تکه کاغذ

——-

روی تکه کاغذ کنار تختخوابم نوشتم: اگه حالم بد شد منو ببرین این بیمارستان؛ دونن والد کلینیک. رییسش دوستمه، دکتر سیروس امید. و بخاطر سیگار شونه‌هاشو بالا نمیندازه که تقصیر خودت بود، چشمت کور! می‌خواستی نکشی.

و نوشتم اگه تموم شد منو ببرین گورستان برشت. گاهی که آفتابی میشه کمتر دلتنگی می‌کنم. و هروقت خواستین بیاین دیدنم شلوار بپوشین. سرده.

اگر هم اونجا نشد منو ببرین امامزاده طاهر کرج. اگر اونجا هم نشد ببرین سنگسر، کنار بابام. اگر هم نشد، دیگه هیچی برام مهم نیست. کاش بتونم این روزها رو بگذرونم که یه چیز درست و حسابی بنویسم. کاش شبا اینهمه کش نمی‌اومد، کاش روزا زودتر تموم می‌شد. به شدت دلگیر و خسته‌م. کاش سرعت همه چیز دو برابر می‌شد.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

Eine Antwort

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert