To provide the best experiences, we use technologies like cookies to store and/or access device information. Consenting to these technologies will allow us to process data such as browsing behavior or unique IDs on this site. Not consenting or withdrawing consent, may adversely affect certain features and functions.
The technical storage or access is strictly necessary for the legitimate purpose of enabling the use of a specific service explicitly requested by the subscriber or user, or for the sole purpose of carrying out the transmission of a communication over an electronic communications network.
The technical storage or access is necessary for the legitimate purpose of storing preferences that are not requested by the subscriber or user.
The technical storage or access that is used exclusively for statistical purposes.
The technical storage or access that is used exclusively for anonymous statistical purposes. Without a subpoena, voluntary compliance on the part of your Internet Service Provider, or additional records from a third party, information stored or retrieved for this purpose alone cannot usually be used to identify you.
The technical storage or access is required to create user profiles to send advertising, or to track the user on a website or across several websites for similar marketing purposes.
11 Antworten
باتو بودن نتوِانم !
بی تو بودن نتوانم !
چقدر آدم ها، احساسات و حرف هاشون، شبیه به هم هستند!!! یادم می آید وقتی یک نوشته کوتاه از شاگردتان را خواندم، به همین اندازه متعجب شدم از شباهت بین انسان ها و افکار و حرف هایشان….. انگار کسی هرچه که من در ذهنم گفته بودم تایپ کرده بود… همان حس.. همان حال و هوا…. و حالا شما…. و جالب است که هر سه ما در حال حاضر فیس بوک را ترک کرده ایم. باید اعتراف کنم از اینکه شما و ایشان هم صفحه تان غیرفعال است، خوشحالم. به دو دلیل، اول اینکه تنها دوستان فیس بوکی بودید که خیلی دلم هوای خواندن پست های شان را می کرد. و دوم اینکه، اینطور بیشتر به وبلاگ هایتان سر می زدید و اینجا می نوشتید. ( بد جنس نیستم، خواندن نوشته های او، مثل این است که کسی حرف های نگفته ی مرا می نویسد)
بعد تو چی گفتی؟
نگفتی می تونی.حتما می تونی.کاری میکنم که بتونی…؟
نه آقای محترم …کسی ِکه نمیتواند ,نمیتواند …باید زن باشی تابتوانی معنای آن را دریابی …گاهی ما ادای توانستن را در میاوریم …دست میاندازیم به هر چیز تا بتوانیم …روزی هزار بار چشمهِایمان که چشمه ی شورآب است را میخشکانیم و تلاش بیهوده میکنیم تا بتوانیم …شاید تنها چیزی که به نجاتمان بیاید خشم است …خشمِ…
با من بودید خانم پرناز؟!
اما من ،بیشتر یه زنم.فقط روزگاری عاشق ریاضیات بوده ام…
***
اما الآن که فکر میکنم خیلی از زاویه کوچیکی به داستان آقای معروفی نگاه کردم(شاید چون وقت خوندنش صدای موسیقی وبلاگشون قطع بود…دقت کردید که فضای نوشته هاشون با اون آهنگه که کامل میشه؟!)…اون نتونستن،گاهی می تونه ناشی یک نیروی بیرونی (مثل دیگران)باشه.نیرویی غیر از نتوانستن از ناتوانی…
مرسی که با من حرف زدید…
چرابیشتر زن ? مگر زن بودن بیششتر و کمتر دارد ?
خدای من!البته که داره…موضوع به این مهمی رو نمی دونستی!؟که درون هر کسی یه قسمتی از یه مرد و یه قسمتی از یه زن هست؟که آدمی نمی تونه مرد تنها یا زن خالی باشه؟…پس من با خوشحالی اولین کسی هستم که بهت گفتمش…یادت باشه…
دوباره هم مرسی. دلم برای این مکالمه تنگ میشه.
نه من هیچوقت از کسی نشنیِده و در جایی این را نخوانده بودِم …فقط یادم هست دوستی میگفت که بعضیها بیشتر این یا آنند…ولی اینکه از جنس دیگر هم در وجود هر کس باشد ,اولین بار است …
نوع گفتار شما مرا به یاد کسی میاندازد که از من بسیار دور است و بسیار عزیز… همینطور نوع گفتار آقای معروفی …فقط میتوانم بگویم چه زن و چه مرد ,گفتار میتواندِ به یکدیگر شباهت داشته باشد واصلا طرز تفکر و نوشتار نمیتواند بیانگر جنسیت شخص باشد…
منهم از شما ممنونم برای همصحبتی …دراین روزگار که بسیار دلتنگم…بسیار زیاد…
با دوست پریشانم و بی دوست پریشان ..
امامن فقط و فقط بی دوست پریشانم….
امامن فقط و فقط بی دوست پریشانم….