تگرگ

تنها یک ورزا در میدان بود
نیزه بر تن
هجوم می‌برد
بر خلق.
خون می‌چکیدش قطره قطره
و آرام نمی‌گرفت.
با شاخ می‌کوبید به دیوار شهر
شهر فرو می‌ریخت و فرو می‌ریخت.  
من نیزه‌ای زدم،
و مرگ چشمانم را بست.

تاریک بود
و تگرگ
سردرختی‌ها را می‌ریخت.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

16 Antworten

  1. سلام عمو جان
    همیشه از خواندن نوشته هایت خوش حال می شوم
    هم برای این که یک مطلب خواندنی و با ارزش می خوانم
    هم برای این که هنوز می نویسی و می نویسی و می نویسی
    برای ما که با گردن در دست بزرگ ترهامان آشنا شدیم حالا این گونه خواندن مطالب شما لذت بخش است. کاش در کنار هم بودیم
    کاش می شد به جوان ها یاد بدهی
    کاش…
    همین هم به کوری چشم بعضی اراذل خوب است
    زنده باد معروفی… زنده باد قلم… زنده باد وبلاگ.
    بدرود…

  2. وای خدای من !
    چقدر خوشگل می نویسید. خیلی هیجان زده ام. برای بار اول است که به وبلاگتون می یام. یکی از دوستان عزیز و خوبم که خودش هم کلی نویسنده و شاعر است ( البته کمی هم عجیب و غریب! اما دوست داشتنی) وبلاگتون معرفی کرد.ممنون هم از شما و هم از دوست عزیزم.

  3. با سلام با اجازه یکی از مقالات شما با حذف یک جمله حاوی کم لطفی به امام راحل در خیزش سرخ مسلمان ایران درج شده است. اگر لطف کنید مقالات تان را برای ما نیز بفرستید. بهروزی شما را خواستاریم

  4. کفتری بال زنان
    خبر از
    صلح جهانی میبرد
    و تب داغ
    دختری زاغه نشین
    دو جهان را به هم
    جوش میداد
    گهگاهی گریه ام میگیرد
    که چرا
    ریشه گریه پای نداشت
    برود تا ته قلب
    بعد آن
    گاهی هم
    خنده ام میگیرد.
    جوشان باشید.
    سعید از برلین.

  5. سلام. شاید اولین خواننده’ این پست بوده باشم ، دمدمای صبح .
    اما هر چه کردم نتوانستم حرفی بزنم !!!!
    این جهش ناگهانی !!!!!
    از درخشیدن …شعله ور شدن …تگرگ !!!
    راستی لینک ادامه’ مطلب تگرگ ، ادامه ای نداشت .

  6. „خواب وجین گر“
    خواب چون در فکند از پای ام
    خسته می خوابم از آغاز غروب
    لیک آن هرزه علف ها که به دست
    ریشه کن می کنم از مزرعه روز
    می کنم شان شب در خواب, هنوز
    (ا. بامداد)

  7. از واژه اوستائی varza
    اما گسترش کاربردش در فارسی و محاوره به فارسی کم دیده ام و نمی دانم چقدر از فارسی زبانان به ان اشنایی دارند.

  8. شب فرو می افتاد
    به درون امدم و پنجره ها را بستم
    در پس پنجره ام
    باد با شاخه دراویخته بود
    من در این خانه ی تنها. تنها
    چرا یاد این شعر افتادم؟ نمیدونم…شاید شما بدونید چرا؟
    بخاطر تنهایی بود؟
    یا بخاطر سرما؟
    یا بخاطر قطره قطره خون؟
    شما چه می کنید؟ معجزه؟؟
    از عشق بگید از سرما بگید از……. نمیدونم.فقط می دونم کلام شما اکسیر حیات است. نه بخاطر چند کلمه
    بخاطر اون فکر عمیق و روح ارام و ذهن شفاف و پر باری که پشت همه ی این کلمات به دونه دونه های کلمات لبخند میزند
    دونه دونه دونه……

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert