To provide the best experiences, we use technologies like cookies to store and/or access device information. Consenting to these technologies will allow us to process data such as browsing behavior or unique IDs on this site. Not consenting or withdrawing consent, may adversely affect certain features and functions.
The technical storage or access is strictly necessary for the legitimate purpose of enabling the use of a specific service explicitly requested by the subscriber or user, or for the sole purpose of carrying out the transmission of a communication over an electronic communications network.
The technical storage or access is necessary for the legitimate purpose of storing preferences that are not requested by the subscriber or user.
The technical storage or access that is used exclusively for statistical purposes.
The technical storage or access that is used exclusively for anonymous statistical purposes. Without a subpoena, voluntary compliance on the part of your Internet Service Provider, or additional records from a third party, information stored or retrieved for this purpose alone cannot usually be used to identify you.
The technical storage or access is required to create user profiles to send advertising, or to track the user on a website or across several websites for similar marketing purposes.
21 Antworten
جالب بود ….
از شانه های خدا بالا رفتم – با دلهره –
حالا همقد شما شده ام!؟
„سلام“.
سلام /سلام /زیباست /اندام را به حافظه ی دست ها سپردن
زیبا بود
ممنون از ایمیل شما
شاد باشید
بدرود…
سلام عباس اقا ! عرض ارادت .
راستی کجا اشتباه شد ؟ کجا ما راه را گم کردیم و راهی بیابان و هزار تو و شب اندر شب شدیم ؟
کی ما را از مزارع نمک عبور داد ؟
ما که قمرالملوک وزیری و درویش خان و شیدا و ابوالحسن صبا و علینقی وزیری و ایرج و فردین و فروغ فرخزاد و پوران و پروین و عهدیه و فرهاد و داریوش و عارف و ابراهیم گلستان و بهرام صادقی و عباس نعلبندیان و آربی آوانسیان و ..داشتیم . چرا شهیدان و شاهدانی مثل طاهره قره العین و امیرکبیر و گلسرخی و جزنی و چه گوارا و احمدزاده یک دفعه جای خود را به چمران و بهشتی و لاجوردی و نواب صفوی و باهنر و اراذل و اوباش دادند ؟ گناه از که بود ؟ چرا مهرجویی و کیارستمی و افخمی و .. ماندند و تن در دادند و معروفی و فرخزاد و هزاران تن دیگر ، تن در ندادند و به غربت پیوستند ؟
راستی چرا فقط یک حافظ داریم و هزاران رهی معیری و شهریار و فرخی و انوری و……
چرا فقط یک نیما و هزاران سایه و کسرایی و کدکنی و میرشکاک ؟
راستی چرا ؟
به یادتان و با مهر . سوسن .
سلام.
خیلی زیبا بود.
راستی آیا آخرین ایمیل ما به دستتان رسید؟ لطفا بی خبرمان نگذارید.
قشنگ بود.
به نظر من ٬حس لامسه ٬ حس مهجوری است در ادبیات ما. اینطور نیست استاد؟
در صورتی که آدم٬ با سر انگشتانش میتواند معجزه کند.
بامهر
چرا این چند خط مرا به گریه انداخت؟
با تمام وجودم حس کردم. با کمک این موسیقی بینظیرِ وبلاگتان.
ممنون به خاطر هر دو؛ احساس و آهنگ.
من از سنگی که پای یک کبوتر را به خود بسته است بیزارم
من اینجا عاشق آواز و پروازم
من اینجا ….
salam… aali bood … vaghean lezzat bordam … sari be kolbeam bezanid khoshhal mishavam
سلام. نمیدونم از اینهمه احساس چی بگم….
فقط همیشه باش و همیشه یاری کن . زیباست بی واهمه قدم زدن….
اما کو . شجاعت….؟؟؟؟؟
چه زیباست
همین و بس
دلم گرفته است
دلم عجیب گرفته است…
آن روزی که چشمانت به من گفت
لبخندت به من خیره شد
عشق بر من وزیدن گرفت
آن روزی که دستانت با دستانم همآغوش شد
کلماتت بر تن من نوازش
عشق در من آفریده شد
سلام . آقای معروفی من همچنان منتظرم که خبر گفتگوهای شما در رادیو فردا ( کلاس از راه دورتان ) را بشنوم . من چند بار براتون میل فرستادم و آدرس پستی شما را خواستم اما جوابی نرسید . یعنی نه ؟
سلام
آدرس پستی من
Abbas Maroufi
Kant Str. 76
۱۰۶۲۷ – Berlin – Germany
[email protected]
همیشه پیروز باشی. جناب معروفی داستان بنویس!داستان
بسیار پرطنین و زیبا بود.
همه ی شب ها به چشم همه ی ادم های دنیا تاریک نیست..
بعضی شب ها برای بعضی ادم ها پر از ستاره و شبنم و نورند.
شب شما هم سرشار است؟
خوش به حال اون ستاره ها و شبنم ها و نورها که قدم های شما را خیر مقدم می گویند…….
((قدم)) بر میدارم
((روشن))!
عاشق،
پر شور
در رگِ هر ثانیه ام جاری:
خونِ نشیطِ احساس
و روحم عجین!
با یک روح باستانی
باستانیِ ایرانی
…
قدم بر میدارم
روشن!
((سوت)) نمیزنم!
ولی لبریزم از ((واهمه))!
برای تو
و آنانی که به سانِ تو اند
دلهاشان: مخملِ واژه
انگشتهاشان: نورِ هدایت
…
قدم بر میدارم
روشن!
سوت نمیزنم!
ولی اما…
لبریزم از واهمه!
از برای نویسندگان،
از ((دره))
و ((اتوبوسِ ارمنستان))!
…
استاد!
اندامِ چشمانم را،
و روحِ ایرانم را
میسپارم
به حافظه ی دستانت
سرمستشان کن!
من عاشق نویسندگانم!
آقا شما بیا و فقط شعر بگو!
روشن باشی!
آقا سلام چندی است که رمان سمفونی شما را خوانده ام و با شما حرف ها دارم