خانه می سازند تا آدم ها به مصرف زلزله برسند

نه خدا به قهر آمده از آن مردم بلاکشیده، نه طبیعت سر ناسازگاری دارد. دامنه ی لطافت طبیعت به جهنمی از خشونت کشیده می شود که انسان مبهوت بماند. نه به ارگ بم فکر می کنم حالا، نه به آنچه نیست از رفاه و تأسیسات و امنیت و زندگی. دارم به آنهایی فکر می کنم که زیر خاک سوت می زنند، داد می کشند، ناله می کنند، و دست شان به زندگی نمی رسد. دارم به بچه هایی فکر می کنم که در آن تاریکی می ترسند، به بچه هایی که نمی دانند چرا به چنین عقوبتی دچار شده اند، چرا باید بمیرند، و چرا زندگی گاه کوتاه تر از یک آه است.
ژاپنی ها هم در زمان های گذشته در خاک و خون زلزله می غلتیدند و زندگی را وداع می گفتند. حالا فقط در کتاب های تاریخ می خوانند که آدم ها به خاطر زلزله جان شان را از دست می داده اند. همچنان که ما در کتاب تاریخ می خوانیم در زمان های قدیم مردمانی بر اثر بیماری حصبه و کزاز و دیفتیری و کوفت و زهر مار مرده اند. آنتوان چخوف نازنین بر اثر سل مرد، دخترکی را می شناختم که دل درد گرفت و جان باخت. سال ۶۳ رفته بودم بهشت زهرا، سی و دو کودک زیر یکسال در گرمای ویرانگر آن سال دچار اسهال و استفراغ شده بودند و مرده بودند. اداره ی اموات اما کارش را ماهرانه انجام می داد، یک گور جمعی درست کرده بود برای همه ی آن سی و دو انسان. روز بعد دیگر آنجا نبودم، روز قبلش هم نبودم. یک صحنه در ذهنم عکس شد، در کنار عکس های ناگرفته آن را بزرگ می کنم و در سوک آن سی و دو نفر آه می کشم. اگر دارو به اندازه ی کافی داشتیم، اگر وضعیت بهداشت در آن خراب آباد سامانی داشت، اگر کسی به آدم ها فکر می کرد، اگر غارت نمی شدیم، حالا باید برای هزاران آدم زیر آوارمانده زار می زدیم؟
هر زلزله که به پایان می رسد، دوباره یک مشت عمله و بنا ماله به دست، فارغ از ساختن قبر، آماده ی ساختمان های یک بار مصرف می شوند. می سازند که آدم ها برای یک بار، به مصرف زلزله برسند. خانه هایی که حتا استحکام قبرها را هم ندارند. دوباره تیرآهن چهارده می رود در آرماتور بیست، آجرها به پرواز در می آیند و انگار دارند برای سنگسار زندگی و له کردن آدم ها جای مناسبی پیدا می کنند، با حرامزاده (ترکیب سیمان و گچ) سنگین می شوند که به تکانی فرو بریزند. بقیه اش هم البته در جاده های غیر استاندارد می فرستند به گورستان. هفت سال است که در آمار مرگ و میر جاده ها اینجا خبر دست اول را می شنوم:
ایران بالاترین میزان مرگ و میر در تصادفات جاده ها را دارد.
ایران بالاترین رقم قربانیان زلزله را از آن خود کرده است.
ایران بیشترین معتادان را در جهان دارد، و در مصرف مواد مخدر رتبه ی اول را کسب کرده است.
ایران دارای جوان ترین معدل سنی در مردگان جهان است.
ایران جوان ترین گورستان تاریخ را دارد، گورستانی که هممیشه جوان می ماند و ما پیر می شویم در یاد آنها.
باز ماله کش ها و کمچه به دستها راه می افتند برای همان ماله کشی مرسوم. که اروپا و غرب را رنگ کنند، یک ماله کشی به ظاهر رنگ باخته ی سیاست، و بعد با گردن های کج دست تکدی شان را برای اخذ وام و تأییدیه به سوی غربیان فریب خورده دراز می کنند. در کدام چاه ویل فرو می ریزد ثروت آن کشور؟ در کدام حساب شناور می شود دارایی یک ملت کهنسال که نود درصد مردم در فقر و خستگی مشاغل سه گانه، روز را به شب می دوزند تا شبی زلزله ای به کابوس شان پایان دهد؟ تا کی خانه های کاغذی و دروغی خواهند ساخت این معماران تباهی؟ مگر ایران بر گسل های زلزله قرار ندارد؟ چرا این همه سست می سازند؟ چرا می سازند؟ مگر برای مقابله با دشمن آنهمه سلاح جورواجور از امریکا و اسراییل و کره شمالی و جاهای دیگر نمی خرند؟ و مگر خطر زلزله کمتر از جنگ است؟ تا کی سنگ و سیمان بر سر کودکان می ریزند؟ خدای من! اگر جامعه ای هنوز به معماری سکنای خویش بی تفاوت است چرا در خیمه زندگی نمی کند؟ چرا اوبه نمی سازد؟ چرا خود را مدام زنده به گور می کند؟ تا کجای تاریخ اینهمه کشته کفایت می کند تا دست از ذهنیت „بساز و بفروش“ بردارند این معماران مرگ؟ همین حالا اخبار تلویزیون آلمان از پانزده هزار کشته حرف می زد. همین حالا کارشناسی داشت می گفت که هفته ی پیش زلزله ای با همین قدرت(شش و نیم ریشتر) سانفرانسیسکو را لرزاند، اما در آنجا فقط دو نفر مردند، اما در ایران؟ راستش همه می دانند که کجای کار خراب است.
آنکس که به کام مرگ خو می کند یادش باشد کودکان برای قطره ای شیر به زندگی لبخند می زنند.
همراهی تنها راه است حالا

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

48 Antworten

  1. چه خوب حرف همه ما را زده ای عباس جان. نمی دانی چقدر دلم خون است. … اگر همدردی هم نکنیم چه کنیم؟

  2. دخترک ناله می زد آقا … گریه می کرد … اینان اصحاب اشک و بارانند آقا … ما حتی جوان نشدیم . ما پیر به دنیا آمدیم آقا …

  3. سلام اقای معروفی
    امروز نشسته بودم با اشکی در گوشه ی چشم یکی از این مهندسان نمی دانم کدام سازمان سرزمین ما در شبکه ی خبر می گفت: شب قبل از زلزله مردم شنیدن صداهای ناهنجاری را گزارش داده اند. توضیح داد که این صداها مربوط به شکاف برداشتن وشکستن پوسته ی زمین است که پیش از زلزله رخ می دهد و همراه با صداهای ناهنجاری ست. نکته ی جالب این بود که می گفت این صداها در نیمروز پیش از زلزله ی رودبار هم شنیده شده بوده است. هیچ نگوییم!

  4. سلام آقای معروفی …. بعد از مدتها به روز شدم . می دانی که در ایران هنوز مشکلات فراوانی وجود دارد. به مطلبت لینک دادم . راستی بابت مسابقه خسته نباشید . کیوان هم که برنده شد …… شاد باشید

  5. Bam Tabas bud ke digar „Plikan“ nadarad, Bam Booiin zahra, Rudbar bud. Bam derakhte narenje khak aloode madfune kaghazi dooran .

  6. پرازدردم . برای کودکی که زندگی نکرد ،‌برای ارگی که فرو ریخت ، برای اویی که ماند تا داغ مصیبت و سوز سرما راتاب بیاورد ، تا صبررا بازی بگیرد . دردم میان درد آنان چه کوچک می نماید . اشکم برای که فرومی ریزد ؟ خودم یا همه ی تاریخی که ایستاده مرد . کودکی که راه نیفتاده رفت .نمی دانم…

  7. و شکر که ما زنده ایم و خانه مان محکم چون ایمانمان و درونمان صاف چون حرفمان. نه آقای معروفی؟ و به قول دوستان معروفی عزیز.

  8. دلم گرفته است برای آنها که مانده اند
    دلم می سوزد برای آنها که رفتند
    شب آنها که آخرین هم آغوشیشان سپیده نداشت بخیر
    و شب اینها که آخرین قطره های خونشان یخ میزند -در زیر آوار-
    گرم

  9. نوشته یتان مرا به نوشتن اندکی از زلزله وا داشت .
    افرینشی ابدی که شاید میبایست از ان گر یخت.

  10. اشک امانم را برید
    دیدم و باران شدم
    دستان کاوشگر کودکی برای مادر
    دستان دردمند همسری برای فرزند
    دستان ارزومند هزاران دردمند برای آخرین نفسها…
    پس کی می شود نفس به سادگی کشید ….
    اینجا خاک است و خاک…

  11. اشک امانم را بریده استاد که براستی این دیار همیشه در حال نواختن سمفونی مردگان است
    استاد چه بگویم که دلم خون است .استاد وقتی که کودکان در خونابه غرقند وقتی ۱۰۰۰۰ هم میهن دیگر از دیار ما رخت بسته اند دیگر ارگ هم خود ریخت ارگ را طاقت دیدن نبود .ارگ خود راضی به ماندن نبود که در این خانه سیاه گویی دیگر جایی برای ماندن نیست.استاد چه بگویم که دلم خون است / دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان پناه آورد؟ ما مثل مرده های هزاران ساله به هم می رسیم و آن گاه/ خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد/استاد دلم از درد در سوز وگداز است و این خانه همچنان سیاه است.
    استاد درد وجودم را فرا گرفته وباید به یاری هم میهنان بشتابیم
    بلاگ زیر برای یاری به هم میهنان داغ دیده مان درست شده
    دست گرم یک یک ایرانیان را می فشارم
    http://zelzelehebam.persianblog.com/

  12. اولین بار است که جرات کردم در صفحه تان بنویسم…
    شاید هیچ پناهی نداشتم …!
    دلم سخت گرفته است..
    هر دری که می شد زدم اما کدامین آرامش…
    خدا هم که…! استغفر الله..
    خواب ندارم!… کدام خواب!
    ای کاش خواب می بودم! اما مگر چشمان برهنه ام امان می دهد!
    تبدار است تبدار…
    بیدار مانده تا برای شهر خاموشش لا لایی بخواند!
    می دانم کودکان سیه چرده اش آرام ترین خواب را برایم خواهند آورد…
    منتظرند تا برایشان بخوانم..!
    مثل آن روزها که سر به سرشان می گذاشتم…
    ببین اینبار چه کودکانه سر به سرم گذاشته اند!
    چشمانم را چه خوب به بازی گرفته اند..!
    دانشگاه من آنجا بود
    دل خوشی ام ارگ بم بود!
    راستی تکلیف پایان نامه ام چه می شود..!
    دیگر مرمت به چه کارم آید!
    شاید فارغ شده ام و این هم پایان پایان نامه من است..!
    و ه که چه سوری برایم گرفته اند!
    نگاه کنید که چه دست افشان می رقصم!
    اما … اما…
    شاید باید برگردم جایی… ولی مگر جایی هم مانده هنوز!
    ای کاش کسی می بود و از ین کابوس بی دارم می کرد…
    برایم دعا کنید..
    بخدا دیگر طاقت ندارم…

  13. اکنون هنگامه یاریست نه انتقاد.
    چه خوب بود که الان آنجا بودیم و سنگی از روی سنگ بر می داشتیم[ دریاروندگان]
    همه داغداریم

  14. سلام آقای معروفی.
    من شما را واقعا دوست دارم. آخر می دانیدکه،دوست داشتن واقعی در ایران، مثل همان کودکانی که سال ۶۳ در بهشت(!)زهرا به مصرف اسهال رسیدند ، مثل همین آدم هایی که به مصرف زلزله رسیدند ، سال ها سال است که گم و گور شده. حالا دیگر بادمجان بم نیز آفت دارد. حالا به جای ((رطب مضافتی )) ، این شهر تاریخی بم است که در دل تاریخ ، بسته بندی می شود .
    میدانید آقای معروفی، ما به فروریختن خو گرفته ایم. گلایه ای هم از زلزله نداریم. اینجا منجلابی شده که چاره ای جز سپردنش به دست های قهار زلزله نمانده…
    اما عباس معروفی را دوست دارم . زنده بمانید آقای معروفی . این منجلاب را با ادبیات کنار بزنیم ، اینجا فقط (( سمفونی مردگان )) است که به گوش
    می رسد .

  15. سلام استاد
    من امروز راهی بم می شوم
    تا جنایات ساختمان سازی را ببینم.
    خواستی عکس ها را بفرستم اگر بگذارند وارد شویم

  16. همه مون می دونیم کجای کار خرابه..ولی چیکار می شه کرد؟؟؟
    لعنت به جیبهایی که هرگز پر نمیشه….و عطش شدیدی به مال مردم خوری که هرگز سیراب نمیشه!

  17. ای کاش انسان هایی چون شما زیاد باشند…. زیاد و زیادتر… بیشتر و بیشتر… اصلاً ای کاش همه ما در هر روز تنها چند دقیقه به آنچه بر ما می گذرد بیاندیشیم و یک گام به جلو بر داریم…
    می رسد آن روز؟؟؟
    چه دردیست آنچه که بر ما می گذرد…

  18. سلام اقای معروفی خسته نباشین چقدر زجر اور است زندگی در این جهنم دره این فضله مغزان عرصه را بر مردم تنگ کرده اند کاخهای خود شان در برابر زلزله ای قویتر از این دوام می اورد و دیگران برایشان مهم نیستند به امید روزی که از شر این خشک مغزان رها شویم

  19. دیروز همه ما متعجب شدیم از بغض کردنمان.از چشمان پر اشکمان.دیروز هیچکدام باور نداشتیم که هنوز گریه کردن را بلدیم.دیروز بعد از سالها تحمل درد ناگهان بغضهایمان به درد دیگران شکست.دیروز برای مردم بم ارگ بم و ایرج یسطامی نازنین دسته جمعی گریستسم.
    استاد عزیز خرده اگر می گیری باید به خودمان بگیری که همه به انتظاریم تا دستی از آسمان بیاید و به داد رسد و خود هریک به گوشه ای خزیده ایم و تنها دعا کردن آموخته ایم.دعا کنید!!

  20. همیشه همین گونه است.باید اتفاق ها بیفتند تا آقایون از خواب بر خیزند.
    بر خیزند!!!چه خیال خامی…نمی دانم از چه جنسی اند به جای این قلب لا مصب در سینه چه دارند.که اینگونه تیشه به ریشه ی همه یمان زده اند….
    خانه نسازند تا آدمها به مصرف زلزله برسند…پس چه کنند!!!دلتان می آید آن حسابها چگونه پر شوند!!!

  21. سلام استاد عزیز . واقعا که درد را به تمامی نوشتی . ایا این تقدیر نا گزیر ماست ایا از مرگ و ویرانی گریزی نداریم ؟ ظاهرا نه راه گریزی همه در برابر این هیولا له خواهیم شد .

  22. واقعا همه خوب میدانند که کجای کار خراب است…
    ولی همراهی را که در اخر گفته اید.مرد واقعا همراهی میکنند
    راستی استاد خیلی زیبا نوشته اید.

  23. چرا منتظر تغییر „انان“ باشیم. تاکی خود کرده ها را بر دوش طبیعت, سیاستمداران, امریکا, انگلیس و غیره و غیره نهیم . و حالا معماران. مگر خود من چه قدم مثبت و مفیدی در بهبود این بشر گذاشتم؟
    قربان و صدقه رفتن برای نوشتجات استاد معروفی (که البته عزیز است و گرامی) درد ما را دوا نمیکند.
    شاید تقصیر من و شماست که امروز این بیگناهان باین روز افتاده اند. تقصیر من و شما که „بیدار“ نشدیم. در کار روزمره خود , حتی اگر هزارها فرسنگ دور از بم هستیم, وجدان را مراعات کنیم. الوده نباشیم. و باور داشته باشیم که تغییر و تحول من , به تغییر و تحول ما منجر خواهد شد. انوقت جباران سیاست را هم در ما اثری نیست. انوقت اجر روی اجر میماند.

  24. اگر هر خانه اى به اندازه زندانهاى مخوف و مساجد شهر از لحاظ زیر بنا قوى و امکانات ساختش به همان
    اندازه میبود تعداد کشتگان امروز شاید به ٢ درصد تقلیل میافت و شاید اصلا هم کسى از بین نمیرفت و شما دغدار و من هم به جاى شریک بودن در غمتان ، در شادیتان شریک میبودم .این تعداد را میشد به شاید صفر تقلیل داد اگر ارزش انسان در دنیاى اسلام هیچ نمیبود.
    من بم را ندیده ام ولى میدانم مردمانش همانى هستند که من هستم و کارگران و محرومانش همان زبان را صحبت میکنند که من میکنم . مردم بم قربانى بی مسئولیتى یک حکومت اسلامى شده اند که بر هیچ یک از موازین انسانى ارزش نمیگذارد . مقصر اصلى این رویداد خود جمهورى اسلامى و دولت و بنیادهاى رشوه خوارى ، اعدام ، شکنجه ، سنگسار و مسجد ساز ش میباشد .
    اگر هر خانه اى به اندازه زندانهاى مخوف و مساجد شهر از لحاظ زیر بنا قوى و امکانات ساختش به همان
    اندازه میبود تعداد کشتگان امروز شاید به ٢ درصد تقلیل میافت و شاید اصلا هم کسى از بین نمیرفت . ما میتوانیم جلو همچین تراژدى بزرگ را بگیریم . ما میتوانیم زیر بناهاى خانه ها را محکمتر بسازیم و تنها راه چاره براى ایرانى اباد و مطمئن، نابودى اسلام ،و رخت بر بستنش از سرزمین انسانهاست .
    مرگ بر اسلام و حکومتش ، زنده باد انسان و جان انسان .
    مردم بم !

  25. درد را همه میدانیم درمان کجاست، باور کن تکرار درد برای انانکه حس کرده اند تنها بغض را می شکند.

  26. یوسف جان ان اسلامی که تو از ان گله مندی نه انیست که اینجاست رعایت نکردن قانون اصل را نفی نمی کند، میکند؟

  27. یوسف جان , مشکل در اسلام نیست (من هم مسلمان نیستم) مشکل در انسانهاست. در خودمان است.

  28. : در پی درخواست کمیته هماهنگی سازمانهای غیردولتی زنان و جمعی از ایرانیان مقیم خارج از کشور، شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل، یک حساب بانکی، اختصاصا برای کمک به زلزله زدگان شهر بم بازکرد. از همه کسانی که مایلند کمکهای آنها از طریق سازمانهای غیردولتی ایران صرف تامین نیازهای اولیه مردم بم و بازسازی شهر شود، می توانند وجوه نقدی خود را به این شماره حساب واریز کنند: حساب شماره ۸۰۸۰ بانک صادرات ایران، شعبه میدان اسدآبادی، کد شعبه: ۱۲۳۸، به نام خانم شیرین عبادی ایرانیان مقیم اروپا می توانند کمکهای خود را از طریق شعب بانک صادرات در شهرهای بزرگ این قاره واریز نمایند

  29. از حادثه بم بسیار متاسفم . بگذریم . راستی جناب معروفی این جایزه عجب چیزی بود ها ؟ اصلن فکر نمی کردم ان قدر کودن باشی که ان داستانک درپیتی را انتخاب کنین . همه دارن به ادبیات ک… ر می زنند تو هم روش .

  30. مادام که ما ملت بدبخت و ستم دیده به بدبختی خود خو گرفته ایم و با درد خود خود میسازیم همین آش و همین کاسه است

  31. حکومت دست و پای خود را گم کرده . ۴۳۰ میلیارد تومان جهت زلزه زدگان اختصاص داده . این پول مطمئننا از پول نفت نیست. این پول متعلق به تمام مردم ایران است که باید صرف مردگان شود. نوش داروی بعد از مرگ سهراب!!!
    ولی پول نفت کجاست؟ بانکهای سوئیس . تا به چه کار آید؟؟ چوب و چماق باهاش بخرند بزنند تو سر این ملت . الحق و والانصاف هم که آقا ( خامنه ای) سال گوسفند را سال مردم و نهضت خدمت رسانی به مردم نامیدند . مرتیکه چوپون. خداوندا!!! درست است که هر ملتی شایسته همان سرنوشتی هست که خود به دست خود رقم زده ، ولیکن معجزه ای کن در حق این ملت . یا قاتلان این ملت را نابود کن یا با یک زلزله ویران گر تمام این مملکت را ویران کن!!! یادتون باشه که برای بقای این نظام مقدس حتما در انتخابات با شکوه هرچه تمام تر شرکت کنید تا مشت محکمی بر دهان دشمنان زده باشید تا بدین وسیله حساب کار هم دست خدا بیاد تا دیگه زلزله نفرسته سراغ این ملت !!!! آخه چقده ذلت !!!!

  32. خبری خواندم چندی پیش شاید که نه حتمن برای شما نیز جالب است: جوانان ایرانی در مسابقات بتن و نقش آن در استحکام بنا که در امریکا برگزار می شد مقام اول را به خود اختصاص دادند.
    خود شرحی برای من بنویسید. منتظرم.

  33. سلام…دوست عزیز. من آنجا را دیددم و واقعا نمی دانم چه بگویم. زنده باشید به ما هم سر بزنید.

  34. کاش آنجا بودم
    بین تمام آن ویرانی ها
    بین همه خاطره های مدفون
    کنار مردی که
    چشمانش زیر آوار مانده
    کنار زنی که کودکش را می جوید
    هی فکر می کند
    همان جا بود
    آخرین بار کنار بخاری
    خواب آسمان را می دید.
    آنجا بودم کاش
    کنار آوار هزار ساله خاکم
    کنار دیوارهای فرو نشسته
    پس تاریخ هم ویران میشود؟!
    آه!چه همسایه های مهربانی
    چه بنی بشری
    چه کسی می داند
    چند عضو له شده داریم؟
    چه کسی می داند
    با چند پتو می شود شهری را گرم کرد؟
    که می داند
    با خاک این دژهای در هم شکسته
    چند گور پر می شود؟
    وای
    همه امیدم به همین چند بارو بود
    همین چند دیوار
    می گفتم
    چیزی از خاطرات هزارساله شکوهمان مانده ست
    می گفتم
    هنوز می شود بین قرون قدم زد و
    سرمستانه ترانه خواند.
    زمین سردش است
    سردش است
    بر خود می لرزد
    و خدا اینجا نیست
    تا برای آدمکش
    یک شال گردن ببافد.

  35. ارزش و مقام و منزلت انسان سالهاست که در این مملکت از بین رفته است.. در این دیار.. واحد شمارش انسان ها نفر است.. مثل شتر!.. کسی نمی گوید یک انسان چقدر عظمت دارد.. می تواند چقدر زیبایی بیافریند.. می تواند خلاق باشد.. می تواند عشق بورزد.. می تواند رویا بپروراند.. اینهمه آدم در این مملکت می میرند.. به خاطر توسعه نیافتگی.. به خاطر اینکه در اندیشه و علم و تکنولوژی عقب هستیم .. و نمی خواهیم بپذیریم که عقب هستیم و به کمک جهانیان نیازمندیم.. سرمایه داری را نابود کرده ایم.. همه چیز دولتیست.. و دولت فاسد و ناکارامد.. مردم تنبل و منتظرِ دولت.. مسرولیت را نمی شناسیم.. نسبت به هم بی اعتنا شده ایم.. و دوست داشتن و مهرورزی را از یاد برده ایم.. زلزله برای ما نشانه ایست.. تا به خود نگاه کنیم.. تا کمی بیاندیشیم.. اینهمه پیام در طول تاریخ برایمان می آید.. ولی چشمهایمان را بسته ایم.. حتماً باید فاجعه ای اینچنین جلوی رویمان ظاهر شود تا ببینیم؟… تا چشمانمان از حدقه در بیاید؟.. نمی دانم فردا چه خواهد شد اگر تهران زلزله بیاید.. با کدام مدیریت می توانیم بحران را رهبری کنیم؟.. خیلی عقب هستیم!