدر کتابهای جنجالی خواندهایم که زمانی بعد هیچ چیزی از آن در ذهنمان نمانده، و برعکس، چه کسی میتواند „گربه در باران“ همینگوی را از یاد ببرد؟ یا چطور ممکن است „بیگانه“ کامو فراموش شود، و „ژرمینال“ امیل زولا، و „رگتایم“ دکتروف، و „ناطور دشت“ سالینجر؟
هیچ کتاب یا فیلم، و به طور کلی هیچ اثری به صرف تبلیغات و جنجال برپا نمیماند. هنر با کمک عصای زیر بغل جز چند قدم بیشتر نمیتواند راه برود، هنر باید بر پاهای خودش بایستد.
ما تصمیم میگیریم داستان خوب بنویسیم، داستانی که بهترش را کسی نتواند بنویسد، یعنی خودمان جوری داستان را بنویسیم که بهترین نوع و نمونهی روایت آن داستان باشد.
این کار ساده نیست، اما دشوار هم نیست، وگرنه چخوف، هدایت، گلشیری، مالامود، همینگوی، سالینجر، بکت، و خوان رولفو وجود نداشتند.
فقط باید از جا بلند شویم و خود را برای کاری بزرگ و هیجانانگیز آماده کنیم.
داستان کوتاه
ادبیات در قالبها و فرمهای مختلفی ارائه میشود؛ داستان، رمان، نمایشنامه، فیلمنامه، انکدوت، حکایت، افسانه، شعر، و متنهای
دیگر.
من در این برنامه بیشتر دربارهی ساختار داستان حرف میزنم. اگر ساختار رمان را یک باغ تصور کنیم که معمولاً با بیل شکلش میدهند، داستان کوتاه یک باغچه است که با دست مرتب میشود. من ترجیح میدهم البته رمان را هم با دست بنویسم. هرچند که این، کاریست کشنده، اما کار دل را دست میکند.
داستان کوتاه مثل باغچه با دست مرتب میشود، و در یک نظر در چشم مینشیند.
صفدر تقیزاده، مترجم و داستانشناس ارزشمند معاصر دربارهی داستان کوتاه چنین مینویسد: «داستان کوتاه انعطافپذیرترین نوع ادبیات داستانی است. داستان ممکن است مجموعهای از چند حادثه یا تکگویی یا توصیفی ساده از واقعهای بدون شخصیت باشد.
„کوتاه“ بودن آن هم میتواند چیزی بین یک صفحه تا ده هزار کلمه را در بر گیرد. اما از ویژگیهای مشخص داستان کوتاه این است که پس از خواندن به علت بیان حالات انسانی و اجتماعی بلند „جلوه“ کند.
داستان کوتاه که در اوایل قرن نوزدهم یتیمی بی نام و نشان بود، به صورت متداولترین و مردمپسندترین قالب ادبیات داستانی وارد قرن بیستم شد. یکی از دلایل آن، علاوه بر تحولات صنعتی و احتماعی و فرهنگی، رواج فراوان نشریه و مجله در قرن بیستم بود. این نشریهها به سبب خوی سرعتطلب خوانندگان خود، به متون کوتاه و تصاویر بسیار، و مطالبی که حوصلهی خوانندگان را سر نبرد، نیاز وافر داشتند.
بدین ترتیب، داستان کوتاه خوانندگان فراوان یافت و نیاز بدان موجب افزایش کیفیت شد، و رفته رفته به مرحلهی تکامل رسید، و سرانجام به صورت شاخهی ادبی و هنری مستقلی با امکانات بیانی مؤثر از حالات برون و درون انسان درآمد.»
آنتوان چخوف، این داستاننویس نازنین
آنتوان چخوف، نویسنده بزرگ روس جایی مینویسد: «من هنوز دیدی فلسفی و سیاسی از زندگی پیدا نکردهام، و هر ماه که میگذرد، عقیدهام را عوض میکنم. بنابراین ذهن خودم را تنها به توصیف اینکه قهرمانان آثارم چگونه عاشق میشوند و ازدواج میکنند و بچهدار میشوند و حرف میزنند و میمیرند، محدود و مشغول نکردهام.»
درونمایهی اصلی آثار آنتوان چخوف، انزوا، تنهایی، و سرخوردگی طبقات زجرکشیده و بهویژه محرومیتهای دهقانان، و نیز زندگی ملالآور و بیحاصل اشراف است. چخوف انسانی رئوف بود، و فقط یک جنبهی زندگی را نمیدید؛ و هرگز از دیدن اندکی نور و زیبایی در ورای یک حادثهی غمانگیز و تراژیک غافل نبود.
مشخصترین ویژگی هنر چخوف، سادگی به شکلهای گوناگون است. داستانهایی سخت ساده که برای ابدیت نوشته شده است.
* موزیک این برنامه از ویتاس خواننده جوان روسی است.
پخش برنامههای داستاننویسی من از رادیو زمانه آغاز شد.
60 Antworten
از راهی که شروع کرده ای و احساس وظیفه ای که می کنی، بسیار خوشحالم، آقای معروفی عزیز.
من یقین دارم که کاری که در صد سال اخیر نشد و رویایی که ملت به بیداری ندید با داستان نویسی اتفاق خواهد افتاد. ما ملت تشنه ی حقیقتی هستیم که فرصت تجربه ی زندگی های دیگر را از دست داده ایم. این تجربه و این حقیقت با داستان ها و رمان های خوب ممکن است زنده شود. ما فردیت خود را از دست داه ایم و آنقدر خسته ایم که توان جستجوی آن را هم نداریم. نویسندگان می توانند ما را با خود آشتی بدهند.
آقای معروفی همچنان که مطرح کرده ای ما چیزهای زیادی برای گفتن داریم، اما وقتی نمی توانیم آن را بنویسیم و به دیگران منتقل کنیم چه فایده دارد؟ آیا این یکی از دلایل اصلی تکرارهای ناگوار و خونین صد سال اخیر ما نیست؟
داستان وسیله ای برای ثبت اتفاقات است. نمی خواهم بار تاریخ را بر دوش ادبیات بگذارم و اتفاقات رمان تاریخی را تکرار کنم، اما مگر اندیشه و داستان اندیشه محور می تواند به تاریخ بپیوندد؟
آقای معروفی امیدوارم، دانشی که استادان پیشین به امثال جناب عالی و امروز جایشان خالی است، از طریق شما به نوجویان و علاقمندان منتقل گردد.
درود بر شما .. همین الان به این خاطر به اینترنت آمده بودم تا طلبکاری ام را به رخ تان بکشم .. آخر من هم خودم را یکی از «تو»های این خلوت می دانم .. اما چه خوب که خوبان ِ زمانه ما، قدر وفای به وعده را خوب می دانند … دست مریزاد ..
با پوزش .. متوجه منظور جمله ای که پس از ارسالِ پیامِ پیشین به نمایش درآمد، نشدم .. اگر منظور از تائید نویسنده، نویسنده ی کامنت است که من به این بهانه آدرس ایمیل ام را تصحیح می کنم .. اما اگر منظور، نویسنده وبلاگ است ، که اگر جمله کمی واضح تر نوشته شود، دیگر ذهن کامنت گذارانی مثل ِ من، به تحلیل نمی رود .. سپاس.
سلام و بااجازه
کلاس داستان نو یسی؟!چه بی دریغ دست تمنامان فشردی.دریغ از این راه دور.سپاس و سپاس و سپاس.
سلام آقای معروفی !
بالاخره انتظار به پایان رسید. واقعا خوشحال شدم . اما دوست عزیز مطلبی که گذاشته اید برای استفاده ی دیگران است پس چرا دیگر قابلیت کپی آن را برداشته اید. این مطالب باید پرینت گرفته شوند بعد می توان خواند و یکی مثل من هم شاید پیدا شود که بایگانی شان کند. اما متاسفانه کپی نمی شوند _ هر چند از یک نظر حق با شماست و دزدی های اینترنتی همه را کلافه کرده_ . اما یادم هست خودتان در پستی گفته بودید سبک نوشتن نویسنده امضای اوست . لطفا قابلیت کپی مطالبتان را فعال کنید و اگر کسی سبک نوشتن شما را نشناسد بگذارید همان طور در دنیای خودش بماند.
تا بعد
سلام صد سال تنهایی عزیزم،
از آرشیو صفخه ی خودم کپی کنید و پرینت بگیرید لطفاً، از طریق رادیو زمانه هم می توانید.
شاد می خواهم تان.
عباس معروفی
با سلام
به مقاله مفید شما در سایت من و پالتاک لینک دادیم
پیروز باشید
سلام آقای معروفی عزیز !
ممنون از لطفتان . استفاده کردم مانند همیشه .
تا بعد
سلام جناب معروفی
خیلی ممنون از کلاس داستان نویسی آن لاین. می خواستم داستانی برای شما ای میل کنم تا اگر ممکن است نظر شما را بر ان بدانم, متاسفانه آدرسی از شما پیدا نکردم. اگر این امکان وجود دارد آدرس ای میل تان را در اختیار من بگذارید.
با تشکر فراوان
[email protected]
رییس موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) در همایش «خواص؛ رسالتها و مسوولیت ها» در مشهد با بیان اینکه ولی فقیه به صورت عام از سوی امام معصوم (ع) نصب شده است، اظهار داشت: مردم به وسیله خبرگان منتخب خود، از میان افراد محدودی که به عنوان عام توسط امام معصوم (ع) ××نصب×× شدهاند، ولی فقیه را شناسایی و معرفی میکنند (خبرگزاری ایلنا). ظاهرا آیت الله مصباح بالاخره از این که خدا ولی فقیه را «««کشف»»» می کند اندکی کوتاه آمدند!!
خدای تو!
خدای خُل ِ خود
خدای من نیست
هیچوقت خدای من نبود
و هرگز خدای من نخواهد بود!
الهه ی
سجاده های رنگین
به ده انگشت خونی
سجاده های نقش شده
در تار و پود شیادی و ریا
سجاده های آلوده
به پیشانی شما،
آن خدای گم شده
در کرم های جهل جمجمه های پوسیده ی شما-
{«کاشف» شما ها را می گویم}
خدای من نیست
خدای من نیست
خدای من نیست
هیچوقت خدای من نبود
هیچوقت خدای من نبود
هیچوقت خدای من نبود
هرگز خدای من نخواهد بود
هرگز خدای من نخواهد بود
هرگز خدای من نخواهد بود…
این شیطان فرومایه را
با دستکش و انبردست
به چاه فاضلاب سپردم!
و به اندازه حقیر است
که در تلاطم
آب و لوله
به لقای
لیقه ی گنداب
جهل دیرینه تان
پیوند خورد:
و «کشف» و «نصبی» آگاهانه را
این بار آغاز کند…
چه کار خوبی
سلام .خوندم و استفاده کردم.راستی براتون میل زدم.
سلام استاد عزیز.
زیبا و مانا و پر مفهوم….ممنون.
و من هنوز دلم برای دلم می سوزه..
سلام
آقای معروفی! نمی دانم تا امروز چه کس یا کسانی خواسته اند در رکاب ارزشمند شما شاگردی کنند ولی من ساده و صادق می گویم :
برای به شما رسیدن در وجود خویش همه ی دیگر چیزها دارم جز مسیری که مرا به بیراهه نبرد … می سازیم ؟!
مرسی. خوب بود. اما خیلی خیلی موجز و اینترنتی. چی مشد اگه همه ما شما رو توی ایران داشتیم. اگه توی ایران بودید باز هم اینقدر براتون مهم بود که ما درگیر چی هستیم؟
تا به حال شده بیایی خانه و ببینی خانه بوی کسی را میدهد که بی خبر آمده دستی به سر روی اتاقت کشیده پنجره ها را باز کرده و گلدانها را آب داده و بعد …. رفته ؟
با خودت می گویی ؟ مادرم ؟ خواهرم ؟ و یا بگذار در رویای شیرینت باشم …. تو بودی که آمدی و نور جا گذاشتی اینجا .
یاد گرفتم…لذت بردم!
… خدا ((شما)) را از ما نگیرد/…
جناب معروفی استفاده کردم. ممنونم. کاش بیشتر از تجربه های شخصی خود در داستان نویسی مثال بیاورید چونکه نقل از نویسندگان شناخته شده و معروف بخصوص کلاسیک ها بسیار تکرار شده است.
با سپاس
سلام دوست محترم !
بخش ششم وپایانی “ حافظ اندیشه ورز عصیانگر “ را که به ابعاد هنری شعر حافظ اختصاص یافته است ، می توانید در وب “ سخن “ بخوانید و از نظر
خویش مستفیدم سازید. با عرض حرمت
علیکی سلام دوست محترم
مستفیض را اینجوری بنویسند، و از همین واژه های معمولی و ساده انتخاب کنید.
دوست محترم نمیخواسته بنویسد „مستفیض“.
„مستفید“صفت فاعلی از استفاده است.
از نظر خویش مستفیدم سازید یعنی، از نظر خویش „بهره مندم“ سازید.
حالا این کجاش غلط است ؟ چرا زورش میکنید ؟
مستفیض صفت فاعلی از استفاضه است. معانی اصلیش شایع کردن، فاش کردن، احسان و بخشش کردن است. و البته معنای بهره مند کردن هم میدهد.
حالا چرا راه دور برویم؟ خب همین مستفید، با معنای نزدیک فایده و سود و بهره هست دیگر !
“ بدین حکایت که شنیدم مستفید گشتم و امثال مرا همه ی عمر این نصیحت به کار آید.“ ( گلستان سعدی)
چند تا از نوشته هایم را اگر بخوانید و یکی دو کلمه ای هم نظر بدهید ممنون می شوم!
سلام.اقای معروفی خیلی خوشحال شدم دیدم شما وبلاگ دارین. من انقدر از کتاب سمفونی مردگان شما خوشم امد که اسم وبلاگم را سمفونی زندگان گذاشتم. اگه به اون سری بزنید خوشحال میشم.ادرس انhekmateshadan.blogfa.comاست.
سلام آقای معروفی
من ترانه سرایی میکنم چون نوعی از ادبیاته که کمتر وقت آدم رو میگیره.ما آدمای عصر ماشین شاید خیلی علاقه داشته باشیم که دیده ها و یافته هامونو از زندگی به روی کاغذ بیاریم ولی توی این سرعت سر سام آور و توی شتاب لحظه ها همه چیزو از دست میدیم.احساسمونو،وقتمون برای سفر به درون،معنویتی رو که به نظر من برای نویسنده شدن لازمه و حتی توانمون رو برای به دست گرفتن قلم.وقتی برای مطالعه نیست و همه ی اینا خودشون احساس اندوه و غبن رو تو آدم زنده میکنه و سد راهت میشه واسه نوشتن.پس مجبوری که گاه گداری به مدت کوتاه با قلم هم ساز شی و به آفرینش یه اثر کوتاه دل خوش کنی که برای کسی مثل من فعلا ترانه اس.این مشکلو چه جور باید حل کرد؟راستی اگه آخرین ترانه مو براتون ای میل کنم می خونید؟نظر میدین؟پایدار باشین.
راست می گویید، اما نمی دانستم که برای چیزی را جاودانه کردن، باید می نوشتیم…..
ممنون از نوشته هایتان در روزگاری که همه خود را داستان نویس و هنرمند می دانند و همه چیز به هم ریخته است و متاسفانه آسیبی که از اصولی نبودن کارها ناشی می شود فقط دامنگیر مردم است.
سلام, من یکی از دانشجویانی هستم که در کانادا درس می خوانند. خواستم بدانید که همسر من و همسر بسیاری از دانشجویان ایرانی مقیم کانادا با وجود گذشت یکسال کماکان موفق به دریافت ویزای کانادا از سفارت کانادا درتهران نشده اند. طبق امارموجود تقریبا مورد موفقی درسال گذشته وجود نداشته است. وما کماکان مجبوریم شرایط سخت غربت و دوری ازخانواده را تحمل کنیم .درحالیکه بسیاری ازاین دانشجویان چند سال ازدوران تحصیل دکترایشان باقی مانده است دولت کانادا ما را از بدیهی ترین حقوق بشرمحروم کرده است . یک دانشجوی ایرانی چگونه میتواندمدت ۵سال تحصیل دکترا رادورازهمسرش درکانادا اقامت داشته باشددرحالیکه دولت کانادا ( سفارت کانادا درتهران) به همسرش ویزای ورود به کانادا را نمیدهد. این درحالی است که این ۵سال این دولت کانادا است که به هرنحوممکن درطول تحصیل دکتراازدانشجویان استفاده میکندوسود میبرد. تنها چاره ای که برای بسیاری ازما باقی مانده است رهاکردن تحصیل وبازگشت به وطن است. تقاضا دارد تابه هرنحوممکن مسئله راhطلاع رسانی کند شاید که گشایشی دراین کاربه وجوداید. با تشکر
من هنوز هم دیوانه ی آن سال بلوای تان هستم. آخرین نسل برتر…سمفونی .. و پیکر فرهاد … که می توانست بعد آن همه سال آن زن را از جلد قلمدان زنده کند؟ جز باسی کوچک که تسبیح پدربزرگ را توی چاه انداخت ..جز باسی که مثل خواب همه جا بود ..می دید..شما چقدر باید رنج دیده باشید؟ رنج بینایی. چقدر خوب است که وبلاگ دارید…چقدر خوب است که صفحه ی کامنت تان باز است.. چقدر نویسنده ی خوبی هستید…
خانم سیما رحیمی
سلام. ممنونم از همه ی لطف تون.
و دیگه چی بگم؟
با مهر و احترام
عباس معروفی
ٍٍٍٍٍٍSALAM
KHOOOOOOOOOOOOOOBI
VAIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIII
CHE VEBLAG NAZIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIII
آقای معروفی عزیز
سلام
خوشحالم که فرصتی دست داد تا از برنامههای „داستاننویسی“ شما استفاده کنم
وقتی که شما برای امثال من میگذارید بینهایت با ارزش است.
قبلاً میخواستم از شما در مورد کتابهای مورد علاقهتان بپرسم که فرصت نشد.
خوشبختانه شما در پست „داستاننویسی ۱“ تعدادی از کتابهای مورد توجهتان را معرفی کردهاید .
حال با توجه به اینکه از هر اثرمعروف ترجمههای گوناگون در بازار کتاب وجود دارد وباعنایت به اینکه ترجمهی خوب یک اثر در فهم آن موثر است. میخواهم از شما خواهش کنم در صورت امکان، منابع دسترسی به کتابهای یاد شده را نیز مشخص کنید. (مترجم و انتشارات) و یا در خصوص نحوه انتخاب یک ترجمهی خوب (بصورت کلی) راهنماییکنید.
خیلی برام جالب که بدونم نظرتون راجع به صادق هدایت چیه؟؟
اگه جواببمو بدید ممنونتوون میشم…………
خانم سلرای عزیز،
تا چند روز آینده در همین صفحه مقاله ای درباره ی صادق هدایت خواهم داشت. این مقاله در اصل مؤخره ای است بر بوف کور هدایت از انتشارات سورکامپ آلمان.
عباس معروفی
چقدر آدم خوشخال می شود وقتی که می بیند می تواند نوشتن را از نویسنده سمفونی مردگان و فریدون سه پسر داشت بیاموزد.مخصوصا وقتی می داند نسل ما لا اقل تا وقتی پایش را از اینجا بیرون نگذاشته باشد چشمش به شما نمی تواند بیفتد و بهره بیشتری ببرد. وقتی که می ترسد برای نسل بعدی بشوید مثل هوشنگ گلشیری برای ما.که صبح تا شب آرزو کنیم کاش بودیم تا گلی بچینیم از باغش.
از وقتی که می گذارید برای ما ممنون.
سلام وعرض ارادت.
فشرده وعمیق … دو شاخصه ای شعر ونثر آقای معروفی .
نویسنده: محمد باقر حاجیانی چهارشنبه ۲۲ شهریور۱۳۸۵ ساعت: ۰:۱۷با تاسف کاری پیش نمی رود. نه از تعطیلی و نه از سوتی حدودا غیر حرفه ای شرقی ها
من هم با یک ((نامرثیه)) برای شرق به روزم.
این روزها صبح را با چه شروع کنیم؟
با کیهان و حرف های مصباح؟
به قول یک دوست بند تنبانهایمان را باید بچسبیم!!! اوضاع بدریخت است.
سلام استاد .
آدرس جدید وبلاگم :
http://manajavid.blogfa.com
سلام و درود
گفتار های زیبایتان را خواندم همانطور که تولستوی گفته یک نویسنده باید گوشت و استخوانش با قلم عجین شود تا بتواند بنگارد وتوانست کتاب عظیم جنگ و صلح را بنویسد
پاینده باشید نگاهی گذرا نیز به شعرهایم بیندازید ممنونم
رادیو سلاچنگ نخستین رادیوی ۲۴ ساعته ی هنر و ادبیات پیشرو ی ایران هم اکنون پخش برنامه های مداوم خود را آغاز کرده است .
http://www.radio.irpoet.com
میهمان این رادیو باشید
سلام ……
نوشته جالبی بود ….. به ویژه بخش آخر مقاله …… به شخصه استفاده کردم و امیدوارم سایر دوستان هم چیزی آموخته باشند .
نوشتن شاید دلیلیست بر بودن …شما هم اگر نمی نوشتید این همه قلبهای نزدیک به خود را هرگز نمیافتید
نوشتن اما کافی نیست …نوشته را باید بو کرد باید چشید باید فهمید باید زندگی کرد …
سلام. من همون سحر پست قبلی ام.راستش امروز که اومدم و دیدم پیغامم هست خوشحال شدم. اخه همه دوست دارند نویسنده ی محبوبش حداقلش پیغامهاش رو بخونه. پس ممنونم.
اومده بودم بازم یه شعر بخونم و عاشقتر بشم ولی این متن خودش خیلی خوب بود. مختصر و مفید برای منی که تازه می خوام تاتی تاتی راه بیفتم و برم بشینم پشت میز تحریر و خدارا چه دید شاید قلم دستم گرفتن رو بلد بودم. یکی دوسالی می شود که تمرین نوشتم می کنم. یک بارم براتون دوتا از مثلا داستان هام رو فرستادم .و بی جواب ماند. البته دوست دارم فکر کنم که داستانهام بهتون نرسیده وگرنه…
. وااای الان می گید این دختره چه پرو است پیغامش رو خوندم حالا می خواد داستانهای چرتش رو بهم قالب کنه بخونم.
نه نه دیگه دلخوش همینم که بیام اینجا از مطالب مفیدتون استفاده کنم و پیغام بزرام و شما هم اگه دلتون خواست بخونید.
فعلا. می رم .راستی بعد می یام در مورد اسم که نوشتم ستاره سیاه و پسرک توضیح می دم. شاد باشید
خیلی دلم گرفته بود
با خط به خط بعضی حرفاتون، شعراتون گریه کردم
حس می کنم یکی هست که میتونه اون کسی باشه که حسمو درک کنه
حتی اگه هیچوقت نتونم باهاش حرف بزنم ، مهم اینه که یکی هست که …
سلام عزیز…
“ می توانم سرم را بر شانه های شما بگذارم و…“
دلم می خواد با سرعتِ ۱۲۵ برم تو دل ِ دیوار
اینو موتوسیکلتم نگفت
خودم گفتم!
شنیدن صدای شما و موزیک این خواننده جوان روسی از طریق شهر شیشه ایی سایت و وبلاگ تا چند روز پیش چیزی بود شبیه خواب و رویا…خوشحالم که دیگر فرکانس وموج رادیو به کمک آمدند٬حالا بهترم.
جعبه ی رنگی آواز و موزیک من هم هنوز خوشرنگ است 🙂
سلام.
سلام
دو روزه که تصمیم گرفتم یه جور دیگه بنویسم و بکشم ، مثل صدا زدن آرومِ کسی برای بیداری از خواب ، مثل همین کاریکاتوری که تو کاغذهای چرکنویس سالهای دورم پیدا کردم….
سلام[قلب]منتظر حضورتان در وبلاگم![گل]
سلام[قلب]منتظر حضورتان در وبلاگم![گل]
سلام
این مطلب خیلی به کارم اومد چون الان توی شرایط بدی با یکی از نوشته هام هستم . من می خواستم با این نوشته توی مسابقه شرکت کنم اما چند روزی که از نوشتن ادامه اش باز ماندم اون هم به این دلیل که چیزی که تا الان نوشتم اون جور که باید رضایتم رو جلب نمی کنه . حالا واقعا دو دل موندم که ادامه اش رو بنویسم یا برگردم و از اول باز نویسیش کنم ؟ تا پایان مهر بیشتر وقت ندارم . به نظر شما چی کار کنم؟ این تردید قدم هامو شل کرده
سلام و ممنونم
🙂
سلام. حرفهای نبوی در مورد هودر را اینجا نگاه کنید
http://blogcritics.weblogs.us/archives/17
اگر احساس من
یک دسته گل میبود
برایت هدیه میکردم
اگر یک قطره اشکی بود
همه عمرم برایت گریه میکردم…
معروفی عزیز.
ازبانو
از بوی سیب …
خبری نیست؟
من یک سوال پرسیدم اما فکر کنم که به خاطر زیاده گوییم متوجه نشدید که سواله . متشکر میشم اگه راهنماییم کنین .
هر وقت دلم برای تهران تنک میشه به اینجا سر میزنم و هروقت به اینجا سر میزنم دلم برای ایران تنگ! کلاس داستا ن نویسی تون منو برد به روزهای داستان خوانی در کارنامه .
کاش هنوز هم میتونستم مثل اون روزا بنویسم! محمد محمد علی می گفت خوب می نویسم حتی اگه معلوم نیست شعرن یا داستان! وقتی از ایران رفتم شنیدم یکی از کارامو تو کارنامه چاب کرده! ولی باورم نمی شد بعد از سه سال زندگی وسط یه زبون دیگه برای نوشتن دو کلمه فقط برای درد دل ا ین همه توی سرم دنبال کلمه بگردم و … یعنی واقعا چرا اینطوری شدم؟
سلام. مثل سوجی شده ام. حتما باید داستان نوشت؟ حتما باید جدی بود؟ حتما باید به همه گفت که تو اون قلبی که با پررویی تموم هی داره می زنه چی می گذره؟ حتما باید با خود رو راست بود؟ حتما باید دردها رو به تصویر کشید؟ مگه من چند سال زنده ام؟ من فقط می خندم. یا لا اقل اداش رو در میارم. خسته تر از اونم که واقعی رفتار کنم. واقعیت خیلی تلخه. من تحمل بازگو کردنش رو ندارم. واقعیت خیلی بی رحمه. من تاب شلاقهاش رو نمیارم. واقعیت رو پشت درها نگه میدارم و در رو قفل می کنم که یه وقت نیاد. که یه وقت اتاقم بوی اونو نگیره. مگه چه ارزشی داره؟ مگه من چقدر قراره زندگی کنم که هی بخوام واسه اینو اون توضیح بدم که چقدر دلم گندیده. خدا داده ادوکلن. پول هم که دارم در میارم. بعدش هم می میرم و تمام تنم می گنده.و تموم اون واقعیت های مسخره باید یه فکری به حال خودشون بکنن و برن یه آدم دیگه رو پیدا کنن که رو سرش آوار بشن.خوش به حال شما که با زندگی و عشقتون این همه قشنگ کنار اومدین و با حقیقت مشکلی ندارین. این اتفاق در مورد آدم ها هر چند نسل یک بار می افته؟
استاد عزیز کجائید؟ ۹ روز گذشت. منتظریم. یادتون نره.
سلام
وقتی همه چیز رو فراموش کردم خواستم راحت بشم هیچ وقت نبودم اما همیشه دوست داشتم که باشم و خواستم باشم وقتی که نمی شناختمش راحت بودم حالا که شناختمش دیگه نمی تونم خیلی سخت ولی باید بفهمم که من توی این کار به هیجا نمی رسم آره همه راست می گن ولی هیچکی از قلب آدم خبر نداره خیلی سخت وقتی یه فیلم می بینم یا یه داستان خوب می خونم دوباره شروع می شه عشقی که یادش هم برام هم سخت هم زیبا است
شاید هرگز نبینمت ویا هرگز نشناسمت ولی خوب می دونم به عشقت رسیدی کاری رو داری که دوستش داری و مجبور نیستی چیزی رو دوست داشته باشی که مجبوری و به اجبار از کاری فرار کنی که دوستش داری می دونم برای تو من یه احمقم اشکالی نداره من ایمیل برات می زارم هیچوقت دوست ندارم جواب تو سایت خودت بنویسی اگه قابل بودم به ایمیلم بفرست اگه نه فراموشم کن مثل همه مثل خودم خیلی وقت خودم فراموش کردم می خواهم زندگی کنم اینم نمی تونم باید برم بازهم دیر شد مثل همیشه باز هم دیر رسیدم و بازهم دیر خسته شدی
خداحافظ
پاسخ به یک ضرورت غیر قابل چشم پوشی بسیار ستودنی است . امیدوارم که درس ها و اندیشه هایت را بشتر از این ها در اختیار هموطنان تشنه و مشتاقت قرار دهی .
من از تو شعری می نویسم و تو از من خاطره ای می کشی …
با سلام
شما را به خواندن داستان کوتاه منتشر شده در سایت ابوذران با عنوان “ بند کفشتان باز است آقا … “ دعوت می کنیم.
با تشکر
ابوذران
http://aboozaran.com
آااااخ که چقدر شاکر روزگار میشوم که اگر این کلایهای داستان نویسی تان در بلاگتان نوشته هم ش.د./استاد آنقدر دوستان دارم که نگفتنش راحت تر است./
سلام