To provide the best experiences, we use technologies like cookies to store and/or access device information. Consenting to these technologies will allow us to process data such as browsing behavior or unique IDs on this site. Not consenting or withdrawing consent, may adversely affect certain features and functions.
The technical storage or access is strictly necessary for the legitimate purpose of enabling the use of a specific service explicitly requested by the subscriber or user, or for the sole purpose of carrying out the transmission of a communication over an electronic communications network.
The technical storage or access is necessary for the legitimate purpose of storing preferences that are not requested by the subscriber or user.
The technical storage or access that is used exclusively for statistical purposes.
The technical storage or access that is used exclusively for anonymous statistical purposes. Without a subpoena, voluntary compliance on the part of your Internet Service Provider, or additional records from a third party, information stored or retrieved for this purpose alone cannot usually be used to identify you.
The technical storage or access is required to create user profiles to send advertising, or to track the user on a website or across several websites for similar marketing purposes.
18 Antworten
هیچ حدیثی دیگر نمی ماند، برای گفتن صمیمانه ی بودن.
همْشه فاصله ای هست و دست منفصل نور روی شانه ی اشیاست.
من اما حسینایم را گم کرده ام!
…چیری شبیه معجزه می خواهم
اگر طلوع تو نباشد
غروب من باشد.!
آنگاه کلاه طلایی بر سر بگذار،اگر بر میانگیزدش؛اگر توان بالا جستنت هست، به خاطرش نیز به جست و خیز درآی ، تا بدانجا که فریاد برآورد : عاشق ای عاشق بالاجهنده ى کلاه طلایی،مرا تو باید
شعر ناب و زیبایی است. خسته نباشید
تو هم آن ابر سیاه بهاران هستی
که در آخرین فرصتها
بر کویر خشک دل من میباری
تو هم آن برکه دور و درازی
که در یایان یک سفر
بر نگاه دل این مرغ مهاجر مییابی
اما آنجا ابری هم هست که جلوی تابش او را بر زمین دل من گرفته است!!!
„غم غربت را در کاسه ی مرجانی آن گریسته اند و من اندوه ایشان را و , تو اندوه مرا“.
na vasl momken nist
hamishe faselei hast …..
hamishe inja deltangtar mishavam va asheghtar .
montazere kalametan hastam .
من همان ماهی زندانی چشمان بلورین تو ام. هرگز برایم اشکی نریز. ماهی چشمت به آن محتاج است.
تو همان بارانی/که در این خشکترین نوبت سال/به زمین دل من می باری
خورشید می تابید و کسوف … بی رحم تر از این حرفهاست. زمین دلم را خشکاندی و نه آفتابی نه بارانی. شب است شب. مهتاب کو ماهم.
پس چرا هنوز امروز نیست.نکنه گمش کرده باشی!
من روحم را در برگهای سفید یک نامه عاشقانه زنده به گور کرده ام باشد تا همگان عبرت بگیرند
بسیار زیبا بود آقای معروفی.
میشه خواهش کنم اگر ابتدا و انتهایی داره این شعر در سایتتون بنویسید؟
ممنون
امروزما را بسته داشته اند پس مهمان شما خواهد شد:/
امروز/
امروز سنگسر را خط زدند بامداد فردا چه روی خواهد داد….
چندی بود که در ورودی شهر سنگسر تابلویی زیبا نوازش گر چشمان هر تازه واردی بود اگر چه به تبلیغ ولی در حقیقت برای فریاد هویت خواهی …
و اما تحملش نکردند و شبانه به زحمتی خام نا خوانایش کردند.دلم برای آنکه چنین کرد می سوزد…
سلام
آقای معروفی من یک رمان دارم ولی به دلیل آلوده بودن فضای روشنفکری نمی توانم به کسی برای خواندن و نقدش اعتماد کنم البته از این آماتورها نیستم که بخندید می خواستم اگر می توانید با من در ارتباط با شید تا کمکم کنید.
زیبا بود.
با اجازه ، شعر و لینک نوشته رو تو بلاگم گذاشتم
همچنان موفق باشید 🙂