خبری از مسابقه ی بهرام صادقی

مسابقه داستان نویسی بهرام صادقی به مرحله ی دیگری رسید. چهل و چهار داستان در معرض قضاوت و رقابت قرار گرفت.
از میان ۳۵۴ داستان کوتاه، ۴۴ داستان به سوی قضاوت های تازه خیز برداشته اند، همه چیز دارد به شکلی خودجوش به شمایلی داستانی بدل می شود. ارتباطات دارد در اندام ادبیات خلاقه نقش ایفا می کند.
آنچه در صفحه های اینترنتی می نویسند و می نویسیم، و به دست موج می سپارند و می سپاریم، همان نامه هایی است که کبوتران نامه بر به مخاطب می رسانند. جغرافیای زمین با حضور دشمنان بشر تغییر می کند، راه ها طولانی می شود، فاصله ها بعد نجومی می یابد، و بطری ها بر آب، تقدیر اسرار دل آدم ها را رقم می زند. وقتی اخلاق و قانون و برخی از معرفت بشری فرو می ریزد، چرخ های دیگری به کار می افتد.
دارند داستان می نویسند، دارند موقعیت و اضطراب های بشری را ثبت می کنند، می توان کوچه ای از آدم ساخت و به احترام آنانکه از راه می رسند کلاه از سر برداشت. این راه را پایانی نیست.مسابقه خود بهانه است تا بنویسند و بنویسیم و بنویسانیم .
وقتی بعد ها از دور نگاه کنیم خواهیم فهمید که چند درخت کاشته ایم.
Bahram Sadeghi Short Story Awards
www.khabgard.com

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

10 Antworten

  1. رویداد هفته و دعوت از وبلاگستان فارسی
    هفته نامه ای تین ایجر و مینی مالیستی در راه است
    در رویداد هفته بنا را بر این گذاشته ایم تا به تدریج با اعضاء بلاگستان فارسی پیوند هایی را برقرار کنیم و از پیشنهادات و آراء و مطالب آنها در نشریه بهره جوییم. تصورمان این است که می توان از وبلاگشهر تحریریه ای حرفه ای را برگزید که در کنار تحریریه اصلی رویداد فعالیت کند و این سبک جدیدی است که تجربه کردن آن منوط به همکاری و همیاری اعضاء فرهیخته وبلاگستان فارسی است.
    ضمن استقبال از دریافت مطالب شما جهت اطلاع بیشتر به آدرس
    http://www.fazlinejad.com/special.asp?id=133
    مراجعه فرمایید.

  2. سلام خدمت استاد بزرگوار وارجمندم
    استاد محبت شما شور امید را در وجود من روشن ساخت .استاد نمی دانم چگونه از محبتتان تشکر کنم .دستتان را می بوسم .ما روزی را امید داریم که شما را در میهن آریاییمان ببینیم .
    روزی نسیم آزادی بر این خاک وزیدن خواهد گرفت و با آمدنش پیام عشق ونیکی در جامعه آفت زده ما طنین انداز می شود .آینده روشن ما در سایه آزادی فراهم می شود .آزادی یک رویا نیست حقیقتی شگرف است شاید بتوان گفت که معنای زندگیست .
    با کمک شما روزی به جامعه ای آزاد وبری از سیاهی می رسیم
    قلمتان سبز باد

  3. در جزیره هایمان نشسته ایم و با هزار امید بطری ها را به آب
    می اندازیم.وگاهی یکی از آب می گیریم.این بار برایم چد دانه سرو در بطری بگذار.دانه تو با نم صبح گاهی من…حتما وقتی از دور نگاه کنیم برای
    درخت هایمان کلاه از سر بر می داریم.

  4. عباس آقا سلام، غروب پر دردی بود و دردش دارد استخوانم را می ترکاند.دست یاری به طرف ات دراز می کنم .بی بی سی برنامه ی خاصی دارد که به موضوع ایدز درایران اشاره می کند و گفت و گویی هم با مبتلایان این درد بی درمان.امروزش سینه سوزان بود .جوانی که دارد فوق لیسانس می خواند و آرزوی استادی دانشگاه را در سر دارد سال هاست که به این بیماری و چیزی دیگر مبتلاست.
    سال ها پیش ماموران مخلص نظام در داخل و خارج محموله ای آوردند از خون های آلوده به هزار مرض و گستراندند در کشور .اچ آی وی و هپاتیت تنها دوتای آن ویروس ها بود.آنان که به خون نیاز داشتند مبتلا شدند با این خون های آلوده به یکی یا مثل این جوان فعلی به هردو و یا بیماری های دیگر و دست ها رو شد و محکمه ای برپا شد برای مجازات و احقاق حق و به رسم نظام جمهوری اسلامی ، عدالت گم شد و هیچی به هیچی.
    بسیاری مردند و شصت نفری مانده در ظاهر که یکی شان همین جوان است.که باخانواده درگیر تامین هزینه ی درمان اندو گله ای هم ندارند.مصرف کننده ی این داروها به خوراک نیازدارند برای تقویت و حقوق هشتاد هزارتومانی پدر باز نشسته مجال تقویت پسر را نمی دهد.و پسر باز هم غم ندارد.درد بزرگش نداشتن کامپیوتر است برای ارتباط با اینترنت و هم صحبتی با مبتلایان به این درد در سراسر جهان و بده بستان برای انتظار مرگ کشیدن آسان تر و جوان از خرید آن محروم
    نمی دانم شدنی ست یا نه ، بیست نفری هرکدام پنجاه یورو به حساب خانه ی هدایت بریزند و شما جمیع مبالغ را به کامپیوتری مبدل کنید و ابتدا هم از طریق دوستان اتان در بی بی سی نشانی جوان رعنا بگیریدو در صورت درستی کار برایش ارسال شود.نمی دانم یا در ایران تهیه شود.
    کاش می توانستی برآن همه بار حل این را هم بگذاری .مرا ببخش حضرت عباس .کسی را جز تو نداشتم برای اشاره
    اگر احساس کردی بی ربط است حذف اش کن این نوشته را

  5. فطروس عزیز و مهربانم،
    یک ماهی بیشتر است که داستانت را خوانده ام، اما در جستجوی زمانی، دو ساعتی می گردم که درباره ی آن با تو حرف بزنم. مرا ببخش، تا همین چند روز آینده که خودم سراغت را بگیرم.
    در این مورد که نوشته ای تحسینت می کنم، و همین جا با تمام وجود در کنارت هستم تا یک کامپیوتر برای جوان قربانی، برای اسماعیلت تهیه کنی. بله. من هم با تو شریک شده ام، شانه های ما باید جای بسیار داشته باشد برای جوانان ایران که سرشان را به سنگ نگذارند، ما می توانیم آخرین آرزوی یک جوان را بر آورده کنیم، ورنه آرزوها می میرند.
    ما بچه های امیدیم، ما دست هامان به هم زنجیر شده، در خون همدیگر شناوریم، در سرنوشت یکدیگر تاب می خوریم، و در جان همدیگر بافته می شویم. من آماده ام. بقیه ی کارها با خودت.
    حدود سی – چهل نفری باید بشویم که با هم به ملاقات جوان رعنای مبتلا برویم، دسته گلی، و یک کامپیوتر که جوان مان آخرین حرف هاش را بزند. و این هم شماره حساب من و نام بانک من و … لطفا بنویسید که برای چه منظوری پول فرستاده اید تا من تکلیفم با اداره ی مالیات، و نیز حرف و حدیث هایی که تمام عمر از آن گریخته ام و هرگز دست به چنین کاری نزده ام، روشن باشد.
    Abbas Maroufi
    ۹۱۰۱۶۶۳۵۸ :Konto. Nr
    BLZ; 10050000
    Berliner Sparkasse

  6. dar goshi as berlin dar khiyaban kant cheragi ba emkanati nachis roshan ast .bacapiyuteri hamishe eshral,dastgahe foto kopi montasere tamir, khodash dunyai shode ke har kas as an bidarigh bare mibarad, hamin.

  7. استاد عزیز، خوشحالم که زحمت های شما به عنوان یک معلم که براستی برازنده ی شماست در این مسابقه ی فرهنگی نیز به بار نشست. برای شما آرزوی سلامت و آرامش فکری برای ادامه ی کار قشنگتان دارم. شعری هم نوشتم که تقدیمتان می کنم. امیدوارم بپسندید.
    نه گذر آرام جویبار را می مانی
    و نه غوغای عاصی آبشار را
    هم بلندای غرور بینالود
    هم فرودست تواضع شورآبی
    گاه
    تفسیری ساده داری
    زلال چشمه ی کوهساران
    و گاه وهم آلود
    پیچیدگی تنیده ی جنگل
    در شامگاه
    × × ×
    عطش را از تو آموختم
    راحت گریه
    شناسایی باران را
    و تماشای ماه
    از میان شاخ و برگ
    × × ×
    من بید گمنامی بودم
    بازی نسیم تو بود
    با دست های آویخته ی من
    که به مجنونی ام شهره کرد