حضور خلوت انس ادامهی سرمقالههای مجلهی گردون، به لطف انقلاب فیروزهای تداوم یافت، و ارتباط من با دوستان اهل قلم برجا ماند. امروز هفدهم جولای ۲۰۰۵ وبلاگ من دو ساله شد. یادداشتهای دو سال زندگی با شما تماماً در برابرتان گسترده است.
من دوست ندارم برای کشو میزم چیزی بنویسم، برای مخاطبم مینویسم. برای تو مینویسم، و خوب میدانم که در سرزمین بی آدم، نوشتن بی معناست.
در این دو سال یک دست به کار رمان، یک نظر به سامان دادن همین صفحه، (کارهای دیگر هم بود و نبود) حالا دلم میخواهد از شما بشنوم؛ اگر گلایهای هست به جان منتپذیرم.
در این دو سال سعی کردم مثل بسیاری از شما وبلاگنویس بمانم، تا آنجا که وقت اجازه دهد در گفت و شنود سهیم باشم، و معرفت جمعی را در نظر بگیرم. نمیدانم تا چه حد موفق بودهام.
سعی کردم با ایجاز چیزی بنویسم و بگذرم، از اطالهی کلام پرهیختم، که معتقدم شیرفهم کردن خواننده یعنی توهین به او. شیرفهم کردن یعنی خرفهم کردن، و این کار من و شما نیست در این عصر سرعت، در شأن انسان پیچیدهی امروز نیست. بین ما شیشهایست بهنام „احترام“ که دلم خواسته مراقبش باشم و نگذارم ترک بردارد.
با نقل کوتاهی از سرمقالهی گردون شماره ۳، دی ماه ۱۳۶۹ حرفم را جمع میکنم: «یک رمان زمانی موفق است که در بین صدها رمان منتشر شود، یک تابلو نقاشی در بین تابلوهای دیگر نمایشگاه ارزش مییابد. در حضور دیگران است که به معیار دست مییابیم. برای انبوهی ستارههای این آسمان بزرگ باید تلاش کرد. تو اگر زهرهای، باید کنار ستارهها باشی.»
گرچه این روزها ذهنم در گیر اکبر گنجی است، و نمیدانم چه میتوان کرد. نه میتوانم بنویسم، نه کاری از دستم بر میآید. فقط میدانم که دیوی در شهر ما فرشتهای را در شیشه کرده و دور جهان میگرداند.
86 Antworten
سلام عباس معروفی عزیز!
مبارک باشد آغاز سومین سال حضور خلوت انس.
عزیز، میان هزاران ستاره گم شدن حالی دارد.
میان سیاه چاله پیدا بودن نصیب نشود.
اگر بهشتی است همانا میان ستارههاست،
وگر جهنمی است درون تاریکیهاست.
امید که همچنان باشی و بتابی به این تاریکی.
چندی پیش برای بهنود نوشتم که پیشنهادی است که در یک اقدام سمبولیک در هر متنی که نامی از گنجی میآید، آن را با حروف برجسته (Bold) در متن برجسته کنیم، امشب که متن شما را میخواندم یاد آن پیشنهاد افتادم… به گمانم روزهای اول اعتصاب غذایش بود …
ممنونم از محبتت مهربان، و تبریک
اولا تبریک آقای معروفی…ثانیا یکی بدو کردن با شما ( کل کل خودمان!) همیشه لذت بخش است…شما بنویس ما همیشه میخوانیم!…نوشته هایتان گاهی آرام بخش…گاهی صادقانه و گاهی لج درآر است!…ولی شما بنویس…ما مشتری دائم اینجا میمانیم!…با درود!
سومین سال حضورتان مبارک ما و شما
سلام آقای معروفی، من هم به سهم خودم به شما و تیمتان به خاطر تمامی زحمات بیدریغ تان در اشاعهُ ادب و هنر که هر دو در عشق تمامیّت خویش می یابند تشکر کرده و برایتان شادی روح هر آنقدر که خواهانید و جسم و جانی چالاک و بر قرار خواهانم. آقای معروفی، فرهنگی نیک، جدّیت، توانائی مدیریت، صبر و پایداریتان همیشه ستودنیست، سلامت و سرافراز باشید.
سعید از برلین.
نامه ایست که چند دقیقه پیش برای گنجی فرستادم.
برادر بزرگوارم، مجاهد اکبر، گنج مظلوم در محبس، سلام من بر شما و آل شما، ای زیباترین نشان حق،
برادر جان دلم خون است، دلم تنگ است برادر جان،
نخواه از من برایت اشگ بریزم، برادر جان مرا اشکی نمانده، مخواه از من برادر خون بگریم،
برادر مجاهد اکبرم، من و برادران و خواهران کوچکت پیامها و حقیقت گوئیتان را به گوش جان شنیدیم و به حقانیت گفته ها و نظرات آن برادر بزرگوارمان آگاهیم،
برادرم شما هم فراموش نکنید که ما جوانان این ناحیه از جهان به وجود پاینده،بالنده و لبالب از شوق زندگی و عشق که بدون آن زندگی معنای شاید حقیقی خود از دست خواهد داد،
برادرم ما از تو میطلبیم، از آنجائیکه ۱-خواسته های اساسیت به گوش مستمعینت برسد و آن نیز به نحو احسن آنجور که در خور ارتباطات امروزیست انجام گرفته است،۲ -از تو میخواهیم برای اینکه نسل ما به شما برادر جان در این زمانه که بیخردی بیداد میکند، محتاجیم،
ما همگی روی ماهت را که بعد از این مدت طولانی و عزیز روزهُ سیاسیتان مهربانتر از همیشه شده بوسیده، و بی صبرانه در انتظار به پایان بردن روضهُ سیاسیتان میباشیم.
دل ما از سنگ نیست،دل ما را نشکنید.
تبریک آغاز سومین سال حضور خلوت انس.
در این دو سال، در این هیاهویی که میاید و میخواند و میرود، اینجا همیشه خلوت انسی بود برای من. حضور نفس های گرمتان در نوشته هاتان تا بدین اینجا „سرزمین های شمالی“ هم میرسد و نگاه گرم بالای وبلاگ هم …
این وبلاگ „تماما مخصوص“ است برای من و …
مستدام و پاینده
آسیه
سلام آقای معروفی
اکبر گنجی به راهی می رود که باید. قبل از او نیز دیگرانی بودند که بدین راه رفته اند. از آوردن نام آنها امتناع می ورزم که همان …فهم کردنی است که شما گفتید. اما همیشه باید اتفاقاتی از این دست بیفتد. عین القضات را که می دانید…با ژرژ دانو هم که حتمن آشنا هستید و از …… آنها نیز گفتن خطاست که هرگز برای نام کاری نکردند. اما فریاد از هزینه آزادی….کاش … و این روزها را نمی دیدم.
آقای معروفی عزیز:
دو سالگی وبلاگتان خیلی خیلی مبارک… من که از خوانندگان پر و پا قرصتان هستم… امیدوارم همیشه قلمتان زاینده بماند.
لطفا این سخن را به دوستانی بگو که در آنجا می گویند گنجی مامور جمهوری اسلامی ست و این ها همه فیلم است تا روز مبادا از او استفاده کنند.!!!!!!!
„دیوار
دیوار
دیوار
دیوار
و دری که با نبض هر سر انگشتی بیگانه است
تلفنی که صدایت را از یاد برده
و سِل فونی که هرگز زنگ نمی زند
ساعتی که بهانه ای برای کوک شدن ندارد
و مانیتوری که بوی درد می دهد
تلویزیونی که حقارت انسانی ات را
به رُخَت می کشد
روزنامه ای که سرطان جنگ دارد
و اخباری که سرزمین مادری ات را شلاق می زند
صندوقی که نامه هایش
با الفبای جان تو غریبه اند
و حرارت انسانیِ دست را
نمی شناسند
سکوتی که آموخته لبخند بزند
بغضی که یاد گرفته نشکند
استراحتی که نداری
آرامشی که نمی شناسی
اشکی که نمی ریزی
و باغچه ای که دلت برایش می سوزد
_ ( مثل فروغ ) _
و چای . . . و سیگار . . . و . . . تنهایی
چقدر بهانه اینجا پاشیده اند
برای هجرت
چقدر بهانه
تا یادمان نرود زنده ایم ! “
× × ×
شاید شما ، آقای معروفی عزیز ؛ و نوشته هایتان و حروف برجسته ی نام „اکبر گنجی“ ، بهانه هایی شوند دلگرم کننده ، برای زندگی کردن. تولد وبلاگ زیبایتان مبارک! به احترام سومین سالگرد حضورتان در دنیای مجازی اینترنت ، امشب فرازهایی از “ سمفونی مردگان “ را مرور می کنم . صمیمانه سپاسگزارم که هستید و می نویسید. با مهر و احترام ؛ ماندانا زندیان
مبارک است آقای معروفی؛ حضورتان در این دنیا غنیمت است.
سلام و تبریک به مناسبت سومین سال حضور خلوت انس در وبلاگستان. وسپاس از معروفی عزیز که „پیکر فرهادش“ مرا عاشق داستان خوانی و داستان نویسی کرد. اگر چه به قول خود شما این روزها ماجرای اسارت فرشته به دست دیو و گرد شهر چرخاندنش- هر چند ربطی به جستجو برای پیدایی انسان ندارد بلکه فنای انسانیت را جار می کشد! -اعصاب همه را به هم ریخته. اما از حضرت عالی انتظار دارم به وبلاگم سرکی بکشید و مرا از راهنمایی هایتان بهرمند سازید. هر چند به قول شما در عصر سرعت نیازی به… نیست، ولی هست!
سلام آقای معروفی خیلی عزیز!
تبریک میگم. از صمیم قلب هم به شما و هم به خودم که وبلاگتون رو میخونم.
در مورد گنجی هم، همون دو خط گویای همه چیز است. گویای اینکه در این شرایط واژهگان علیل و ناتوان میشوند که حتی شما هم نمیتوانید چیزی بگویید.
باز هم سپاسگزارم.
موفق باشید.
سلام و عرض شادباش . پاینده باشید و برقرار
سلام گفتهاید میتوانیم انتقاد کنیم. من در برخورد با وبلاگ شما فکر کردهام که شما فقط به وبلاگهای معروف پاسخ می دهید. در حقیقت هیچ وقت فکر نکردهام که شما وبلاگ نویس هستید. فکر کردهام وبلاگ برای شما یک ابزار است. ابزاری که با آن خودتان را مطرح کنید. ببخشید که این را گفتم. این حس من بود و خیلی دوست داشتم به شما بگویم. شاید هم بعضی از ما انتظارهای زیادی داریم. اما فکر میکنم این خود شما هستید که این انتظارات را درما ایجاد میکنید و بعد به آن پاسخ نمیگویید چون فقط ابزاری بوده برای خودی نشان دادن. اگر خواستید میتوانید نظر مرا منعکس نکنید.
این آدم است که در سرزمین بی نوشته بی معنا می شود.شما طرح آدم بر صفحه کاغذ می کشید و آن را درخشان در سرزمین ستاره های دنباله دار رها می کنید تا ثابت در سر جای خودش بایستد.نور افشانی کند و هیچ وقت دنباله دار نشود.
گنجی کاری می کند که خطورش حتی به مخیلیه حرافمان هم مشکل بود.
در جواب دوست عزیز دریا رونده !
تنها حروف بولد کافی نیست . مردم ایران باید نام چنین افرادی را بر روی خیابانها بگذارند . یعنی نامهایی را که شهرداری یا وزارت کشور میگذارند را فراموش کنند با چنین حرکتی می توان دهن کجی بزرگی به حاکمان الله کرد. مثلآ نام خیابان انقلاب را ( اکبر گنـــجی ) بگذاریم و برای سوار شدن تاکسی بجای انقلاب ، گنـــجی بگوییم . امیدوارم دوستان نظر دهند.
فقط جان عزیزت باز هم بنویس ! سکر آور است استاد قدم زدن در این اتاق و مثل بچه ای دوروبرت پلکیدن و چیز یاد گرفتن ! بنویس
ایجاز گاهی یعنی ننوشتن و به گنج های پنهان و گنجی های از دست رفته فکر کردن ! همیشه پایدار باشی و پر غرور .
دوست عزیز سلام آغاز سومین سال حضور پرمهرت را تبریک می گویم
حضورت به مانند ستاره درخشانی است در دنیای اینترنیت. و با حضور به دنیای شماست که احساس خوشی وآرامش می کنیم چراکه حس می کنیم که شما در کنار ما هستی و با تمام وجود دردهای ما را حس میکنی. دیدگاه فکریتون به وسعت اقیانوس است و قلبتون مهربانترین قلبهاست.
نمی دانید چقدر نگران این بزرگ مرد گنجی هستم و عصبانی از خود که چقدر ناتوان هستیم که نمی توانیم برای گنجی کاری بکنیم و ما ایرانی جماعت تا بزرگی را از دست ندهیم نمی دانیم که چه برسرمان آمده و چه کسی را ازدست داده ایم.
حضورتون پایدار و حضور خلوت انس تون ماندگار
به خاطر حضورتون ممنونیم
از بچگی این عادت را دارم که برای داشتههایم وقت بگذارم و دائم ذوقشان را داشته باشم. امروز هم با شما، در همان شوقم و همواره خوشحال که استادی بزرگ و بی غرور دارم.
مبارک است استاد!
آقای معروفی لطفتان و زحماتتان به من نیروی فراوانی میبخشد، من با خواندن نوشته هایتان به یاد جمله دوستی که همیشه تکرار میکرد: „لغات پاکند، به پاکیزگیش بکوشیم“ می افتم، شما هم به پاکیزه نگاه داشتن لغات کوشائید و این مایهُ فخر هر فرهیخته ایست.
سرافراز باشید.
نامهُ دیگریست به گنجی مظلوم در بند، امید که خرد پیروز گردد
سعید از برلین.
من با تو می گویم ای خرد،
من معتقدم که در جوامعی از قبیل جامعه ایران تا هنگامیکه حرکات، تفکرات و گفتار هر چند هم مترقی، در حالت تاخت تک نفره در بیابان خالی از دوستیها و پر از داستانهای یکنفر می آید است،درها به تمامی به همان پاشنه باز و بسته خواهند گشتف که میگشتند و میگردند.
من با سرافراضی به تمامی جهانیان اعلام میدارم من برای زنده ماندن آقای گنجی، این مجاهدگر اکبرمان تلاش خواهم کرد.
من بر عقیده ام:از آنجائیکه تمامی گفتارشان بگوش مخاطبانش رسیده و این خود همان پیروزیست،
از آنجائیکه اکثر نظرات آقای گنجی در بند را افراد بسیار دیگری نیز در این جامعه دارا میباشند،
نخواهیم که یکی از نخبگان این طریقت را به این نحو از دست بدهیم،
بیائید از آقای گنجی بخواهیم، به عنوان دوست، هم مسلک، انسان برای خاطر عشق،زندگی،
ما را از این دایره سرگردانی: برای عزیزی گرییدن که دیگر بین ما نیست، رها سازند و به ما بیاموزند دوباره،زندگی را من نگهبانم.
شاید کاریست که هم فکران و آزدیخواهان از آقای گنجی برای گفتن اینکه ما زنده بودنت برایمان مهمتر است،زندگی برایمان محترم است،کاری خالی از خرد ونوع دوستی نباشد.
در زمانه ای که چنین سریع به پیش میتازد،باید تازها را مزه کرد.
از آقای گنجی بخواهیم برای آموزش نسل جوانمان برای دادخواهی به ابزارهای همگون امروزی نیازمندند و نه کشتن خویش، و این شروع و به پایان رساندنش باید بر دوش آقای گنجی قرار بگیرد،این پهلوان وطن برادر ماست.دوستت میداریم،و برایتان سرافرازی و عمر دراز پر بار داریم.
سلام استادم,
خواستم بگویم در این دو سال فقط ننوشته اید, بلکه پناهگاهی ساخته اید برای تنهایی و ترس دلهایی زیر سایه دستانتان.
شاد زید…
مهر افزون…
( استاد عزیزم, امیدوارم زمانی هم برای خواندن میل هایتان داشته باشید.)
سلام به همهء آزادیخواهان .
با اجازه ء صاحبخانه.
این کامنت را در وبلاگهای مختلف میگذارم از شما عزیزان هم خواهش میکنم که همه با هم قدمی برداریم.
عزیزان و یاران گنجی: لحظه ها میگذرد و هر لحظه به فاجعهء بزرگی نزدیک میشویم، فاجعه ای که اگر اتفاق افتد خود را نخواهیم بخشید. این که هر کداممان مرتب سر به اخبار اینترنت بزنیم، نشد کار!! بیائید دست به دست هم اعتراضمان را در بیرون از این دنیای مجازی نشان دهیم. برای همهء ما که لحظات تلخ و حساسی را میگذرانیم حرکتی لازم است چرا که با دست روی دست گذاشتن به هیچ جا نخواهیم رسید.
در اینجا از شخصیتهای سیاسی که خواهان آزادی گنجی هستند درخواست میکنم تا دیر نشده زمان و مکان یک تجمع دیگر را بدهند.
و از همهء عزیزانی که خواهان آزادی گنجی هستند میخواهم که گامی مثبت در راه آزادی اکبر گنجی بردارند.
امیدوارم که مثل ۳ شنبهء هفتهء قبل نباشد که ۱۸۰ نفر فراخوان را امضاء کردند ولی تعداد شرکت کننذگان در این تجمع ۲۰۰/۳۰۰ نفر بیشتر نبوذیم.
گنجی یک جریان است و ما نباید به کسانی که با جان گنجی و گنجی های دیگر بازی میکنند قدرت مانور بدهیم.
و چقدر خوب می نویسید و ما افتخار می کنیم که چنین نویسنده ای را داریم. چقدر به مخاطب خود… به من… به او…. احترام می گذارید و ذره ذره این احترام را در گوشه گوشه این سایت می شود پیدا کرد. خوش به حال ما که عباس معروفی را داریم. خوش به حال ما.
پاینده و پیروز باشید و بدانید که ما تشنه خواندن مطالب شما هستیم.
من هم اینجا را دو سال پیش فروردین بود که کشف کردم. و چه ذوق زده بودم که عباس معروفی که دیگر توی ایران نیست و همان که آمد و تئاترمان را دید ،توی دنیای وب هم مینویسد و میشود برایش نوشت… آن موقع خواب هم نمیدیدم که دوسال بعدش اینجا باشم و همه ی معاشرت هایم بشود همین دنیای وب… خدا پدر آنی که وبلاگ را اختراع کرد بیامرزد لااقل ما را به رویا هامان نزدیک میکند.
پاینده باشید آقای معروفی عزیز
سلام بر دوست داران مهر ،
چند وقتی ست که روزنوشت های شما را در وبلاگتان می خوانم، می دانید؛ این موسیقی باران عشق واقعاً دل نشین است، یاد باران و یاران موافق برایم می آورد.
…
بگذریم …
این خیلی خوب است که یک نویسنده، از جایگاه انسان بودنش، با آنها که دست کم می اندیشند
دست کم از طریق این وبلاگ ارتباطی دوسویه دارد؛ بادا که همین گونه باشد.
نمی دانم، شاید من هم روزی خیلی خیلی بنویسم؛ اینجا آنها که سال هاست مینویسند و اندیشه می کنند
یا دست کم اندیشه را دوست دارند می گویند بنویسم، جالب است نه؟
یک جوان نوزده ساله، دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف، شاید روزی نویسنده شود، کسی چه می داند .
اما نظر من چیز دیگری ست، ما همه نویسنده ایم، و پیش از آن همه خواننده های داستان هایی که فقط یک بار چاپ شده اند و دیگر هیچ .
شاید همه ی رسالت ما آن باشد که داستان زندگی خودمان را بخوانیم، جانمان با واژه واژه اش آشنا شود، و آن گاه شاید داستانی نو نوشتیم؛ نمی دانم.
…
پر حرفی مرا به حساب پانوشت هایی که تا به حال در این وبلاگ نداده بودم بگذارید.
سپاس هر آنچه را که هست،
نازنین
دو ساله گی حضور خلوت انس تبریک. دو سه ماهی می شود که به شما سر می زنم و می دانم از مزخرفات ام شاکی هستید شاید تقصیر من است که از یک نویسنده ی شهیر انتظار دارم که بغض های اش را بخورد واشک های اش را روی صفحه بیاورد. زت زیاد.
پرده اول: صبح که از خواب بیدار شدم منتظر چیز خاصی نبودم. آسمان آبی بود. دم صبحگاهی کمی اذیتم میکرد ولی اصلا مهم نبود….
پرده دوم: ساعت حدودا ۱۲ ظهر است. توی سفره خانه ای حوالی خیابان امیرآباد نشسته ام. پیشخدمت برای سفارش گرفتن جلو می آید. „یه دیزی لطفا…“ همه محبتی را که می توانم توی صدایم جمع میکنم و همراه یک لبخند تحویلش می دهم. ته نگاهش لبخند تلخی می بینم که مطمئنم تا آخرین لحظه که اینجا می نشینم برای بیرون کشیدنش تلاش خواهم کرد…
پرده سوم: ساعت حدودا ۷:۳۰ عصر است. روی پل عابر پیاده ایستاده ام. پایان یک روز سرد… یخ زده از تلخی آدم های روی زمین… از پله ها پایین می آیم.. „تاکسی .. تاکسی.. یه جای آروم ..بیزحمت… سلام “
(مبارک باشه آقای معروفی)
سلام آقای معروفی
من فاضل هستم خبرنگار خبرگزاریهای ایرنا و فارس. وبلاگ بسیار خوبی دارید و از این بابت به شما تبریک میگویم. وقت کردید سری به وبلاگ من هم بزنید و پیامی بگذارید.
موفق باشید.
آقای معروفی عزیزم
تبریک به مناسبت دوسالگی سبزتان. همین که باشید و برای ما که در این جهنم هستیم بنویسید ما را بیش تر از پیش امیدوار کرده اید .
حضورت را دوست دارم چون حقیقت را دوست دارم.
پاینده باشی
سعید
آغاز سه سا لگی وبلاگتان مبارک. قلمتان پایدار و پر تپش جناب معروفی.
عباس جان سلام،
دوسالگی حضور خلوت انس راتبریک می گویم. زنده و پیروز باشی.
آرام
تبریک میگم جناب معروفی عزیز
مبارک باشه عباس آقا! خیلی مخلصیم!
عاشق شده ای،ای دل، سودات مبارک باد
از جا و مکان رستی، آنجات مبارک باد
ای جان پسندیده، جوییده و کوشیده
پرهات برووییده، پرهات مبارک باد
تبریک، معروفی مهربان.
آزادی در قفس، و ما، گم گشته همه. در به در.
سلام جناب معروفی
از علاقه مندان آثار شما هستم.
اینکه امروز می توانم بدون هیچ واسطه ای و مثل یک گفتگوی دوستانه با شما باشم و حرف ها و درد و دل های شما را بشنوم، در من احساس بسیار خوشایندی می آفریند. تابدان جا که اگر چند روزی بگذرد و نوشته ی تازه ای از شما بر روی صفحه نیاید نگران می شوم. و باز فکر می کنم، چقدر تنهاتر می شوم اگر تو نیایی.
جناب معروفی آغاز سومین سال این دریچه را به شما و دوستداران شما تبریک می گویم.
سلامت و سرفراز باشید.
آرش
تقدیم به تکاتک زندانیان در بند،که به خاطر اندیشهُ شان،به خاطر مطلوب کردن این زندگی که بی پایداری نگهبانانش خدشه دار می گردد.
این کیانند کین جسورانه و بی باک،
میسازند قفسها و زندانها،
بر انامها و افکارها،
شرمشان باد،
هیچ کم ندارند اماّ از آن گلدان ساز ماهر،
که خواهان پرواز کبوترهاست،
چه زیبا میدهد نقش بر پیکر گلدانش،این هنرمند،
هیچ میداند چه میکند با گل،
این عاشقِ رهائی در بندان؟
یا نمی داند،و میسازد باز،
او چنین زیبا چوبهُ دار،
و میسازد ،
پَرپَرش با آب.
امید که هرچه بیشتر انسان به آدمییت خویش آگاهی یابد.
آقای معرفی از شما سپاسگزارم که در این یکی دو روزه که از طرف من مرتباً برای شما زحمت آفریدم و شما به این صبوری به مهماننوازی یاریم کردید ،برای من راه دیگری نیست و این میهمان نوازی شما و تعداد بیشماری از وبلاگ نویسان جامعهُ ایران که با همین متانت و بزرگواری به مانند شما را در حق من سپاسگذار به انجام رساندند و مرا نمک گیر کردند،من دستان مهربان تمامیتان را از دور می فشارم،امید که آقای گنجی هرچه زودتر به سامان برسد.من از شما آقای معروفی به خاطر زحمات بیدریغتان برای آشنا سازی انسان به خصائل زیبای آدمی به سهم خود قدر دانی میکنم.
سرافراز و بر قرار باشید.
سعید از برلین.
تبریک و خسته نباشید. معروفی عزیز برای ازادی کنحی بعد از این امضا ها . نامه نوشتن ها باید در فکر تدارک کارسازی بود یا راه انداختش(مثلا اکسیونی ) .تو ایران مستقیما می روند و اعتراض می کنند
آقای معروفی عزیز.تا به حال از میان همه ی لینکهایی که به وبلاگم داده شده بود به این اندازه که در اینجا دیدمش خوشحال نشدم.مرسی.
آقای معروفی عزیزم سلام
دوساله گی وبلاگتان خجسته بادا
بنویسید که همواره چراغ راهید و نوشتارتان انیس و مونس جان ها بسیار
شاد باشید که ما پیروزیم
بدرود…
مبارکتان باشد,مبارکمان باشد…:)!شادزی!
سلام بر عباس آقای گل . تبریک بر شما به خاطر این همه صبر و پایداری . جانا سخن از زبان ما می گویی شیوا و بلیغ . پایدار باشی و سبز .
آه…
انسان را بر حذر می داریم از فرومایگانی که واژه هایشان بوی کهنگی میدهد و جغرافیایشان همان اقلیم پدرانشان است.
آه، اگر امشب صدای ناقوس اندک تاخیری کند و سلولهایم دریابد صدای زنگ هشدار دهنده ایی که بویش را از نهالهای زنده می گیرد.
من جان دارم. حق طبیعی زندگی را از بوزینه ها وام گرفته ام. من جانورم. جانوری استوار بر دو پای خویشتن.
آه، اگر اندک زمانی دستانم یارای گرفتن پاهایم را داشته باشد. به جای بر خواستن به آسمان ،آفتاب، نور. و دریابد نور مهتابی اتاقم که می بیندش. که نور اتاقش را از جود او در می یابد.
پاس بدار…
همه چیز را که خلقش می کنی و وجودش می بخشی. جهان به مثابه ی شناخت توست.
اراده کن…
قدرت از آن انسان است. همچنان که بوزینه ها تنازع می کردند تا بقا داشته باشند. تا در چرخه ی خود چرخ تضاد جاودانه، باری را بر دوش کشند که مقصد دور است و مبدا بی نهایت.
تحمل کن…
سنگینی بار وزین را. باری که سنگینیش به سان وزینی فرو مایگانی است، که مقصد را در بی نهایت میپندارند. آری، می پندارند باری را که بر دوششان است همه چیزی جز توهم و تصوری از وجه ششم طاسمان نیست.
آه، اگر مرا یارای بیش از کلام بود. کلامی فراتر از سخن. فراتر از هر نیکی و بدی.
پاسم بدار… پاسم بدار… پاسم بدار.
با عرض سلام خدمت استاد. بنده جسارتا یکی از دست نویسهایم را برایتان ارسال کردم.اگر لطف کنید به راهنمایتان نیاز دارم. و گرنه همان خواندن شما(اگر وقت داشته باشید) برایم کافیست. چون به قول شما نمی خواهم برای کشوی میزم بنویسم. هر چند نوشته هایم چندان مایه ی لطف نیستند
سلام و تبریک
یاد از آن روزی که بودی زهره یار من/ اکبر گنجی زهره ایست که به خورشید پهلو می زند//راستی سطر اول را بینا واژهای بگیر از زهرهای که نوشتهای و این آواز با صدای به یاد ماندنی اش
سلام آقای معروفی عزیز:
همواره پایدار باشید. بودن شما و نوشته های زیباتون، باعث میشه فراموش نکنیم چه بزرگانی داریم. نمیدونم اول بار کی شما رو اینجا دیدم، اما بینهایت جالب بود… یاد کلی فکر کردن هایی افتادم که با خوندن نوشته هاتون داشتم، یاد کلی سوالاتی افتادم که به ذهنم اومده بود…
من زیبایی این دنیای مجازی رو در بودن شما ها میدونم.
شاد باشید
سلام.در دنیایی که نمشود براحتی در روح جهان غرق شد و با تیک ایکهای ساعت کوکی آمیخت …کاشکی فریادرس نوشته های نیروانایی باشید که با بی هویتی سر میکند…خوشحالم میکنید اگر راه و رسم صحیح شیرجه رفتن در زندگی را به من بیاموزید….
خدا قدرت نوشتن رو از شما نگیره.
امیدوارم سانسور گر نباشید
هی!بیدار شو!
ما انتخابات را تحریم کردیم.حداقل ۲۵میلیون نفر از ما رای نداده اند.ما می خواستیم انقلاب آرام کنیم و نافرمانی مدنی.منتها بدجور گندش درآمد !از ما جمعیت ۲۵ میلیونی فقط صدها نفر (کمتر از هزار نفر)در تجمع حمایت از گنجی شرکت کردند.بیا سر خاتمی خراب شویم.داد بزنیم او خائن است.اینطوری هم طبق مد روز رفتار کرده ایم هم کسی متوجه پیش بینی ها و تفکرات غلط ما نمی شود.بیدار شو ما فقط دو هفته وقت داریم که تا می توانیم خاتمی را خراب کنیم.بعد که او برود دیگر ارزش این کار را ندارد.یعنی کسی از ما قبول نمی کند.بیدار شو!
ا !میگم بیدار شو! ای وای چرا بیدار نمی شی!مگه مرده ای؟!
سلام آقای معروفی عزیز!
دو ساله شدن وبلاگتان را تبریک می گویم!
با اجازه شما لینکتان را در وبلاگم گذاشتم!
امیدوارم همیشه بر قرار بمانید…
سلام
تبریک امیدوارم که یادداشت سه سالگی وبلاگ شما را هم بخوانم
سلام امیدوارم تندرست وبه اهداف عالیتون برسید
تبریک آقای معروفی عزیز بیشتر از این نمی آید چه کنیم؟
tabrik…
سلام. انگار “ گردون „مبدا زندگی شما است. تمام رخدادها را با آن اندازه می گیرید. و شادباشی برای وبلاگ دو ساله تان.
لیلا خانم عزیز
چون با نشریات دولتی همکاری نمیکردم، فقط چند مطلب در برج، آدینه، و دنیای سخن دارم، و بعد در گردون. شفاهیات حساب نیست، و ما ناچاریم به آثار مکتوب خود بازگردیم. پانزده سال از آن زمان گذشته، و شاید شما حق داشته باشید. من به مرور رشد کردم و چیز یاد گرفتم، پیش از تولد در شکم مادرم تکلم نمیکردم، و در سالهای کودکی بازی را بسیار دوست داشتم، و در نوجوانی داشتم خودم را کشف میکردم.
اگر مطلب „اسماعیل و اتوبوسی بهنام هوس“ را در همین وبلاگ بخوانید درخواهید یافت که مبدأ زندگی من از همان حوالی بوده است. و رخدادهای زندگی من – طبیعی است که – با کارهایی که کردهام سنجیده شود.
با احترام/ عباس معروفی
جالب است نوشته ای بسیار مشابه خودمhttp://www.sharghnewspaper.com/840428/html/litera.htm#s260772
آیا معناى روشنفکرى عوض شده است؟ آیا برجسته ترین عنصر تفکر روشنفکرى، عنصر «اعتراض» نیست؟… من چنین تصورى ندارم. روشنفکر کسى است که دغدغه قدرت ندارد. روشنفکر در جست وجوى پست و مقام نیست.
روشنفکر حتى در جست وجوى مقبولیت عام هم نیست. روشنفکر از حقیقت و آزادى دفاع مى کند و چشم به افق هاى آینده دارد. از این رو روشنفکر هیچ الزامى ندارد که همیشه بین بد و بدتر یکى را انتخاب کند
آقای معروفی عزیز
دیروز داشتم تو روزنامه مصاحبه با یکی از شاگردان سابق کلاس قصهنویسیتونو میخوندم که حالا برای خودش نویسندهایه.
پیش خودم میگفتم. کاش آقای معروفی اینجا بودن و بازم کلاس میذاشتن.
بعد گفتم همین وبلاگ هم خیلی غنیمته.
خیلی خوبه اینجا هستین.
به نظر نمیرسه زیاد دور باشید.
دوستتان دارم و دوسالگی وبلاگتون رو تبریک میگم.
چقدر زود گذشت…
می دانید ؟
می ترسم از این که آنچه تا امروز برایم نوشتن معنا داشت با“ قلم و کاغذ“ . و
در در فتر سالنامه هرسال به عنوان روزنوشت ها نوشته می شد
امروز وبلاگ باشد
آیا این با خود بودن ها
پرو خالی شدن ها
از همه چیز و هیچ چیز
می تواند خواندنی باشد؟
آیا من که همیشه مخاطب تنهای خود نوشته های خود بوده ام
می توانم تنها خاته تاریک سال نامه را
به نیت وب نویسی یا شاید گونه ای از نوشتن مدرن و امروزی
ادامه دهم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آیا خواندنیست؟
یا چون همیشه آینه ایست میان خودم وبا زتابی که همیشه باید چون رازی با خودم بماند ؟
از دوستان وب نویس طلب راهنمایی دارم
آنا ن که نوشتن را نوعی حیات می دانند
ولا زمه روح در میان اینهمه
از هم گسیختگیها
سلام
حضور شما را در وبلاگم یکی از افتخاراتم میدانم پاینده پیروز سلامت و امیدوار باشید
هیچ چیز فراموش نمی شود و هنوز شما به یاد دارم اگر چه رفتی ومجله ی نیست ولی از آنسوی دنیا پشت این پنجره ها نوشته هات می خوانم حتی تو این جزیره ایران .
سلام. سه سالگی وبلاگتان مبارک
تولدتون مبارک …من که امروز شما رو پیدا کردم …چیز هایی در باره تئاتر و ادبیات می نویسم ..خوشحال می شم نظرتون رو بشنوم
تبریک و باز هم تبریک از زمانی که با با شما, کتابهایتان و این اواخر با وبلاگتان اشنا شدم امید تازه ای یافتم چرا که دیدم هنوز کسانی هستند که به ایران بیندیشند به خصوص در جریان تحریم انتخابات بیش از قبل به شما معتقد شدم چرا که با شما هم عقیده و هم جهت بودم.امیدوارم سربلند باشید.
من نویسنده نیستم ولی با آنچه که واکنش پیش از نقد می گویند و خاص خواننده ی بی اطلاع از پیچ و خم های تخصص ادبیات است و بر طبق غریزه با اثر برخورد می کند و جویای لذت از آن است، با عبارتی که نوشته بودید موافق نیستم.
زمانی هم که دیگر انسانی وجود نداشته باشد (به نظر من ) باز نویسنده وجود خواهد داشت. وجود دیگر نویسنده ها فقط محکی ست برای رواج یک سبک یا توانایی نویسنه ی اثر. اما ذات خود نوشته همچنان پارجاست .
نوشتن، آگاهی ست، رهایی ست و سبک شدن و شاید نوشتن راهی باشد برای فراموش کردن و باز شاید نوشتن راهی ست برای بیان آرزوهای ناکام. بهر حال نوشتن بدون معیارهایی که شما هم گذاشته بودید باز نوشتن است!!
سلام عباس آقا…هنوزم میگم حیف و صد حیف که ما دیر خبر دار شدیم.کل آرشیوتون رو خوندم و حظی بردم!لینکیدمتون تا اونایی که نمیشناسن بیان و آشنا شن تا بعدا مثل من افسوس نخورم….راستی نظرات من و شما درباره انتخابات یکسان بود حیف که دیگه بحثش بیات شده وگرنه تبادل نظر میکردیم!
راستی تا یادم نرفته از حضور گه گاهیتون ممنونم سرافراز میفرمایید ما رو!
به امید دیدار در تهران خدا نگهدار
سلام دوباره. استادی داشتم که می گفت: دوره ای در زندگی هر انسانی هست که تمام وقایع زندگی اش نسبت به آن دوره می سنجه ، تقریبا مهمترین و پر اتفاق ترین و تاثیر گذارترین. (مثلا دو ماه قبل از فلان اتفاق ، یا دو سال بعد و …) و این دوره مبدا زندگی است. „گردون های“ نوشته های شما این گفته را برای من تداعی کرد.
و اینکه… آقای معروفی، ایکاش آموزش از راه دور هم داشتید.
….و گویی همچنان جهان نظاره می کند انگاره ی هیچ را…. صدایی نیست……… سلام و مانا باشید در خلوت انس.
http://unknownboy.blogfa.com/
سلام آقای معروفی.کتاب سمفونی مردگان رو تازه شروع کردم . از نثر زیباتون
و مفهوم کلی کتاب خیلی لذت میبرم.آرزو دارم که نویسنده باشم.همیشه یا برای خدا مینویسم یا به قول خودتون برای کشوی میزم.حتی توی وبلاگم هم نمیتونم راحت بنویسم.اگر چه کسی وبلاگ منو نمیخونه و در حقیقت اونجا هم با کشوی میزم تفاوتی نداره.
امیدوارم پاینده باشید و مثل همیشه باعث افتخار.
ستاره ها هیچ وقت به ما فکر نمی کنند … می کنند؟
از دور به ما خیره خواهند شد و بارها و بارها صدای ما را در خلوت خود می شنوند . ستاره ها از ما دورند . آیا ما هم از آنها دوریم ؟ چه قدر لطیف است زهره . چه قدر عمق چشمانش را دوست دارم . ستاره ها همیشه مغرور بوده اند . پس هیچ وقت زهره را به چشم نخواهند دید …
چه قدر نوشتن برای عباس معروفی دشوار است . ساده مپندار ! هرگز .
nichts ist fuer den leser geschrieben
سلام استاد گرامی
من از مشهد براتون کامنت می ذارم.
اول سالگرد تولد وبلاگتون رو تبریک می گم.
دوم براتون صمیمانه آرزوی موفقیت دارم.
سوم من از طریق خوابگرد با سایتتون آشنا شدم و بعد با شما …!
همیشه از خوندن مطالبتون لذت بردم و می برم …. می دونید رمانهای شما خیلی در من تاثیر گذاشتن …. من بعد از اینکه “ فریدون …. “ رو خوندم سریع رفتم سراغ دیگر آثار شما …. البته همه رو در کتابخونه آستان قدس پیدا کردم!!!
امیدوارم که روزی بتونم شما رو از نزدیک و در سرزمین خودمون ملاقات کنم….
براتون سلامتی و نشاط آرزو می کنم.
زهرا
استاد عزیز سلام:
آغاز سومین سال پویایی وبلاگتان مبارک.از جسارت نهفته در کلامتان لذت میبرم. امید که سترگ باشید و پاینده. اگر مجالی بود به ما نیز سری بزنید.
سلام
خسته نباشی و همیشه فعال باشید
برای اکبر گنجی
می نویسم سلام (تو بخوان بغض)
دوست خوب من،
چهره نمانده به آیینه از آن غبار
او، گــم شده است.
با من بگو کجاست؟
خواب از کدام روزنه مهمان شود،
مهمان چشم من؟!
وقتی بریدن قامت بلند تو آغاز میشود.
خواب از کدام بام؟!
از کدام آیینه؟
از کدام پنجره؟
وقتی که بسته است.
هوای اینجا مسموم است
هوا اینجا
«بوی بنگ و خون و افیون میدهد»
اینجا هوا
پر است از بوی قدرت و مکنت
(و نکبت)
جای رابینهود خالی
با آن کلاه بزرگ و پردارش
که بیاید و سهم همه را از پرنس جان بگیرد
بیچاره
جان کوچولو!
به امید دیدار (تو بخوان باران).
سامره- ملکوت دو ساله تان هم مبارک.
آقای معروفی عزیز، هماره از خواندن نوشتارتان لذت برده ام. امید که قلمتان را زمین نگذارید یا در این عصر فناوری بهتر که بگویم امید که هماره انگشتانتان روی صفحه ى کیبورد برقصند. تولد وبلاگتان مبارک.
رنج کشیدن انسانی را نظاره کردن بد دردیست. ولی همین که کسانی هستند که به یادشند و نگران اویند دردش را کم می کند، مگر نه؟
عباس جان گلایه کجا بود.جز ملال دوری.می گویم نفست گرم .من هیچ وقت به خواب نمی دیدم «عباس معروفی » به اظهار نظر من شخصا پاسخ دهد
عمرت پر سعادت
سلام. منم نویسنده ام. با شما کار مهمی دارم که شخصی. نمیدونم چطور میتونم با شما خصوصی صحبت کنم. من منتظر جوابتون هستم
[email protected]
سلام. شما دارید بهترین کس من رو ازم میگیرید. خواهش میکنم جواب بدید اقای معروفی. من اگه زندگیم با او گره نخورده بود محال بود به کسی التماس کنم. واقعا شما پیغامم رو میخونید ؟ چرا میخواید من نابود شم ؟
سلام اقای معروفی. همچنان منتظر جوابتونم.پیغامم رسید؟
من منظور شما را نفهمیدم.
لطفاً روشن صحبت کنید.