خالی‌تر

——-

روزهای یکشنبه کارم همین بود که لباس‌هام را بر بند پهن کنم، روی کاناپه دراز بکشم و آنقدر به پیرهن‌هام خیره شوم تا خوابم ببرد. برلین هیچ‌وقت آفتابی به موقع نداشت و پیرهن‌ها لای دود سیگار و گرمای خانه‌ام آرام آرام تنها می‌شد. تنها و خالی از من. از من هم خالی‌تر، با آستین‌های فرو افتاده…

– رمان تماماً مخصوص

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert