جستجوی خود

من عاشق انسانم. عاشقی که شکست‌خورده نیست، و هنوز امیدوار است.
قدرتم را می‌شناسم، و فقط بر اساس آن پرهام را باز می‌کنم. ضعف‌هام را می‌دانم، و سعی می‌کنم بر آنها چیره شوم.
حس یاد گرفتن کودکانه‌ترین بخش وجودی من است. اما با همه‌ی چیزهای گفته شده و پنهان مانده؛
من چیزی نیستم جز جستجوی خودم.
سال ۲۰۰۹ آغاز شده، برای همه‌ی شما آرزوی سلامتی و خوشبختی می‌کنم، آرزوی شادی و آزادی. آرزوی پایان جنگ.
با اینهمه امید، تلخم. ویرانم. مبهوتم. دل‌مرده‌ام. از این خبر می‌روم به آن گزارش. رژیم اسراییل با هر بمب یک درخت نفرت می‌کارد. نظامیان حماس هم مردم بی پناه را به مثابه سنگر گرفته‌اند. دنیای بدی ساخته‌اند، با فروش و مصرف اسلحه روی اعصاب و احساس مردم دنیا راه می‌روند. بعد که وقتش شد می‌نشینند سر میز مذاکره. 
کاش  آه یک کودکی کارساز شود، که می‌شود. این آخرین امید من است. 
2296_424.png    
اسامه حمدان، نماینده حماس در لبنان در کنار عباس زکی، نماینده جنبش فتح در لبنان در تجمع اعتراض‌آمیز در برابر ساختمان سازمان ملل در بیروت. (نقل از زن فردا)
من حالا دارم به این عکس از سران حماس نگاه میکنم که پوستر صدام حسین را علمکش کردهاند و زیر آن ایستادهاند تا حق شان را از سازمان ملل یا حقوق بشر بستانند. من از کی باید دفاع کنم؟ از عاشقان جنگطلب صدام؟ و برای کی گریه کنم؟ برای بچههایی که به مثابه کیسه شن مورد استفادهی این جنگطلبان قرار میگیرند؟ از زنان ستمدیدهی غزه که هر دو سوی ماجرا داغدارشان کرده، هم کیسههای شن، و هم شلیککنندگان پوشک؟
من از کی باید دفاع کنم؟ از رهروان صدام حسین؟ من مبهوتم. مبهوت. مبهوت…

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

186 Antworten

  1. اینها که نوشتید من رو یاد خاطره ای انداخت. نزدیک دانشگاهم (که جای خوب شهر است) رفتم قهوه بخورم که هم صحبت مرد میانسالِ بی خانمانی شدم. از من پرسید چه میخوانم. گفتم فلسفه، فلسفه ی سیاسی. با نگاه پر از سوال و بچه گانه ای ازم پرسید: در دانشگاه به شما چی یاد میدن؟ یعنی می خوام بدونم به شما میگن که همه چیز در این مملکت درسته؟ درسته که قشری از مردم اینقدر بدبخت باشند؟
    اون لحظه دقیقا حس کردم درون چاه سیاهی سقوط کردم. اون مرد قصد و منظورش ناراحت کردن من نبود، واقعا سوال داشت و از منی که دانشجوی مملکتش بودم میپرسید. که بداند نسل ما چه طور فکر میکنیم. و من گفتم: نه. به ما هم میگن که درست نیست. قرار است به ما یاد بدهند که کجایش خراب است. استاد های من هم همه اعتقاد دارند که بعضی جاها ناجوانمردانه خراب است.
    پرسید میخواهم چه کار بکنم. گفتم می خواهم درس بدهم و کتاب بنویسم.
    پرسید: می خواهی کتاب بنویسی؟ فلسفی ای بیاوری که دنیا را عوض کند؟
    نتوانستم جوابی بدهم. ولی از آن روز احساس میکنم آن مرد با حرف ها و نگاهش بار بزرگی بر دوش من گذاشت که تا می توانم باید تلاش کنم که دنیا را برایش عوض کنم.
    —- توی گلوم مونده بود. باید به کسی میگفتم.
    سال نو شما هم مبارک آقای معروفی.
    ——————————————–
    همینه شهرزاد عزیز
    گاهی یک کوله بار میاد روی دوش آدم که سنگینیش تا ابد می مونه.
    امید که بارهای شادمانه هم به دوش بکشی.

  2. گوسفندی برد این گرگ مزور هر روز
    گوسفندان دگر خیره در او می نگرند

    سال نو مبارک عزیز تو بسهم خود غم و درد کشیده ائی به سهم شادیت هم
    فرصتی قائل شوید

  3. چه خوب است که قدرت و اندازه های خود را می شناسید. هر چه این دنیای ما می کشد از عدم تعادل انسان هاست. سال نوی شما هم مبارک.

  4. آقای معروفی، سلام.
    من از ایران برای شما می نویسم، برای شما که آیدین اورخانی را به من معرفی کردید. اورهان، آیدا، یوسف و پدر.
    از ایران، از ایرانی که کم ندارد آیدین هایی که پدر آشیانه آنها را به آتش کشیده است. کم ندارد اورهان هایی که برای کشتن برادر قیام کرده اند. کم ندارد
    آیدا هایی که خود را آتش زده اند. کم ندارد یو سف ها …
    امیدوارم سرانجام اورهان ها همان شورابی باشد و آیدین ها با اینکه سوجی اما پیروز.
    دلم گرفته است و پناهی ندارم جز :
    روزی ما دوباره کبوتر های مان
    را پیدا خواهیم کرد و مهربانی
    دست زیبایی را خواهد گرفت .
    روزی که کمترین سرود
    بوسه است .
    و هر انسان برای هر انسان
    برادری است.
    روزی که دیگر در خانه هایشان
    را نمی بندند .
    قفل افسانه ای است و قلب
    برای زندگی بس

    و من آن روز را انتظار می کشم
    حتی اگر روزی
    که دیگر
    نباشم …
    سال نو مبارک
    ——————————
    ممنونم احسان عزیزم

  5. با آخرین امید هم می توان سال ها دلخوش بود.
    سال نوی شما هم مبارک.
    از هر چیزی بهترین ها را برایتان آرزو می کنم

  6. پیغامتون رو خوندم استاد!
    گاهی وقت ها همین یک سطرهاتون هم
    می تونه چهار ستون بدنم رو بلرزونه!
    نمی دونم از ذوق
    یا از خودخواهی
    یا از غرور
    به هر حال از هرچی باشه تو پوست خودم نمی گنجم حالا!
    مادر به همراه خواهرم برای تعطیلات عید رفته ان فرانسه.
    توی همین هفته باید برگردن اما به فرانکفورت!
    ازشون می خوام که از طرف من بیان دیدنتون
    هر چند که گمون نمی کنم حتی اونا هم بتونن نگاهتون رو برام نقل کنن!
    به هر حال مرسی از توجهتون
    vielen dank

  7. سلام آقای معروفی
    با تبریک سال نو ی میلادی و آرزوی صلح و دوستی … به همان زیبایی که شما سرودید که کاش آه کودکی……..
    شاد باشید و همیشه این گونه عاشق.

  8. سلام…
    از طریق دوست خوبم حسین جعفریان با اینجا آشنا شدم…
    عجیب جایی است… گویا بدجور اعتیاد آور هم هست!!!

    با آرزوی سالی سرشار از امید و لبخند… فقط یک نکته بگویم و بروم:
    این لینک های آموزش داستان نویسی در رادیو زمانه بوده و متاسفانه فیلتر است…
    نمی شود در گوشه ای از همین سایت آنها را بگذارید؟!
    ممنون می شوم(یم!)

    ————————————-
    آقای صالح پور
    سلام
    یک لینک برای داخل ایران سمت راست همین صفحه هست

  9. سلام آقای معروفی عزیزم،
    مثل این است که من این حرف‌ها را گفته باشم! اینقدر نوشته‌ی شما به دلِ من نزدیک است یعنی حرفِ من هم همینه. گریه کردم وقتی این قسمت را خواندم:“با اینهمه امید، تلخم. ویرانم. مبهوتم. دل‌مرده‌ام.“ خودم را در شما دیدم.
    باز هم با امید به آینده‌ی بهتر درسال نو برای شما و دنیا.
    مرسی
    پرستو

  10. سلام آقای معروفی عزیز
    سال نو میلادی بر شما هم مبارک
    امید دارم پیام آور صلح و دوستی مسیح مقدس الگویی باشد برای این ننگین آدمها
    در جنگ بین قدرتهای پوچ و تعصبهای کور کورانه تنها کسانی آسیب میبینند و قربانی می شوند که بیگناهند
    دو سر باز که در روی هم می ایستند و به هم شلیک میکنند نه هم دیگر را میشناسند نه کینی از هم دارند فقط تسلیم خواسته فرمانده های خبیث خود هستند
    ما هم مثل شما تنها امیدمان آه های کودکانه و ناله های مادرانه و ضجه ی هزار هزار بیگناه هست ………..
    ممنونم که به تمام مسائل میپردازید
    با تمام وجود دوستدار شما هستم

  11. دیروز ، خبر سیمای ایران تصاویری را نشان داد که گوینده ی اخبار قبل از پخش تصاویر از جعبه ای که این روزها همه اش جنگ است و جنگ ، گفت : “ تصاویر امشب به قدری دلخراش و تکان دهنده است که پیشاپیش از شما بینندگان عزیز عذرخواهی میکنیم “ ؛ و مگر همه شب و هر شب همین نیست !؟ مگر فقط دیشبی ها دلخراش بود و الباقی دلنواز !؟ انگار زخم و خون و حجم اینهمه آوار و غیره و غیره دیگر تکان دهنده نیست و از فرط تکرار ، عادی شدند . مگر همین جنگ ، اصلاً همین واژه اش ، این همه زشت و بد قیافه و بدقواره نیست ؟!
    آقای معروفی ، نوشتید “ کاش آه یک کودکی کارساز شود، که می‌شود. این آخرین امید من است. “
    و من میگویم : چه دل ِ قرصی دارید ، شاید اگر من بودم ، می نوشتم :‌ کاش آه یک کودکی کارساز شود، که می‌شود ؟؟؟ این آخرین امید من است .
    شما که من نیستید ، من که شما نیستم .

  12. سلام جناب معروفی
    سال همیشه نو می شود اما آدم ها نه.
    زمان از آدم ها سنگ می سازه.
    جماعت بزرگی از آدم ها دارن خیلی شیک و مرتب و مدرن، گذشته هایی رو تکرار میکنن که براشون نگذشته و هنوز تازگی داره.
    دسته ی دیگری از سنگ هام هستند دارن قلت می خورن. یکی به جلو، یکی به عقب، یکی هم معلوم نیست به کجا!
    تو این گیر و دار دلم میخواد سنگی باشم که تو رودخونه می افته.
    ————————-
    چه خوب نوشتی آرش عزیزم
    من اینجا به وضوح می بینم که همین جامعه ی آلمان با چه خشونتی اداره میشه.
    کافیه فقط یک بار پول برق رو دیر بپردازی یا مشکلی برات پیش اومده باشه، من اینو تجربه کرده ام که چهل و هشت ساعت توی تاریکی و سرما و برهوت سر کنم، و هیچ اتفاقی برای کسی نمی افته.
    اون هم منی که تا به حال یک سنت از اینها کمک دریافت نکرده ام. هزینه ای براشون ندارم، و مالیات می پردازم.
    بانک ها، وکیل ها، همه جا، حتا یه باشگاه ورزشی با خشونت پول اداره میشه.
    با اینهمه، من هنوز امیدوارم، چون تو هستی.
    عباس معروفی

  13. سال نوی میلادی شما مبارک ..
    از کشتن بیزارم .. از کشتار بیزارم .. کشتن روح و جسم و جان دیگران .. از خشونت بیزارم .. از همه انواع خشونت بیزارم ..

  14. امید؟ تا وقتی انسان هست، جنگ اجتناب ناپذیر است اقای معروفی عزیز، چه خوب که از من تلخ تر و ویران ترودل مرده تر نیستید، این جا همه چیز مفهوم خودش را از دست داده…. مرسی که دل نوشته هایتان حرف دل ماست.
    سارا
    ——————
    سارا جان
    نسل تازه ی اروپا داره دوپاره میشه، یک بخش ضد جنگ، و یک بخش تماماً جنگی.
    کی برنده میشه در نسل بعدی؟ خدا می دونه. مشکل جهان تا بیست سال دیگه پول و شغل خواهد بود. و جنگها پول و شغل ایجاد می کنن. عراق رو امریکا و اروپا شخم زدن، حالا دارن می سازنش. مثلاً بلژیک پل ها رو می سازه، هلند راه ها رو، آلمان ساختمونا رو، و همینجور بگیر برو جلو. به قول مادر خطاب به اورهان: «بی شرف کی بود؟»
    همون کسی که بمب شیمیایی رو توی منطقه ی ما آزمایش کرد. حالا هم که برادر شدیم.

  15. aghaye maroufi sale noye shoma ham mobarak.kashki mishod ye kari kard ke inghard koodakane bigonah koshte nashan.kashki mishood.cheghadr jang? pas key sabre khoda sar miad? aslan khoda vojood dare? na shayadam hast vali tarafdare adamkoshast.khaseam. kashki mishod raft ye kahkeshane dige.
    be har hal sale 2009 shoma ham mobarak

  16. دیروز با دوستی در اروپا در باره جنگ و مسئولیت هنرمندان حرف هائی داشتیم. می گفت هنرمندان ایرانی سرشناس در خارج در صف اسکار و جوایز و نام و نشان اند و از هیچکسی بانگی هنرمندانه بر نخاست. آنها می ترسند از لابی ها زهر چشم ببینند ووووووو ….اسم همه هنرمندان را که آورد. نوبت به شما و عزیز دیگری که می دانید برایم یک فرشته است گفتم: اشتباه فکر می کنید. باسی و آن فرشته در این لیست نمی گنجند. خندید و کلی حرف و بقول خودش فاکت و مدرک. گفتم یادت باشد آنها اسلحه بدست ندارند. آنها قلم به دست دارند. ژان پل سارتر. سیمون. مارگرت. ایسابل .گابو. گالیانوووووو…. را مثال آوردم. قانع نبود. البته با گریه حرف می زد و دلش از عالم و مافیها پر خون بود. به هر روی آفرین همین چند سطر شما هم نشانه ی دلواپسی شما از حقوق بشر و انسان و این کره ی خاکی در حال گداختن است. این هم شعر محمود درویش در مورد غزه که در سال های قدیم سروده در مبارک باد سال جدیدی که کباده کشان اروپائی حقوق بشر برای سلامتی عیسای مسیح کبایه های شراب بالا می برند و شرم ندارند و در زادگاهش حمام خون راه انداخته اند و انتقام تازیانه ها و بر صلیب کشیدن عیسا را از کودکان فلسطینی و اسرائیلی می گیرند. اروپائی ها با تاریخ زشت جنگ ها و تبعیض نژادی دشمن کودکان فلسطینی و کودکان اسرائیلی اند. البته سیاستمداران بی عاطفه اروپائی را می گویم نه ملت های دوست داشتنی اروپا را.
    محمود درویش :
    „نه تبعیدگاه بدونِ وطن معنا می‌یابد و نه وطن بدونِ تبعیدگاه‌. زیرا در هر وطنی تبعیدگاهی هست و در هر تبعیدگاه چند بیتی شعر.
    هنوز بازنگشته‌ام. هنوز راه پایان نیافته، تا به استعاره بگویم سفر آغاز شده است‌، ‌وطن را می خواهم ، غزه را ، وطن یعنی همین احساسی است که اکنون دارم. راه پایان نیافته تا به استعاره بگویم سفر آغاز شده است‌. پایانِ راه شاید آغاز راهی دیگر باشد و بدین‌سان دوگانه خروج و ورود تا بی‌کران خود را می‌گستراند‌. . تنها در سخنِ پیامبران داس‌ها جای شمشیرها را می‌گیرند. داس‌های ما، اما در دفاع ،از پیوندِ ابدی روستائیان خوش قلب و یگانه زمینی که می‌شناسند و در دامانِ آن زاده شده‌اند، شکسته شد‌. داس‌های ما، در جنگ با بیگانگانِ تا بُنِ دندان مسلح، شکسته شد . بیگانگانی که هواپیماها و تانک‌ها به عشقِ دیرینه آنان به «سرزمینِ موعود» مشروعیت بخشیدند..
    وطن را می خواهم ، غزه را ، همان معنی خوش احساس فعلی ،
    درنگ کن که وطن همین‌جا است‌. “
    “ محمود درویش شاعر فلسطینی“
    ————————————
    محمود دهقانی عزیزم
    من حالا دارم به یک عکس از سران حماس نگاه می کنم که پوستر صدام حسین را علم کش کرده اند و زیر آن ایستاده اند تا حق شان را از یونسکو یا حقوق بشر بستانند. من از کی باید دفاع کنم؟ از نوچه های لات جنگ طلب صدام؟ و برای کی گریه کنم؟ برای بچه هایی که به مثابه کیسه شن مورد استفاده ی این جنگ طلبان قرار می گیرند؟ از زنان ستمدیده ی غزه که هر دو سوی ماجرا داغدارشان کرده، هم کیسه های شن، و هم شلیک کنندگان پوشک؟
    مبهوتم محمود عزیزم. مبهوت.

  17. شرح این قصه مگر شمع برآرد بزبان ورنه پروانه ندارد بسخن پروائی
    عه تا:
    درود و سپاس به شما که وقتتو گذاشتی واندیشه به ابراز سپردی .به پاس احترام سه کامنت خصوصی وکامنت آخر آقای معروفی
    ازبقیه دوستان دعوت شده و نشده برای اظهار نظر در خصوص این پست صمیمانه تقاضا میکنم ضمن قبول پوزش و تشکر من در هر مورد دلخواه غیر از این مورد( گارد دفاع یا حمله) اظهار نظر فرمایند که این پست بسته شد
    ———————————————
    عه تای عزیزم
    من هم ممنونم. امیدوارم جنگ اول به صلح آخر مستدام گردد.
    منتظر یک داستان خوب، و همه به خاطر „بی دقتی شما“، و „عصبانیت من“. و دیدید که نمی ارزد. حالا هردو یاد می گیریم که دقت کنیم و عصبانی نشویم.
    به هرحال منو ببخشید. همین دو سه ساعت پیش دکتر آمد به بالینم، و حالا بهترم. دیگر درد ندارم.

  18. ا. م. شیزلی
    اینک، یک هفته است که اسرائیل، فرزند خلف آمریکا و انگلیس، بزرگترین زندان باز جهان، غزه را، بعد از سالها محرومیت و گرسنگی و تشنگی دادن، بر سر یک و نیم میلیون نفر ساکنش ویران می کند و هر روز بر شدت حملاتش می افزاید. در شرایطی، که آتش و دود و خاک بر آسمان بلند است، اجساد انسانها تکه- پاره می شود، زیر آوار می ماند، عده زخمی ها و کشته شدگان به سه هزار نفر نزدیک می شود، آمریکا و انگلیس، همچنانکه در جریان حملات ٣٣ روزه اسرائیل به لبنان، از تصویب قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحذ مبنی بر قطع حملات اسرائیل به مردم غزه جلوگیری کردند. به این ترتیب، بار دیگرعجز و ناتوانی سازمانها و نهادهای بین المللی و دولتی با وضوح هر چه تمام تر آشکار شد.

  19. عباس معروفی عزیز
    سلام.
    وقتی از دکتر حرف می زنی نگران می شوم. لطفا مراقب خودتان باشید.
    من فکر می کنم به مظلومیت انسان و انسانیت باید گریست. برای ما که در جستجوی صدایی میان دو سکوت قبل از تولد و پس از مرگ هستیم چه زیبا راه را نشان دادی؛ „انسانی در جستجوی خود“ و یا آن طور که گاندی می گوید: „تو باید همان تغییری باشی که آرزو داری توی دنیا ببینی“
    /You must be the change you wish to see in the world/gandhi
    معروفی بمانید.
    ——————————–
    سلام داود عزیزم
    چند روزی پهلو درد شدید داشتم که فعلاً خوبم. چیزی نبود، شاید فشار کار و فشار این روزهای نکبتی اسراییل.
    کمی هم سختی زندگی که شب و روز باید دوید. امشب البته کمی رمان نوشتم، و حالا که با تو حرف می زنم آرام و خوبم.
    و همین. ممنون
    عباس معروفی

  20. سلام آقای معروفی بسیار عزیز و دوست داشتنی
    با دیدن پاسخ شما آنقدر خوشحال شدم که فریادی از شوق کشیدم و باورکردم که انسانیت و عشق به انسان چقدر در وجود شما اصیل و ریشه دار است نویسنده ای چون شما تک تک کامنت هایش را می خواند و برای هر کدام جوابی به فراخور حال می نویسد خیلی خیلی ممنون آقای معروفی منظور من همان لینک برای ایران است که باز نمی شود.
    درمورد غزه و جنایت های درد آوری که در آن اتفاق می افتد و بهره برداریهای سیاسی که از کشتار کودکان بی گناه صورت می گیرد من هم مبهوتم و از سیاستی اینچنین بیزار
    پایدار باشید
    ———————————–
    من هم از شما ممنونم.
    حالا دیگر داشتم می رفتم بخوابم.
    صبح نزدیک است
    عجب! این جمله ی آخری سیاسی از آب در آمد. و من منظوری نداشتم. شاید با همین امیدهاست که گاه لبخند می زنیم: صبح نزدیک است. نه؟

  21. جنگ بد است. حتی اگر به نام خدا باشد. حتا اگر در طبیعت باشد. شاید جنگ است که خدا را تحت‌الشعاع انسان قرار می‌دهد. جایی که انسان می‌تواند عادلانه رفتار کند و بر خلاف غرایز ویرانگرش رشد کند.
    به تاریخ که فکر می‌کنم اقیانوسی از خون پیش چشمم مجسم می‌شود. می‌خواهم فردایم آبی آبی باشد. فردا از آن خدایان جنگ‌طلب نیست. فردا از آن انسانی است که بر ضعف‌های خویش و طبیعت پیرامونش فایق آمده است.
    ————————
    عزیزم حمیدرضا
    شهری که در آنی زمانی شخم زده شد.
    و بابا چطوره؟
    مراقبش باش

  22. سلام آقای معروفی
    گویا همه چیز به شکل ازلی – ابدی اش در جریان است.
    من دیشب سمفونی مردگان را می خواندم. این بار سوم بود.
    نمی دانم چند هفته پیش بود که برایتان ایمیل فرستادم ولی هیچ جوابی
    از شما دریافت نکردم. جوابی در همین حد که “ اشتباه می کنی “
    البته فکر نمی کنم شما اینگونه و با این پاسخ دادنها زیسته باشید.
    آمدم که تنها بگویم آن روز که ایمیل دادم و در پایان امضا زدم ( موومان چهارم
    جدال اورهان با یوسف) اشتباه کردم . موومان یکم ۲ بود. دیشب اشتباهم
    را فهمیدم.
    شادی باشد!
    ——————————–
    ممنونم پیمان عزیز
    به ای میل جواب دادم. و متوجه این اشتباه لپی شدم و مهم هم نیست. در ای میلم فقط ازت تشکر کرده بودم.

  23. سلام آقای معروفی عزیز
    سال جدیدو بهتون تبریک می گم همین طور به پونه عزیزم که این روزا بد جوری براش دلتنگم . این شعر زیبای شمس لنگرودی رو از همین جا به شما و پونه عزیزم تقدیم می کنم
    دوستت دارم
    وعشق تو از نامم می تراود
    همچون شیره تک درختی مجروح
    در حیاط زیارتگاهی…!
    با عشق
    مهشید
    ——————————-
    مهشید مهربانم
    امیدوارم یه روز شعر خودت رو بخونم.

  24. سلام آقای معروفی
    ما نیز به تصاویر و اخبار خیره می شویم و مبهوتیم. انسانها در همه جای دنیا مبهوتند که جنگ تا کی؟ نمی دانم چه می شود و چه خواهد شد اما بسیار کدرم. در ایران در همان خیابان شریعتی که روزگاری قدم می زدیم و از بوی محله های قدیمیش لذت می بردیم …الان قدم یه قدم مردانی پاس می دهند که سه برابر من قد دارند و روی آستینشان نوشته پلیس دستگیری.آمده اند تا اخلاق اجتماعی ما را ارتقا ببخشند!!!
    من از راه رفتن در خیابان می ترسم. آرامش ما کجا رفته؟
    ———————————–
    از وحشت، رنگ به رنگ پلیس و بپا و مراقب و مفتش و مأمور و پاسدار و پاسبان می گمارند سر ملت.

  25. ضمن تبریک سال نو خدمت استاد عزیز؛ ضمن تأیید و احساس همدردی با شما؛ در مورد سیاستهای همین ایران خودمون در قبال غزه و مسئله فلسطین می‌خوام بگم که:
    میان دو کس جنگ چون آتش است
    سخن چین بدبخت هیزم کش است
    —————————
    همینطوره حسین عزیز
    این قافله هم می گذرد.

  26. سال نو میلادی مبارک…
    من هم امیدوارم صلح جایش را با جنگ عوض کند.این جنگ ها همه اش بازی های سیاسی است.و مردمی که این بین بازی می خورند و با جونشان بازی می شود…
    ————————-
    سال جدید را برایت سرشار از آبادانی می خواهم

  27. سلام.
    بعد که وقتش شد می‌نشینند سر میز مذاکره.
    این جمله روی مغز من رژه می رود. نظام وار. اینکه بعد…
    وقتش که شد… یا اگر وقت شد…
    بعد بعد بعد…وقتی همه به خاک و خون کشیده شدند، سر و تهش را به هم می آورند.
    گریه های بریده بریده.
    ——————————-
    بعد هم میگن: زهر طرف شود کشته، سود اسلام است

  28. آقای معروفی ..
    سال جدید بر شما سالی سرشار از واژه های باشد که دورتادورش عشق موج می زند نه جنگ ..نه خون … که این هارا با همین عشق است که می توان طاقت آورد .

  29. من از انسان باید دفاع کنم، از بشریتی که توی گوشه و کنار جهان دارد زخم می خورد، جان میدهد…
    صائبا!
    از عمر سالی گذشت عید کنیم!

  30. من از انسان باید دفاع کنم، از بشریتی که توی گوشه و کنار جهان دارد زخم می خورد، جان میدهد…
    صائبا! ببین هنوز هم:
    مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند!

  31. سلام بر استاد عزیز
    سال نو بر همه مردم جهان مبارک باشد هرچند که ما چندان از حال و هوای برفی ان لذت نمیبریم و مثل ادمهایی که چیزیی کم دارند مدام به طرز کودکانه ایی انرا با عید نوروزمان مقایسه میکنیم تا بلکم دلمان را ارام کنیم ارام نمیشود اما خنک میشود…..
    بگذریم این روزها دیدن مردم به خاک و خون کشیده ایی که اسراییلیان انانرا سرسختانه مورد نوازش قرار دادند اشک و اه مرا! هم دراورده ولی بهتر است سیاست را به اهلش واگذاریم …..
    ————————————–
    یک سفر می رفتی اردبیل، آبگرم گاومیش گلی، سرعین، هم برف بود و هم آدم های مه آلود.

  32. من دارم برای صدایی کامنت میذارم که از „آمریکا“ شنیدم: ما انجمنی رو که پایه هاش روی خون بنا شده باشه نمی خواهیم!
    جرات نمی کردم کامنت بذارم.. گذاشتم
    یه بار دیگه یه مرز رو شکستم!
    ————————————-
    سیزیف جان چرا جرئت نمی کردی؟ از کدوم انجمن حرف می زنی؟
    کاش روشن تر می گفتی، یا کاش هوش من کمی بیشتر از اندازه ی لولای در بود.

  33. سلام.
    من تازه با اینجا آشنا شده ام
    خیلی باید بیایم و بروم
    خیلی باید یاد بگیرم
    ممنون و سپاسگذار از شما

  34. آقای معروفی عزیز، سال نو شما مبارک.
    می دانید، به این می اندیشیدم زنده گی همینش جذاب است که همیشه زمان بی توجه به این که چه اتفاقاتی در گوشه و کنار هستی می افتد به پیش می رود و ما را با خویش همراه می کند، چه آنقدر خوشحال باشیم که نخواهیم زمان بگذرد و چه آن قدر در اندوه غرق باشیم که نخواهیم آینده را ببینیم، زمان همچنان به پیش می رود چه بر انانی که غرق در شادی سال نو هستند و چه آنان که درگیر جنگ خونین اند، همه به یک اندازه آلوده زمان می شوند، و سال نو بدون توجه به این که کسی منتظر آمدنش باشد می آید و ما بدون توجه به فاجعه ای که در کنارمان رخ می دهد سال نو را به هم تبریک می گوییم و این یعنی زنده گی. چندی پیش به کنسرت آقای علیزاده رفته بودیم که بسیار دل انگیز بود، زنده گی انسان را تصویر می کردم با تکه های کلیدر و نی نوا نمی دانید چه حالی بودم، خیلی فراتر از خویش، خیلی خیلی، به همه می اندیشیدم و در حسرت تنهایی انسان ها می گریستم، دوستانی که کنارم نشسته بودند نیز، در ته ردیف ما دختر بود که پدرش را با خود آورده بود، پدری نه چندان سالخورده ولی به راستی کمتر فروغی بود در چشمانش، به کمک عصا راه می رفت، سال گذشته در یک تصادف وحشتناک به کمک شانس زنده گی اش را حفظ کرده بود ولی توان پاهایش را به شکرانه تقدیم کرده بود.وقتی برمی گشت چشمان قرمزش برق می زد و گویی عصا از پی اش می دوید. در انتهای ردیف جلوی ما کسی بود که ناجوان مردان دزدیده بودند سلامت را از وجودش سالها قبل، حتمن می شناسیدش، یکی از مردان دولت بود آن هنگام، نمی دانم آن تیر را به هدف جانش زده بودند یا نابودی بخشی از زنده گی اش ولی اگر می دیدش می فهمیدید که به راستی ناموفق نبوده اند، گرچه زنده بود ولی خیلی خیلی ناتوان می نمود ، او نیز شاد بود از شنیدن موسیقی، داو همه را فراموش کرده و در این نغمه غرق شده بود، جالب بود برایم، زنده گی هر جور بر تو بگذرد باز حتمن جایی برایت شادی را به ارمغان خواهد آورد. این فکر هیشه من است که در اکثر زنده گی های اطرافم پاسخ می دهد ولی براستی در نزد آدمیان گرسنه ، بچه هایی که در جنگ ها می میرند، در جایی که اینهمه فاجعه رخ می دهد آیا چنین واقعیتی جاری ست؟
    نگاه که می کنی می بینی فجایع در دنیا کم اتفاق نمی افتد، گویی هر روز به جای پیشرفت تمدن عقب گرد می کنیم، توهم همیشه گی من این بود که دنیا به سمت جلو حرکت می کند و آدمیان در حال رشدند و انسان تر می شوند ولی حالا نمی دانم، در بهترین حالتش می توانم به خود بگویم آری دنیا به سمت درستی پیش می رود ولی خیلی کند، خیلی خیلی کند.
    ———————————
    کاشتن درخت کند پیش می رود، ولی سبز و آبادی می سازد.

  35. این روزها همه جا شلوغه..یه جا محرمه و همه در گیر تر از همیشه…دختر و پسرایی که به قول خودشون دارن تو فستیوال محرم و انتخابات شرکت می کنن…مسخره اس…همه چیز ادا شده…
    یه جا جنگ و بکش بکش ..اونقدر که اگه نباشه دهنمون از تعجب وا می مونه….
    یه جا مال مردم و می خورن و خونشونو تو شیشه می ریزن…یه جا از روی بی دردی چشم سگ خونگیشونو لیزیک می کنن….
    چی بر سر ما اومده…
    چی داره می آد…
    مرد جان قراره چی بشه؟
    خوبین شما؟

  36. سلام استاد بزرگ
    ممنونم که به روز کردین
    گرچه این بار خیلی دلگیر بود..
    خیلی مخلصیم
    ———————————–
    محمد جان
    گاهی بی آنکه بخواهی روزگار زهر می شود ثانیه ها

  37. چطور می توانم نوشته هایت را بخوانم ولی بر قلم بوسه نزنم؟
    چطور می توانم عمق بیکران سخنانت را نشنیده بگیرم و آسوده سر بر بالین بگذارم ؟
    ای کاش می توانستم به سادگی تو، از درد وجودم بگویم ..
    ای کاش می توانستم فریاد برآورم که بزرگترین آرزویم شادی تو و تمام نویسندگانی است که از عشق می سرایند .
    —————————————
    پارمیس عزیزم
    از لطف شما ممنونم.
    و با معذرت من چند کلمه از نوشته تان را کمرنگ و بی رنگ کردم.

  38. سلام.
    خدا ذلیلشان کند که استاد ما را هم مبهوت کرده اند.
    راستی استاد حال من حالا خیلی خوبه.عصری رفتم شهر کتاب، پیکر فرهادتان را گرفتم.الان هم گذاشتمش روی میز جلوی چشمم و خیلی شوق و ذوق دارم که زودتر بخوانمش.حس خوبیه.شبیه حسی که وقتی بچه بودم قبل از باز کردن یک کادوی تولد داشتم.

  39. درود
    جناب معروفی عزیز با نوشته هاتان تلخی این روزگار سیاه را بیشتر با ما آشنا کردید …
    امروز اینوری فردا آنوری ..هر آنور که باد بوزد و صلاح باشد ..این یعنی سیاست سیاست کثیف..مانند کف روی آب که ماندنی نیست.. و اینگونه است که من از سیاست متنفرم .در مورد حماس و سرانش هم هرچه بود که گفتید و چه می توان گفت جز افسوس بی پایان ..که مسئولین نظام ما ( براستی برای ماست؟) دم از حمایت از چنین کسانی می زنند و ننگی تاریخی را برای نام ایران می خرند ..
    و اما باید امیدی داشت ..در جهان ما دو جریان کلی وجود دارد ..یکی جریانیست که بی وقفه سعی در تخریب آخرین نشانه های انسانیت دارند و دیگری جریانیست که سعی در آبادی دنیا دارد و من همواره سعی براین داشته ام که در دسته دوم باشم و امیدوارم که تا آخرین نفس در این راه تلاش کنم ..
    استاد عزیز ..چشمهایتان بهاری
    ——————————
    فریاد عزیزم
    دلت بهاری. و ممنون از لطفت.

  40. سلام استاد
    سال جدید را خدمت شما تبریک می گویم، البته اگر هنوز سال جدیدی برایتان مانده که امیدوارم مانده باشد…
    منتظر آثار جدید شما هستیم و به امید روزی که جایزه نوبل را برای اولین بار به دست آورید…
    —————————–
    سینا جان سلام
    ممنون از لطف و احساست.
    نوبل من چشم های پر امید شماهاست، و همین ارتباط احترام آمیز.
    ولی هیچ چیزی مانع از این نمیشه که یک رمان خوب ننویسم.
    تلاش می کنم .

  41. حضرت آیت الله العظمی صانعی: کربلا و عاشورا به عنوان یک نماد، مظهر تنفر از ظلم و ستم است. عشق به عاشورا، ریشه خشونت را در جهان انسانی میخشکاند و علاقه به مظلوم را در تمام وجود ما سرشته میسازد .

  42. افاضات […] همیشگی، مانی. ب را ملاحظه فرمایید. یا […] و یا خودش را به[…] می زنه . نوشته که: دلیل کشته‌شدن کودکان در نوار غزه را می‌دانید؟
    افراد حماس از بچه‌ها به مثابه کیسه‌ی شن استفاده می‌کنند.
    از رادیو نشنیدم. این‌جا خواندم.
    یعنی او نمی دونه نقش حماس در این مناقشات چیه؟ به نظر من آدم منتقد […] هم داشته باشه خیلی مفرحه براش . نظر شما چیه؟
    ——————————————–
    پنگوئن جان
    با اجازه ت، یکی دو کلمه رو برداشتم و جاش سه تا نقطه گذاشتم.
    از این مسئله که بگذریم بد نیست مطلب داریوش محمدپور رو بخونی.
    داریوش مطلب خوبی نوشته امشب، یه جا میگه: «دولت اسراییل یک ملت را چند پاره کرده است. این کار پیامد دارد. هزینه دارد. زخمی است که به این زودی التیام پیدا نمی‌کند.» به هر حال ما از دور نشسته ایم و فقط دلسوزی می کنیم. بحث حماس و فتح و اسراییل و سوریه، و به طور کلی اعراب مسئله ی عمیقیه که با این جنگ تموم نمی شه، و در این جنگ هم به نتیجه ای نمی رسه.
    در مورد موضوعی که اشاره کرده ای، حتماً متوجه شده ای نوع کارهایی رو که این آقا می کنه چه نتیجه ای ازش در میاد. یه روز می بینی که اصلاً تصمیم می گیره کرکره رو بکشه پایین و بره یه وبلاگ دیگه بزنه با یه اسم جدیدتر. و حتماً دریافته ای من و تو اگر حرفی بزنیم، یکباره بهمون برچسب دفاع از نفرت انگیز ترین رژیم دنیا یعنی اسراییل رو می چسبونه و میگه شما طرفدار صهیونیست هایین. و نمی دونم از کجاش درمیاره. یعنی هرکس با تکتیک نظامی حماس مخالف باشه یا بهش انتقاد داشته باشه، میشه طرفدار اسراییل؟ واقعاً مسخره نیست؟ یعنی اگر مثلاً شیرین عبادی حماس شونو تأیید نکنه بهش حمله ی فیزیکی می کنن. من توی ایتالیا در سخنرانی ام حتا اینو گفتم که چرا اسراییل ۳۰۰ تا کلاهک هسته ای داره؟ چرا برای خلع سلاحش تلاشی صورت نمی گیره؟ و به جای این کار چرا می خوان خودشون هم مجهز به بمب اتم بشن؟
    بعد یکباره دیدم یک انگ پت و پهن اسراییلی چسبونده به من که… باور کن هنوز هم نفهمیدم موضع آقا چیه. یعنی آیا می خواد جمهوری اسلامی رو به سلاح هسته ای مجهز ببینه، یا چی؟
    چند وقتی سعی کردم راه دیالوگ را باهاش باز کنم، دیدم بن بسته. مدام مطالب منو تکه تکه از جاهای مختلف بر میداره سر هم می کنه و نتیجه ای که خودش دوست داره می گیره و همش هم میگه من مسئله ی شخصی با عباس معروفی ندارم. من می پرسم پس چی داری؟ مثل امیر کمونیست „فریدون سه پسر داشت“ که با خوندن جزوه ی „اصول مقدماتی فلسفه“ ی ژرژ پلیتسر کمونیست شده بود و پیاده هم نمیشد. مثل اون آقاهه که رفته بود داروخانه می پرسید: «نفت دارین؟»… آخرش داروخانه چی گفت: «تو چکار داری که من نفت دارم یا ندارم. تو کار خودت رو بکن و برو.»
    وبلاگ ها علاوه بر رسانه بودن، یک پنجره هم هستند برای تماشای جهان. من قبلاً سری به وبلاگش می زدم، ولی دیگه از اون پنجره برای من بسته شده، و چیزی برای تماشا نداره.

  43. سلام!
    من توی این همه کامنت گم میشم اما…
    نظر من هم،همینه و اینکه کرانه باختری و مردمان کشور فلسطین هم کاری نمی کنند.
    یه عمره این سیاست مدارهای عربی این همایت خاموش رو دارند و مردمشون الان خیلی هنر کردند که اعتراض حقوق بشری برای هم دین و زبون ها شون راه می اندازند.
    با اجازتون ضمن اضافه کردن این مطلب، حرفمو در تریبون لغزندم میزنم!
    ——————
    کار خوبی می کنی

  44. کاش آه یک کودکی کارساز شود، که می‌شود. این آخرین امید من است.
    بازمی گویند:فردای دگر
    صبر کن تا دیگری پیدا شود
    کاوه ای پیدا نخواهد شد(( امید))
    کاشکی اسکندری پیدا شود

  45. دفاع باید بکنیم آقای معروفی؟
    شاید آب خوش که از گلوی آدم پایین برود آدم احساس می کند پیری و سیری ندارد و کارش لابد می شود دفاع کردن، و آدمش که زیاد می شود مبهوت می شود . ما داریم خفه می شویم عباس آقا

  46. سلام بر استاد عزیز
    من همیشه دنبال کتاب های شما می گردم و می توانم بگویم که هر مطلبی که شما در آن نقشی داشته باشید را سریعا می خوانم.اکنون نیز سمفونی مردگان را در پیش رو دارم
    به امید موفقیت روزافزون شما
    نویسنده ای کوچک از بوکان
    ———————————–
    سلام عزیزم
    دلم می خواد یه داستان خوب ازت بخونم.
    برام ای میل کن

  47. سلام آقای معروفی . چیزهایی که نوشتید کاملن درسته . مهمترین نکته اینه که این جناب منتقد خارج نشینه و تا اونجایی که من می دونم از اوضاع کشور خودش هم خیلی دور و بی خبره . چرا که یک بار به طور مثال از قیصر امین پور! به نیکی یاد کرده بود . او تنها به تبعیت از جو روشنفکری اروپا نشینان داد سخن از اسرائیل و رفتارهای ضد انسانی اون میده . در حالی که در همون وبلاگش بندرت مطلبی در مورد ررفتارها و عملکرد رزیم حاکم بر مردم خودش دیده میشود. او روشنفکری است که در درجه اول مردم خودش و شرایط خودش و رفتار رزیم حاکم بر کشور خودش را از یاد می برد و با دشمن اسرائیل میشود. اگر او در ایران زندگی می کرد رفتارهای سیاسی اش به طور صد در صد همسو با رفتارهای دولت حاکم بود و احتمالن پست و مقامی هم می گرفت . شما خودتان به طور مثال یک نوشته درست و حسابی از تمام نوشته های او پیدا کنید که در مخالفت با عملکرد و رفتار دولت حاکم بر مردم خودش باشد. او که تحت اسم مستعار با شجاعت تمام داد سخن می دهد چرا این قدر عافیت جویانه رفتار می کند؟همه این حرفها در جهت تایید رفتار اسرائیل و غیره نیست بلکه همه اینها در جهت این است که باید گفت بسیاری از رفتارها مشکوک و غیر متعارف است . اگر روشنفکر اروپایی این حرفایی را می زند که این جناب انها را طوطی وار تکرار می کند . باید بداند که مسله انها با ما فرق دارد و انها اول مشکلات مردم خودشان و حکومت خودشان را دیده اند و می بینند بعد به مشکلات دیگران می پردازند ولی ایشان بر طبق سیستم مرغ من غازه هیچ وقت حاضر به قبول عملکرد اشتباه خودش نیست و نوشته های هم سویش با نوشته های تند ترین روزنامه ها و مجلات طرفدار حکومت پهلو می زند. اگر اگاه و روشنفکر است ای کاش وقتی مواضع خودش را بیان می کرد در کنارش اشاره ای هم به ضدیت خودش با مواضع و عملکرد حکومت حاکم بر کشورش را می کرد تا خط ها و مرزهایش با همه چیز روشن تر شود.
    در نهایت من نیز گاه گاهی به اینجا سری می زدم نه همیشه. ولی عملکرد مانی ب باعث شد که همیشه به اینجا سر بزنم و هرگز دیگر به وبلاگ او نروم.

  48. در ادامه حرفهایم باید بگویم که او یک نمونه کامل از یک روشنفکر سر خورده است. خودش را منتقد می نامد ولی اگر نگاه کنید نه منتقد سیاسی است(چون هیچ انتقاد درست و حسابی و بنیادی به حکومت حاکم ندارد) نه منتقد ادبی (چون انتقادهایش فقط از اشخاص است و عملکرد انها و نه از آثار ادبی انها). بنا براین او به معنای دقیق کلمه یک ایرادگیر رفتاری از ادمهاست . و با زیر سوال بردن برخی از رفتارهای آدمهای مشهور سعی در زیر سوال بردن کل موجودیت و ماهیت انها دارد. نگاه کنید به ایرادگیری های او از کیا رستمی و ناظری و شاملو و خودتان و غیره…
    کدام نقد درست و حسابی بر آثار هنری آنها نوشته؟ کدام نقد درست و حسابی بر رفتارهای سیاسی کشور خودش نوشته ؟ اینها همه نشان می دهد که او حتی منتقد هم نیست . آدمی ایرادگیر و بهانه گیر است که فقط شیوه تخطئه اشخاص و تخریب شخصیتی آنها را در پیش گرفته …چرا؟ چون هر چیزی علت روان شناسی هم دارد و باید این رفتار را از این دیدگاه هم بررسی کرد. او روشنفکری است که نمی داند و نمی تواند روش عرضه کردن خودش را بیابد . یعنی نمی داند خودش را چه جوری مطرح کند و نشان بدهد . و برای نشان دادن خودش و اینکه بگوید من هم هستم تنها کاری که قادر بوده و بلد بوده انجام دهد همین است . تخریب دیگران برای نشان دادن و مطرح کردن خود . در حالی که خودنمایی کردن راهها و شیوه های زیادی دارد ولی اسانترینشان همین است که او در پی گرفته . او نه اصول انتقاد سیاسی و ادبی را می داند و نه قدرت و توان این کار را دارد . ایرادات او سطحی و مبتذل است برای همین هم اغلب با مسخرگی و لودگی همراه است . او نمونه کامل روشنفکر غرب زده ای است که در نهایت سر خوردگی و احساس حقارت و عقده خود کم بینی به هر چیزی متوسل میشود برای بیان کردن خودش حتی اگر این چیز در ضدیت با روشنفکری واقعی و متعدانه باشد.

  49. عباس عزیز سلام. این روزها حال این کیسه های شن بد است و کسی صدای شهید شدن بجه ها را نمی شنود. دیگر دارد حالم از این بچه های تکه تکه نابود می شود … و زنان که دارند آهسته آهسته زنان آهسته فراموش می شوند . زنان با ضجه هابشان… روزی هزار بار آیدین را می کشند و اورهان صدایش در نمی آید…

  50. سلام دوباره جناب معروفی. حالا این دیگر به نوعی حدیث نفس است که البته آن دیگری هم چیزی جز این نبود و شاید نفس های من نفس های من هستند و احتمالا یکی که نیستند… من شاعرم. داستان نویس نیستم. ترجمه هم می کنم به همراه یکی از دوستانم. که از سه کتابی که دو سال و نیم است به ارشاد داده ایم ( شامل یک مجموعه دو جلدی از تمامی شعرهای براتیکان – توسط نشر رسش- مصطفی مستور – و یک مجموعه گزیده از شعرهای آن سکستون) فقط همین اولین کتال براتیگان مجوز گرفته آن هم بعد از دو سال… شعرهایی از من روی اینترنت هست و شاید هم اتفاقی یا غیر اتفاقی خوانده یا شنیده باشید. همانطور که گفتم من داستان نویس نیستم ولی حدود چند داستانی نوشته ام آن هم حتما به این دلیل که داستان خور بدی نیستم. اما حرفه ای نیستم. یکی از آنها را شاید یکسال و اندی پیش برای شما فرستادم که در حقیقت به صدا درآمدن اورهان بود در نامه ای که نامه داستان من بود . ولی خبری از دریافت یا عدم دریافت و… نشد از طرف شما. برای من باعث افتخار خواهد بود که کلمه های من توسط شما که بارها و بارها روزها و روزها مرا به گریه انداختید با قلمتان مورد نظر واقع شود. وبلاگ شعرهای من چند روزی ست هک شده است . به من ایمیلی بدهید اگر می توانید که داستان ها را برایتان بفرستم… و خوشحال خواهم شد به سایت امضا سر بزنید… من این شماره می خواهم بنری از رویای عزیزم و همچنین شما در امضا قرار دهم که پاسداری قلم شما یعنی پاسداری ریشه های ادبیات امروز……. تا بعد… منتظر دریافت پیغام /ایمیل شما هستم.آدرس وبلاگ داستان هایم را برایتان می گذارم .الیته سه چهار تا بیشتر آنجا نگذاشته ام.البته “ من فقط خلاصش کردم“ نامه اورهان اورخانی هست..
    ارادت بوالحسنی http://www.emzaa.com
    —————————————
    محسن جان
    سلام
    نوشته هات را خوانده ام. و خودت می دانی که واژگانت شعری است بیشتر.
    امضا را هم می بینم
    به رویا هم خبر می دهم. و ممنون
    عباس معر.فی

  51. سلام جناب معروفی. کامنت دیگر را خواندید؟ چه ترتیبی می دهید؟ مشتاق دیدار…………….

  52. سلام آقای نویسنده
    در بخش آموزش داستان نویسی از برنامه بیستو نهم به بعد، باز نمی شه. می شه لطفاً مشکلشو بر طرف کنین؟
    ممنون
    ——————————–
    از بلاگفا وارد شوید. آدرسش سمت راست صفحه ام هست

  53. من نه شما را طرفدار اسرائیل قلمداد کردم٬ نه به شما «برچسب دفاع از نفرت انگیز ترین رژیم دنیا یعنی اسراییل رو» چسبوندم. همین طور هم سابقا نگفتم که شما طرفدار جنگ علیه ایران هستید. می دانید چرا؟ چون فکر نمی کنم که شما طرفدار اسرائیل باشید و از آن دفاع کنید. برایم روشن است که شما نمی توانید طرفدار جنگ علیه ایران باشید و …
    چیزی که من می گویم این است که شما نسبت به گفته ها و رفتارهای خود بازنگری ندارید و به آنچه می گویید فکر نمی کنید. اگر جز این بود٬ متوجه می شدید که برای بچه ها به محض تولد نمی توان داستان تعریف کرد.
    مرسی که فحاشی های این „دوست دار ادبیات مترقی“ را نقطه چین کردید. البته وقتی فکر می کنم٬ از خودم می پرسم٬ آیا او چه می تواند گفته باشد که از فحاشی های خود شما در اعلامیه امنیتی ای که صادر کرده اید٬ ناهنجارتر باشد؟
    ———————————-
    آقای مانی ب
    در مورد فحاشی! من هرگز به کسی فحاشی نمی کنم. در مورد یک اسم و آدم ناشناخته که فضا و حریم نوشتن را تحریک و مسموم می کند، فقط چند سوال پرسیدم، که می توانستید نشان دهید هیچ کدام از موارد پرسش من درباره شما صدق نمی کند. چون می خواستم بدانم
    شما واقعاً همان آدمی هستید که خواستار اخراج من از محل کارم شده بودید؟ به خاطر اینکه من با شاگردانم رابطه ی پدر فرزندی دارم، جوساخته بودید که مرا از کارم اخراج کنند و برنامه هام را تعطیل کنند؟ یادتان باشد که شاگردهای من، از بچه های هدف شماره ۱ بپرسید، سی سال است که چنین رابطه ای با من دارند. و اصلاً پدر بوده اید؟ تنها ارتباطی که عشق بی دریغ دارد، همین پدر فرزندی یا مادر فرزندی است. و بعد به اینور و آنور نامه می نویسید که برنامه هام را تعطیل کنند؟ من البته در برلین روی پاهای خودم ایستاده ام و با کار روزی ۱۰ ساعت منت کسی را نمی کشم، اما می دانید به کاری که شما کردید چه می گویند؟ به این کار می گویند آجر سازی، به این کار می گویند نان بری، توطئه، دسیسه.
    و بروید بقیه ی مطالب تان را نگاه کنید، ببینید چرا چنان پرسش هایی مطرح کرده ام. کارهای شما ایجابی نیست، بلکه همه اش سلبی است. سلب امنیت، سلب راستی، سلب شغل، سلب احترام، سلب رواداری، سلب حقوق بشر و… و تلاش برای سلب. یعنی صیغه ی مبالغه ی یک اسم، و میدانید صیغه ی مبالغه ی سلب چه می شود؟
    سلّابی.
    حیف! شما آدم باهوشی هستید، و حیف که خودتان را حرام کرده اید. من البته فکر می کنم شما با وبلاگ بیشتر تفریح می کنید، در ضمن احساسات تان را هم بروز می دهید. و اسم کارهایی که شما می کنید نقد نیست، اگر دغدغه ی نوشتن داشتید، چنین کارهایی نمی کردید.
    با احترام
    عباس معروفی

  54. آقای معروفی کاش بلد بودید با شرایط زمانه خود کنار بیایید و شرایط کشوری را که در آن زاده شده و بال و پر گرفته اید درک می کردید. آن وقت مثل خیلی از نویسندگان ایرانی ذحتا با گرایش چپ همچنان در کشورتان بودید و می نوشتید. شما که از شاملو و سپانلو و محمود و دولت آبادی جدا نبودید حتا گلشری ماند و به تبعید خود خواسته نفرفت. نکند خون شما رنگی دیگر است.

  55. درود
    جناب معروفی عزیز ..خواستم عرض کنم وقت شریف خودتون رو برای خوندن و پاسخ دادن به همچین یاوه هایی نگیرید ! به نظرم شما کارهای بسیار مهمتری در وادی ادبیات دارید که دوستدادارانتون بی صبرانه در انتظارشون هستند ….
    مگذار ابر بارانی تفکرت بر زمینهای بایر ببارد …..!
    فلبهای ما تشنه بارانهای توست
    ——————————
    سلام
    البته روزهای تعطیل من هم تمام شد.
    تا فرصتی دیگر، آره حق با شماست
    می نشینم و کار می کنم.
    و ممنون

  56. آقای معروفی عزیز سلام
    من و همسرم از دوستداران وخوانندگان کتاب های شما هستیم .
    من امروز با ملکوت اشنا شدم-متاسفانه دیر.
    من هم معتقدم خودتون رو درگیر این نمایش های مسخره نکنید
    شاید براتون جالب باشه بدونید بعضی از مردم ایران چنان تحت تاثیر این خیمه
    شب بازی که متاسفانه بازیگرهاش زنان و بچه های بیگناه هستند قرار گرفتند که می خوان اسلحه بر دارن و به جنگ اسرائیل برن. این نمایش هم تموم میشه ولی این نمایش آخوندها با جمهوری اسلامی شون که پایانی نداره نمی دونم کی قراره ما رو از دست اینها نجات بده

  57. البته من هم موافقم که وقت خود را در پاسخ یاوه ها تلف نکنید . چون این یاوه گویان موجودات شناخته شده ای هستند که دستشان برای همه رو شده و بهتر است دست از سر ادبیاتی که نمی دانند چیست بر دارند و به همان ترجمه های تحلیلهای سیاسی دیگران بچسبند . رفتار او آنقدر در قبال شما مغرضانه بود که هر انسان بی طرفی بوی خصومت و دشمنی شخصی را از فرسنگها حس می کرد . البته بدون شک مقداری از این رفتارها ریشه در حسادت هم دارد . باور کنید که این عین حقیقت است . علم روانشانسی اینو میگه وگرنه این مته به خشخاش گذاشتن ها و این گیر دادن های بی دلیل که اسمش نقد نمیشه . این جناب منتقد شگردش اینه که با گیر دادن به این و آن و خنداندن بعضی آدمها از دلقک بازی های خودش برای خودش عده ای هوادار دست و پا کند و فکر کند کسی هست .نمی دانم چه چیزی باعث شد که منتقد ! گرامی ما تصور کند به او فحاشی شده که از شما بابت حذف فحاشی تشکر کرده . علاوه بر آن در وبلاگ او و کامنتهای هواداران ریز و درشتش خیلی وقتها خیلی فحاشی بوده که ایشان بنا بر سیاست خاص خودش آنها را پاک و نقطه چین نکرده . البته خودتان بهتر می دانید همه اینها را و اینکه هر چقدر که با او دهن به دهن کنید و جواب خزعبلات او را بدهید از ارزش خود کاسته اید که البته باز هم اینو خودتان بهتر می دانید ولی هر سخنی و هر حرفی لیاقتی دارد بعضی سخنها و حرفها حتی ارزش توجه کردن و لیاقت پاسخگویی را ندارند .
    شما تنها فرقی که با آن منتقد گرامی دارید این است که یک رو و یکرنگ هستید حرفتان را خالصانه می زنید بدون تزویر بدون ریا بدون کینه و بدون دشمنی و بدون تظاهر کردن . ولی آن به اصطلاح منتقد ما رفتارش و حرفاش عین همان سیاستمداران است . دو دوزگی، ریا، تزویر، جمع کردن هوادار و همان چیزهایی که خود بهتر می دانید.
    با درود بر شما

  58. عباس عزیز..اینکه خودت باشی و بخواهی بدون ادا عقیده ات را ابراز کنی ، در این ولایت کمیاب است .. جماعت انشانویس ما منتظرند جایی جنگی در بگیرد تا وامصیبتا سردهند و هر بنی بشری را که در جرگه ی دستجات عزاداریشان نباشد به هزار و یک برچسب متهم کنند .. من حافظه تاریخی ام را حفظ می کنم حتا اگر خلاف احساسی باشد که حالا غالب است .. اینکه ملت ها جدای از دولت ها هستند فقط یک ژست دروغین سیاسی است .. در عصر دموکراسی تار مویی بین دولت و ملت فاصله نیست .. و هنگامیکه احمدی نژاد سخن از نابودی دولت اسراییل می زند منظور یک نابودی به شکل عام است ، از زن و بچه و سالمند بگیر تا وزیر و ژنرال .. این ادبیات فقط خاص دکترین پرزیدنت قصه ی ماست ،دکترینی که با فشار دلار در رگ تفنگ بدستان فلسطین تزریق شده است ادبیاتی آنقدر عجیب که اولمرت را بر آن می دارد تا فرای حس میهن دوستی اش بگوید : این آدم روانی است . و نه فقط اولمرت بلکه هر گوشی که شنیده است .
    روزگاری اسپانیا ( جوانی دنیا بود ) ، همینگوی از امریکا داوطلب می شد تا در صفوف جمهوری خواهان بجنگد . نبرد اندیشه و آزادی بود با فاشیزم .. .. ..
    دوران جوانی اندیشه تمام شده است ، چرا که صداقتی دیگر در میان نیست ..
    کیسه شن کردن بچه ها توسط گوریل های حماس داستان تازه ای نیست .. تاکتیک تهوع انگیز این حضرات دهها بار همین بوده است .. سپرهای انسانی برای حفظ موجودیت ضد انسانی خود ..
    من به عنوان یک ایرانی دو سمت جنگ را می سنجم .. اینکه کدام شان الان محق است ربطی به تجربه ی تاریخی من ندارد .. حافظه ی من از زخم ملت عرب بر وطنم سرشار است .. یکی یکی این زخم ها را که بشماری بر آنها نشانی از زخم یهود نیست .. من از یاد نبرده ام که در جنگ عراق علیه ما بیشترین جمعیت اسرا بعد از عراقی ها فلسطینی بودند ( اکثرا کماندوهایی که عرفات برای قائد اعظم فرستاده بود ).. من از یاد نبرده ام که ملت فلسطین شبی را که خرمشهر سقوط کرد تا صبح در خیابان ها پایکوبی کردند ..من از یاد نبرده ام وقتی صدام صد و هشتاد هزار کورد را از دم تیغ گذراند ، چطور آقایان حماس و الفتح مهمانان همیشگی ضیافت پیروزی او بودند .. من یک میلیون کشته ام را از یاد نبرده ام که همین حضرات بر من تحمیل کردند. من با چشمی که بر تکه پاره های کودکان دزفول و حلبچه گریسته بر هیچ جنازه و هیچ مظلومیتی نمی گریم .

  59. برادر گرامی
    تو از مردم فلسطین حمایت کن. در هر تظاهراتی ممکن است پرچمی بلند شود که ربطی به آدمهای زیرش نداشته باشد. تازه این آدمها هم ربطی به مردم فلسطین ممکن است نداشته باشند. من و تو که مدعی انسان و دفاع از انسانیم، چه طور میتوانیم با این بهانه ها از حمایت مردم غزه شانه خال کنیم؟!

  60. سلام
    چیز عجیبی نیست این مبهوت بودن شما آقای معروفی عزیز. جهان ما جهان بهت است تمام اتفاقاتی که می افتد تک تکشان شامل بهت انسانی میشود چون در این زمان است که بشر فضایی پیدا کرده تا بتواند تمام آنچه که هست را به نمایش بگذارد. عقده هایش. ناکامی هایش و………….

  61. سلام آقای معروفی عزیزم اگر اشکالی ندارد ، من می‌خواهم وبلاگ شما را در وبلاگم پیوند کنم و مرسی
    ————————-
    سلام و ممنون

  62. سلام آقای معروفی
    من از خیلی وقت پیش بلاگ شما رو میخونم ولی تا حالا کتابهای شما رو نخونده بودم، تا اینکه یه هفته پیش کتاب(سمفونی مردگان ) شما رو خوندم!البته مدت زیادی که دنبال کتابتون بودم اما کتاب فروشی های رشت کتاب شما رو تموم کرده بودند. می دونم خیلی دیر کتاب رو خوندم اما دوست دارم بازم نظرم رو بگم. کتابی بود که تو روح من تا ثیر گذاشت، باهاش اشک ریختم و به داشتن همچین نویسنده ای افتخار کردم!
    نمی تونم احساسم رو بیان کنم، اما تنها کاری که می تونستم بکنم این بود که خوندن کتابتون رو به تمام دوستانم پیشنهاد کنم.
    ضمنآ همه در مورد تیکه ی دوم نوشته ی این پست شما نظر دادن اما من می خوام در مورد تیکه ی اول بگم که آدم رو به زندگی امیدوار میکنه. ممنونم
    ——————————-
    آنقدر این جنگ سایه اش تیره و سنگینه که همه را متأثر کرده

  63. درود..
    دلم از تمام روزهایی که رفت واز تمام داغهایی که میدانم مانده است وتمام بارش سیاهی که در راه است گرفته…آن کودک کی به دنیا خواهد آمد.؟؟؟

  64. جناب معروفی عزیز
    به مصداق کور را چراغعلی می نامند و قس علیهذا انگار آدم دل رحم و مهربانی چون شما را هم عباس نامیده اند. گاهی اوقات هم مهربان نبودن هم خوب است. دلت برای آن بچه هایی نسوزد که زیر دست چنان بزرگانی بزرگ می شوند و خود صدام دوست و صدام پرور هم خواهند شد.
    همین اعرابی که در هر جای دنیا اگر هزاران نفر را می کشتند – به ویژه اگر به دست اعرابی امثال صدام می بود_فقط به فکر اغانی و اغنیه های خود بودند به فکر بودند که حرمسراهای خود را از زنان – نه که از کالایی به نام زن- انباشته کنند. اگر جنس داخلی کفاف نمی داد از خارج وارد می کردند.
    آنقدر پول دارند که کفش خبرنگارنمایی را ده میلیون دلار بخرند.
    جناب معروفی من ناراحت هستم که تو به خاطر کسانی ناراحتی که به قول سعدی
    ….چون به کعبه رود………
    دوستت دارم و دوست دارم نظرت را بخوانم.
    ———————————————-
    واژه ها و اسم ها صوری اند. مورچه ها البته از این بابت بسیار آسوده اند، چرا که اسم ندارند. هرگاه مورچه ای بخواهد مورچه ی دیگر را صدا بزند می گوید: مورچه
    آنوقت همه سر بر می گردانند، و او می گوید با تو نبودم. این مال اسم ها.
    اما در مورد عنائم فکر کنم شما بدانید که خوشبختانه درک آدم های جنگی و جنگ ساز، به این مجال نمی رسد. رودلف هس، شخصیت رمان „مرگ کسب و کار من است“ یادتلن هست؟ او منظم ترین ماشطن جنگی بود، اینها حتا فرصت دوش گرفتن هم ندارند. چند روز پیش یک فیلم بسیار زیبا دیدم که دلم می خواهد شما هم ببینید: «والس ویت بشیر»، یک انیمیشن خوب و به یاد ماندنی.
    در مورد کفش آن یارو هم در کانت دانی مطلب پیشین نظرم را گفتم. این هم یک نمونه از ابوعطا خواندن قورباغه.
    این چند سطر شما را که خواندم احساس کردم یا با علما محشور بوده اید، یا… خدا عالم است. داشتم فکر می کردم با چنین نثری داستان کسی ننوشته. اگر جانش را دارید بسم الله.
    و ممنون از لطف شما
    عباس معروفی

  65. این شعر تقدیم به عباس معروفی عزیز. از یک سایت خوب
    —————————-
    محمود جان
    مرسی از لطفت
    ترجمه ی خوبی هم ساخته ای. ترجمه ی قبلیش دقیق یادم نیست، اما کار تو روان و خوب بود
    مرسی

  66. فرهنگسرای اخلاق برگزار می کند:
    سلسله جلسات
    «نظریه پردازی شعر»
    با حضور
    استاد مصطفی علی پور
    زمان: ۲۳ دی ماه تا آخر اسفند ماه دوشنبه ها ساعت ۱۶ الی ۱۸
    مکان: میدان شهدا خیابان پیروزی خیابان شکوفه خیابان شهید کاظمی
    سرای حضور فرهنگسرای اخلاق

  67. فکر کردم کامنتم تائید شده …ولی نه انگار
    مرد جان نمی دونم چرا خوشحال شدم که اهل شهمیرزادین
    ایام خوش

  68. خسته شدم: هر روز یه نفر یه جایی تو دنیا می میره رو تشک یا زیر موشک. این همه آدم می میرن. چرا کسی نمی گه زیمباوه؟ چرا کسی نمی گه سودان؟ سومالی؟
    هر روز یه عر مبسوط واسه ی یه جماعتی می زنم که دوستان اعدام چاره ی کار هیچی نیست یه دوستی دیروز با تعجب می گفت چرا فلانی رو که به اون یارو تجاوز کرده بود نکشتن! ملت ایران خونخوارن! بدتر از تیمور و چنگیز! اون وقت همین خانوم واسه مردم غزه یه داد و بیدادی راه انداخته بود که بیا و ببین. توی زیمباوه به خدا تا زن جلوی چشم شوهر یا پدرشون تجاوز کردن بعد پدره یا شوهره رو کشتن. دوست ندارمم اینا رو بگم اما خون خونه یکی از اون یکی رنگین تر که نیست هست؟ همین ایران اگه دست از سر غزه بر داره شاید اوضاعش روبه راه شه.
    اصلا نمی دونم دارم به چی غر می زنم. می خواستم بگم سال نو مبارک ولی چه مبارکی؟
    —————————————-
    یه دوست مصری دارم که سال هاسا توی آلمان زندگی می کنه، نویسنده و ژورنالیسته.
    دیروز می گفت: این جنگ بین فلسطین و اسراییله، به ایران چه ربطی داره؟
    چرا توی سرنوشت عرب ها دخالت می کنین؟
    گفتم: «من؟»!

  69. از آن زمان که دیوار چین را ساختند با شلاق و خون
    آدمیت مرد اگرچه آدم زنده بود .
    دعا میکنم برای یک جهان روشنایی اما اسمان نیز با ما قهر است.
    دعا میکنم برای رود مقدس اردن اما او نیز دیگر روان خسته مان را تعمید نمیدهد.
    دعا میکنم برای انسان . تنها انسان که کائنات را می آزارد.
    و نفرین ابدی بر تبار بشر فرود می آید .
    —————————————
    همون هایی که همون دیوار عظیم رو ساختند، یک ضرب المثل هم داشتند:
    «هرجا دیواری هست، یا عقل اینوری ها کمه، یا عقل اونوری ها.»

  70. سلام اقای معروفی عزیز
    بارها و بارها به وبلاگتون اومدم و بدون اینکه بخونم بستم!می ترسم طعم لذیذ سمفونی مردگان رو توی نوشته هاتون گم کنم.
    دوست دارم بدونید یه نقطه کور دنیا کولی ساده ای هست که هنوز توی عجب شرابی هستی توی ِ سورمه گیر کرده!
    می دونید دوست دارم برام بکر بمونیدو ناشناخته،دوست دارم فکر کنم سمفونی مردگان یه اتفاق بوده…
    دوستتان دارم
    با احترام عمیق:مینای کولی

  71. درود بر استاد عزیزتر از جانم:
    مظلوم کیست؟ عراق؟ غزه؟ افغانستان؟متحدین؟ متفقین؟ کی؟
    مظلوم منه ایرانی ام که با کتبم اعراب سوسمار خور ۲۰سال آتش حمامشان را با آن گرم نگه میداشتند.
    مظلوم کیست؟
    مظلوم منم که در فرهنگم اسمی به نام ((غلام)) وارد شده است.
    مظلوم کیست؟
    مظلوم منم که گرد کهنه فکری ناشی از عقاید نوکانتی سالهاست که در دل هم وطنانم سنگینی میکند.
    مظلوم کیست؟
    مظلوم منه ایرانی ام که زمانی پایه گذاری تمام علوم ریاضی،طب،فلسفه،ادبیات،هنر،نجوم،عرفان و… را در جهان گماردیم ولی اکنون خود فرسنگها از آن فاصله داریم.
    مظلوم کیست؟
    آیا اعرابی(قوم ثمود) که پیامبرشان نفرین عبدی بر ایشان کرده است،و در زمان زینب(س) به او سنگ میزدند و به او آزار میرساندن و از همه مهم تر اینکه اعرابی که خودشان دلشان به حال یکدیگر نمیسوزد آیا صفت مظلومیتی میتوان در آنها دید؟
    اینها وحشیگری و ظلم خودشان است که بهشان میرسد

  72. سلام اقای معروفی.من سوالی از شما دارم.درباره پیکر فرهاد.اگر رک حرف میزنم باید ببخشید ولی فکر میکنم این کتاب از هر لحاظ یک اشتباه ادبی باشه اون هم به دلیل شرح هرچند گنگ بوف کور.و مقایسه ای که نا خود اگاه بین هدایت و فرهاد انجام میشه(البته گم شده و نامفهوم)و تا اونجایی که از هدایت و مخصوصا بوف کور ودر عین حال زندگی شخصی اون بر میاد این برداشت میتونه در حد رویا باشه.میخوام بدونم واقعا چه هدفی از نگارش این کتاب داشتید. ولی این رو هم باید بگم که کار شما شجاعانه بوده.نوشتن درباره بوف کور بسیار سخته.
    —————————-
    سئوال تان را هنوز نفهمیده ام. اما این رمان را نوشته ام که یک رمان نوشته باشم. قصد بدی نداشتم.

  73. سلام
    – در مورد فحاشی: من به خودم هرگز این اجازه را نمی‌دهم از کسی سؤال‌های مشابهی بپرسم.
    – خوب و خوشحال‌کننده است که از نظر مالی مستقل هستید. اما این‌که شما آن پست مرا «نامه نوشتن برای اخراج از محل کار» و «جوسازی» «توطئه و دسیسه» می‌فهمید نشانه‌ی تفکر امنیتی شماست.
    – در باره فهم رفتار و تفکر شما قصد دارم یکی دو پست دیگر بنویسم٬ اما این روزها موقعیت مناسبی برای این کار نیست.
    ———————————————
    سلام
    کاش وقت تان را بگذارید برای کارهای خوب.
    همین ترجمه هایی که می کنید بسیار ارزشمند است. نظرهای مخالف جنگ، و تحلیل های ضد جنگ همیشه خوب است

  74. سلام اقای معروفی
    شماره چهارم نشریه ما بدون نوشته ای از شما چاپ شد!
    شاید بعدا بهتر ما را بشناسی و به ما اطمینان کنی!
    به امید روزی که با نوشته ای از شما نشریمونو چاپ کنیم…
    با سپاس
    —————————
    دارم کاری می نویسم که هنوز تمام نشده. به محض تمام شدن برایتان می فرستم.
    و تبریک می گم برای انتشار این شماره

  75. سلام استاد
    وقتی دیدم بعد از چندین بار کامنت گذاشتن بلاخره قابل دانستید و جواب دادید خیلی خوشحال شدم.
    این را مطمئن باشید که ما همیشه منتظر بهترین ها از شما هستیم و در ادبیاتی که کمر به قتل آن بسته اند وجود استادی همچون شما همیشه باعث دلگرمی ماست.
    استاد من چندین بار متن چند تا از داستان هایم را برایتان میل کرده ام که اگر تنها از طرف شما خوانده شود برایم جای امیدواری و مایه افتخار است.
    با تشکر…
    سینا حشمدار

  76. سلام دوست عزیز.
    به اون دوست مصریتون بگین مساله ی غزه، دخالت ایران نیست. مساله ی غزه، جنگ اسراییل با حماس نیست. مساله ی غزه کشته شدن صدها نفر فلسطینی بی گناهه. مساله، کشته شدن یه عده بچه ی بی گناه اسراییلیه – که حتماَ تو تلویزیون ایران حرفی ازش نمی زنن – مگه حماس از بمب و موشک استفاده نمی کنه؟ مساله ی غزه، مساله ی جنگ در یک مرز و محدوده ی خاص نیست. مساله کشته شدن یه عده انسانه. چه ربطی به ایرانی یا فلسطینی یا آمریکایی بودن داره؟ شما هم خیلی راحت در مقابل دوستتون سکوت کردین؟ کم کم دارم به شما هم شک می کنم. آیا کشته شدن این همه انسان و به قول خود شما، کاشتن این همه درخت نفرت، چیزیه که شما فقط یک پست درموردش بزارین و تموم؟ شاید حالا بتونم از استادتون حرف بزنم. آیا اگه هوشنگ گلشیری بود، همین کاری رو می کرد که شما کردین، و به همین بسنده می کرد؟ من که باور نمی کنم. گلشیری قبل از هر چیزی، یک انسان بود.
    چیزی که در مورد کامنت قبلی نوشتین اینه: «هرجا دیواری هست، یا عقل اینوری ها کمه، یا عقل اونوری ها.» حالا که مرزهای فیزیکی انسان ها رو از هم جدا می کنه، لااقل ما اینقدر کم عقل نباشیم که مرز غیر فیزیکی واسه خودمون بسازیم. یعنی چی که اون ها اسراییلی و فلسطینی اند و به ما که ایرانی هستیم هیچ ربطی نداره؟
    بیشتر از دو هفته ست که از هیچ چیزی خوشحال نمی شم، مگر اینکه بشنوم جنگ تو غزه و فلسطین تموم شده.
    ————————————————–
    دانیال عزیز
    تو فکر می کنی یک نویسنده یا داستان نویس چه کاری از دستش برمیاد؟ معلومه که برای من انسان انسانه، کودک مال هر کشور و هر رنگ و نژادی، کودک منه، ولی من تا جایی که اجازه دارم می تونم قدمی بردارم. دستم به اون پدر ستمگری که دخترشو سنگسار می کنه نمی رسه؛ جز ماتم گرفتن برای اون دختر نوجوان چه کاری می تونم انجام بدم؟
    راستش عده ای اسلحه تولید می کنند تا عده ای آن را به مصرف برسانند، و ما فقط مخالفیم. و دیگر؟
    تو راهی می شناسی که جلو جنگ را بگیرد؟ بگو تا من هم دنبالت راه بیفتم.
    اما چیزی که آن دوست مصری گفته به گمانم دوزاری تو هنوز نیفتاده. ما ایرانی هستیم، و برای پایان پذیرفتن جنگ می آییم توی خیابان و به جنگ اعتراض می کنیم و برای کشتگان جنگ به ویژه کودکان غزه غصه می خوریم و با خانواده هاشان ابراز همدردی می کنیم، اما عده ای می ریزند و اجتماع ما را به باد فحش و کتک می گیرند و شعار می دهند: جنگ جنگ تا پیرزوی.
    در همین تهران، حرف آن دوست مصری این است: همه ی مردم دنیا می خواهند جنگ تمام شود و کودکان و زنان و انسان های بی دفاع به کام مرگ نروند، ولی برخی مردم ایران می خواهند جنگ جنگ تا پیروزی.

  77. سلام استاد
    من تازه اینجا رو پیدا کردم
    فقط خواستم بابت کتاب سمفونی مردگان ازتون تشکر کنم
    اگر به من بگن از رمان‌هایی که خوندی فقط می‌تونی یکی رو انتخاب کنی مطمئنن بدون فکر سمفونی مردگان رو نام خواهم برد
    البته یک بدی هم داشت به خاطر اون کتاب سالهاست که دیگه از خوندن کتاب لذت نمی‌برم و داستان خوندنم همینطور کم و کمتر شده
    در پناه حق

  78. منظورم اینه که مثلا کامو میاد برای توجیه بیگانه یعنی درک بهتر بیگانه افسانه سیزف رو مینویسه.و مورد های دیگه ای برای اثار اغلب فلسفی.من فکر کردم که شما هم می خواستید یک روشن بینی نسبت به بوف کور ایجاد کنید یا یک ذهنیتی به خواننده نسبت به اون اثر بدید تا خواننده دچار سردرگمی نشه؟میخوام بدونم درست فکر میکنم؟

  79. عباس معروفی عزیز
    از این انسان های پست همیشه پیدا می شن، همه جا و نه فقط ایران. اما این دلیل نمیشه که ما هم ساکت بشینیم. به قول شما انسان، انسانه. درمورد اینکه منظور دوست مصری شما چی بود، اصلاَ اشاره ی روشنی نکردید ولی اگه واقعاَ منظورتون همین بود، من هم حرفمو پس می گیرم. باز هم به شما امیدوار شدم. ببخشید.
    ———————
    بسیار مواقع ما همه نظرهای همسو داریم، اما گاهی اوقات کلمات قادر نیستن به روشنی ماجرا کمکی بکنن، و همین باعث سوء تفاهم هایی می شه که خوشبختانه
    باز هم کلمات به یاری آدم ها میان…

  80. در فرهنگ لغت دهخدا در معنی فحش نوشته است دشنام و ناسزا. من نمی دونم وقتی آدمها حرف از فحاشی کردن می زنند چه چیز مد نظرشان است ؟
    آیا پرسیدن سوالهایی (حتا مشابه هم) اسمش فحاشی است؟ این سوالات یعنی احتمالات ممکنه . یعنی اینکه یک فرد در چنین شرایطی ترجیح می دهد از تاریکی به دیگرا ن سنگ اندازی کند. هر کسی که هویتش معلوم نیست ممکن است خیلی هویتها و خیلی از صفتها و خیلی از مشاغل در موردش مصداق پیدا کند . اما در مورد اینکه نوشته اید آن منتقد شما بهتر است به همان کار ترجمه اش بپردازد منهم نظرم همین است چون تنها کار مفیدی است که می تواند انجام دهد .
    ایشان بهتر است به هنرمندان چه نویسنده چه خواننده و هر هنرمند دیگری فقط از زاویه هنرش نگاه کند و و اگر خیلی علاقه مند به فهم رفتار آنها هست به نظر من دوربین مخفی در محل کار و زندگی انها بگذارد تا بهتر و بیشتر رفتار آنها را بفهمد.
    فهم رفتار و تفکر یعنی چی آقا؟ مگر عباس معروفی و دیگر هنرمندان امثال او سیاستمدار هستند که شما دنبال رفتار و تفکر شان هستید . تفکر هنرمندان در آن چیزی است که بعنوان هنر به جامعه ارایه می دهند . شما اگر می خواهید تفکر هر کسی را خوب و درست بفهمید به آثار آنها رجوع کنید . اگر هنرمندی وبلاگ دارد و در آنها حرفهای دلش را می زند،. هیچ دلیلی ندارد که شما همیشه آنها را به نقد بکشید . چون هر انسانی در غیر از حوزه تخصصی و حرفه ای خودش می تواند در مورد هر مسله ای نظری متفاوت داشته باشد و شما مختارید به همنظری با وی و یا برعکس، ولی حق ندارید و نمی توانید تمام جنبه های فکری و رفتاری افراد را تحت کنترل و نظارت و سلیقه خودتان در بیاوردید و مدام به آن گیر بدهید.
    چه کسی جنبه رفتاری و تفکر شما را زیر ذره بین برده؟
    باور کنید این کارهای شما نه تنها بی فایده است و سودی به حال مردم و جامعه و هنر و غیره ندارد بلکه تنها اب در هاون کوبیدن است و از طریق نفی دیگران به اثبات خود رسیدن .
    برای من مهم نیست که عباس معروفی در هر زمینه ای از مسایل اجتماعی و غیره چه نظری دارد آنچه که برای من مهم است این است که او هنرمندی است که حرف اصلی اش را با هنرش می زند . مثل دیگر هنرمندانی که شما دایم آنها را زیر ذره بین می برید . کافی است کیارستمی و یا شجریان و یا … جایی حرفی بزند و شما فورا آن را پیراهن عثمان کنید .
    شما ایده آل گرایی هستید که خیلی آرمانی فکر می کنید و انتظار دارید که هر کسی یک پیامبر کوچک باشد بدون اشتباه بدون خطا و با کلیه نظرات درست که البته خودتان را همیشه این گونه می بینید و مجازید که منتقد دیگران باشید .
    اگر می خواهید پستی در رابطه با فهم رفتار معروفی بنویسید بهتر است یک چند مدتی باهاش از نزدیک معاشرت کنید! شاید پستتان مستند تر و خاله زنک تر از اینی که خواهد بود شود.

  81. سلام
    من اتفاقی وبلاگ شما رو پیدا کردم والان واقان خوشحالم اونقدر که لینکتون کردم.درضمن.تا۱۴۰۰۰۰خیلی هم زیاده:-باورکنید..خوشحال میشم بهم سر بزنید.
    حمیدرضا هما

  82. عباس عزیز .. نوشته ها و سمپاشی های ژورنالیستی آقای مانی ب ، بیشتر به یک تخریب کور سیاسی می ماند تا به نقد که در هر شکلش راهی به کمال داشته باشد .. من گمان نمی کنم عباس معروفی در مواجه با نقد آغوشی بسته داشته باشد .. اینکه اصرار ایشان بر آنالیز وسواس گونه ی عقاید شما چه معنایی می تواند داشته باشد ، باید فقط و فقط خودشان را و وجدان شان را قاضی کرد .. آدمی که خیل عظیم دوست داران شما را مجیزگویان بچه مدرسه ای خطاب می کند ، بهتر است قبل از صدور هر فتوایی به وبلاگ های این عزیزان سری بزند و داشته های نحیف خود را با دستکار سترگ آنان مقایسه کند .. افشاگری های این بنده ی خدا مثل استفاده از چراغ قوه در روز فقط اسراف کلمه و باطری است ..
    روزگاری در ولایت ما رعیت زاده ای بر آن شد تا سیستم گذشته ی فئودال های سابق را در کتابی کوچک بشکافد و حرامزادگی و کثافتکاری های تبار آنها را مستندا تالیف کند .. که نوشت و فئودال ها روشنفکرترین آدم شان را ترغیب کردند تا جوابیه ای بر این کتاب بنویسد .. به چند نمونه از انشای این این خان زاده ی روشنفکر اشاره می کنم .
    ایشان در تخطئه ی نویسنده ی رعیت زاده می نویسد :
    در دوزاده سالگی با پدرش دعوا کرد و شیشه های خانه را شکست ..در هیجده سالگی وقتی می خواست از جوی آب بپرد پایش لیز خورد و با باسن داخل آب افتاد و یک تکه شیشه پشتش را شکافت .. در بیست سالگی پیکان برادرش را پنچر کرد..و…..الخ ..
    حالا حکایت ماست .
    ————————————–
    سعید عزیزم
    گاهی در بسیاری موارد آدم سکوت را بیشتر از هزاران حرف و نوشته پاس می دارد. اگر در مورد خوانندگان کتاب هام و دوستان پیر و جوانم که خود وبلاگ دارند و به اوضاع نیز مسلط اند، حرفی بزنم انگار بخواهم از آنان دفاع کنم. نه. شیوه ی من نیست که موضع دفاعی بگیرم، جایی که حق مثل روز روشن است دفاع نباید کرد، یورش باید برد. روز دادگاه مطبوعاتی ام در ایران نیز من از خودم دفاع نکردم، به مغول ها و آتش زنندگان کتاب یورش بردم.
    اینجا نیز جای دفاع نیست، دوستان من، در یک ارتباط احترام آمیزجزو دارایی های من محسوب می شوند. من نیز جزو دارایی های آنانم. طبیعی ست. و این رشک و اشک برخی را در می آورد. رشک و اشک نه، حسادت و فریاد.
    پدربزرگم می گفت: تا دوست نداری، دوست داشته نخواهی شد.
    آن هم در فضای نقد که ما همه به دفاع از متن، روبروی همدیگر بر سر واژه می جنگیم. ما همه داریم با هم بزرگ می شویم، مشق می کنیم، می خوانیم و می نویسیم. و اینهمه برای چیست؟ برای آینکه آدم شویم.
    دشوار است با کسی دوستی کنی که پرده نشین است و تو اصلاً نامش را نمی دانی، و قرار باشد با ناشناخته دیالوگ برقرار سازی. می دانی؟ ریشه ترس ناشناختگی است، تاریکی، و فضای وهم آلود.
    من از تاریکی نمی ترسم، بسا در تاریکی خانه ام آسوده می خوابم، از تاریکی ناشناخته اما می ترسم.
    شده بارها که در تاریکی خیابان و بیابان جایی رفته ام، اما در سفر به قطب شمال شبی در تاریکی ناشناخته گم شدم که چهره ی مرگ را به من نشان داد، بی آنکه این چهره بیرونی باشد. تاریکی ناشناخته از درون خودم مرا ویران می کرد.
    بارها گفته ام، بسیار وبلاگ نویس مستعار داریم که دارند کار خودشان را می کنند، و در این چرخه همراه رسانه ها شده اند، اما وقتی یکی از این پنهان شده در استعاره شروع می کند به هزل و هجو و لودگی، و فضای توطئه را آبستن هزار مرض می کند، راهی وجود ندارد جز آنکه به سیاهچاله اش نور تند بتابانی تا در روشنایی قرار گیرد. آنوقت شرایط برابر خواهد شد.
    با سلام و آرزوی سلامتی

  83. استاد چرا جواب سوال من و ندادید ؟ 🙁
    ———————————–
    محمد جان
    این متن رو از کجا آوردی؟ راوی کیه؟ خیلی برام آشناست ولی هنوز یادم نیامده.
    برام بنویس

  84. *می خواهم از یه خط قرمز عبور کنم
    **به چه قیمتی؟
    *به قیمت جانم!
    **چند؟
    *چی چند؟!
    **قیمت جونت دیگه
    *مگه میشه بخریش؟!
    **آخه این روزها قیمت جون توی بازار سیاه کدخدا افت پیدا کرده
    * چرا؟
    ** می گن توی کشور ما نقدینگی که زیاد بشه مردونگی افت پیدا میکنه
    * چرا کشورهای جهان اول اینجوری نیستند
    ** آخه اینجا اگه گروه خونی تو + باشه بهش خون منفی می زنند فرقی نمی کنه هر چی دم دستشون باشه!!!
    * حالا منظورت رو فهمیدم یعنی اینجا تو اگه مریض شدی باید بری پیش یه مهندس مواد! (منظورم متالوژی است منفی فکر نکنی) اگه خواستی خونه بسازی باید بری پیش روانپزشک! اگه خواستی بری پیرایشگاه باید بری در خونه نجار رو بزنی! اگه خواستی گذرنامه بگیری باید بری ستاد مبارزه با مواد مخدر! اگه ماشین ات رو دزدیدند زنگ می زنی ۱۱۵!
    ** حالا این خط قرمزت چی بود؟
    *می خواستم بگم که کدخدا گفته امشب روستا روز است!
    تینو ۱۳۸۷
    درود آقای معروفی که دوستون دارم
    همین…
    بدرود

  85. سلام… جناب معروفی من سه کتاب از شما خوانده ام و به نظرم از آن میان „فریدون سه…“ بسیار قشنگ است هر چند که سمفونی از بقیه بیشتر درخشید!

  86. چند شب پیش خوابم موسیقی وبلاگ شما را داشت.یعنی خوابی که میدیدم موسیقی متن داشت و من در خواب می دانستم که این موسیقی که شنیده می شود موسیقی سایت عباس معروفی است.در وبلاگم لینکتان را می گذارم.با اجازه.
    —————————–
    لطف می کنید.
    امیدوارم همیشه خواب تان چنین آرام باشد

  87. جناب معروفی درود
    از اینکه عاشقی شکست نخورده هستید به شما قبطه می خورم
    همیشه عاشق بمانید
    اما در مورد اینکه از کی دفاع کنید تا مبهوت نباشید باید بگم بعضی وقتها سکوت کردن بهتر است تا آدم وارد ماجرایی بشه که حق و باطل در ان مختلطند!!
    من تازه فهمیدم این اسرائیلی ها را هم می شود در ردیف امام حسین و اصحابش قرار داد
    و اگر اینطور هست چطور می شود در صف امام حسین و یاراش نبود و در صف یزید رفت؟!؟
    من فعلا موندم کی یزیده کی امام حسین
    داشتم به این موضوع فکر میکردم که یکی گفت
    چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است
    http://www.maahoor.com/newspage.aspx?typ=73

  88. با درود
    آقای معروفی من به صورت اتفاقی با شما آشنا شدم و از مطالب شما که مطالعه کردم بسیار خوشم آمد. آقای معروفی مانده ام چرا مردم ما اینقدر ساده تن به ذلت می دهند مگر همین حماسی ها نبودند که برای قاتل جوانان رعنا این سرزمین مراسم عزا گرفتند مگر این فلسطینیها نبودند که از فتح خرمشهر بدست صدام شادی کردند مگر اینان در قالب ارتش صدام زنان و کودکان سرزمین ما را به خاک وخون نکشیدن .البته ما ایرانیها آنقدر به صلح و آرامش معتقدیم که با این همه بد رفتاری اینان از کشته شدن کودکان اعلام انزجار می کنیم ولی این دولت ما به فکر کودکان نیست به فکر مردم فلسطین نیست اینان در اندیشه حماس ودوستان خود هستند همانطور که در بیاناتشان اعلام می کنند باید شرایط به نفع حماس باشد نه به نفع مردم فلسطین
    آقای معروفی من جدیدا به وبلاگ نویسی دست زدهام وامید وارم تا با کمک شما در نوشتن بهتر شوم
    شاد وتن درست باشید

  89. سلام
    معلومه که دوام نمی یاره داره نابود می شه پوسیده
    امید من هم اینه که بلاخره یه روز ی- یه جایی یه کسی
    می گن صبر باید کرد
    یعنی می شه تموم بشه؟

  90. سلام آقای معروفی
    من از دوستداران شما و آثار شما هستم .
    البته حس دیگری در این میان وجود دارد . من نیز یک سنگسری در گستره پهناور این کره خاکی هستم .
    شما را به خاطر ثبات قدم در راه پر سنگلاخ دفاع از آزادی اندیشه تحسین می کنم .
    مشکل مردم فلسطین ، نبود اتحاد و یکپارچگی است .
    ای کاش ……

  91. سلام استاد
    راستشو بخواین ما یک گروه داریم که در اون هرکی شعرها و نوشته هاشو می نویسه.. یکی از خوانندگان این سوال از من کرد که معنای این جمله چیست؟ .. من هم هرچی گشتم نفهمیدم این جمله چه داستانی را بیان می کنه ..
    راستی استاد یک داستان کوتاه نوشتم، سعی کردم طنز کار کنم .. چند روزه آینده می زارمش توی اون یکی وبلاگ .. منتظرم تا دختر خاله ام تصویری مناسب براش نقاشی کنه ..
    باز هم ممنونم .
    ————————————–
    این جمله کجا استفاده شده؟ راوی کیه؟ و اگر می تونی عبارت کاملش رو برام بفرست.
    داستانت رو هم می خونم.

  92. سلام باسی، چند دقیقه پیش آتش بس یکجانبه اعلام شد… شاید آه کودکی کارساز شده، کاش دیگر صدای موشک و بمبی در گوش کسی نپیچد…
    دلتنگ روزهای فوت موسیقی…
    ————————————–
    خیلی گرون تموم شد نرگس عزیز
    اون کسانی که از توی جای گرم و نرم شون دستور حمله صادر می کردن، تا یک تک تیرانداز از محله ای تیر در کنه، یکباره پدری سه تا بچه شو از دست می داد. شاید هم آه اون پدر…

  93. سلام. فصل اول کتاب تازه انتشاریافته ام را برایت ایمیل می کنم.
    —————————
    منتظرم اسماعیل جان
    دلم برات تنگ شده.
    مدت هاست که منتظر یک کار ماندنی از تو هستم. همش فکر می کنم یک اثر خوب به یادگار می گذاری.

  94. سلام جناب معروفی
    شماره ۲۸ دی ماه کارگاه مجازی ادبیات با مطالبی از
    :
    رسم کبوتر در فاصله ی دو انگشت – منصور خورشیدی
    نقدی بر شعر راحا محمد سینا-سنان طبری
    مرزهای نامرئی مفاهیم-سیامک مهاجری (نقدی به عباس معروفی)
    هیثم کاظم -مصطفی مردانی
    شعری از فروغ تالو
    شعری از نسیم شریعت پناهی
    اسطوره – مازیار قطره دریایی
    و یک نمایشگاه عکس به روز شد برای دیدن مطالب این شماره به این آدرس بروید
    http://shahruod.blogfa.com/

  95. سلام استاد
    راستش شروع بحث با این چند جمله بود: “ ما نکاشته هایمان را هرگز درو نمی کنیم. پس به آن دوست بگو: خستگی کاشته ای که خستگی برداشته یی. اینک به مدد نیرویی که در توست و چه بخواهی و چه نخواهی زمانی از دست خواهد رفت، چیزی نو و پُر نشاط بساز … “
    و بعد اون شخص این سوال واز من کرد و معنی اون جمله رو ….
    استاد داستانم رو توی وبلاگ گذاشتم
    توی سایت شاعرنواز
    می دونم خیلی قوی نیست اما خواهش می کنم بخونید و راهنمایم کنید تا بتونم بهتر بنویسم …
    ممنونم

  96. سلام و درود
    سال دوم دبیرستان بودم که دوستی عزیز کتاب سال بلوا را برایم هدیه آورد. و من یادم می‌آید که شبانه کتاب را خواندم و چنین بود که با شما آشنا شدم و کارهای‌تان. حالا که شاید بیست سال می‌گذرد، مجموعه کاملی از آثار شما دارم که همدم روزگاران منند.
    خوشحالم که حالا در „حضور خلوت انس“ هستم . پیش از این بسیار آمده‌بودم ، اما بی ‌نشانه‌ای رفتم. اما این بار به هزار و یک دلیل خواستم برای‌تان بنویسم که یکی دعوت به خواندن شعرهایم است .
    http://www.khorshidbar.persainblog.ir
    خیلی منتظرم.
    با ارزوی به‌ترین روزها برای شما

  97. سلام اقای معروفی شما را با کتاب سال بلوا وروایتگری بی نظیر و در عین حال کلافه کنند اتان شناختم.با نوشافرین وحسینا.
    در مورد پستی که رداین وبلاگ گذاشتید چند نکته به نظرم رسید.با گذاشتن این عکس ومتن زیر آن چه می خواهید بگویید حالا چون انها با صدام موافق بودند ما هم چشممان را نسبت به نسل کشی یا به تعبیر عده ای هولوکاستی که در فلسطین در حال رخ دادن است ببندیم؟کودکان چه گناهی دارند؟
    دیگر اینکه مسئله امروز نیست.مسئله ۶۰ سال اشغالگری وپر رو بازی صهیونیسم است که بلاخره باید تمام شود وحق به حق دار برسد.
    اسرائیل بخواهد یا نخواهد وصله ای است که به تن سرزمین فلسطین نمی چسبد.
    و این عکس هم چیزی از این واقعیت را عوض نمی کند.کودکان رفتند که بزرگتر ها به فکر بیفتند.

  98. سلام استاد معروفى
    اولین کامنت خودم را برایتان ثبت می کنم. نمی دانم باید چه بگویم، یا هیچ باید بگویم؟ مقابل بزرگی مثل شما. پسر بچه ای پانزده ساله دارد حرف می زند. شاید دیر آشنا شدم با شما و کارگاه شما. شاید دیر است که بعد از پنجاه و سه برنامه تازه بگویم. شاید دیر است که بگویم چقدر کارهای شما را دوست دارم. چقدر شخصیت شما را دوست دارم. نمی دانم مخاطب پانزده ساله داشته اید یا نه. نمی دانم حرف ها را استاد معروفی می شنود، درک کرده و با حوصله شاید مثل ازرا پاوند جرقه ایجاد می کند یا نه. آیا وقت آقای معروفی چون همه دشمن مخاطب است؟. چه دانم آیا فرد بزرگی حتی با این خاکی بودنش حتی رغبت می کند کامنت را تا آخر بخواند یا نه. آیا می خواهد دست دو نسل رفته بعد از خودش را بگیرد و بالا بکشد؟. آیا بعد از آن حتی خود را نکوهش نمی کند که چرا مرجعی ترتیب داده و یادداشت هایش را، حرف هایش را و انس هایش را در اختیار من و نسل من، با این نوپایی و خامی می گذارد؟. نسلی که کتاب را فراموش کرده، تا حدی که عیب می داندش. نسلی که احساس را در غار وحشت و عشق را در چت روم ها کنکاش می کند.
    در هر حال استاد معروفی
    برایم یادداشت ها و واژه هایتان مهم و آموختنی است. برایم قلم منسجم شما مهم و خیره کننده است. برایم فریادتان، در انزوا بودنتان زجرآور و تحمل ناپذیر است. برایم سکوت همیشگی، ترس از آخ گفتن، فریادی شده، بر تأیید این سکوت. ترس توجیحی شده بر شجاعت. برایم عباس معروفی مهم است. تا آنجا که اسمم را از تن عریان شخصیتم، جدا کنند.
    تا کوه نرم شود و هرکس زیر پای خود را دلخواه شکل دهد.
    کامیار بمانید استاد گرامی
    ——————————————–
    عزیزم کیهانا
    پیش از نوشتن این چند سطر، سری به وبلاگت زدم. کاش اسم ها و عنوان ها مجذوبت نکند، و اثر در دَم جوان تو اثر کند. کاش نویسنده نباشی، نویسنده بشوی. کاش نخواهی در بیست سالگی نوبل بگیری، و آن را بگذاری برای هشتادمین سال زندگی ات.
    کاش شاعران حکیم را بشناسی، و کاش به موازات خواندن ادبیان کهن ایران، ادبیات معاصر جهان را با دقت بخوانی؛ آجرهای درست در بنایت بگذاری، و چشم هات برای یادگرفتن بدرخشد، نه برای یاد دادن.
    من هم از چهارده سالگی آغاز کردم. داستان های چخوف را رونویسی می کردم، سه سال آزگار چخوف نوشیدم، و بعد فهمیدم که این سربازی آدم را آدم می کند، و بقیه ی زندگی را به جستجوی آدم شدن راه سپردم.
    خوشحالم که به این راه گام نهاده ای. من هم این گوشه هستم و آنقدر منتظر می مانم که یک اثر از تو بخوانم.
    همیشه منتظر بوده ام جوانی از راه برسد، و خون تازه در رگهای ادب بدواند. امیدوارم، این تو باشی.
    با مهر
    عباس معروفی

  99. نمی دانم آیا این همان انسانی ست که فرشتگان به او سجده کرده اند ؟
    قدرت دایره ای ست به شعاع همه ی وحشی گری ها و قساوت ها . امان از اشرف مخلوقاتی که اسیر این دایره می شود !

  100. سلام اقای معروفی به نظر شما آیا امیدی به تغییر هست یا این که این نسل سوخته هم سن و سال های من باید تا آخر عمر نه چندان پربار خود اینگونه زندگی کند؟

  101. درود
    آقای معروفی عزیز؛
    یه دوست پس از خوندن یکی از نوشته هام نشونی شما رو داد تا از شما درباره داستان نویسی یاد بگیرم. روزهای نخستی که تو وبلاگ پیشین و امروزیم می نوشتم باور داشتم که نباید زیر سایه ی یه کلاس یا یه استاد و روش هاش باشم… این در حالی بود که هیچ آگاهی از این جور فضاها هم نداشتم، و ندارم!
    اما این روزها که چند کاری نوشته م، به این فکر می کنم که به کمک بزرگترهای نوشتن زبان زیبامون نیاز دارم. این شد که خواستم و اومدم اینجا. امیدوارم تو راه نوشتنم بتونم خوب پیشرفت کنم.
    درباره این نوشته تون باید بگم خیلی برام جالبه. چون خودم این روزها درگیر همین حرف با دیگران بودم. که چطور کشوری که برای اعدام صدام جلاد ۳روز عزای عمومی میذارن و بهش میگن شهید، چرا باید ما ازشون تو این حجم دفاع کنیم و بیشترین وقت دیداری ، شنیداری ، گفتاری، پولی!و… مون رو براشون بدیم؟ این حرفا کار دستم داد تو وبلاگ یکی از دوستان که دیدگاهم رو درباره نوشته ش نوشتم مورد توهین هم قرار گرفتم…
    حقیقت چون خورشید روشن است چشمی که نبیند نابینا ست.
    شاد و خوشبخت باشید.

  102. salam ostade aziz , man be moddate yek sal ast ke dar france zendei mikonam , dochare yek moshkele ajibi shodam , hes miknam gom shodam beyne zamin o hava , dige doost nadarm iran zendegi konam amma inja zendegi kardan ham changi bede nemizah , nemioonam moteallegh bekojam,? nemidoonam in hes ro shoma ham dashtid ya na? momken kami be man komak konid ta betoonam khodam o peyd konam ? be sheddt daram aziyat misham
    —————————————-
    اظهار نطر درباره ی زندگی و انتخاب دیگران ساده نیست.
    من اگر مشکلی نداشتم، و اگر حکم زندان نبود، همین فردا برمی گشتم. اما اگر می خواهید بمانید ممکن است تنها بمانید.
    من فقط داستان نویسی بلدم.

  103. … قمقمه اش را باز کرد و جرعه ای آب در دهانش ریخت . چیزی آن زیر ، زیر آن شکم برآمده لرزید . و چارزبر در تکان یک تولد زیبا شد .
    در ستایش رنج شاعری بروز شد
    روایت هفتم از پشت دروازه های کرمانشاه
    سلام مرد خوب.

  104. مشت می کوبم بر در
    پنجه می سایم بر پنجره ها
    من دچار خفقانم خفقان
    من به تنگ آمده ام از همه چیز
    بگذارید هواری بزنم
    ای
    با شما هستم
    این درها را باز کنید
    من به دنبال فضایی می گردم
    لب بامی
    سر کوهی دل صحرایی
    که در آنجا نفسی تازه کنم
    آه
    می خواهم فریاد بلندی بکشم
    که صدایم به شما هم برسد
    من به فریاد همانند کسی
    که نیازی به تنفس دارد
    مشت می کوبد بر در
    پنجه می ساید بر پنجره ها
    محتاجم
    من هوارم را سر خواهم داد
    چاره درد مرا باید این داد کند
    از شما خفته چند
    چه کسی می اید با من فریاد کند ؟

  105. استادعزیزم؛من شیفته شما وتمام نوشته های فوق العاده تان هستم.از“آخرین نسل برتر „تا“فریدون سه پسر داشت“.سالهاستکه خودم را در نوشته های شما یافته ام.با“نوش آفرین „عاشق شده ام؛با“پیکر فرهاد „زیسته ام وبرای „ایرج“اشک ریخته ام.سالهاست که مینویسم و دو سالی میشود که به مجموعه داستان کوتاهم مجوز نمیدهند!!خیلی خسته ام استادولی از طرفی بسیار خوشحالم که شما هستید!هستید تا امیدوار باشم. اجازه دهید بی تکلف بنویسم مثل نوشته های خودتان! به سادگی عشق „نوش آفرین “ به „حسینا“؛اجازه دهید خط چشمی سورمه ای بکشم به موازات پلکهایم؛کمی خودرا در آینه نگاه کنم؛بعد بیایم پیشتان تا در آغوشتان بگریم و شما دنده هایم را بشمارید و ببینید کدامش یکی کم است؟!! مثل گنجشکی که زیر باران مانده باشد…
    حرف بسیار است استاد اما وقت شما هم گرانبها.فقط خواهش میکنم بگویید چه بخوانم و چه نخوانم ؟؟در این راه خطیر!!
    دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم………..
    فدای شما-هستی امیرفخریان (مشهد-ایران)
    ———————————–
    هستی گرانقدر من،
    سلام. من هم بی تکلف و تعارف برات می نویسم که چقدر خوشحالم آدم هایی مثل تو در وطنم زندگی می کنند، کتاب می خوانند، خودشان را می سازند، و مادران و پدران نسلی دیگر خواهند بود.
    کف های روی آب خواهند رفت، سیاستمداران را می گویم. همه خواهند رفت و سنگ بزرگ رودخانه می ماند که تویی و آدم هایی چون تو.
    برای اینکه چه بخوانی و چه نخوانی، فکر کنم دیگر خودت فهمیده ای، و می دانی چه نوع کتاب ها و فیلم هایی با سلیقه ات همخوانی دارد.
    من البته در نوشته هام، در برنامه های آموزسی و هرجا فرصتی پیش آمده، گاه حتا از زبان ایرج نام برخی کتاب ها را گفته ام.
    فقط یادت باشد هر کتابی با میل و إائقه ات همراه نشد، ببند و برو سراغ کتاب که واژگانش صداقت داشته باشد.
    دلم می خواهد نوشته هات را بخوانم، و دلم می خواهد پروبال بازکنی، بدرخشی، و از خودت یک نویسنده تربیت کنی.
    اگر کمکی هم خواستی برام بنویس.
    با مهر
    عباس معروفی

  106. جنای معروفی عزیز سلام . من از خواننده های پروپاقرص خانه شما هستم و شاید بی صداترین شون ! در مورد نشر گردن بدونم . من در استرالیا زندگی می کنم و مجموعه شعری دارم که دوست داشتم همزمان با استرالیا درآلمان هم منتشر بشه .و از اونجا که در ایران اجازه انتشار نداره مشتاق شدم که در مورد این انتشارات بیشتر بدونم . که اگر قبول کردند با هم همکاری کنیم . می خواستم بدونم از چه طریق میشه بااین انتشارات تماس گرفت .
    ببخشید که مزاحم وقت شما شدم
    پیروز و سالم باشید
    انسیه اکبری
    ———————————–
    خانم انسیه اکبری، سلام
    برای شما در ای میل هم نوشتم که نشر گردون و چاپخانه گردون در برلین برای انتشار آثار فارسی که اجازه ی انتشار ندارند، اولویت قائل است

  107. درود
    آقای معروفی عزیز؛ برنامه هایی که برای آموزش داستان نویسی گذاشتید، به دلیل فیلترینگ سایت سرویس دهنده، برای ما فیلتر شدن…
    من میرم پی فیلتر شکن اما شما هم اگه تونستید فکری براش کنید.
    سپاس
    شاد و خوشبخت باشید.
    .

  108. امروز روز سختی بود … امروز سمفونی مردگان تموم شد .. دنیا دور سرم می چرخد ، از موومان چهارم به بعد …

  109. سال نوی شما هم مبارک.
    این اولین باره که به وبلاگتون سر می زنم؛خیلی وقت پیش دنبال پیدا کردن وبلاگتون بودم اما به هر دلیل شایدم تنبلی این افتخارو پیدا نکردم؛اما تو خوندن کتاباتون تنبلی نکردم و واقعا از خوندن تمامشون لذت بردم و از قلم زیباتون تشکر می کنم.
    همیشه سلامت و موفق باشید.

  110. جناب آقای معروفی عزیز،
    راستیتش زندگی ِ ما به شکل درد ناکی بازیچه ی دست یک مشت دیوانه شده که ناگزیر به دیوانگی های آنها خو کرده ایم !
    دلم از این همه ظلم بشر به خود ،گرفته و افسوس حتی گوشه ی دنجی پیدا نمی کنم که یک شکم سیر فریاد بزنم.
    با اجازه مطلبتان را با ذکر ماخذ در وبلاگم گذاشتم.امیدوارم که اگر مانعی هست به من بفرمایید.
    مازیار
    —————————-
    از لطف و مهرت ممنونم

  111. سلام عزیز
    سکسکه های یک مست با چند لینک و یک بداهه و “ حوریه فقه خواند و حوری شد “ بروز است
    مثل جارختی بدون لباس
    روی تنهایی کمد بودم
    توی ژورنال های خیاطی
    من فقط چند جور مد بودم
    هر چه پوشیدم از تو قیچی شد
    منتظر حرف و نقدهایتان هستم
    مرسی
    نادعلی

  112. سلام استاد!
    در این که دارند ما را بانوار غزه حلق آویز می کنند حرفی نیست
    مهم این است که ما در کجای دنیای خود ایستاده ایم.
    شاد باشید و پر بار

  113. سلام
    راستش کامنت گذاشتن برای کسی که نوشته هاش یه جور متفاوتیه یه کم سخته.من دو ساله که به وبلاگتون سر می زنم اما هیچ وقت جرات نکردم نظر بدم.آقای معروفی من خیلی با نوشته هاتون خاطره دارم و گاهی خیلی باهاش گریه کردم !
    دختری هستم که امشب عشقش رو به خاک میسپره . نمی دونم چرا اما دوست داشتم با شما حرف بزنم نوشته های شما بوی عباسمو میده. من متن هاتون رو براش میل می کردم.
    آدرس ایمیل و بلاگ پیش پا افتاده ام رو براتون گذاشتم به این امید که بهم سری بزنید. مطلب بلاگم متنی است از متن های شما.

  114. کاش خانه آن طوطی هندی را که به ترفندی توانست به طوطی آن بازرگان بفهماند که چگونه می تواند از آن قفس برهد بلد بودم. کتابتان را سه بارخواندم . آخرین بارروز ۲۶دی ماه بود که تمامش کردم به بهانه سالروز دستگیری و کشته شدن یک امانی از آن امانی ها به اتفاق بقیه دوستانش(صفارو ….) شاید برای بیش از ده نفر هم فرستادم و پرینت گرفتم که بخوانند . از آن وقت همیشه عابرهمیشگی صفحه حضو رخلوت انس هستم . اما هیچ وقت نه پاسخی از جنس کامنت نه ونه سری به صفحه رابینسون زدید.باید بروم وازنوه های آن طوطی سراغ کلید بازشدن این قفل رابگیرم. به هند یا صفحات هزارتوی دیوان شمس و مثنوی. به هر حال بازهم چشم امید دارم به دیدار یکباره شما از رابینسون.

  115. سلام
    من حرف خاصی ندارم اما کامنت میذارم که بدونید و خوانندگانی مثل خودم هم بدانند که ما هم هستیم، بله، ما هم هستیم و کتاب می خوانیم و فکر می کنیم و آزادی درون، آزادگی رو جستجو می کنیم و نهال اندیشه رو آبیاری می کنیم و جوانه می زنیم و کنار نمی کشیم.
    سالها خواندم و تفکر کردم تا بگدازم و هر آنچه از غیر همراه دارم بسوزد و باقی بماند آنچه در زیر تازیانه ی اندیشه و آزادگی دوام ماندن دارد. و هر مرحله که در زندگی سپری می کنم دریچه ای و روزنه ای گشوده می شود و من مبهوت که چگونه می توانم اینمه را در بر بگیرم، اما از وقتی فلسفه تکامل را یاد گرفتم و خودکامگی و استبداد را در وجودم کشف کردم که آنچنان ماهرانه ریشه دوانده بود که از حقیقت تمیزش نداده بودم، دیگر دغدقه اش را ندارم، دیگر توتالیتر نیستم.
    آزاده باشید

  116. هر چیز را هم که تقصیر من بیندازی ، عاشق شدنم تقصیر توست…
    من با این جمله شما که ۶ سال پیش شاید توی یکی از سایتها خوندم زندگی کردم. توضیحش سخته ولی…

  117. سلام آقای معروفی
    روال معمول، اینجا این همه روز به روز نشده نمی ماند. خوب است جواب های شما به کامنت ها و تائیدتان هست والا نگران می شدم. می خواهید این پست به کامنت ۱۴۰۰۰ برسد؟ دلم می خواهد بنویسید و بخوانیم.
    من مرتبا پیگیر کتابهای جدیدتان هستم. خبر خوشی برایم ندارید؟
    دوستتان دارم
    همین

  118. „ستیز من تنها با تاریکیست وبرای ستیز و نبرد با تاریکی هم شمشیر برنمیکشم؛چراغ می افروزم“.
    چه خوب که اینجا نیستید استاد! نیستید تا ببینید؛بشنوید و.. میگویند „صبر“ علاج همه ناملایمات است؛ پس چرا گذر زمان به اجبار „صبر“ را مترادف „سکوت“ معنا میکند؟
    خسته ام از اینهمه سکوووووووت!!

  119. سلام
    کامنتی از روی دلتنگی:
    استاد خسته شدم ، به قول شما این سگها اینقدر در گوش من وق وق میکنند که میخواهم گرگی بشم و تک تک این صداها رو خاموش کنم.
    دلم گرفته
    این ملت بدجور به خواب عمیقی فرو رفته اند.
    قرار بود از عقاید اسلام گرایی افراطی فرار کنند همشون غرب گرا شدند 🙁
    ایرانی مرد . 🙁
    به قول فردوسی:
    سرانجام ایران که ویران شود ××× کنام پلنگان و شیران شود
    فعلا با اجازه
    دلم گرفته بود گفتم یه درد دلی با شما بکنم
    یا حق

  120. مرا ز حشر مترسان که روز رستاخیز
    چو خاک پس بزنی لاله در کفن بینی
    چه جــای سایه بال هما بود ، سرنا
    در آن دیار که طوطی کم از زغن بینی
    منوچهر آتشی

  121. استاد عزیزم! دیشب برای پنجمین بار در طی ۲سال گذشته رمان „فریدون سه پسر داشت“ رو خوندم؛اینطوری احساس نزدیکی بیشتری به شما میکنم! کاش میتونستم به اون قلم هنرمندتون بوسه بزنم. ناتوانی این شاگرد حقیرتونو ببخشید.

  122. با عشق و ارادت
    ارتش دریدا به روز شد
    با یک اثر مشترک
    کاری از سروش سمیعی و مانی محمدی
    _______________________
    انقلابی مخملی بود لبانت در من تا اوریانو فالاچی ثبتمان کرد بر پستان هایش تیغ و رگ را
    در
    خانه ای که خودش را به هم می ریزد
    خانه ای که خودش را به گوه کشید

    _______________________
    با عشق و ارادتی دیگر
    شاد زی و مهربان
    مانی

  123. درود
    من هم مثل همه دوست هرچه سریعتر پست جدیدتون رو بخونم ..این روزها همه دلتنگیم و پر تشویش..دیگه شما بیش از این در انتظارمون نذار
    در پناه باران

  124. سلام آقای معروفی
    فکر نمی کردم که نویسنده ها این قدر بیکار باشن
    ولی خب حق میدم با این همه کامنت هایی که دارین باید هم یه دونه کامنت منو که ازتون درخواست کرده بودم تا تشریف بیارید وبلاگم و نظرتونو راجع به داستان هام بنویسید ، فراموش کنید
    باشه اگه وقت ندارید که بیایید حداقل اظلاع بدید تا من داستان ها ی کوتاهمو مو براتونو بفرستم چون نظر شما برام مهمه

  125. استاد عزیزم سلام . برایم نوشته بودید که چرا دیگر داستان نمی نویسم . مطالب بسیاری برای درد و دل کردن دارم . بارها آمده ام اینجا تا برایتان بنوبسم ، اما نتوانستم . داستان که جای خود دارد . در به در دنبال فراغتی و گوشه چمنی و کتابی هستم . شما هم گویا کمتر می نویسید .

  126. سلام استاد عزیز
    سمفونی مردگان شما رمان فارسی را تا ابد زنده کرد.سورماینا هنوز در ذهنم زیر درخت البالو تاب می خورد و تاب می خورد .تصویری زیبا مانند نقاشی های سزان.ارزومندم نظرتان را درباره ی داستانهایم بدانم.اگر وقت کردید البته می دانم توقع زیادیست،سری به وبلاگم بزنید و نظرتان را راجع به چند داستان کوتاهی که گذاشته ام بنویسید.بی نهایت ممنونتان خواهم بود.ما که جور دیگری دستمان به دامن شما اساتید نمی رسد.
    ارادتمند
    مهستی محبی

  127. سلام استاد عزیز
    از اینکه به طور تصادفی پیدایتان کردم بی نهایت شاد شدم چون شما خالق سورملینا یی هستید که در قابی از شاخ و برگ سبز و البالوهای قرمز چون تصویری از سزان تا ابد در ذهنم تاب می خورد.خواهشمندم اگر وقت داشتید سری به وبم بزنید و دربارهی داستانهای کوتاهم راهنماییم کنید.دست ما که جور دیگری به دامن شما بزرگان نمی رسد.
    سپاسگزارمandishevahonar.blogfa.com

  128. حضور محترم اقاى عباس معروفى
    تمام کارهاى ترجمه اى رمان (بیکر فرهاد) بزبان کردى تمام شود، حاله ن اماده براى جاب است.. ما منتظرى شما و مقدمه ى تو باشم،
    کى برام میفرستید؟؟
    بدرود
    توانا ئه مین
    [email protected]
    کردستان – سلیمانى باتشکر
    ——————————————–
    به زودی براتون می فرستم.

  129. استاد عزیزم سلام . داشتم این آیه را می خواندم که یاد شما افتادم .(( آنها که پس از ستم دیدن در راه خدا هجرت کردند ، در این دنیا جایگاه خوبی به آنها می دهیم و پاداش آخرت ، از آنهم بزرگتر است ، اگر می دانستند )) .
    حدیثی هم از پیامبر اکرم (ص) در فضیلت هجرت در شان نزول این آیه خواندم که : کسی که برای حفظ آیین خود از سرزمینی به سرزمین دیگر ، حتی به اندازه یک وجب مهاجرت کند ، استحقاق بهشت می یابد و یار و هم نشین محمد (ص) و ابراهیم (ع) خواهد بود .
    آقای معروفی عزیزم صمیمانه آرزو کردم شما را در میهن عزیزمان در کمال سلامت و شادکامی ببینم و تا آن روز ان شا الله خداوند ظلم ظالمین را به آنها برگرداند .
    با مهر
    دوستدار شما
    ———————————–
    از لطفت ممنونم.
    سالهاست مادرم را ندیده ام، آن هم منی که هر روز به دیدارش می رفتم، هر روز. آن هم منی که هرگز دلم نمی خواست پام را از ایران بیرون بگذارم. چقدر نوشته ات آرامم کرد.
    ممنون

  130. درود
    می دانم بی ربط است اما من به تازگی سال بلوا را خواندم و به قفسه ی عاشقانه هایم پیوست، شما خیلی وقت است از سمفونی مردگان که به من عشق آموختید و …. و نمیدانم از بیان احساساتم عاجزم هرچند هیچ وقت نبوده ام.
    بدرود

  131. سلام آقای معروفی عزیز
    مدتی ست که ننوشته اید و من هر روز سر می زنم تا شاید مطلبی جدید داشته باشید که بخوانم و چند خطی برایتان بنویسم که باب آشنایی بیشتر شود، نمی دانید چقدر برایم ارزش مند است توجه شما به کلیه نظراتی که برایتان نوشته می شود و من چقدر در باب روحیه شما برای همه گان صحبت می کنم، بسیار برایم قابل تقدیر است و با خودم می گویم زمانی که من هم نویسنده معروفی شدم حتمن همین گونه خواهم بود. در حال نوشتن چند داستان هستم که به مراتب اولین کارهای من محسوب می شوند و بعد از تکمیل دوست دارم برایتان بفرستم و شما نیز نظر صمیمانه تان را برایم بفرستید، شاید کمی خودخواهانه باشد ولی این فکر در اندیشه ام می گذرد، دوست داشتم شما هم به وبلاگم سر می زدید و نظری می دادید تا خویش را از ایینه نگاه انسانی چون شما ببینم.
    موفق و مانا باشید.

  132. سلام استاد
    دیشب خواب شما را دیدم. در ایران بودید. جلوی سرسرای خانه‌ای. پاپاخی را دست گرفته بودید و گلوله‌های برف روی موهایتان می‌سرید و لای چین‌های پیشانی‌تان می‌ترکید. با بازو تکیه کرده بودید به سنگ‌های دیوار. گاهی بادی می‌آمد و شما را می‌تکاند. دستتان را زیر پاپاخ قایم کرده بودید. انگار از چیزی رنجیده بودید، همان‌طور خشک‌تان زده بود. حتی شانه‌هایتان هم نمی‌لرزید. زیر لب گفتم:عباس معروفی!. خواستم بیایم جلو. نتوانستم. انگار مترسکی شده بودم. به پایین نگاه کردم. پایم تا زانو زیر یخ فرو رفته بود. به پاهایم که آن زیر قندیل بزرگ شفاف، یخ می‌بست زل زدم و در همان حال ناچار دستی در هوا برایتان تکاندم. تنه کسی بهم خورد. بعد از آن انبوه جمعیت بود که می‌آمدند و بهم تنه می‌زدند. انگار عمدی باشد. و دقیقاً همان موسیقی که در سایت‌تان دارید در گوشم پیجید. مردم داشتند می‌دویدند. بچه‌ها با شلوارهای بی‌سر زانو می‌خندیدند و یک چشم‌شان به جلو بود و یک چشم‌شان به آسمان. به آسمان ایران. سرم را که بلند کردم. دیگر شما را ندیدم. به آسمان نگاه کردم. شما بودید. در یک جت. با سرعت برق‌آسایی شکم آسمان را پاره می‌کردید و پیش می‌رفتید و گاه گاه از آن فاصله‌ی زیاد، می‌دیدم که چیزهای سیاه کوچکی از هواپیمایتان خارج می‌شد. موسیقی همچنان در گوشم می‌نواخت.
    بله استاد، من همه این‌ها را دیدم، شنیدم و حس کردم. قسم می‌خورم.
    پیروز باشید استاد
    کیهانا اردوله

  133. سلام استاد عزیز.
    من جند روزی هست که تونستم بوسیله یکی از دوستانم که به بیش شما در برلین اومده بود بیداتون کنم.
    خیلی دوستان دارم . حرفاتونو همش دارم دنبال میکنم. با تشکر .
    از امارات حمید هاشمی

  134. دنیای ما پر است از تنوع. در زمینه هنر نیز آنقدر رنگارنگ است که شگفت زده ات می کند . به جای لذت بردن از اینهمه زیبایی ، گاهی تنگ نظرانه رفتار می کنیم . حتی آنهایی که اسم هنرمندرا یدک می کشند و تنها چیزی که برای افتخار دارند سن و سال و سبقه شان است . اگر کسی هنری را نپسندید، هر هنری مثل مجسمه سازی ، شعر ، نقاشی و … دلیلی بر بد بودن آن هنر نیست چرا که حتما کسانی هستند که با دیده تحسی ن به آن نگاه کنند . پس خیلی ساده می شود گفت که این هنر برای من نیست . نه اینکه اصلا حضور آن را زیر سوال بریم و ماهیت وجودش را به خیانت متهم کنیم .
    در مصاحبه ای که با رادیو فردا در باره جایزه هوشنگ گلشیری داشتید ، حرفهایتان متعجبم کرد . شما چاپ بسیاری از کتابها و شعر ها را به منزله خیانت به ادبات تلقی کردید . و ناشرو شاعر و همه افراد درگیر را خائن خواندید. در حالیکه هر کس باید حق داشته باشد که ابراز وجود کند و خودش را در معرض دید و قضاوت قرار دهد . اگر این حق را از افراد بگیریم پس چطور می توانیم منتظر حضور استعدادها و ستاره ها در ادبیات ایران باشیم ؟
    کمی بی انصافیست محروم کردن دیگران .

  135. دوست عزیز مدتی ست که گویی به سایتتان سر نمی زنید، امیدوارم که در گیر موضوع خوش آیندی باشید، هر کجا هستید شاد و پیروز و مانا باشید.
    و امید که هر چه زودتر نوشته ای از شما را نظاره گر باشیم.

  136. سلام باسی
    من خرمگسم..مترسک فیلسوف…و ….باسی…باسی. بخاطر خدا بنویس. منتظریم. توی این شهرستان دور افتاده یه عده منتظرن. خسته نیستیم باسی. چون منتظریم.
    دوستت دارم.
    دوستت داریم. بدورد تا بعد
    ———————————–
    سلام عزیزم
    دورادور خبرهاتو دارم، . من هم منتظرم که کاری بکنی، نه برای دیگران، برای خودت.
    بخشی از کامنت تو رو هم پاک کردم و توی فایل نامه هام نگه داشتم.
    مراقب خودت باش

  137. وای وای وای وای………………
    نمی دانید چه حسی دارم این احترام شما به خوانندگان آثارتان قابل ستایش است این اولین باری است که می بینم یکی از مشاهیر جایی برای نظرات مخاطبانش در نظر گرفته و به آن ها این قدر اهمیت می دهد
    از روزی که „سمفونی مردگان“ را خوانده ام دارم با „آیدین“ زندگی می کنم
    راستش هنوز هم باورم نمی شود که دارم با شما حرف می زنم
    با نویسنده ی یکی از بهترین کتابهای محبوبم کتابی که همیشه همراه „بوف کور“ توی کیفم است…
    آخرش باد پنکه های کارخانه ی لرد ما را خواهد برد…
    و کلاغ ها توی حیاط انگار می گفتند:برف برف…
    ———————————————–
    من خوانندگانم را از سر راه که پیدا نکرده ام! کلی زحمت کشیده ام که بتوانم همین سلام را برقرار کنم؛ قدرش را هم می دانم.

  138. سلام جناب معروفی عزیز
    مرکز تحقیقات نظری اصفهان که یک مرکز خصوصی است کتاب- مجله ای به نام درنگ را منتشر می کند . شماره ی نخست به علی باباچاهی اختصاص یافته است . خوشحال می شوم نام شما را در فهرست نویسندگان درنگ ببینیم . منتظر مطالب شما هستیم ( نقد شعر- نظر کلی درباره ی حیات شاعری باباچاهی یا باباچاهی منتقد – یا باباچاهی و آدینه – نقد کتاب های شعر – خاطره و…)در هر صورت – موافق یا … بی خبرمان نگذارید
    شماره تماس ۰۹۳۵۳۶۶۵۶۹۱

  139. جناب آقای معروفی
    سلام
    مهلتی نشد که سرکی به خلوت انستان بکشم. اما خواهش می‌کنم شما به همان ادبیاتتان بچسبید و انشایتان را بنویسید. تحلیل مسایل سیاسی را هم واگذار کنید به اهلش به چند دلیل:
    یکی آنکه اگر چه در مقام داستان و رمان نویسی امام قبیله‌اید اما در این فقره از امور آبشخور خبریتان چندان گوارا نیست و همان حرفی را می‌زنید که آنها صاحبان زور در این روزگار غوغا می‌زنند.
    چرا آدرس غلط می‌دهید شما بفرمایید مقاومت در کدام سنگر و پشت کدام خاکریز جز جایی که خانه‌اش است باید با تجاوزکاران بجنگد . شوخی‌های مسخره و عکس‌هایی که برای احساساتی کردن جماعتی بی‌خبر منتشر می‌کنید نزد خود نگهدارید که شما دایگان حتی نقش مادر را هم بازی نمی‌کنید سیلی نخورده‌اید، تنگتان که گرفت پریدید و گفتید …لق وطن کنج عافیت گرفتید تا در صحت و سلامت مزاج حرف‌های طاق وجفت بزنید. اگر درکی از مقاومت داشتید، نیاز نبود در نقش مبلغان صلح طلب را این‌گونه مغرضانه بازی‌کنید که حاصلش نه دلسوزی برای کودک فلسطینی که توجیه تجاوز تجاوزکاران است.
    —————————————-
    جواد عزیز
    سلام
    یعنی چی؟ یعنی خط قرمز است؟ اجازه نداریم (شما بگیر اشتباه) اشتباه یا تجربه کنیم؟
    این حرف علما را گوش نکن برادر که „عوام حق اظهار نظر ندارند“ یا زنها نیاید در این امور دخالت کنند“ یا نویسنده حق ندارد در امور فلان حرف بزند“.
    کدم آدرس غلط؟ من یک عکس منتشر کرده ام که خودت هم می دانی سران حماس یک خال سبیل صدام حسین را به صدهزار خمینی نمی دهد.
    شما فقط شعارهای سیما را می بینی، کاش سرت را بیاوری بیرون تا ببینی چه خبر است.
    در ضمن من منافعی ندارم که از این گروه یا آن گروه حمایت کنم. من به خاطر انسان برای مردم برای کودکان همه کار می کنم.
    من نگران آدم ها هستم

  140. سلام آقای معروفی…اشتباه نمیکنم؟!شما خودتونین؟!
    …من دیوونه ی „پیکر فرهاد“ شدم…این کتابو بیشتر از دویست بار خوندم…به نظرم شما یه اسطوره ی واقعی هستین…اصلا فکرشم نمیکردم یه روزی بیام به وبلاگ شما…!
    واقعا ستودنی و تحسین بر انگیز.
    امیدوارم همیشه موفق باشید….
    اگه دوست داشتین پیش منم می تونین بیاین…از خوشحالی نمی میرم…!
    ———————————–
    سلام نگین عزیز
    دویست بار؟ شرمنده شدیم
    روزهایی هم بود که دلش برای آفتاب و سایه ی کنار خیابان تنگ می شد، رنگ هر چیز برازنده اش بود، سبزی برگ، آبی آسمان، قهوه ای ِ قهوه…

  141. صدام و بعثیهای اون صدها هزار انسان بیگناه عزیزان من و شما مردم بیگناه عراق کردهای مظلوم رو کشتند. چه جنایتها که نکردن. آه براستی تاسفباره چرا به این راحتی فریب می خوریم چرا راحت خو راک عوامفریبها هستیم. این عکس بیانگر حقیقت است. از حقوق ایرانیا حتی بازنشسته ها و حتی آشکارا بودجه تصویب کردن و برداشتن دادن به این صدامیا. که حتی تو جنگ سرباز به صدام میدادن تا با رزمنده های ما بجنگن. با ۶ تا شبکه تلویزیونی مردمو بمباران کردن و بعضی ها که فکر کردن واسشون سخته باور کردن و سینه زدن. البته خوشحال کنندست که با اینهمه دروغ و عوامفریبی تعداد این نوع طرز فکر زیاد نیست فقط هیاهو و سرو صداشون زیاده. اینایی که عقلشون به چشمشونه خوبه به این عکس خوب نگاه کنن و از خودشون سوال کنن چرا شبکه های جمهوری اسلامی این قبیل عکسها رو نشون نمیدن.

  142. هر چه سعی کردم چیزی بنویسم نشد! یا غم نامه شد یا مرثیه! منم یکی از کسانی هستم که حجله ی جوانی شان مدام سر کوچه برپاست. نمی دانی چقدر لذت بخش است سر زدن به خلوت نویسنده ای که خوشبختانه هنوز „زنده“ است!
    بگذار از ما
    نشانه ی زندگی
    هم زباله ای باد که به کوچه می افکنیم.
    بی صبرانه منتظر نوشته ی جدید هستم، هر چه می خواهد باشد، رمان، روز نوشت…..
    ————————
    سارا جان
    سلام
    از حجله در آ
    و یکی یکی قدم هات را بشمار
    دوست ندارم غم نامه ات را بشنوم، می خواهم بدرخشی

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert