تکرار

——–

سال‌ها پیش در خوابی عمیق تعدادی لوح سنگی از برابر چشم‌هام گذشت. انگار نشانم می‌دادند که دلم را آب کنند. می‌دانستم خوابم، و می‌دانستم باید بیدار شوم و بنویسم‌شان. وقتی خودم را از خواب کندم فقط این آخری در ذهنم ماند. جور عجیبی وصف این روزهای من است، انگار چند شب پیش این خواب را دیده‌ام:

 

جایی آب خوری

که فرصت عاطفه را

آب، تنگ است.

جایی بنوش

که آبِ بالا ندارد.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

3 Antworten

  1. امیدوار شدم با دیدن تاییدیه کامنتهای گذشته … امیدوار به این که بهتر باشید…
    و امیدوارم که بهتر باشید.
    ای کاش سنگی در میان سنگها بودم
    آوخ که من کوهم ولی دور و برم خالی ست …

  2. سلام و درود باسی عزیز
    درسکوت مینوشمت و لذت میبرم
    ببخش ک هربار صدام درنمیاد مثل برخی مریدانت 🙂
    خب میترسم !
    باز درب این اتاق رو ببندی و بری یکسال دیگه بیایی 🙁
    …..
    همین که او را دیوانه کرده‌ای
    کافی ست
    نگذار کار عشق او
    به کائنات بکشد
    نگاهش کن
    [آیکن شرمنده]
    هماره جانت بی درد،نگاهت بالنده و بلند،قلمت نویسا باشد

  3. درضمن خواهشن ی صفحه هم برای شعرهاتون اینجا در نظر بگیرید
    زمان شکست
    و ذهن من تکه تکه شد
    دُرناها تکه‌های مرا به منقار گرفتند
    از فراز اقیانوس گذشتند
    آن سوی آب‌ها
    در شهری که موهای تو
    باد را پریشان می‌کند
    تکه‌های دلم را
    کف دست‌های تو یافتم
    خدای من
    دستت بریده بود و من
    قطره قطره
    بر زمین می‌چکیدم
    عباس معروفی
    سلام و درود باسی عزیز
    درسکوت مینوشمت و لذت میبرم
    ببخش ک هربار صدام درنمیاد مثل برخی مریدانت 🙂
    خب میترسم !
    باز درب این اتاق رو ببندی و بری یکسال دیگه بیایی 🙁
    …..
    همین که او را دیوانه کرده‌ای
    کافی ست
    نگذار کار عشق او
    به کائنات بکشد
    نگاهش کن
    [آیکن شرمنده]
    هماره جانت بی درد،نگاهت بالنده و بلند،قلمت نویسا باشد

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert