جرئت تکبیر


همان یاری که دوشش مأمن من بود باور کن
نقاب از چهره‌اش افتاد، دشمن بود باور کن
همان اشکی که آب آسیاب چشم ما می‌شد
شبانگه از حریم خویش سرزن بود باور کن
پگاهان آن چنان کوچید ایل مهر از این وادی
که گویی جاده هم مشغول رفتن بود باور کن
اگر حلقوم دشت از جرئت تکبیر خالی شد
دل پژواک غرش‌ها سترون بود باور کن
کسی گر بوسه بر قندیل محراب شبستان زد
کنار بقعه نانش توی روغن بود باور کن
تو رمز چشمک گرگ و شبان را دیر فهمیدی
همان اول حساب گله روشن بود باور کن

امشب به توصیه‌ی دوست نازنینی از کرمان، کتاب «یاس‌ها و داس‌ها» از ارفع کرمانی را ورق می‌زدم، این غزلش را نصفه نیمه برای شما می‌نویسم، فقط بگویم روحش شاد، و دست مریزاد. گاهی لازم است آدم سکوت کند و به این روزگار بخندد.  

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

52 Antworten

  1. سلام خدمت استاد گرامی
    متاسفانه سانسور چی ها وبلاگ شما را سانسور کرده اند. همانطور که می دانید دسترسی به سایت سانسور شده بسیار مشکل است و خیلی از طرفداران شما قادر به دور زدن فیلتر نیستند بنابر این پیشنهاد می کنم شما کپی هایی از وبلاگتان را با آدرس های متفاوت و بر روی سرور های اینترنتی متفاوت قرار بدهید تا علاقمندان به قلم و اندیشه والای شما بتوانند به راحتی به مطالبتان دسترسی پیدا کنند.
    باتشکر فراوان
    آرش آذر

  2. سلام خدمت استاد گرامی
    متاسفانه سانسور چی ها وبلاگ شما را سانسور کرده اند. همانطور که می دانید دسترسی به سایت سانسور شده بسیار مشکل است و خیلی از طرفداران شما قادر به دور زدن فیلتر نیستند بنابر این پیشنهاد می کنم شما کپی هایی از وبلاگتان را با آدرس های متفاوت و بر روی سرور های اینترنتی متفاوت قرار بدهید تا علاقمندان به قلم و اندیشه والای شما بتوانند به راحتی به مطالبتان دسترسی پیدا کنند.
    باتشکر فراوان
    آرش آذر

  3. سرمشقهای آب ، بابا یادمان رفت
    رسم نوشتن با قلمها یادمان رفت
    گل کردن لبخندهای همکلاسی ؛
    با یک نگاه ساده حتی یادمان رفت،
    ترس از معلم ، حل تمرین پای تخته،
    آن زنگهای بی کلک را یادمان رفت…
    راه فرار از مشقهای توی خانه ؛
    ای وای ننوشتیم آقا ، یادمان رفت،
    آن روزها را آنقدر شوخی گرفتیم؛
    جدیت „تصمیم گبری“ یادمان رفت،
    شعر“خدای مهربان“ را حفظ کردیم،
    یادش به خیر اما خدا را یادمان رفت،
    در گوشمان خواندند رسم آدمیت،
    آن حرفها را زود اما یادمان رفت…
    فردا چکاره میشوی ؟ موضوع انشاء،
    ساده نوشتیم آنقدر تا یادمان رفت؛
    دیروز تکلیف ، آب ،بابا بود و خط خورد؛
    تکلیف فردا ، نان و بابا ، یادمان رفت…
    حسین جعفر زاد

  4. دست مریزاد به خاطر انتخاب شایسته تان…
    وسوسه شدم که این کتاب را بخوانم…
    پاینده باشید…

  5. آقای معروفی عزیز
    از اینکه وبلاگ شما رو پیدا کردم ، بینهایت خوشحالم ؛ درست مثل وقتی که توی یکی از کسالت بار ترین دوره های زندگیم „سمفونی مردگان“ رو کشف کردم و روزهام رنگ و بوی دیگه ای گرفت.
    احساس بدی پیدا می کنم وقتی توی این دنیای عجیب غریب توان آفریدن چیزی رو ندارم . مثلا یه نقاشی فوق العاده یا شعری که با اون بتونم آشوب های درونم رو بیرون بریزم … اما همیشه کسی هست ، کسی مثل شما که خوندن نوشته هاشون آدمو آروم می کنه . خیلی خوشاینده که کسی توی دنیای بیرون آدم بدون کوچکترین ارتباطی ، انسانیت آدمو به نهایت درک کنه و اونو به بهترین شکل توصیف کنه . به خاطر همه ی آثار زیباتون ازتون متشکرم و به خاطر آرامشی که هدیه می کنید.
    من هم از لطف شما، و همه ی شما سپاسگزارم.
    عباس معروفی

  6. سلام استاد عزیزم خوشحالم که اولین کامنت این پست را من می نویسم.تعریف شعرهای شما را بسیار از دوستان شنیده ام . ای کاش شعری هم از خودتان می نوشتید. از برنامه ی رادیو زمانه هم همچنان مرا در بی خبری گذاشته اید.پس کی؟….؟

  7. عمو عباس!
    کار ما از خنده دیگر گذشته.باید قهقهه بزنیم به این روزگار که چرا بجای آسایش و امنیت و عشق و دوستی، انرزی هسته ای حق مسلم ماست؟

  8. سلام به استاد بزرگوار و نازنین
    احساس غریبیه آدم واستون پیام بده، هزار تا حرف هست ولی همیشه فقط آرزوی سلامتی و شادیتون یادم می مونه…
    ممنونم یک دنیا به خاطر درس ها و نوشته ها و انتخاب های جالبتون، واقعا“ تو این روزها یک نعمته،
    سرزنده و پایدار باشید
    با احترام.

  9. سلام عزیز…از دیروز این سایت فیلتر شده…دوستان می توانند از این فیلتر شکن دائمی استفاده کنند:
    nyud.net:8080

  10. سلام آقای معروفی
    من مثل همین مهدی جمشیدیان خودمان نیستم که همه زندگی ام را در سمفونی مردگان بازیافته باشم و لی از آن دسته نسل سومی ها هستم که بارها با سمفونی مردگان خلوت را خواندم و کیفور شدم به هر حالا با این مطلب جدید این بیت های زیر برای شما
    و اگر دوست داشتید به وبلاگ من هم سری بزنید خوشحال می شوم .
    ما پخته ایم و باز جوانی نمی کنیم چ
    جایی که گرگ هست شبانی نمی کنیم
    ما بی خودی که عینک دودی نمی زنیم
    کوریم و شکر چشم چرانی نمیکنیم
    مانند بچه ها سرقبری اگر رویم
    حلوا نبود فاتحه خانی نمی کنیم
    گر ابرهه شوید ابابیل می شویم
    تا کعبه هست سنگ پرانی نمی کنیم
    علیرضا کلایه – شاعر قائم شهری

  11. برمی‌گردم و می‌جنگم، اگر حمله کنند
    ۱ نظر از خوانندگان
    * برای دوستتان بفرستید
    احتمال حمله به ایران به شدت جدی است و بهانه‌اش هم یکی برنامه‌ی اتمی ایران است و دیگری دخالت در عراق.
    بی.بی.سی همین الان خبر داده که طرح این عملیات که بر مبنای آن قرار است تمام زیرساخت نظامی و هواپیمایی ایران مورد هدف قرار گیرد، کاملا آماده است و اهداف آن هم مشخص شده‌اند.
    اگر خامنه‌ای می‌گوید خبری نیست برای این است که نمی‌‌خواهد به عنوان رهبر مردم را بیش از این بترساند. همین که اجازه داده محسن رضایی بیاید در تلویزیون و آن هشدارها را بدهد کافی است.
    واقعا بی‌شرمی است که تمام دنیا دارد بخاطر دو بهانه‌ی کاملا دروغ، آمریکا را در این ماجرا فعالانه یا با سکوتش همراهی می‌کند.
    چه کسی تا حالا سندی برای اینکه ایران دارد بمب اتمی درست می‌کند پیدا کرده است؟ ایران تا حالا کدام بند از NPT را نقض کرده است که دارند با آن این طوری تا می‌کنند، در شرایطی که به اسراییل و پاکستان و هند که حتی آن را امضا هم نکرده‌اند، نیروگاه اتمی که هیچ، اجازه‌ی ساختن سلاح اتمی داده‌اند؟
    حتی اگر ایران نیت ساختن سلاح اتمی را داشته باشد، از کی تا حالا قوانین بین‌المللی بر اساس نیت کشورها، حتی قبل از اینکه به آن عمل کرده باشند، آن‌ها را مجازات می‌کند؟
    برای دخالت در عراق هم که تا حالا همه‌ی سندهایشان قلابی از کار درآمده و خودشان هم دیگر از آن دفاع نمی‌‌کنند. بجز این، حتی بر فرض دخالت ایران، مگر همین الان عربستان رسما نگفته که دارد سنی‌های جنگجوی عراق را بر ضد شیعه‌ها همه جوره ساپورت می‌کند؟ مگر خود آمریکا کم در کشورهای دیگر دخالت نظامی می‌کند؟ آیا مثلا ایران حق دارد به فرانسه برای اینکه به مسیحیان لبنان کمک می‌کرد اعلام جنگ بدهد؟
    دنیای خرتوخری شده است. سازمان‌های جهانی، همان‌طور که خیلی‌ها از جمله نگری و هارت در کتاب بی‌نظیرشان Empire گفته‌اند، تبدیل به ابزارهای اعمال قدرت آمریکا یا همان امپایر شده‌اند، در لباسی ظاهرا بی‌طرفانه. از دیده‌بان حقوق بشر بگیر تا سازمان ملل. هر جا آمریکا بخواهد از طریق آنها کارش را پیش می‌برد و آنها هم زور ندارند جلوی بزرگترین منابع مالی‌شان که همانا آمریکا است بایستند. وا می‌دهند تا لااقل لذتش را، بقول آن جوک، ببرند.
    این فقط حرف سعید امامی و حسین شریعتمداری نیست. بروید ببینید چقدر از آدم‌های باسواد و باشعور اروپایی و آمریکایی همین حرف‌ها را می‌زنند. کمی از زندان زبان فارسی و روشنفکری سنتی چپ یا سنتی لیبرال بیرون بیایید و ببینید چقدر ادبیات پست کلنیال و پست استراکچرالیست درباره‌ی همه‌ی این چیزها هست.
    به هر حال وضع خراب است و ما هم کار زیادی جز جلوگیری از پروپاگاندای ضد ایرانی‌ای که با پول خود آمریکا هم از طریق رسانه‌های ظاهرا بی‌طرف تولید نمی‌توانیم بکنیم. اینها برای حمله به یک کشور اول آن را از شکل انسان خارج می‌کنند — اصطلاحا دی‌هیومنایز می‌کنند — و اینجا تنها عرصه‌ای است که ما فعلا می‌توانیم فعالیت کنیم.
    یعنی تا جایی که می‌توانیم با عکس و ویدیو و نوشته تصویر سیاهی را که از ایران درست می‌‌کنند در ذهن مردم عادی دنیا، بخصوص آمریکا و اسراییل که هدف این پروپاگاندا هستند، بشکنیم. یا لااقل اگر نان‌مان غیر مستقیم یا مستقیم به دشمنی با ایران بسته است، جلوی قلم‌مان را بگیریم تا بیشتر از این به این ماشین بی‌رحم پروپاگاندای انگلوساکسون کمک نکنیم.
    برنامه‌ی شخصی من فعلا این است. ولی قبلا هم در وبلاگ انگلیسی‌ام نوشته‌ام که اگر آمریکا به ایران حمله کند من برمی‌گردم ایران و هر کمکی از دستم برمی‌آید برای حفظ این مملکت و استقلالش می‌کنم.
    همین من بی‌خدای عرق‌خوار بی‌نماز،‌ با همین وبلاگ فیلتر شده و همین پدر و مادر بینوایم که باید در این ور و آن ور دنیا ببینمشان. چرا؟ بخاطر اینکه خامنه‌ای را معصوم و نقدناپذیر نمی‌دانم و قانون مسخره‌ی ممنوعیت سفر به اسراییل را اتفاقا برای دفاع از مردم کشورم شکسته‌ام.
    ولی همین من، سگ خامنه‌ای را هم با هزارتا بوش و بلر عوض نمی‌کنم. اگر حمله کنند برمی‌گردم و می‌جنگم.
    حالا شما خود دانید.
    وبلاگ من در ایران شدیدا فیلتر است. لطفا با کپی کردن این مطلب در وبلاگتان به بیشتر خوانده شدنش کمک کنید. نیز از خوانندگانتان بخواهید برای دریافت روزانه‌ی این وبلاگ با ایمیل به این آدرس نامه بفرستند:
    [email protected]

  12. سلام استاد.
    من تازه با شماآشنا شدم.در مسابقه خاطره نویسی رادیو زمانه شرکت کردم و بی صبرانه منتظر نتیجه هستم خواهش می کنم جواب ما را بدهید
    کاش می شد زودتر تما ما مخصوص را بخوانیم.


  13. این روزها زیاد این قسمت از شعر شما را چند جا دیدم… :
    لازم نیست
    مرا دوست داشته باشی
    من تو را
    به اندازه‌ی هر دومان
    دوست دارم.
    این شعر شما را بی نهایت دوست دارم…
    ولی من فکر می کنم برای زیستن اگر دو قلب نه،لااقل یک قلب و یک نبض لازم است…

  14. سلام
    فردا تمام دهکده زن کوب !می شود
    ………….
    یا تکه تکه کن بدنم را و یا بکُش
    …………
    حالا دوباره له شده ی مریمی شدم-
    …………..اینجا امیر را مرده ای فرض کنید که دوست شماست!!!]
    فقط/…
    شمع که روشن می کنی؟
    یا علی

  15. سلام
    راستی شما با مطرح کردن مبحث اروتیسم دیگر برای هنرگاه در این مورد صحبت نخواهید کرد؟
    ضمنأ ممنون از این انتخاب زیبا
    به امید دیدار
    سلام
    معلومه که مقاله ی کاملی برای هنرگاه خواهم داشت.
    باسی

  16. من از اول می دونستم فریبم می ده ولی دوست داشتم باز فریب بخورم. می خوام اون قدر فریب بخورم که از فریب دادن خسته بشه.
    راستی! دوست دارم سمفونی مردگان رو آن قدر بخوانم که خسته بشه.

  17. همان اول حساب گلّه روشن بود، باور کن

    مانده ام تشکر کنم از کسی که به شما گفت کتاب را بخوانید یا از شما تشکر کنم به خاطر درج شعر یا به خاطر زمانی که صرف می کنید و هر چند وقت یک بار مطلبی در وب می نویسید.
    این جا، خودت می دانی، گفتن ندارد، غم نان همه را گرفته . اگر هم می نویسند باز خودت می دانی، گفتن ندارد، ولی پشیمانی چرا.
    خوشحالم که هستید. می نویسید. وقت می گذارید. فعلا هم که با فیلتر مشکلی ندارم و می خوانم. از سر لطف کیست یا چیست نمی دانم. اگر فیلتر شد… چو فردا شود فکر فردا کنم.
    امیدوارم باشید. بمانید و بنویسید و ما بخوانیم.
    با داستان «آواز قناری ها» به روزم. واین به روزم نمی دانم دیگر چه صیغه ای است.

  18. دل پژواک غرش ها سترون از قیام ماست
    غیاب حنجره از سستی من بود باور کن…
    تو یه کوهی و من دره
    تو دنیایی و من ذره
    نگا کن تو چشم خسته م…
    ۱/اسفند/۸۵ یک مطلب نوشتم که احتمالن اذیتم کنه. البته خودش نه… نظرتون برام خیلی مهمه. البته وسع رایانه ایم کمه و باید روی بهمن ۸۵ کلیک کنید تا اسفند بیاد… بزرگوار !

  19. هر چه بیشتر کتاب های شما و صادق هدایت رو می خونم…بیشتر ارزش اون هارو می فهمم…راز جاودانگی همینه

  20. همه شادی من امروز به یکباره از جلوی چشمانم گذشت و اشک را به حلقه بادامی چشمانم مهمان کرد . اما من حوصله مهمان هم نداشتم .راهی اش کردم که برود …حالا اگر یک امید واهی هم بود دیگر نیست .حالا اگر انتظاری هم بود دیگر نیست ..حالا اگر اگر خیالی بود برای بودن دیگر نیست نه شوقی و نه لبخندی و نه سلامی حتی … نگاهم را از خودت گرفته ای .

  21. سلام استاد معروفی
    چند روزبود که در اداره نمی توانستم با این فیلتربازی ها سایت شما را باز کنم ، خیلی ناراحت بودم. اما امشب باز شد ، هووراا !
    „سال بلوا „و“سمفونی مردگان „را هم برای چند دهمین بار برای یک نفر دوست دیگر خریدم، کادو ، گفت که فوق العاده است .
    من کرمانیم اما این شعر „ارفع“ را نخوانده بودم !
    اینکه افتخار دادید نوشتید اینجا ،ممنونم!
    „مرسی که هستید “ …
    ندا

  22. بعضی وقتا تو خیابونا و یا حتی تو کودکستانا به زور لبخند رو رو لبا می کشن با یه ماتیک پر رنگ . اما اون خط یعنی سکوت و سکوت و سکوت.

  23. روح ریحی می ستاند راح روحی می دهد
    بازِ جان را می رهاند جغد غم را می کشد
    آن گمان ترسا برد، مؤمن ندارد آن گمان
    کو مسیح خویشتن را بر چلیپا می کشد
    هر یکی عاشق چو منصوراند خود را می کشند
    غیر عاشق وانما که خویش عمدا می کشد
    صد تقاضا می کند هر روز مردم را اجل
    عاشق حق خویشتن را بی تقاضا می کشد
    بس کنم، یا خود بگویم سرّ مرگ عاشقان
    گرچه منکر خویش را از خشم و صفرا می کشد
    شمس تبریزی برآمد بر افق چون آفتاب
    شمع های اختران را بی محابا می کشد

  24. کتاب تا وقتی نخونده است عزیزه..وقتی می خونیش میزاری تو کتابخونه خاک بخوره…
    آدما دو وقت سکوت می کنن وقتی در حالِ خوندن خودشونن…یا وقتی خوندن خودشونُ تموم کردن …..سکوت همیشگیه نه گاهی اوقات….

  25. سلام آقای معروفی . مرا نیز وسوسه کردید تا کتاب را بخوانم حالا در این ینگه دنیا چطوری پیدایش کنم؟ دست ما کوتاه و خرما بر نخیل!!

  26. استاد عزیز از قرار معلوم من و کسانی که اینجا می آییم هیچ ارزشی برایتان نداریم . من دوست دارم شما هم حداقل برای یک بار هم که شده به من سر بزنید…زیاد وقتتان گرفته نمی شود
    شما از کجا می دانید به شما سر نمی زنم؟

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert