——-
مدتهاست تقریباً هر شب خواب پدرم را میبینم. از کارگاه داستان یکراست میروم توی رختخواب سر و کلهاش پیدا میشود. از پای رمان میروم میخوابم هنوز چشمهام گرم نشده میآید. از آغوش تو میغلتم به خواب، هرجور شده خودش را میرساند؛ هر بار یک جور، هربار خوب و مهربان، هر بار همدلتر و خوشحالتر. انگار دارد طرح میریزد نقشه میکشد طعمه میپاشد که هرچه زودتر مرا ببرد پیش خودش. انگار حس و حالم را فهمیده که از همه چیز بریده و خستهام. یازده سال همدیگر را ندیدیم تا این که ساعت چهار آن شب لعنتی سال ۲۰۰۹ مامان تلفن زد: «باسی! تمام شد…» دیشب اینها را برات تعریف کردم. گفتی: «لابد مرگش برات حل نشده هنوز.» و همینجور چرخیدی و حرف زدی که نفهمیدم کی لابلای صدات خوابم برد. بعد دوباره خواب پدرم را دیدم؛ در مراسم انتشار کتابم به زبان ژاپنی حضور داشت. گفت: «چین و تایوان و تایلندو رها کن. ژاپنیها و سوییسیها وجدان کاری دارن. برو سوییس.» و با هم بودیم تا صبح. صبح داشتم چای مینوشیدم، هیچ حرفی هم از خواب دیشب نزدم، توی خودم بودم. گفتی: «هنوز داری بهش فکر میکنی؟» گفتم: «کی؟» گفتی: «باباجون… هنوز از ذهنت نرفته؟» گفتم: «نه. اصلاً توی فکرش نیستم. فقط شبا میاد. بی زمینهی قبلی. بی این که بهش فکر کنم.» گفتی: «خاک سرده. چون نبودهی که ببینی دفنش میکنن برات زندهست. چون نبودهی باهاش خداحافظی کنی اینجوری گرفتار شدهی.» گفتم: «شاید… نمیدونم… ولی گرفتار نیستم. یه جورایی برام خوبه که میتونم ببینمش… بپوش یه طرفی بریم. بریم ببینیم این خیابونی که میرسه به دریاچه کجا به کجاست. تا حالا رفتهی؟» تا بپوشی و یکی از آن شالهات را با رنگ لباس امتحان کنی فرصتی بود بروم توی بالکن، یک سیگار چاق کنم، کمی به افق خیره شوم، ببینم آخرش کجاست؟ چرا میآید به خوابم؟ یعنی یواش یواش باید دست و بالم را جمع کنم؟ آدم چه زود تمام میشود! چه آفتاب قشنگی! اگر ابرها بگذارند. اه! چقدر سرد شده. هیچ چیزی بدتر از سیگار کشیدن توی باد نیست. نصفه نیمه خاموش کردم برگشتم تو. رفتم به دستهام کرم زدم برگشتم. آمده بودی آماده و مرتب؛ چقدر ماه شدهی. نگفتم. فقط نگاه کردم؛ از پایین به بالا، و از بالا به پایین: «بریم؟» گفتی: «این یعنی عمرت بلند میشه. یعنی باباجون ازت رضایت داره. یعنی…» یک نگاه به دامن کوتاهت انداختم و توی ساقهات ماندم: «اینجوری؟» بعد اخمهام را کردم تو هم: «اگر سرما خوردی؟» خندیدی: «حسود!…» گفتم «هرگز نیاسود. بریم؟» گفتی: «کدوم طرفی؟» گفتم: «هر جا تو بخوای.»
Eine Antwort
عالى بود! کلى حس توش داشت. مرسى که انقدر خوب مى نویسید.