خاکی و آسمانی


دریا دریا مهربانی‌ات را می‌خواهم
نه برای دست‌هام
نه برای موهام
نه برای تنم
برای درخت‌ها
تا بهار بیاید.


و تو فکر می‌کنی
زندگی چند بار اتفاق می‌افتد؟
و تو فکر می‌کنی
یک سیب چند بار می‌افتد
تا نیوتن به سیب گاز بزند
و بفهمد
چه شیرین می‌بود

اگر می‌توانستیم
به آسمان سقوط کنیم؟
چند بار؟

راستی
دریای دست‌هات
آبی زمینی است؟
می‌دانی
سیاه هم که باشد
روشنی زندگی من است.

و تو فکر می‌کنی
من چند بار
به دامن تو می‌افتم
؟

من فکر می‌کنم
جاذبه‌ی تو از خاک نبوده
از آسمان بوده
از سیب نبوده
از دست‌‌هات بوده
از خنده‌هات
موهات
و نگاه برهنه‌ات
که بر تنم می‌ریخت.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

49 Antworten

  1. تمام ستارگان آسمان
    فرو ریختند
    از حسرت نداشتن
    درخشش شیدایی دل من در فراق « تو *».
    تمام آبشارهای جهان
    خشکیدند
    * یه بنده خدا!
    لینک سایتتونو گذاشتم در بلاگ… با اینکه… هیچ!
    زندگی را چه می کنید؟! زندگی که یک بار اتفاق می افتد را… ؟
    آخی…
    عاشقانه هاتونو sms میکنم برای یه نفر…
    بهم میگه
    romance اِت رفته بالا!
    استاد؟ این ورا نمی آ … ؟
    حداقل برای گوش دادن به موزیک بلاگم یه کلیک رو اسمم ضرر نداره!
    سپاس.
    🙂

  2. فکر این سیبی که شاید فقط یکبار در هوای بالای سر چرخ می خورد و بعد به قلب می نشیند٬آزارم می دهد…سهم قلب کوچک من سیب کرم خورده ایی بود که سیب نبود…
    این بار هم کلماتت ناب بود و جادویی… باسی جان٬به آن جعبه ی آواز رنگی٬رنگ جدید نمی بخشی؟
    سلام.

  3. حالا دارم به این فکر میکنم که آقای معروفی شما به زعم من پیش از آنکه نویسنده کتابهای دوست داشتنی من ( سمفونی ، پیکر فرهاد و …) باشید یک شاعر تمام هستید اینجا چقدر خوب است …و این شعرها …

  4. خیلی زیبا و دلنشین … با اجازه شما همه شعر های قشنگتونو برای عشقم میفرستم .

  5. سلام جناب آقای معروفی
    سالهاست از طریق نوشته هایت در „گردون“ و بعد که کتاب „سمفونی مردگان“ را خواندم، پی به ساری بودن قلمتان بردم تا آنکه شما را اینبار مکرر خواندم.
    اگر می توانستم خود را با گرمای یک سیب سرخ گرم کنم هیچ گاه انقدر بیهوده نبودم.
    دوستدارتان
    وحید

  6. سلام آقای معروفی
    خیلی ارادت داریم
    نوشته های شما همیشه خوب است
    در وبلاگ تازه ام به شما لینک دادم
    خوشحال می شوم بخوانید
    بدرود

  7. سلام
    من به این معتقدم که هنوز براین سوخته تچر ،خاکستر چکامه طلبیس نشسته
    و تا این خاکستر ها پاک بشه کاخه ها باید ببارد تا این کوخ ، کاخ شود.ولی به امید علی میسر شود.کافی است از خود شروع کنیم و ننالیم که نالیدن جز ناامیدی پیامدی ندارد و ناامیدی در ورود شیطان !
    به راهنمایی هایتان نیاز دارم استاد به وبلاگ من سری بزنید ممنون می شم
    کوچیک شما
    برهود

  8. سلام…سلام…سلام
    آقای معروفی عزیز
    اما
    دوست دارم بروم آن دورها
    پشت آن درخت ها
    گم شوم
    و
    یواشکی بهار شوم

  9. و تو فکر می کنی دوستان نادیده ات
    چند بار سلامت می دهد
    و تو فکر می کنی دوستدارانت
    چند بار به انتظار پاسخ
    می نشینند
    در این خفقان پاییزی سکوتت

  10. سلام.
    تو در هنگام نوشتن سمفونی مردگان آیا زیاد به خشم و هیاهوی فاکنر فکر می کردی؟

  11. آقای معروفی گرامی
    سلام
    احتراما به استحضار می رسانداگر لطف کنید و به وبلاگ من بیائید:
    با داستان کوتاه در خدمتم:
    خیلی مشتاقم اشکلات یا احتمالا نقاط ضعف قوت داستانهای مرا بگوئید
    من بی صبرانه منتظرم
    ممنون

  12. سلام
    چقدر خوبه که شما در حال خلقین
    و امشب چقدر خوشحال شدم یکی این نیوتن بیچاره رو تحویل گرفت
    می دونید که من فیزیک تدریس میکنم
    واییییییییییییی
    خوشحالم کردین نصف شبی
    مرسی
    و اشک
    به چشمان ترم
    امد
    دوباره و بارها
    یک شعر گفتم ولی به نظرم یه مخلوق نا رسه

  13. طبق معمول عالی اما طعم شیرین گسی سمفونی مردگان را مگر می شود فراموش کرد …
    کاش هنوز این جا بودید و داستان های کوتاهم را برای گردونتان ارسال می کردم . و حالا که از دیدار شما در ایران محروم هستیم کاش به وبلاگ من سری می زدید و راجع به داستانهای کوتاه من نظری می دادید .
    شاید آسمان هم مثل من آنقدر بزرگ نیست که سیب را به خود جذب کند …….. و…….. شما ……….. احتیاج به نیوتن ندارید

  14. چرا حتی با کفشهای پاشنه بلند
    باز هم در برابر بلندی شعرهات
    احساس حقارت می کنم ؟
    راستی چند بار به ارتفاع قد تو سقوط کردم

  15. بسیار زیبا بود .من از تکه زندگی چند بار اتفاق می افتد به طرز خطرناکی خوشم امده انقدر که چشمانم رطوبت را حس کرد! استاد ادم چطور می تواند به اسمان سقوط کند ؟…
    من همیشه فکر کرده ام نیوتون خیلی اتفاقی نابغه شد چون سیب همیشه می افتاد اما ادم ها انقدر درگیر دو دوتا چهارتای روزمره شان بودند که زیاد جاذبه زمین را جدی نگرفتند .

  16. سلام استاد عزیزم. تغییری تو حسهاتون پیش اومده؟ نوع و حس شعراتون خیلی تغییر کرده. همیشه با خوندنشون دلم میلرزید تا مدتها. این لرزشها تازگیها کمتر شده. خوبید؟

  17. چقدر قشنگ است …
    من فکر می‌کنم
    جاذبه‌ی تو از خاک نبوده
    از آسمان بوده
    از سیب نبوده
    از دست‌‌هات بوده
    از خنده‌هات
    موهات
    و نگاه برهنه‌ات
    که بر تنم می‌ریخت

  18. راستی
    دریای دست‌هات
    آبی زمینی است؟
    می‌دانی
    سیاه هم که باشد
    روشنی زندگی من است.
    درود جنابِ معروفی

  19. سلام جناب معروفی نوشته های شما تماما در یک فضا دور می زند و البته من حس می کنم بسیار زنانه می نویسید که البته اشکالی هم ندارد

  20. مگر تو به خودت هم دروغ می گی؟ به شعرهات, به من که می خوانمت!؟
    تا زمانی که فاحشه ها روی تختخواب های این شهر حکمرانی میکنند
    همه چیز چند بار اتفاق می افتد
    حتی این روزها لیلی هم تکراری شده

  21. هزاران بار سلام برای سلامتی هزار سال شما
    من با شعر تغذیه می کنم . باکلمه . با اجازه ی شما می خواهم تمام شعرتان را درسته ببلعم .

  22. گفتم برم دلم رو/ پس بگیرم از پاییز/و پیوندش بزنم/به لبخند سپید شکوفه ها/
    افسوس در ین زمهریر/محال ست محال/پا بگیرد این نهال/همیشه از آنجا که تو
    می خواهی/بهار نمی نشیند به بار. (تهران،پاییز هشتادوسه)

  23. سر سبز ترین بهار تقدیم تو باد آواز خوش هزار تقدیم تو باد
    گویند که لحظه ایست روییدن عشق آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد!
    زنده باشید!

  24. تمام عشق من تو این مثلا زندگی اینه که یه منحنی قشنگ روی لبای گرمت ببینم…..
    تمام امید من تو ای بیغوله تاریک اینه که تو هستی ….
    واسه من….واسه ما…خود سایه ی سری….خود برکتی…
    و رنج می برم از اینکه کنارت نیستم….به گاه خنده هایت
    و درد دارم در دلی که پرپر توست… به هنگام با تو بودن ….
    چرا آنقدر زجر کشیدی که لبخند زدن را از یاد بردی………..
    و دیوانه من که می بیند تو را و نمی خندد…..
    ………………………………………بس که دل درد داره…
    مهناز

  25. سلام دل پاک…..
    دیروز در راه برگشت همیشگی باز صدایش را شنیدم….صدای فلوت مرد نابینایی که دخترکی گوشه ی کتش را گرفته بود….
    هر بار دیدنم …هر بار شنیدنم یعنی تجدید آن دلتنگی همیشگی…..
    و اینبار جرات „چرا“ گفتن نداشتم…..
    لبخندی به معصومیت نگاه دختر و یک „شکر“…کفایت می کند…..اینبار کافی است….و………..
    امروز خوبم……نه به خوبی امروز بچگی ها……و میدانم قدر باید دانست همین حال خوب الان را…….

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert