خودم

—–

شیک و مرتب و عطرزده نشسته‌ام پشت میز مثل اسب دارم می‌نویسم. وقتی خودم اسب‌ترم چرا بروم اسبدوانی؟ چرا بروم جایی که نمی‌دانم تهش کجاست؟ چون اسب‌ترم؟ و عجب داستانی شد. باورم نمی‌شود که اینجوری از پسش برآمدم. یک دوربین تازه کشف کردم. یک دوربین پدسسسگ تماماً مخصوص. هیجان دارم. مثل پسرکی که با یک نی بلند رفته بود زیر آب و پدربزرگش را دق داده بود و از کشفش کیف می‌کرد و زیر آب می‌خندید، هیجان دارم. هوم! صبر کردم تا خودش را بزند به آب.

بغلم کرده بود و بلند بلند می‌خندید. گفت: «دق‌مرگ شدم باسی! تو اینا رو از کجا یاد می‌گیری؟» گفتم: «خودم کشف کردم!»

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert