تو بگو!

                                             54540.jpg

امروز که به سایت ققنوس سر زدم، دیدم این کتاب در آمده است. تشکر از امیر حسین‌زادگان، مدیر نشر ققنوس که به کار و شخصیتش ایمان دارم، بماند برای وقتی دیگر. و سپاس از خانم الهام یکتا نیز باشد برای بعد.
کتاب حالا منتشر شده؛ با
روی جلدی زیبا از حمید عزیزم، یعنی آقای حمیدرضا وصاف؛ یکی از بهترین گرافیست‌های ایران. راه که می‌رود گرافیک ازش می‌ریزد. اما تنها گرافیک نیست در او که می‌درخشد، آدم نازنینی‌ست. ساکت، صبور، مهربان، و خلاق.
پارسال چند روزی مهمانم بود. یک روز ازش پرسیدم: «تو این چهار روز برلینو چی دیدی؟»
پشت کامپیوتر نشسته بود. نگاهم کرد و لبحند زد.
خودم جواب دادم: «برلین شهر بسیار قشنگی است! برلین یعنی یک اتاق در انتهای کتابفروشی هدایت، با یک کامپیوتر و ده تا جلد کتاب و مجله و یک ساندویچ نیم‌خورده و یک چای یخ‌کرده…»
من معمولاً ساعت ده از خواب بیدار می‌شوم، تقصیر من نبود. او خودش ساعت هشت پا می‌شد کلید هدایت را برمی‌داشت می‌رفت آنجا مشغول کار می‌شد.
البته روز آخر بردمش که دیوار برلین را نشانش دهم. دو سه ساعتی با هم برلین را چرخیدیم. و رفت.
چی شد که من از کتاب «ازل تا ابد» چرخیدم به گرافیک و یاد چهره‌ی دوست‌داشتنی حمید افتادم؟ آهان، یکی رفته بود نمایشگاه نقاشی، کمی تماشا کرده بود، و بعد به نقاش گفته بود: «چقدر قشنگه این قاب‌ها، از کجا خریدینش؟»
و حالا من که هنوز کتاب را نخوانده‌ام، فقط روی جلدش را دیده‌ام. اشکال دارد بگویم چه قاب قشنگی؟
تو بگو!

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

14 Antworten

  1. نه !
    چه اشکالی دارد ؟ 🙂
    سلام .
    خوب هستید آقای معروفی ؟
    ۲ روز است که می خواهم برای شما ایمیل بفرستم برای تیریک سال نو میلادی اما ایمیل برگشت می خورد !
    به همان آدرس همیشگی .
    نمی دانم ایراد از طرف من است یا …
    همینجا از من قبول کنید ، تبریک سال نو را .
    امید که سال نو سالی باشد سرشار از
    مهر ، دوستی ، آرامش ، آزادی و
    همچنین
    اینجا پر باشد از شعرهای زیبایتان که هر روز، دخترم هم مانند من به هوای شعر تازه ای از شما ،به اینجا سرک می کشد .
    شاد باشید و پیروز . راوی

  2. آقای معروفی
    از اینکه زنده‌اید و مارا نیز زنده نگه می‌دارید لذت می‌برم. از اینکه در کنار نوشته‌ای سیاسی نوشته‌ای عاشقانه می‌خوانم، احساس شادمانی می‌کنم. چقدر سخت و زیباست چند بعد را با هم داشتن. وقتی مقابل بیمارستان میلاد متن شما برای اکبر گنجی را خواندند، نه گنجی که حتی ما نیز احساس کردیم تنها نیستیم. فردا شب شعری برای اکبر گنجی در منزل او برگزار می‌شود. به نظر شما من کدام شعر را بخوانم؟
    دوست مهربانم،
    هرچی بخوانید خوب است، سلام مرا به رضوانه و خواهر کوچکش برسانید. کاش تمام شود این کابوس برای ما و برای مردی که به خاطر قلم زجر می کشد، نه سلاح شیمیایی و اتمی!
    مقاله ای نوشته ام که در یکی از روزنامه های سوییس به زودی چاپ می شود.
    گنجی یکی از نکات برجسته ی این مقاله است.
    با احترام و سلام/ عباس معروفی

  3. چند وقت پیش دانشگاه تبریز نمایشگاه فروش کتاب گذاشته بودیم . من مسئول غرفه ی ادبیات بودم . آقا شما که نمی دونید من چند جلد از کتاب شما رو فروختم . بعضی ها که اسمشم نمی دونستن باز به خاطر توضیحات من خریدند . البته فکر نکنید که دارم منت می ذارم ها، اصلا ما نون ونمک شما رو خوردیم . بهر حال بگم به آقای خودم که هر کی می اومد ازم مشورت می خواست من فقط می گفتم : سمفونی مردگان . راستش رو بخوای خودمم تا حالا نخوندم ولی عجب چیزیه آقا این سمفونی مردگان .
    تا بعد
    دوست نازنینم،
    قشنگ بود، با آخر نوشته ات که رسیدم کلی خندیدم.
    مرسی/ عباس معروفی

  4. سلام
    همه ی این زیبایی ها از شماست که سرچشمه ی همه ی زیبایی هایی هستید که خدا فرصت داشته خلق کنه…

  5. جناب معروفی شما برای یک کامنت گذاشتن ساده این سیستم تایید نویسنده را گذاشته اید پس چه انتظاری از دولت ها برای آزادی افکار می رود؟؟ اشتباه نشود من طرفدار هیچ حزب و رژیم و دسته و گروه و گروهکی نیستم ولی این دنیای مجازی لااقل باید محل ابراز آزاد عقاید باشد (حتا ناسزا)

  6. سلام و وقت بخیر از مطالبتون لذت بردم مجالی برای اظهار نظر ندارم که دل بسیار پر درد است فقط اومدم دعوتتون کنم به وبلاگم که هر روز با تفالی به حافظ و مدد از او منور میشه و خوشحال میشم که بزرگوارانی مانند شما را نیز در کنار خود ببینم
    از طریق وبلاگ اسب وحشی(بهار)با شما آشنا شدم و بسیار خوشحالم
    میزبان هر روز شما با حافظ : سهیل

  7. … ازت بدم میاد …. هر وقت میام اینجا حالم از خودم بهم می خورد … و از تو بیشتر بدم میاد … می دونی چرا ؟ .. . واسه اون شعرهات… آخه چرا اون شعرها مال من نیستند ؟… چرا شعرهای به این قشنگی به فکر من نمیاد ؟ … ( ولی جدا از شوخی خداییش چطوری اینقدر طبعتون لطیفه؟ این شعرها آدم را مسخ می کند. همیشه دلم می خواهد شعرهایت هیچ وقت تمام نشوند و من تا صبح شعر تو را بخوانم . )

  8. سلام..هر چه می خواهی بگو ..اگر تائیدی از من به عنوان یک خواننده این بلاگ می خواهی …من هر چه بگویی مهر تائیدم پای آن است…تو که نمی دانی من چطور با این سمفونی مردگانت زندگی کردم..بغض کردم و بارانی شدم…به من حسودیت نمی شود؟… می دانم خودت چنین با این کتاب اوج نگرفته ای….آخر من می گریستم از خدایی که چنین که سرنوشت رقم می زند…من عاشق آن نوشته و آن کتابم….پس چه باید کرد؟ تحمل و سکوت..آدم وقتی کسی را دوست داشته باشد خیلی تنهاست….

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert