.
حالا خوب نگاه کن. این شهر من است؛ شهری که از هر جا نگاه کنی، در هر کوچه و خیابانی سر بچرخانی آن کوه را میبینی. اگر بزرگترین نشانهی شهرم را بدانی و اگر دود شهر را نبلعیده باشد، هرگز گم نمیشوی. دستش را بگیر. من با کوه در جغرافیای هستی برقرار شدم.
این شهر من است، شهری که در آن زاده شدم، درس خواندم، کار کردم، و روزی رسید که دیگر نمیشناختمش، و از آن میترسیدم. پر از روشنایی و پر از تاریکی بود. روشناییاش فقط مردم بودند. اما به هر تاریکی گذر میکردی، شبحی عربدهکشان خودش را یلهی میکرد که راه بر آدم ببندد، و با صدایی موحش بر کار خود بخندد. بعد کارد زنگزدهاش را بر در و دیوار میخراشید و باز لخلخکنان در تاریکی گم میشد.
آدم وقتی میافتد توی دست بازجوها، و مثل توپ پاسکاریاش میکنند، مثل این است که پشت دیوار مردم جا مانده، صداها و شور گنگ زندگی را میشنود، اما انگار کور و کر در تونل تاریکی به مقصدی نامعلوم برده میشود. تونلی که سرنوشت آدمهاست، و هر کدام سر به راهی دارد.
زمانی این وضعیت غمانگیز میشود که زیر نگاه بیتفاوت و سرزنشگر دیگران از تنهایی و درد سرت را به دیوار بکوبی. به آنان بگویی که زنجیر این سرنوشت به گردن همهتان خواهد آویخت، این شتر بر در سرای همهتان خواهد خوابید، و باز بر تو بخندند و حساب خود را سوا کنند. حالی که تو میبینی و به یادگار برایشان مینویسی: «مغولی در بیابانی به جماعتی رسید که میرفتند. گفت کجا میروید با این شتاب؟ همینجا صبر کنید تا من بروم شمشیرم را بیاورم. آنها ایستادند. مغول رفت شمشیرش را آورد و آن جماعت را گردن زد.» و میگذری.
تونل من، مقصدش آلمان بود. قصد سفر نداشتم، سرم به کار خودم بود ولی نشد. در ایران هر کس بخواهد سرش را بیندازد پایین و به کار خودش مشغول باشد، یا گردنش را میشکنند، یا چنین وضعیتی محال است. و امروز همهی مردم به این ناخواسته گرفتار آمدهاند. همه گرفتار شدهایم.
حالا تو به شهر من آمدهای. از فاصلهی چند هزار کیلومتری آن کوه سربلند کنارت، از دور بهت خوشامد میگویم. به شهر من خوش آمدی. از پنجرهی خانهی خدای من، چتر نگاهت را بر سر شهر باز کن، بخشی از هستی و نیستی ما برابرت میرقصد شعلههای آتش. میبینیو نمیبینی، میشنوی و نمیشنوی؛
همیشه هر شهری دو چهره دارد؛ زشت و زیبا. تو زیباییها را تماشا کن، چشم به سرسبزی بگردان، و به این فکر کن که هنوز جا دارد سبزتر شود؟ هر جا که دود و غبار راه نگاهت را بست، یا هروقت ریا و دروغ و خشونت، شاعر درونت را مچاله کرد، و یا اگر زشتی روزگار به گریهات انداخت، برگرد به او نگاه کن و لبخند بزن. کارش را بلد است، در کمال آرامش تصویرت را عوض میکند، همانجور که ایمان و اعتماد را جرعه جرعه باورم داد، از من چنین آدمی ساخت که دوری را مثل خاک زندهبهگوری با امید مزه مزه کنم و با خاطراتش سر پا بمانم؛ به هیئت آن سنگ منتظر، مجسمهی دلتنگی.
* * *
باران خون خیابان را شست
من اما احساس عمیق کودکیام را
فراموش نکردهام
خاطرههای دیروز
یادم نمیرود
لبخند او
در چشمهای بارانیام
دشت سبز را
شقایقهای پرپر
چراغانی میکنند.
81 Antworten
سلام… از یک احساس مشترک نوشته اید که دیوانه وار بر قلب پر از
دلتگیم میکوبد…شما مینویسید…اما کشیدن این احساس ….
موفق باشید….
به نظرتون آقای منتصب صداش در نمیاد ؟
آقای منتصب ، سکوت را دیر یاد گرفتید !
آقای منتصب ، چرا دیگر سخنرانی نمی کنید ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر در صدا و سیما مستقیم با مردم صحبت نمیکنید؟
آقای منتصب ، چرا دیگر اقتدار ایران را به رخ کشورهای غربی نمی کشید ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر از آن سخنرانی های هیتلری و مبارز طلبی نمی کنید ؟
آقای منتصب ، چرا سفرهای خارجی شما یکی یکی لغو می شوند ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر حتی به سفرهای استانی نمی روید ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر از افتخارات و دستاوردهای دولت خود نمی گویید ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر از فرمایشات امام زمان که شخصا به شما می فرمودند ، ما را مطلع نمی سازید ؟
آقای منتصب ، خبرنگاران رسانه های خودتان که زندانی نیستند ، چرا حتی در بین آنها هم ظاهر نمی شوید ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر پرونده ای را افشا نمی کنید ؟
آقای منتصب ، هندوراس هم یکی از آن کشورهایی بود که از شما برنامه خواسته بود ؟
آقای منتصب ، به آنها هم برنامه ی کودتا داده بودید ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر سکوت کرده اید ؟
آقای منتصب ، حالا یاد گرفتید هر حرفی را نباید گفت ؟
آقای منتصب ، حالا یاد گرفتید به مردم نباید دروغ گفت ؟
آقای منتصب ، حالا دیدید در مقابل اراده ی مردم نمی توانید پشت این و آن مخفی شوید ؟
آقای منتصب ، حالا دیدید اگر بالاترین مقامات هم به ناحق از شما دفاع کنند ، مردم ساکت نمی شوند ؟
آقای منتصب ، حالا فهمیدید که با “منم منم” گفتن “نیم من” هم نمی شوید ؟
آقای منتصب ، حالا دیدید مردم فرق “ریحان” و “علف هرز” را بهتر از شما می دانند ؟
آقای منتصب ، حالا دیدید “خس و خاشاک” کیستند ؟
آقای منتصب ، یادگرفتید که با مردم چگونه صحبت کنید ؟
آقای منتصب ، خیلی برایتان سخت است وقتی می بینید که فقط یک مهره بودید و اگر بال و پری به شما داده می شد ، مصلحت اینگونه ایجاب می کرد ؟
آقای منتصب ، حالا محبوبیت خود را درک کرده اید ؟
آقای منتصب ، دیدید که اگر کل حکومت هم پشت شما باشد ، مشروعیت شما در دستان مردم است ؟
آقای منتصب ، چرا سکوت کرده اید ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر چشم جهانیان بجای اینکه بر شما خیره باشد ، بر مردم خیره شده ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر از هاله ی شما خبری نیست ؟
آقای منتصب ، حالا دیدید این مردم هستند که باید امری را تایید کنند ، نه مجلس نگهبان و پاسبان شما ؟
آقای منتصب ، چرا متحدان شما هم سکوت کرده اند ؟
آقای منتصب ، یاد گرفتید که اگر حقیقتی را “انکار” کنید ، خودتان “محو” خواهید شد ؟
آقای منتصب ، چرا سکوت کرده ای ؟
آقای منتصب ، دیدید حکم تنفیذی که امضای مردم پای آن نباشد “کاغذ پاره ای” بیش نیست ؟
آقای منتصب ، دیدید با رها کردن تعدادی سگ هار بین مردم هم نمی توانید آنها را ساکت کنید ؟
آقای منتصب ، اراده ی مردم را دیدید ؟
آقای منتصب ، حضور مردم را دیدید ؟
آقای منتصب ، حماسه سازان حضور را دیدید ؟
آقای منتصب ، دیدید مردم ، جهان را بدون ماهواره ی شما زیر پوشش قرار دادند ؟
آقای منتصب ، دیدید مردم ، جهان را بدون انرژی هسته ای شما منفجر کردند ؟
آقای منتصب ، حالا مردم را دیدید ؟
آقای منتصب ، حالا مردم را شنیدید ؟
آقای منتصب ، چرا سکوت کرده ای ؟
آقای منتصب ، حالا معنی این آیه را فهمیدی “الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ” (امروز بر دهانهای آنان مهر مىنهیم)
آقای منتصب ، حالا معنی این آیه را یادگرفتی “وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنًا” (با مردم به زبان خوش سخن بگویید)
آقای منتصب ، چرا سکوت کرده ای ؟
آقای منتصب ، حالا یاد گرفتی که “ادب م
آقای منتصب ، سکوت را دیر یاد گرفتید !
آقای منتصب ، چرا دیگر سخنرانی نمی کنید ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر در صدا و سیما مستقیم با مردم صحبت نمیکنید؟
آقای منتصب ، چرا دیگر اقتدار ایران را به رخ کشورهای غربی نمی کشید ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر از آن سخنرانی های هیتلری و مبارز طلبی نمی کنید ؟
آقای منتصب ، چرا سفرهای خارجی شما یکی یکی لغو می شوند ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر حتی به سفرهای استانی نمی روید ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر از افتخارات و دستاوردهای دولت خود نمی گویید ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر از فرمایشات امام زمان که شخصا به شما می فرمودند ، ما را مطلع نمی سازید ؟
آقای منتصب ، خبرنگاران رسانه های خودتان که زندانی نیستند ، چرا حتی در بین آنها هم ظاهر نمی شوید ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر پرونده ای را افشا نمی کنید ؟
آقای منتصب ، هندوراس هم یکی از آن کشورهایی بود که از شما برنامه خواسته بود ؟
آقای منتصب ، به آنها هم برنامه ی کودتا داده بودید ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر سکوت کرده اید ؟
آقای منتصب ، حالا یاد گرفتید هر حرفی را نباید گفت ؟
آقای منتصب ، حالا یاد گرفتید به مردم نباید دروغ گفت ؟
آقای منتصب ، حالا دیدید در مقابل اراده ی مردم نمی توانید پشت این و آن مخفی شوید ؟
آقای منتصب ، حالا دیدید اگر بالاترین مقامات هم به ناحق از شما دفاع کنند ، مردم ساکت نمی شوند ؟
آقای منتصب ، حالا فهمیدید که با “منم منم” گفتن “نیم من” هم نمی شوید ؟
آقای منتصب ، حالا دیدید مردم فرق “ریحان” و “علف هرز” را بهتر از شما می دانند ؟
آقای منتصب ، حالا دیدید “خس و خاشاک” کیستند ؟
آقای منتصب ، یادگرفتید که با مردم چگونه صحبت کنید ؟
آقای منتصب ، خیلی برایتان سخت است وقتی می بینید که فقط یک مهره بودید و اگر بال و پری به شما داده می شد ، مصلحت اینگونه ایجاب می کرد ؟
آقای منتصب ، حالا محبوبیت خود را درک کرده اید ؟
آقای منتصب ، دیدید که اگر کل حکومت هم پشت شما باشد ، مشروعیت شما در دستان مردم است ؟
آقای منتصب ، چرا سکوت کرده اید ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر چشم جهانیان بجای اینکه بر شما خیره باشد ، بر مردم خیره شده ؟
آقای منتصب ، چرا دیگر از هاله ی شما خبری نیست ؟
آقای منتصب ، حالا دیدید این مردم هستند که باید امری را تایید کنند ، نه مجلس نگهبان و پاسبان شما ؟
آقای منتصب ، چرا متحدان شما هم سکوت کرده اند ؟
آقای منتصب ، یاد گرفتید که اگر حقیقتی را “انکار” کنید ، خودتان “محو” خواهید شد ؟
آقای منتصب ، چرا سکوت کرده ای ؟
آقای منتصب ، دیدید حکم تنفیذی که امضای مردم پای آن نباشد “کاغذ پاره ای” بیش نیست ؟
آقای منتصب ، دیدید با رها کردن تعدادی سگ هار بین مردم هم نمی توانید آنها را ساکت کنید ؟
آقای منتصب ، اراده ی مردم را دیدید ؟
آقای منتصب ، حضور مردم را دیدید ؟
آقای منتصب ، حماسه سازان حضور را دیدید ؟
آقای منتصب ، دیدید مردم ، جهان را بدون ماهواره ی شما زیر پوشش قرار دادند ؟
آقای منتصب ، دیدید مردم ، جهان را بدون انرژی هسته ای شما منفجر کردند ؟
آقای منتصب ، حالا مردمرا دیدید ؟
آقای منتصب ، حالا مردم را شنیدید ؟
آقای منتصب ، چرا سکوت کرده ای ؟
آقای منتصب ، حالا معنی این آیه را فهمیدی “الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ” (امروز بر دهانهای آنان مهر مىنهیم)
آقای منتصب ، حالا معنی این آیه را یادگرفتی “وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنًا” (با مردم به زبان خوش سخن بگویید)
آقای منتصب ، چرا سکوت کرده ای ؟
آقای منتصب ، حالا یاد گرفتی که “ادب مرد به ز دولت اوست” ؟
آقای منتصب ، حالا یاد گرفتی که “یا سخن آرای ، چومردم بهوش – یا بنشین ، همچو بهائم خموش” (سعدی)
آقای منتصب ، چرا سکوت کرده ای ؟
آقای منتصب ، سکوت را دیر یاد گرفترد به ز دولت اوست” ؟
آقای منتصب ، حالا یاد گرفتی که “یا سخن آرای ، چومردم بهوش – یا بنشین ، همچو بهائم خموش” (سعدی)
آقای منتصب ، چرا سکوت کرده ای ؟
آقای منتصب ، سکوت را دیر یاد گرفت
ای کاش آدمی
وطنش را مثل بنفشهها
در جعبههای خاک
یک روز میتوانست
همراه خویشتن ببرد
هر کجا که خواست
………………………………………………………………………………….
هیولای بزرگی روی قلبم چنبره زده، هیولایی به اسم دلتنگی، دلتنگ آرزوی روزهای روشن…
shahreh man jooy haye deraazi daarad, ke aabe govaraayeshan az ashkeh del-e maa sar cheshme migirad.. Khodaa ra
سلام
سلامی به دور از تمام رخوتها و بیتابی هایی که دلم را پر کرده. مشکلاتم زیاد بودند و برای همین از تمام دنیا سیر شدم…
گرچه گوش مردم دنیا از مشکلات زندگی همدیگر پراست و من به مشکلات بها نمیدادم، اما سرانجام روزگار در زورآزمایی با من، پیروز میدان شد. یک عمر خلاف جهت رودخانه شنا کردم و از سنگ مشکلات عبور اما حالا می بینم جز تنی زخمی و فکری مشغول، چیزی برایم نمانده. خدا هم که حالا حالا ها نمیخواهد شیرفلکه ی چشم مرا ببندد. چاره ای نیست. باید سوخت، با اشک چشم شعله ور تر شد و ساخت!
یک سفر سه روزه به شیراز داشتم. برای تحقیق و دیدن دوست دوران راهنمایی و دبیرستانم. با دوستم درباره ی تهران حرف میزدیم که صحبت مان کشیده شد به انتخابات و اتفاقهایی که پس از آن پشت هم قطار شدند. دوستم گفت:“ شیراز هم کشته دادیم. اما حالا حساب شده تر عمل میکنیم.“
شب که به ستاره ها چشم دوخته بودم و اندکی سکوت به دوستان شهیدم هدیه میدادم، طنین الله اکبر را شنیدم. هر لحظه نزدیکتر میشد…. آمد و آمد تا مرا هم گرفت و در آغوش خود، برد بالای پشت بام…
در آن دوشب، الله اکبرها را یکی یکی، نذر کردم. نذر خاموشی حجله ی جوانان تهران و شیراز، مادرهای داغدیده، کودکانی که اشک چشمشان خشک شده و نذر آزادی ایرانم.
دوستم میگفت: شاید امروز سکوت کنیم اما فردا، دنیا صدامان را میشنود.
و بعد خندید: حالا از ایرانی بودنمان مغروریم!
غرور چیز قشنگیست، اگر به ملیتت افتخار کنی… باسی جان برایم دعا کن… حالم به قدری بد است که هرچه نوشته و عکس از خودم داشتم، سوزاندم و به پای یک یکشان گریستم. حال ببخش اگر نوشته ام اندکی نومیدانه ست و از مشکلات خودم برایت گفتم… میدانم وقت تو از طلا هم ارزشمند تر است… مراقب باسی مهربانم،استاد خوبم و عباس معروفی عزیز باش!!
چقدر زیبا نوشتید، تمام مدت از اول تا انتها باران امانم نمیداد، دلم سنگین بود و با حرفهای شما بارید. تهران همین الان غرق در غبارِ خاکه، اون هم مثلِ مردماش دلش گرفته و غبارآلوده.فضای سنگین و غیرِ قابل پیشبینی در شهر حاکمه. دلم برای شما و همهی کسانی که دلشون اینجاست تنگه و ممنونم که احساستون را با ما قسمت میکنید.
شهر من ولی در روزهای کودکی ام کوهی به این بلندی نداشت کوهش عزیزی بود که به خون کشیده شد و بر خاک افتاد و کودکی من پر بود از خواب های ترسناک و فرار از آدم هایی که شب ها برای بازداشت از سر دیوار به خانه ها می رفتند. کودکی من پر بود از بازجویی هایی که رنگ از رخ اطرافیانم می برد. جوانی ام ولی فهمیدن معنای له شدن میان واژه ها شد برای غلبه بر آن ترس درونی از نگاه سرد و مچ گیر بازجوها. و فرار از آن چه می فهمیدم ولی می کوشیدم جور دیگری تصور شود. این روزها خواب دیده ام که از شیشه خانه آمدند و هنوز رنگ دندان هایی که به من پوسخند می زد را جلو چشمم دارم. خواب هایم هم آلوده به آن تاریکی های پرشبح ناگهانی است که هر ساعتی از شبانه روز به آزارشان ثبت خاطره داشته ام.
همه این ها به کنار چرا که گویی زندگی ام در پیوند با آن گره خورده.
وقتی در شهر می بینی که سبز همه جا هست به هر ترفندی و نشانه ای، دلت گرم می شود که شاید دانسته اند که می توانند مغول را بگذارند و بروند، همه با هم .
آقای معروفی آیا روزی خواهد رسید که میان شقایق ها بتوان از عشق و موسیقی و زندگی و شادی گفت و شنید و شنودی نباشد؟ می شود که روزی گیسوان زنان ایرانی روی آسمان ببیند و مهربانی رقص دسته جمعی مردم شود و به خون و دود و مرگ نیانجامد؟ زندگی من و بسیاری چون من میان ترس تا به اینجا رسیده تا کجا پایان پذیرد.
سلام مهربان ترین آدم دنیا
امروز
دومین روز
از بفیه زندگی من است…!
استاد میگن حجاریان تو کما رفته.معلوم نیست چه بلایی سرش آوردن
بلند میشوم چراغ را روشن میکنم
شعر میخوانم
اتاق برایم کوچک میشود
تاریخ میخوانم
هر گردنی که میزنند سرش کفِ اتاق میافتد
کتاب را میبندم و شروع به نوشتن میکنم
به دامِ خودم افتادهام
نازِ خواب را میکشم
و تا میتوانم روی تخت پایداری میکنم
تا خوابم ببرد
سلام آقای معروفی عزیز!. یک بار دیگر می آیم و وقتی صورتم از اشک تر نبود چیزی اینجا می نویسم…
این شعر از شاعر برتر روزگار ما « تیرداد نصری » که خاک لندن او را بلعید و در جعبه ای از آبنوس به ابدیت برد . کنار روایت تو که بگذارمش ، بس فراتر از زشتی ها و زیبایی ها شاید رازی دیگر در مقابل چشمان مبهوتم گشوده شود.
( تهران )
۱- روایت شعر از واقعه
تهران است
پدران دوستش ندارند
ومادران
در آینه
حسرت را شانه می زنند
من نیز
یک بار
آنجا
بوده ام
۲ – روایت تخیل از واقعه
تخیل فرهیخته را با غیاب فرزندان ربوده شده سر آشتی نیست
خیره بر بستر تهی وسعت می گیرد و
تمامی بسترهای تهی را در خویش می گنجاند
پیش می رود و
بر بستر تهی دست می کشد
پیشتر می رود و
در تارو پودهاش
به هم آمیختگی محزون رویا و رویابین را می نگرد.
هر دو غایبند – حال که جهان جایگاه حضور است
۳ – روایت پدران و مادران از واقعه
آیا کسی می تواند بگوید آن صدا را نشنیده است؟
آن صدای نازک و خشک ٫شبیه به سرب
هنگام که پاورچین پاورچین از پله ها بالا می امد و
هنگام که کلیدی در قفل چرخاند و
هنگام که به بستر نزدیک شد ؟
و آیا کسی می تواند بگوید ما سزاوار سرزنشیم ؟
به خاطر غفلتمان
مرعوب شدن
پذیرا شدنمان ؟
بدون اینکه باور شود اتفاقی در شرف وقوع است ؟
و آیا اکنون کسی می تواند بگوید چه می شد انجام داد بجز بُهت
در تماشای آمد و رفت آن گامها بر زیر انداز اتاق و
درون شیشه پنجره ها و
آن سوی پنجره ها ؟
آنجا
که بخار جادو
درون شب
دور می شود
و میراث جهان را
در شادخواری تباهی و ظلمت
فدیه می برد ؟
و اگر کسی بگوید: من وظیفه ام را انجام داده ام ………. ؟
و یا : من هیچگاه غفلتی نکرده ام……………… ؟
۴ – روایت فرزندان از واقعه
این شهر بد گمانی هایم را به یادم می آورد.
می خواهم بگویم : پنجره های یخ بسته
می خواهم بگویم : هوش از کار افتاده ی آتش را به یادم می آورد.
….زمستان بود و نور گرم و مات ریخته بر پیاده روها
انعکاس می یا فت بر هاله ی کبود عبور ابلیس و
می تافت روی رویای عابران.
به نرمی و لغزندگی رد می شد
عابران او را می دیدند و از یاد می بردند
ملایمت برف نشان می داد که قرار است ببارد
ببارد و شهر پنهان شود در ردای خاموش برف.
من این ردا را کنار زده بودم
تن عریانش را در دست هام گرفته بودم و
با شامه ام عطر خوفناکش را تشخیص داده بودم من
و لرزیدم
+ + +
هوش آتش عظیم در کار نیست
فقط شعله های این قربانگاه
در این فراز
از اینجاکه
گاه گاه در انتظار نوبتمان – من٫خواهران و برادرانم به شهر می نگریم.
از دست هیچ کس کاری ساخته نیست
وقتی آسمان قصد باریدن دارد.
ما نسل سوخته ایم
نسلی که آمالمون لگد مال شده.هویتمون رو تو ترافیک تیترای دهن پرکن جریمه کردن.گلو هامون رو بریدن مبادا که فریاد بزنیم.پاهامون رو شکستن مبادا که بدویم.چشمامونو بستن مبادا که ببینیم.دستامونو بریدن مبادا که مشتشون کنیم.شعله ها داره زبونه میکشه.آی……………………
با عرض ارادت
الف.ح.گ
سلام استاد.
اما تمام اینا چه فایده؟به جرم عدالت خواهی خون خواهرا و برادرامونو ریختن،رای ما رو نا دیده گرفتن و از حضور ما که به خاطر محو کردن مردک بی منطقی به نام احمدی نزاد بود سو استفاده کردن.همه چیزم یه زودی آروم میشه و دوباره مردم فراموشکار ایران دغدغه ی نون و آب رو خواهند داشت.
به نظر من بیخودی اینهمه خون بیگناه ریخته شد.مطمئن باشید دفعه ی دیگیه اگه اعتراضی باشه خیلی بی سرو صدا میشه.مایی که نسل سوخته ایرانیم،سرخوردگیو هم به تمام ضعف هامون اضافه دیدیم.
به نظر شما این شب سیاه پایان سپید داره؟اینو هم یادتون باشه اینجا کشوریه که یه نفر حکم به حلول ماه میده،ممکنه کاری کنن که خورشید هرگز طلوع نکنه….ما به شدت از دست رفته ایم…..
اینو هم بگم که ۷ تیر خدمت-با اسمشم مشکل دارم-سربازیه من تمام شد.اون ۱۸ ماه به کنار و این چند روزی که باید برای این قشر زورگو که اولین اصل آزادی که رای دادنه-ببینید چه کردن،بازم به تقلب در شمارش- رو به گند کشوندن خدمت کنم یه طرف.من که اونجا نبودم به طریقی اما بودن و گفتن همه،که وایسادن بالای سر سربازا و گفتن هر کی به احمدی نزاد رای نده ۴۵ روز ممنوع الخروجه.حتی به اونجا هم ختم نشد و به زور تو برگه هاشون اسم اونو نوشتن.چند نفری تونستن رای بدن که ۳تاشونو که زبونی هم از رایشون دفاع کردنو پشیمون نبودن رو تبعید کردن یه جایه دور و از همه خنده دار تر تو این انتخابات سالم، آرا یه صندوق سیارو شمردن تو پادگانو گفته هه هه میرحسینتون که ۱۷ تا رای بیشتر نیورد!
لازم به توضیحه که قبل از انتصابات ۲۲ خرداد به صورت فوق محرمانه و ضرب الااجل اجرا هفت میلیون به تک تک سپاهیان عزیز دادن-به دستور و امضای رهبر گرامی و پیگیریه دولت-.نامه شو با چشم خودم دیدم.و من ۱۸ ماه برای اینا کار کردمو عرق ریختم.واقعا عذاب وجدان دارم.یکی بیاد این لکه ی ننگو از پرونده ی من پاک کنه…جلوی روم گفتن که خوب کردن جوونا رو زدنو دهنشونو بستن وکشتن و من نمیتونستم چیزی بگم.وجدانم خط خطیه.نمیدونم چکار باید میکردم اما دهن بسته ام خیلی سنگین تمام شد برام پیش قلبمو احساسم….گاهی وقتا فک میکنم افسار این دنیا از دست خدا هم در رفته و چیزایی میبینه از مخلوقاتش که در عجبه.ما به درک،یکی به اون بالایی با اینهمه مسولیتش کمک کنه…
الان که فکرشو مینم اگه خدا دیدنی یا لمس کردنی بود یا تا الان اتفاقی کشته میشد تو تصادف یا تو انتخابات دیگه ای جاشو به مقام معظم رهبری میدادن.بازم جایه خوشبختیه.مردم ایران خوشحال باشید که هنوز خدا رو ازتون نگرفتن.اگه خواسته ای دارید زود بهش بگید،اینجا ایرانه،ممکنه اخبار فردا بگه خدا هم مرد……….
استاد عزیزم سلام . امروز روز تولد حضرت امیر است روزی که در ایران روز پدر نام گذاری شده . از دیروز می آمدم اینجا تا چیزی برایتان بنویسم ، تبریکی بگویم و عرض ادبی کنم منتها راستش دست و دلم به تبریک گفتن نمی رفت ، به پدر خودم هم تبریک نگفتم . اما سخت امیدوارم سال آینده در روز و روزگاری بهتر برایتان بنویسم .
——————————-
سلام محمد عزیزم
ممنونم که یادم بودی
و این از هزاران تبریک بالاتره برام
cheghadr delam baraton tang shode
—————–
سلام
متولد روزهای آخر جنگم. پس شاهد انقلاب نبوم.
اگر فقط کمی به بدی این روزها بود، دلم برای آنهایی میسوزد که انقلاب کردند و حالا شاهد این روزها هم هستند.
دیدن این صحنه ها یک بار هم زیادتر از حد توان هر بشری با حس انسان دوستیست.
استاد، روز مرد رو بهتون تبریک میگم. امیدوارم هر جا هستید شاد باشین و پاینده…
سلام آقای عباس معروفی عزیز.
حال و احوال؟
با آرزوی سلامتی و سر زندگی…
سال بلوا را تازه تمام کرده ام ،همین امروز….نئشه کتابم الان!!!حرف ها دارم سر این کتاب …
ولی خودمانیم سایه ی دار چقدر بلند شده..
آقای نویسنده دایم البغض شده ایم. مدام خبر دستگیری و شکنجه پرت می شود توی سرمان. کبودی هایمان دارند پاک می شوند اما چیزی عمیق تر از کبودی روی روحمان کاشتند. تهران. حس های تعریف نشده ای توی وجودمان رشد کرده. چطور می شود گفت؟ آقای نویسنده می دانید٬ سخت است خبر جان دادن دوستان را شنیدن. آقای نویسنده من غلط کردم که نه گفتم٬ من غلط کردم. دوستانم را زنده می خواهم. آقای نویسنده تاریکیم٬ تلخیم و غرق کینه.
نگاه کن اینجا شهر منه..
شهری که در اون به دنیا اومدم..
شهری که امروز در اون میگریم..
شهری که چند روز دیگه در اون خواهم مرد..
یعنی وقت میکنم پیش از مرگ یکبار دیگه پیکر فرهاد رو بخونم؟
نمیدونم..نمیدونم..
یادم میاد سر کلاس تاریخ ادبیات ، هر جلسه استاد می بحث مغول و روایتی که نوشتید رو می گفت و بعد اونقدر احساساتی می شد که انگار می خواست گریه کنه … می دونین حداقل مغول دنبال فریب دادن نبود .
خیلی گرفتاریم
خیلی
غمگینم آقای معروفی عزیز… غمگینم. سی سال بیعدالتی دیده بودم ولی پس چرا هر بار طعمش تازه است و عادت نمیشود؟ چرا هر از گاهی چشمم پْر میشود از اشک و نمیتوانم جلوی آمدنش را بگیرم؟ چرا نمیتوانم مثل همهی این سی سال به خودم بگویم آرام باش پوپک… درست میشود.. همه چیز درست میشود؟!
نه. درست نمیشود… الآن فکر میکنم دیگر هیچ چیز، هیچوقت، هیچجا درست نمیشود و من و بقیه دیگر آن آدم قبل از واقعه نمیشویم…
با سلام .شهر من تهران روزهای بسیاری را شاهد فریاد بوده !بهارستان ،دیوارهای ملس قدیم شاهد رنگ سرخ خون هموطنانی از جان گذشته بوده و امروز نیز در امتداد همان خواستهای بلند و بحق شاهد…..
salam
ba arze mazerat , ama comment haye ke dustan gozashtam az neveshteye in poste shoma ghashangtare va mano bishtar jazb kard
————————-
جای خوشحالیه
سلام آقای معروفی. نوشته ی جدیدم را به ایمیلتان فرستادم. دوست داشتم توسط شما خوانده شود..نظرتان مطمئنا برای من بسیار ارزشمند است. سپاس
——————————
سلام یلدای عزیزم
خودندمش، بافتنی ها رو هم دیدم
با این لحن و نثر داستان خوبی می تونی بسازی. همین نوشته دو قدم مانده با داستانی خوب
موفق باشی
شهر من ؟ من ؟ نه اشتباه می کنید آقای معروفی عزیز ! اشتباه می کنید …. منی باقی نمانده و نه حتی شهری ….. بوی خون را نمی شنوید ؟ خون من بر دیوار شهر من ؟ اشتباه می کنید آقای معروفی عزیز ….
—————————————–
می دونی؟
هم جوانی من، و هم سالهای عمر من همه با این تصاویر قرمز شده هزیزم
محکم باش
باید این جنازه را بدرقه کنیم.
قوی باش لطفا، خشمگین باش، معتقد باش، و نترس
تنها گردویی سبز
بر شاخه ای از آخرین درختِ این راه مانده است
در این واپسین فصل
این فصل سرخ
..
و سه مسافر
که می پرسند
..
بگذریم؟
تا از هستی و از خاطره پاک شود؟
بنگریم؟
تا در لحظه پایان طعمه زاغکی گریزان گردد؟
بکاریم؟
..
تا اولین درخت باشد
در نخستین فصلِ زمانی دیگر
برای مسافرانی که از سوی دیگرِ راه می آیند
..
گفتم : اینجا جایی است که خدا را هم به هیچ می فروشند !
گفت : خدا تنهاست. تنها، خسته و ناامید ؛
پروژهی انسانیتاش شکست خورده است
و خدا بازی را باخته است.
Ba doroud hif ast in sheer shaer Bushehri ra nkhanid. Ba sepas
دلها در پستوی فراموشی، در شبستان تنهایی می پوسند. یک قطره شبنم روی گلها نمی بینی. تعبیر رویاها، کابوس بیداریست… اینجا تهران من و توست… کوه را می بینی؟ از روی پا ایستادن خسته شده!
فکر آدمهایش خواب میبیند. باید بیدارشان کنم اما توانم نمیرسد. افکارشان را خواب برده و خودشان پوسیده اند. همان مردان و زنانی که من و امثال مرا ریشخند می کنند… به قول صادق هدایت عزیز، آنها به من می خندند و نمیدانند که من به آنها بیشتر می خندم! و من هم پوزخند میزنم به فکری که اگر اندازه ی ریششان رشد کرده بود… (قصد بی حرمتی به تمام آقایانی که آمدند و ما را کوبیدند و به سخره گرفتند ندارم.)
باسی جان، در تهران گاهی کورسویی هست اما همه جا را تاریکی گرفته! آدم ها یکی درمیان خاموش و روشن میشوند. اصلا نمیشود زیبایی دید. هرچه هست، آه جوانان است،نور کمرنگ آدمها،کورسویی از امید و شبح گلها و ایستادگی کوهی خسته! سیاهی ست و بس. و دیگر خاطره ها، کابوس من میشوند و آینده، مجازاتم! هاله ای سیاه رنگ، شهر من و تو را در مشت گرفته و می فشارد… و ما به آینده ای فکر میکنیم که هر یک مشعلی سوزان در دست و خورشیدی روشنگر در سینه هامان داریم و دیگر؛ نه سیاهی ست و نه هاله ای! و درد می کشیم، قلبهامان فشرده میشود.
( عباس عزیز، من اینقدر ناامید نبودمها، نا امید شدم!! سلام و وقت بخیر. روز مرد را هم پساپس به تو تبریک میگویم…)
سلام آقای معروفی
پیش تر از اینکه سوالم رو مطرح کنم باید بگم دو اثر از شما „پیکر فرهاد “ و „سمفونی مردگان“ رو خوندم . که هر دو کتاب به گونه ای نوشته شدند که مشتاق بودم بدون وقفه بخونمشون و حقیقت اینه که بسیاری از کارهای روز مره رو هم به سختی انجام می دادم . و این دو کتاب واقعا خوب بودند .
گرچه من صاحب نظر نیستم و یک هموطنم که کتابهای شما رو دوست داره.
سوالی که از شما دارم اینه که شما که اهل اردبیل نیستید چطور محله های قدیمی اینجا رو به خوبی می شناسید و چطور از کلمه هایی مثل „پاپاخ“ که امروزه کلا منسوخ شده اند و من حتی از پدر و مادرم هم چنین کلماتی نشنیدم رو به کار بردید ؟ و اینطور ملموس این داستان نوشته شده طوری که انگار یک خاطره است .
————————-
نمی دونم چی بگم. فقط می دونم که آدم وقتی رمانی می نویسه باید شهر و آدم هاش رو از آن خود کنه، و بر همه چیز مسلط باشه. با اطلاعات نصفه نیمه که نمیشه رمان نوشت
سلام خداوندگار من
آخرین یادداشتی که برایم گذاشتید یادتان هست؟ نمی خواستم دیگر هیچ وقت پیغامی بگذارم، تا همان تصویر را که از من توی آینه ی دردار، آخرین بار دیدید، همان با بسته شدندش بماند. نمی خواستم، اما کافی نبود، که شاید باری بهتر شود حتی.
می دانید چه نقل می شود بین اطرافیانم؟ که افتخار است زندان، بعد تأیید می کنند که زندان تنها راه آزادی ست، بعدش خارج و خلاص.
شما توی این شهر درس خواندید، کار کردید… اما علت این ترس از ناشناخته چی بود؟ به نظرم، من و شما حرف پدرانمان را پشت گوش انداختیم، پدرانمان که انسان بودند، اما گفتند برای اینکه خطر نکنی باید: مثل گرگ حقت را بگیر، مثل سگ بوی پول حس کن، مثل گربه چاپلوسی کن، مثل روباه فریب بده، مثل خر بار بکش و… .
آخر مگر انسان نیستیم؟ جوابش این است: انسان؟ ناشناخته ست، چه ترسناک. همین عکس العملی ست که ما برای این حیواناتی داریم که توی مملکت کنگر خوردند، لنگر انداختند و درباره ی انسان نظرشان این است.
و ما خطر کردیم. این طاعونی ست که با درگیری با این موش ها به جانمان می اندازیم، تا توی خودمان بکشیمش، تا از بین برویم، تا بعدها مبتلا نشوند.
من برای چنین کاری، چنین لحظه ای آماده ام. یعنی آماده که چه عرض کنم، دارم ضدعفونی می کنم، سم می پاشم، تا در بیاید، از آن چاق و چله هاش که بدجوری وحشی ست و طاعونش اساسی ست، همانی که ریش سفیدی دارد از این سر تا آن سر، همانی که فکر کرده با آن چیز سیاه دور کله اش می شود فرشته، همانی که یک دست ندارد، همانی که خیلی متعفن است و حالم را بهم می زند، وجود دارد بیاید بیرون!
دیروز که بدجوری هوا غبارآلود بود و شهر(همان شهری که شما تویش نفس کشیدید) زیر یک مه گرد و غبار فرو رفته بود، با دوست هام رفتیم توچال بالای کوه، بعد از ظهر ساعت ۷. نشتسیم لب کوه و نگاه کردیم به شهر و هر کس نظرش را گفت. آخر دیدیم زنی روی صندلی، برگشت طرف ما و خیلی جدی گفت: می دونید چرا هوا غیرطبیعی این طور شده؟
بعد از کمی سکوت گفت: نامشروعیت دولت فعلیه.
چند نفری زدند زیر خنده. نگاهش کردم: شما شاعر نیستید، درسته؟
نبود. گفتم: معلومه، پس با این تخیل شما آمدید به استقبال دولت فعلی.
که گفتند آهان و بعد بلند شدند رفتند خانه.
————————————
کیهان جان سلام
قدیم ها می گفتند آسمون خونیه، بلا نازل میشه، و برای چنین هوایی نماز می خواندند.
اما دیدی که بلا نازل شده بود قبلاً، و این هم غبارش
سی سال است که من دارم این صحنه ها را تماشا می کنم. همه اش مثل هم است. فقط اون روزها بازرگان و دار و دسته اش پس رانده شدند، و امروز پس رانندگان آنها، پس می روند، و آیا این ماجرا تا ابد ادامه خواهد داشت؟
سیزیف؟
خوشا به سعادتتان که از میان همه این غبارها و خونها و غمها و زورها و دوری های فیزیکی و گسست های درونی از شهر و دیار و کشور هم چنان از شهر خودتان می نویسید و از عشقتان به این شهر و از امید و آرزو … خوشا به سعادتتان … کاش ذره ای امید و احساس در من هم باقی مانده بود تا شاید قلبم اندکی به خاطر این شهر می تپید … اما خیابانها هم چنان بوی خون می دهند و من هر روز با دیوارها و خیابانها و کوچه هایش غریبه و غریبه تر می شوم … اینجا شهر من نیست چون جای من نیست و نخواهند گذاشت که شهر من و جای من باشد …
—————–
همین شهر غبارآلود و خونالود، شهر من و شماست
دل من در تهران می تپد
ترسیدم و افسوس خوردم که به حد کفایت شجاعت ندارم طناب اسارت تنها از جانب دیکتاتور نیست همه چیز انگار دلیل می شود که بترسی داد نزنی اعتراص نکنی و فقط نق بزنی نفرین کنی و خدا بشود پدری که دمار از روزگار کسی در خواهد آورد که تو را اذیت کرده.
استاد عزیز نمی دانم شما اهل اردبیلید یا نه اما کاش اردبیل همیشه دیر نمی کرد و نوش داروی بعد از مرگ سهراب نبود آنکسی که به نیشخند امروز خود را برنده احساس می کند از این پس حق اعتراض از وضع موجود را ندارد چه آنکه ناجی خود را بر تخت می بیند.
————————–
من توی همین مطلبی که شما نظر گذاشتین نوشته ام که من متولد کجا هستم. تهران با اردبیل شیشصد کیلومتر فاصله داره
تازه زبان و فرهنگ و این چیزها هم هست
سلام،
شهر من تهران نیست. خیلی دورتر و کوچک تر و ظاهرا آرام تر.
چند روز پیش با یکی از دوستان اهل قلممان صحبت می کردم. مثل من خسته بود اما نمی خواست بی امید شود. گفت بیا مثل گذشته جلسات کتاب خوانی و مباحثه راه بیندازیم!* ایده ای عالی! حتی فکرش هم آدم را شاد می کند! اما کجا؟ گفت اگر کسی پیدا شود که یکی از اتاق های خانه اش را هفته ای یک روز به این جلسات اختصاص بدهد، با سادگی چای و بیسکویت گرم می شویم و می خوانیم… یک زمانی می خواستیم مجوز یک گروه فرهنگی را بگیریم. افتاد به چند ماه قبل از انتخابات. گفتند بروید بعد از انتخابات بیایید! الان نمی دانیم می شود بهتان مجوز داد یا نه! انتخابات تکلیف این قضیه را روشن می کند! ما هم منتظر ماندیم و انتخابات هم آمد و رفت و مجوز هم که تکلیفش روشن شد… دانشگاه هم که نمی شود رفت. دیگر دانشجو به حساب نمی آییم! سوای آن، هرگونه تجمع مختلط در کلاس ها، برای حتی فعالیت های درسی ممنوع است! چه برسد به غیر درسی اش! کلاس ها فقط برای برگزاری کلاس ها هستند! قدیم ها یک خانه ی جوان بود که می شد توش همچین کارهایی کرد. ولی الآن نمی شود! همه ی درها برای فعالیت های فرهنگی بسته است انگار… آخر همه شان مب-تذل اند!! و مهم تر از همه، این جلسات، باعث رشد فکری آدم ها می شود و به ادامه ی گوسفندیت جامعه لطمه می زنند!
قرار شد اگر جایی پیدا نشد، نهایتا فقط برای دخترها این جلسات را بصورت دوره ای، هر بار در منزل یکی از اعضا تشکیل دهیم. اما فکر می کنم تا آن موقع، من دیگر اینجا نباشم…
*در دوران دانشگاه، جلسات کتابخوانی راه انداخته بودیم. هفته ای فقط یک ساعت، آن هم ساعت ناهار (۱ تا ۲ ظهر) که هیچکس کلاس نداشت و همه می توانستند بیایند. به این ترتیب که یک سری کاغذ می زدیم در و دیوار دانشگاه، و می گفتیم فلان روز و فلان ساعت، و در فلان کلاس، می خواهیم این کتاب را که نویسنده اش فلان شخص است بخوانیم. هر کسی اهلش بود می آمد. خودمان هم بی خیال ناهار می شدیم و می رفتیم. جلساتمان چقدر خوب و سالم و مفید بودند… اختلاف تحلیل ها از بعضی داستان های ساده آنقدر جالب و جذاب بود، که گاهی فقط بحث درباره ی آن ها بیشتر از نیم ساعت طول می کشید و دیر سر کلاس ساعت ۲مان می رفتیم… آدم یاد می گرفت از چند زاویه به یک ماجرا نگاه کند. سال تحصیلی ۸۷-۸۸ هیچ جلسه ای تشکیل نشد. ما یک گروه بودیم که نشریه چاپ می کردیم. جلسات پخش فیلم و تحلیل فیلم داشتیم (که بچه ها خیلی ازش استقبال می کردند، جلسات پخش فیلم با حضور بیش از صد نفر، و تحلیل هم گاهی بیشتر از بیست نفر تشکیل میشد!). کارگاه آموزشی می گذاشتیم. جلسات کتابخوانی مرتب، و گاها جلسات شعرخوانی هم داشتیم. در سال تحصیلی که گذشت، مجوز برای هیچکدام ندادند. فقط همان نشریه… خوب شد فارغ التحصیل شدیم و به این روزهای تحجر در دانشگاه نماندیم. من توی جلسات، و در صحبت با آدم هایی که می آمدند، «عباس معروفی» را شناختم… حدود سه سال پیش.
این روزها دلم برای چیزهایی زیادی تنگ است. و خسته ی خیلی چیزها هستم… هرجا هم که سر می زنم و خبر که می خوانم، و حتی دو سه خطی شعر، همه اش یک رنگ دارند… تاریک تر می شوم. بی امید می شوم. و می ترسم!… کی تمام می شود؟…
«نمی دانم آیا می توانم سرم را بر شانه های شما بگذارم و اشک بریزم؟ با دست های فروافتاده و رخوت خواب آوری که از پس آن همه خستگی به سراغ آدم می آید به شما پناه بیاورم، در حالی که سخت مرا بغل زده اید و گرمای تن خود را به من وا می گذارید، گاهی با دو انگشت میانی هر دو دست نوازشم کنید و دنده هام را بشمارید که ببینید کدامش یکی کم است، و گاه که به خود می آیید با کف دست ها به پشتم بزنید آرام؟ بی آن که کلامی حرف بزنید یا به ذهنتان خطور کند که من چرا گریه می کنم، چه مرگم است…» -پیکر فرهاد-
———————–
سلام خانم میترا
حلقه های ادبی حتا با چهارنفر ارزشمنده. سعی کنین که یک حلقه ی داستانی راه بندازین
و مرسی برای همه چیز
سلام اقای معروفی.من هنر دوستی از داخل ایران هستم که دارم کتابی چاپ میکنم.یکی از داستان های این کتاب روایتی واقعی درباره ی یک عضو سازمان مجاهدینه.حادثه ای بعد از عملیات مرصاد.به خاطر محدودیت هایی که داخل کشور هست من از شما میخوام که این داستان رو بخونید واگر پسندیدید در جایی چاپ کنید.منظورم وبلاگ یا جایی دیگه هست.ممنون
ع.م
———————–
من به مسائل سیاسی و گروهی و حزبی دلبستگی ندارم
اما اگر داستان قوی باشه، منتشر میشه
درود استاد معروفی … خیلی خوشحالم که وبتون رو پیدا کردم ! و از اینکه فیلتر نشده بی نهایت ذوق زده شدم ! من ۱۹ سالم و تازه با کتابهای شما آشنا شدم … سمفونی مردگان از بهترین کتابهاییست که تا به حال خواندم ..! خواستم بهتون به خاطر این اثر فوق العاده تبریک بگم ! و البته یه سوال داشتم .. نظرتون رو در مورد شاهکار استاد هدایت یعنی بوف کور می خواستم بدونم ! من همیشه فکر می کردم تنها نویسنده ی خوب ایران هدایت است و بس ! اما با خواندن شما امیدوار شدم که یک استاد گران قدر دیگه هم داشتیم و من بی خبر بودم !! در آخر هم می خواستم بدونم شما مشغول نوشتن رمان تازه ای هستید یا خیر ؟ ممنون امیدوارم همیشه موفق باشید .
————————-
سلام سامان عزیزم
بوف کور یک شاهکار با معیارهای جهانی ست، شک نکن
من امسال دو کتاب توسط نشر ققنوس تهران برای اخذ مجوز ارائه کرده ام. امیدوارم منتشر بشه
…
| / .-.
/ / \ .|
/ / \ \
/ / \ \
/ / \ \
_\ /
\ |
( )
/ \
/ \
( \
| |
درد
سکوت
عربدهی تنهایی
خیال نزدیکی
سمفونی فالش زندگان
ممنون که به کامنت قبلی جواب دادید.حالا داستان رو چه طوری براتون بفرستم.بذارم رو همین صفحه یا جای دیگه؟بازم ممنون
ع.م
نمیدانم ازکجا آغاز کنم ، از رنگ ، از جشنی که عزا شد ، از لبختدی که تلخ شد ، از تولدی که مرگ شد و یا از شوخی ای که جدی شد
از فریبی که دادند و خوردیم و یا دروغی که گفتند و شنیدیم . کفش شدیم میان بازی دویدیم ، بند شدیم به گرد خود پیچیدیم .
باختیم یا بردیم؟
به راستی که نه من میدانم نه توی دوست ، تنها انگشت بر دهانمان ماسید از این بلوا و حیرت زده میان این مرده روزها نشستیم و زل زدیم به دیواری که مدت هاست رویش را سیمان پو شانده اند تا مباد دانه دانه آجرهایش سر بر آرند و دیوار روزی فرو ریزد .
هرگاه سکوت کردیم باختیم ، فریاد زدیم مردیم ، تشستیم سوختیم ، دویدیم فرو ریخت اندام اندیشه هایمان .
سبز شدیم سیاهمان کردند ، رنگ شدیم پاکمان کردند ، مداد شدیم و نوشتیم ما هستیم و نوشتند به نیش خند که دیگر نیستید .
تکلیف چیست؟ باخت برتر است یا مرگ؟ سبز و یا سیاه ؟
همه مان مسئولیم . مسئول مرگ مان ، مسئول باختمان ، مسئول سکوتمان . آجری از دیوار اگر فرو افتد دیوار نخواهد ریخت ، که باید آجرهایش همه فروریزند تا دیوار سر خم کند و پخش شود روی زمین . ما مسئولیم چراکه دیدیم فرو ریختن دانه آجرها را و دم برنیاوردیم تا مباد در پس این دیوار دیواری دیگر باشد و در پس آن یکی ، دیگری .، بی آنکه بی درنگ لحظه ای بیاندیشیم که دیوار چون فرو ریخت دیوارهای دیگر را نیز با خود به فرش خواهد کشید.
حکایت ما حکایت انگشت و مشت و باتوم است . تا زمانی که هر کدام انگشت خود باشیم می شکنند ، خورد می کنندمان . مشت که شدیم ، خواهیم شکاند .
روزگاری که گذشت روزگار باتوم بود و جنگ بود و دعوا. زدند ، کشتند ، خوردیم و زدیم ، مردند و مردیم . عده ای کل کشان گمان می کردند که دیگر تمام شد ، که دیگر مردم این شهر خیزشی بزرگ بر باورشان نقش بسته و پا و دست از زنجیر ستم به بیرون کشیده اند و دیگر عده ای آنسو ترک به جیب هایشان چشم دوخته بودند تا مباد کم شود سکه های طلا شان در این بلوای هم خون کش و عده ای دیگر ، پاک و معصوم چون نداها ، چون آرش ها و ایمان ها جانشان را بر دو دست بالا گرفتند برای من ، برای تو ، برای ما و برای آزادی .
نه ، این رسمش نمی شود که بانوی میهن من به کین تیرِ کمان کسی که تا به امروز خدایش را جز بر سر سجاده و دعا ندیده است و اعتقادش چنان خشک و بی پایه و اساس است که شرم حتی شرمش میآید که نام انسان بر نامش نقش بندد اینگونه گلو بشکافد و ما بی عمل فریاد برآریم که ما هستیم . اگر هستیم کجاییم؟ آتشیم زیرخاکستر این شهر؟
روزگاری که گذشت سبز بود. نه به رنگ مردی که سبز بود شعارش ،که سبز بود به رنگ مردم . مردمی که شادی می خواستند ، آزادی می خواستند ، اتحاد می خواستند و دروغ در کَتشان نمی رفت و حیله و نیرنگ در باورشان نمی گنجید . همه مان با هم در یک روز سبز شدیم ، رای شدیم که بگوییم ما هستیم که بگوییم ما مستیم از هستمان و دشمنیم با دروغ و دشمنیم با نیرنگ . عده ای از ما شناسنامه شان تا به امروز لک هیچ مهری بر اندامش حک نشده بود اما آمدیم و حک کردیم . نه چون نام مردی را که سبز بود در صندوق بیاندازیم که نام حضورمان و اتحادمان و باورمان را به برگ نهادیم و رهایش کردیم تا از بلندای دست من برسد به برگ تو و روی هم انباشته شود تا باوری بزرگ از اتحادمان شکل گیرد . فردای آن روز همه جا در بهت فرو رفت. آسمان دلش گرفت و در آخرین روزهای بهار به حال من و تو گریست . و ما اما نگریستیم و محکم و استوار یکپارچه فریاد شدیم و بر سر دروغ کوفتیم .خیابان ها یکپارچه سبز شد و فریاد کشیدیم که فریب از برای ما نیست که دروغ در خون ما نیست و این فریاد از جنس سکوت بود ، نه جنگ و توحش ، که جنگش کردند و مجبور شدیم بجنگیم و خون بدهیم تا نداهایمان را از دست دادیم تا آزادی خجل شود از نبودش . مغازه ها را خود شکستند و غارت کردند ، آتش افروختند و کبریت در پیش روی ما انداختند تا نسبتش برسد به ما و مهر اوباش و دشمن بر گردنمان بکوبند ، که همه می دانند و دیدند که چه بود و چه گذشت. روزها گذشت و پشت هایمان خالی شد روزهای دگر گذشت و پشت هایمان خالی تر شد تا رسیدیم به امروز .
با پشتی خالی و مشتی گره خورده می گوییم که هستیم هنوز تا تک تک مان فروریزیم و هر کدام با خود آجری از دیوار را…
مسیرها و مکانهای تجمع سراسر کشور هیجده تیر ۸۸
تهران به مقصد دانشگاه تهران :
۱- میدان ونک – میدان ولیعصر – خیابان انقلاب – میدان انقلاب
۲- میدان قندی – خیابان سهروردی – میدان هفت تیر – خیابان کریم خان – خیابان انقلاب – میدان انقلاب
۳- میدان امام حسین – میدان فردوسی – خیابان انقلاب – میدان انقلاب
۴- میدان امام خمینی (توپخانه) – میدان ۳۱ شهریور – خیابان حافظ – خیابان انقلاب – میدان انقلاب
۵- میدان راه آهن – میدان منیریه – خیابان ولیعصر – خیابان انقلاب – میدان انقلاب
۶- خیابان رودکی (سلسبیل) – خیابان آزادی – میدان انقلاب
۷- میدان آزادی – خیابان آزادی – میدان انقلاب
۸- میدان صادقیه – ستارخان – میدان توحید – بزرگراه نواب – خیابان آزادی – میدان انقلاب
۹- تقاطع جلال آل احمد وکارگر – خیابان کارگر – میدان انقلاب
شیراز :
۱- خیابان ستارخان – خیابان ملاصدرا – خیابان زند – فلکه ستاد
۲- میدان دانشجو (علم) – خیابان باغ ارم – بلوار آزادی – فلکه ستاد
۳- چهارراه سینما سعدی – چهارراه پارامونت – خیابان مشیرفاطمی – فلکه ستاد
۴- دروازه کازرون – چهارراه گمرک – چهارراه پارامونت – خیابان مشیرفاطمی – فلکه ستاد
۵- شاهچراغ – چهارراه نمازی – فلکه شهرداری – چهرراه زند – فلکه ستاد
۶- دروازه اصفهان – – فلکه شهرداری – چهرراه زند – فلکه ستاد
مشهد :
۱- پارک ملت – بولوار سجاد – فلکه راهنمایی
۲- میدان بوعلی – میدان فردوسی – فلکه راهنمایی
۳- خیابان مطهری – میدان تختی – فلکه راهنمایی
۴- حرم امام رضا – میدان سعدی – میدان تختی – فلکه راهنمایی
۵- میدان هفده شهریور – میدان ده دی – سناباد – فلکه راهنمایی
۶- میدان دکتر شریعتی – فلکه احمدآباد – سه راه راهنمایی – فلکه راهنمایی
۷- میدان فلسطین – سه راه راهنمایی – فلکه راهنمایی
اصفهان :
۱- میدان فرح آباد – خیابان وحید – خیابان بوستان ملت – سی و سه پل
۲- چهاراه دانشگاه – خیابان حکیم نظامی – خیابان بوستان ملت – سی و سه پل
۳- دروازه شیراز – چهارباغ بالا – سی و سه پل
۴- فلکه فرودگاه (بسیج) – فلکه فیض – خیابان میرفندرسکی – چهارباغ بالا – سی و سه پل
۵- فلکه بزرگمهر – فلکه خواجو – سی و سه پل
۶- میدان احمدآباد – چهارراه شکرشکن – چهارراه نقاشی – فلکه خواجو – سی و سه پل
۷- سبزه میدان – چهارراه شکرشکن – چهارراه نقاشی – فلکه خواجو – سی و سه پل
۸- میدان نقش جهان – دروازه دولت – چهارباغ پایین – سی و سه پل
۹- میدان وفایی – چهارراه دکتر بهشتی – چهارراه قصر – سی و سه پل
تبریز :
۱- میدان ستارخان – سه راه توکلی – چهارراه حقیقت – میدان شمس تبریزی – پل قاری
۲- میدان انقلاب – سه راه توکلی – چهارراه حقیقت – میدان شمس تبریزی – پل قاری
۳- تقاطع خواجه رشید – پل قاری
۴- چهرراه آبرسان – چهارراه منصور – سه راه خاقانی – میدان دانشسرا – پل قاری
۵- چهارراه ارتش – چهارراه باغشمال – سه راه خاقانی – میدان دانشسرا – پل قاری
۶- چهارراه حکیم نظامی – چهارراه شهناز – سه راه خاقانی – میدان دانشسرا – پل قاری
۷- چهارراه لاله – میدان قونقا – سه راه خاقانی – میدان دانشسرا – پل قاری
۸- نصف راه – میدان قونقا – سه راه خاقانی – میدان دانشسرا – پل قاری
۹- میدان بهار – چهارراه بهار – میدان نماز – میدان دانشسرا – پل قاری
گرگان
۱- میدان فخرالدین اسعد – فلکه کاخ – شالیکوبی
۲- میدان شهرداری – فلکه کاخ – شالیکوبی
۳- میدان سرخواجه – فلکه کاخ – شالیکوبی
اهواز
۱- فلکه جوادالائمه – فلکه پاداد – چهارراه آبادان – چهارراه نادری
۲- چهارراه زند – چهارراه نادری
۳- خزعلیه – خیابان شریعتی – چهارراه نادری
۴- میدان شهید افشاری – میدان شهدا – خیابان آزادگان – چهارراه نادری
۵- فلکه ساعت – پل نادری – چهارراه نادری
ساکنان کیانپارس ، زیتون کارمندی ، شهرک نفت و حصیر آباد( چهارراه آبادان – چهارراه نادری
ارومیه
۱- میدان خیام – خیابان خیام جنوبی – خیابان امام – میدان مرکزی
۲- میدان نه پله – خیابان سرداران – خیابان امام – فلکه مرکزی
۳- دروازه شاهپور – میدان مرکزی
۴- دروازه سویوغ بلاغ – میدان مرکزی
۵- میدان دریا – میدان مرکزی
یزد
۱- چهارراه یزدباف – چهارراه فرهنگیان – میدان بعثت – میدان امیرچخماق
۲- نصر آباد – چهارراه دولت آباد – میدان بعثت – میدان امیرچخماق
۳- میدان باغ ملی – میدان بهشتی – میدان امیرچخماق
۴- میدان خاتمی – خیابان مهدی – خیابان امام – میدان امیرچخماق
۵- میدان مارکار – بلوار بسیج – خیابان سلمان فارسی – میدان امیرچخماق
بندرعباس
۱- بازار ماهی – بولوار ساحلی – ستاره جنوب
۲- سه راه دلگشا – بولوار ساحلی – ستاره جنوب
۳- میدان قدس – فلکه برق – بولوار ساحلی – ستاره جنوب
۴- میدان شرسعتی – میدان شاه حسنی – بولوار ساحلی – ستاره جنوب
رشت
۱- میدان لاکانی – چهارراه میکاییل – سه راه حاجی آباد
۲- میدان فرهنگ – چهارراه میکاییل – سه راه حاجی آباد
۳- روبروی اداره ثبت – سه راه حاجی آباد
۴- لب آب – میدان صیقلان – سه راه حاجی آباد
۵- میدان گلسار – سه راه تختی – میدان صیقلان – سه راه حاجی آباد
۶- پیچ سعدی – میدان شهرداری – میدان صیقلان – سه راه حاجی آباد
۷- سبزه میدان – میدان شهرداری –میدان صیقلان – سه راه حاجی آباد
بوشهر :
۱- خیابان خبرنگار – خیابان بهشت شهدا – خیابان مطهری – میدان امام
۲- میدان بهشت صادق – خیابان کارگر – خیابان مطهری – میدان امام
۳- خیابان آتش نشانی – خیابان مطهری – میدان امام
۴- خیابان جانبازان – میدان امام
۵- چهارراه فضیلت – خیابان جمهوری اسلامی – خیابان مطهری – میدان امام
۶- میدان شهرداری – خیابان آشوری – خیابان فرودگاه – میدان امام
اراک :
۱- پل زایشگاه – میدان شورا – میدان باغ ملی
۲- میدان لعلی – خیابان شهید باهنر – میدان شورا – میدان باغ ملی
۳- ابتدای خیابان شهید مدنی – میدان باغ ملی
۴- دروازه تهران – میدان ولیعصر – خیابان امام – میدان باغ ملی
۵- ابتدایی خیابان رجایی – میدان باغ ملی
۶- میدان شریعتی – سه راه ارامنه – میدان باغ ملی
کرمانشاه :
۱- میدان وکیل آقا – چهارراه جوانشیر – میدان جوانشیر
۲- پارک شیرین – چهارراه جوانشیر – میدان جوانشیر
۳- میدان شهناز – چهارراه اجاق – چهارراه جوانشیر – میدان جوانشیر
۴- چهارراه امیرکبیر – سه راه جوانشیر – میدان جوانشیر
۵- میدان ایثار – سه راه جوانشیر – میدان جوانشیر
قم :
۱- میدان امام – خیابان امام – میدان سعیدی
۲- میدان میرزای قمی – میدان مطهری – میدان سعیدی
۳- میدان روح الله – میدان شهدا – میدان حجتیه – میدان سعیدی
۴- میدان توحید – نیروی هوایی – میدان سعیدی
۵- میدان معصومیه – میدان سعیدی
۶- میدان شهرداری – میدان الجواد – میدان سعیدی
قزوین :
۱- میدان ولیعصر – خیابان طالقانی – میدان آزادی
۲- میدان عارف قزوینی – بلوار مدرس – خیابان طالقانی – میدان آزادی
۳- فلکه تهران قدیم – خیابان باغ دبیر – خیابان طالقانی – میدان آزادی
۴- میدان سپه – خیابان سپه – میدان آزادی
۵- میدان جهاد – خیابان امام – میدان آزادی
۶- میدان میرعماد – خیابان نادری – میدان آزادی
اردبیل :
۱- میدان علی آباد – خیابان مدرس – چهارراه امام
۲- میدان بسیج – میدان شریعتی – چهارراه امام
۳- میدان بسیج – خیابان امام – چهارراه امام
۴- خیابان بهشتی – خیابان انقلاب – چهارراه امام
همدان :
۱- میدان فلسطین – امامزاده عبدالله – میدان امام
۲- میدان اکباتان – میدان امام
۳- میدان شهدا – میدان مفتح – میدان امام
۴- میدان فردوسی – چهارراه تختی – میدان امام
۵- میدان جهاد – آرامگاه بوعلی – میدان امام
۶- میدان شریعتی – چهارراه شریعتی – میدان امام
ایلام :
۱- میدان ۲۲ بهمن – میدان امام
۲- میدان شهدا – میدان امام
۳- چهارراه جمهوری – میدان امام
۴- امام خمینی جنوبی – میدان امام
کرمان :
۱- پنجراه ۲۴ آذر – پارک شهید پذیرفته – میدان آزادی
۲- حوض بزرگ نخعی – چهارراه امام جمعه – میدان آزادی
۳- پارک مطهری – چهارراه خواجو – میدان آزادی
۴- میدان باغ ملی – چهارراه طهماسب آباد – میدان آزادی
خرم آباد :
۱- پارک شریعتی – میدان آزادی
۲- پل حاجی – سبزه میدان – پل بزرگ – میدان آزادی
۳- میدان شهدا – سبزه میدان – پل بزرگ – میدان آزادی
۴- میدان انوشیروان رضایی – میدان آزادی
۵- میدان دانشجو – تقاطع بسیج – میدان آزادی
سنندج :
۱- پارک استقلال – میدان اقبال
۲- میدان انقلاب – میدان اقبال
۳- چهارراه وکیل – میدان اقبال
۴- میدان مولوی کرد – میدان اقبال
بیرجند :
۱- میدان اول رحیم آباد – میدان دوم
۲- میدان قدس – میدان دوم
۳- خیابان نواب صفوی – میدان دوم
۴- میدان سوم رحیم آباد – میدان دوم
بجنورد :
۱- سبزه میدان – میدان شهید – مجتمع ارم
۲- چهارراه مخابرات – میدان شهید – مجتمع ارم
۳- میدان کارگر – میدان شهید – مجتمع ارم
۴- خیابان ۱۷ شهریور جنوبی – میدان ۱۷ شهریور – مجتمع ارم
ساری :
۱- میدان مستضعفین – سه راه قارن
۲- تقاطع فهنگ و قارن – سه راه قارن
۳- میدان شهدا – میدان ساعت – سه راه قارن
۴- خیابان مدرس – میدان ساعت – سه راه قارن
سمنان :
۱- میدان امام رضا – میدان مطهری – میدان معلم
۲- میدان کوثر – میدان معلم
۳- میدان امیر کبیر – میدان معلم
۴- میدان مشاهیر – میدان معلم
یاسوج :
۱- فلکه ساعت – سه راه بیمارستان – میدان هفت تیر
۲- خیابان منتظری – سه راه بیمارستان – میدان هفت تیر
۳- پارک چمران – خیابان طالقانی – میدان هفت تیر
۴- تقاطع خیابان مطهری و امام – میدان هفت تیر
زاهدان :
۱- میدان آزادی – تقاطع آزادی و امام خمینی – خیابان امام – پاساژ قائم
۲- فلکه نفت – تقاطع شریعتی و امام خمینی – پاساژ قائم
۳- میدان شهدا – خیابان شریعتی – پاساژ قائم
۴- هتل باختر – خیابان شریعتی – پاساژ قائم
۵- تقاطع امام خمینی و مقدم – تقاطع شریعتی و امام خمینی – پاساژ قائم
زنجان :
۱- حسینیه اعظم زنجان – سبزه میدان
۲- میدان فلسطین – سبزه میدان
۳- چهارراه سعدی – عمارت ذوالفقاریها – سبزه میدان
۴- بلوار آزادی – میدان انقلاب – سبزه میدان
شهرکرد :
۱- چهارراه اداره برق – میدان فردوسی
۲- دروازه فارسون – میدان فردوسی
۳- چهارراه بازار – میدان فردوسی
محل تجمعات سایر نقاط کشور :
استان تهران :
اسلامشهر : خیابان باغ فیض ،
ورامین : میدان اصلی ورامین ،
ری : میدان شهرری ،
رباط کریم : مقابل شهرداری ،
شهریار : خیابان ولیعصر ،
فیروزکوه : میدان امام ،
لواسانات : بلوار امام خمینی ،
پیشوا خیابان شریعتی ،
قرچک ابتدای خیابان محمدآباد ،
هشتگرد : خیابان امت ،
پاکدشت خیابان شهید قمی ،
شهر قدس : میدان قدس ،
ملارد : بلوار رسول اکرم ،
دماوند بلوار خامنه ای ،
نظرآباد میدان شهدا ،
کرج خیابان اصلی گوهردشت ،
استان اصفهان :
کاشان میدان پانزده خرداد ،
سمیرم : خیابان قدس ،
مبارکه خیابان امام ،
نائین : خیابان امام ،
شهرضا : میدان شهدا ،
نطنز : خیابان امام خمینی ،
نجف آباد : روبروی دانشگاه آزاد ،
خوانسار : خیابان امام ،
گلپایگان : سه راه سعیدی ،
استان فارس :
آباده : خیابان امام ،
اقلید : میدان شهدا ،
لار : خیابان طالقانی ،
جهرم : میدان شهدا ،
فسا : روبروی فرمانداری ،
داراب : میدان انقلاب ،
نیریز : میدان ۱۵ خرداد ،
استهبان : خیابان امام ،
فیروزآباد : خیابان روزبه ،
سروستان : فلکه شیخ ،
لامرد : میدان امام ،
استان آذربایجان شرقی :
مراغه : خیابان خواجه نصیر ،
میانه : خیابان امام خمینی ،
مرند : خیابان امام خمینی ،
ملکان : خیابان امام خمینی ،
هشترود : خیابان امام خمینی ،
شبستر : خیابان گلشن راز ،
جلفا : خیابان ولیعصر ،
سراب : خیابان امام خمینی ،
اهر : خیابان شهید رجایی ،
استان آذربایجان غربی :
مهاباد : خیابان جمهوری اسلامی ،
سلماس : خیابان امام ،
نقده : خیابان شهید علمی ،
ماکو ، خیابان امام ،
بوکان : میدان فرمانداری ،
استان ایلام :
آبدانان خیابان طالقانی ،
دره شهر خیابان امام خمینی ،
ایوان خیابان امام ،
استان چهارمحال و بختیاری :
فارسان خیابان شهید بهشتی ،
لردگان خیابان چشمه برم ،
بروجن میدان امام حسین ،
کوهرنگ خیابان مرکزی ،
شلمزار خیابان رسالت ،
استان خراسان رضوی :
سبزوار : خیابان کاشفی ،
قوچان : میدان توحید ،
نیشابور : میدان ایران ،
بردسکن : میدان مرکزی ،
چناران : میدان بسیج ،
تربت جام : میدان مرکزی ،
خاف : میدان خاتم الانبیا ،
فریمان : میدان امام رضا ،
سرخس : میدان مرکزی ،
تایباد : میدان مرکزی ،
گناباد : میدان امام ،
رشتخوار : میدان شهرداری ،
بجستان : خیابان بهشتی ،
تربت حیدریه : میدان مسجد جامع ،
درگز : میدان گلها ،
شاندیز و طرقبه : میدان امام خمینی ،
کاشمر : میدان مرکزی ،
استان خراسان شمالی :
جاجرم : خیابان شهید بهشتی ،
گرمه : خیابان ولیعصر ،
ایور : خیابان ولیعصر ،
اسفراین : خیابان معلم ،
فاروج : خیابان شهید موفق ،
آشخانه : خیابان شهید بهشتی ،
استان خوزستان :
دزفول : خیابان امام خمینی ،
شوشتر : خیابان امام خمینی ،
آبادان : خیابان ولیعصر ،
ایذه : خیابان امام خمینی ،
باغملک : خیابان بهشتی ،
قلعه تل : خیابان ۲۲ بهمن ،
ماهشهر : ناحیه صنعتی ،
مسجد سلیمان : خیابان آزادی ،
لالی : خیابان معلم ،
گتوند : خیابان آزادی ،
بهبهان : خیابان عدالت ،
شادگان : خیابان امام خمینی ،
رامهرمز : میدان آزادی ،
شوش : میدان هفت تیر ،
اندیمشک : خیابان امام خمینی ،
زنجان : زنجان خیابان سعدی ،
استان سمنان :
گرمسار : میدان امام ،
شاهرود : خیابان ۲۲ بهمن ،
دامغان : میدان امام ،
استان کردستان :
سقز : خیابان جمهوری ،
دیواندره : خیابان امام ،
بانه : خیابان امام ،
مریوان : خیابان رجایی ،
بیجار : میدان اصلی ،
استان کرمان :
رفسنجان : خیابان شهدا ،
سرجان : بلوار دکتر صادقی ،
ماهان : خیابان امام خمینی ،
کهنوج : بلوار بهشتی ،
بافت : خیابان امام خمینی ،
زرند : میدان بسیج ،
جیرفت : میدان آزادی ،
بم : خیابان امام خمینی ،
استان کرمانشاه :
اسلام آباد : میدان امام ،
کنگاور : میدان امام ،
دهدشت : میدان مرکزی ،
استان کهکیلویه و بویراحمد :
گچساران : خیابان شهید بلادیان ،
سوق : خیابان امام ،
استان گلستان :
گنبد کاووس : فلکه مرکزی ،
آق قلا : خیابان باهنر ،
آزادشهر : میدان مرکزی ،
کردکوی : خیابان امام ،
بندرگز : خیابان امام ،
بندر ترکمن : خیابان آزادی ،
علی آباد : خیابان امام خمینی ،
استان گیلان :
بندر انزلی : میدان امام ،
لاهیجان : خیابان شیشه گران ؛
کیاشهر : خیابان امام ،
رودسر : خیابان امام ،
استان لرستان :
دورود : بلوار ۶۰ متری ،
بروجرد : خیابان شهدا ،
کوهدشت : خیابان فردوسی ،
نورآباد : خیابان امام ،
پلدختر : خیابان امام ،
استان مازندران :
چالوس : خیابان رادیو دریا ،
بابل : مقابل دانشگاه صنعتی نوشیروانی ،
آمل : خیابان امام رضا ،
نوشهر : میدان همافران ،
بابلسر : خیابان رجایی ،
قائمشهر : میدان طالقانی ،
سوادکوه : میدان شهدا ،
بهشهر : پارک بوستان سرو ،
تنکابن : بلوار جمهوری ،
رامسر : خیابان مطهری ،
نکا : چهارراه امام ،
استان مرکزی :
ساوه : خیابان شریعتی ،
خمین : خیابان شریعتی ،
تقرش : خیابان امام خمینی ،
کمیجان : خیابان معلم ،
دلیجان : خیابان طالقانی ،
محلات : روبروی دانشگاه آزاد ،
آشتیان : خیابان امام ،
استان همدان :
نهاوند : خیابان ابوذر ،
تویسرکان : خیابان شهدا ،
ملایر : چهارراه خیام ،
استان هرمزگان :
کیش : خیابان سنایی ،
قشم : بلوار ۲۲ بهمن ،
حاجی آباد : میدان امام ،
میناب : خیابان شهید امینی ،
استان یزد :
طبس : میدان امام خمینی ،
بافق : خیابان وحشی بافقی ،
میبد : خیابان امام خمینی ،
مهریز : بلوار هفتم تیر ،
اردکان : میدان شهدا ،
تفت : میدان امام ،
اردکان : میدان امام ،
استان سیستان و بلوچستان :
چابهار : بلوار امام ،
زابل : خیابان فردوسی ،
ایرانشهر : خیابان ولایت ،
خاش : خیابان امام
سلام جناب معروفی
این روزها نیمی از ایران در گرد و خاک فرو رفته است. کجایند آنهایی که هر بلا و مصیبتی را وصل می کنند به کردار آدمها و هزار تعبیر و تفسیر برای آن می بافند و حالا که این خاک بر سر و دل ما نشسته یارای تعبیر ندارند.چه کسی نماز خاک خوانده که این چنین خواسته اش برآورده شده و شاید بعد از این حضور حماسی و رای حماسی تر و تایید فوق حماسی ،خدا هم تصمیم گرفته نعمت هایش را وارونه کند و از این به بعد به جای باران رحمت،خاک رحمت بر سرمان بریزد.
نشانه ها را دریابید. عاقل نیست کسی که از نشانه ها پند نگیرد.
من از موسوی همان اندازه متنفرم که از احمقی نژاد .رفتنم به تظاهرات ۱۸ تیر هیچ ربطی به نخست وزیر قاتل دههٔ ۶۰ندارد.چماقداری انقلاب فرهنگی موسوی متحجر را هم از یاد نبردهام. از هرچه متعصب ایدئولژیک هست بیزارم فقط زمانی که حکومتی سکولار شد قابل رای دادن برای هدایت دمکراسی است . متاسفم که حتّی تحصیلکردهها هم در جامعه ما بجای خرد سیاسی خشم و هیجان سیاسی دارند.
ضرورت فعلی جنبش ما
گاهی وقت ها این پرسش در ذهن آدم رژه میره که نکنه رهبران جنبش اهمیت مقطع تاریخی را که در آن بسر می بریم آنطور که باید و شاید درک نمی کنند. معمولا وقتی آدم در داخل یک جریان است، نمی تواند آن را خوب ببیند. فرد باید سر خود را اندکی بیرون بکشد تا بتواند همه آن را ببیند.
بدون تردید سرنوشت این کشور و این ملت را در قرن حاضر این جنبش رقم خواهد زد. آزادی و دمکراسی و افتادن در راه رشد و آسایش می تواند حاصل آن باشد . و یا به همان احتمال آینده ای طالبانی پر از خشونت و برادرکشی و عقب ماندگی و فقر که سرانجام آن فروپاشی و تجزیه کشور خواهد بود!
اگر رهبران جنبش نتوانند به وظیفه ملی و تاریخی خود عمل کنند، آیندگان ما را نخواهند بخشید. ضرروت فوری جنبش سروسامان دادن به „جبهه فراگیر“ فعلی و ادامه مبارزه برای برگزاری انتخابات آزاد در ایران است.
ماشاالله تعداد احزاب در این کشور کم نیست. مساله ما این است که احزاب بدون انتخابات آزاد کشکند و همانطور که دیدیم یک نفر است که تصمیم می گیرد مثلا چه کسی رییس جمهور شود.
ضرورت فعلی جنبش ما:
۱) تشکیل (استحکام) جبهه فراگیر برای برگزاری انتخابات آزاد در ایران.
۲) تاسیس یک رسانه ملی برای اطلاع رسانی درست!
فریاد به فریاد بیفزاى، که وقت است
در یک نفسِ تازه اثرهاست، اثر شو
مشتى خس و خارند، به یک شعله بسوزان
بر ظلمتِ این شامِ سیه فام، سحر شو!
دمش گرم استاد شهرام ناظری. ترانه ایران کهن برای جنبش ملت ایران. حتما ببینید و به دیگران هم توصیه کنید:
http://www.youtube.com/watch?v=5…h? v=5UIAvggGI30
اى خشمِ به جان تاخته، توفانِ شرر شو
اى بغضِ گل انداخته، فریادِ خطر شو
اى روىِ برافروخته, خود پرچمِ ره باش
اى مشتِ برافراخته, افراخته ترشو
اى حافظِ جانِ وطن، از خانه برون آى
از خانه برون چیست که از خویش به در شو
گر شعله فرو ریزد، بشتاب و میندیش
ور تیغ فرو بارد، اى سینه سپر شو
خاکِ پدران است که دستِ دگران است
هان اى پسرم، خانه نگهدارِ پدر شو
دیوارِ مصیبت کده ىِ حوصله بشکن
شرم آیدم از این همه صبرِ تو، ظفر شو
تا خود جگرِ روبهکان را بدرانى
چون شیر درین بیشه سراپاى،جگر شو
مسپار وطن را به قضا و قدر اى دوست
خود بر سرِ آن، تن به قضا داده، قدر شو
فریاد به فریاد بیفزاى، که وقت است
در یک نفسِ تازه اثرهاست، اثر شو
ایرانىِ آزاده! جهان چشم به راه است
ایران ِکهن در خطر افتاده، خبر شو
مشتى خس و خارند، به یک شعله بسوزان
بر ظلمتِ این شامِ سیه فام، سحر شو!
من به شدت با نغمه موافقم.اصلن شما فرض کنید این جنبش به اصطلاح سبز پیروز شد.فرض کنید کروبی و موسوی هم آدمهای خوب و درستی هستند.اما ده سال بعد چه اتفاقی می افته؟ یا مثلن بیست سال بعد؟وقتی که اینا دیگه نباشن.مثل خمینی.با چیزایی که ما از خمینی شنیدیم آدم درستی بوده ولی وقتی رفت چه کسایی جاش نشستن؟ قاطی شدن دین و سیاست یه چیزی شبیه انرزی هسته ایه.اگه خوب استفاده بشه خوبه ولی پتانسیلشو داره که اگه دست نا اهلش بیفته تبدیل بشه به بمب اتم.قاطی شدن دین و سیاست میتونه تبدیل به دیکتاتوری بشه از نوعی که کسی جرات نکنه حرفی بزنه،نه از ترس کسی که از تزس خدا و پیامبر.همین الانش وقتی حرف میزنی یه عده میگن آقا راجع به سید اولاد پیغمبر اینجوری نگو.
تنها چاره جدا شدن دین از سیاسته.راهش فقط همینه.
سلام
استاد عزیزم
باز هم شعری برایتان نوشتم…
————————-
سلام
مرسی. شعرت خیلی خوب بود.
داستان های سالینجر رو بخون
…
سلام .
دلم پر درداست
تهران شهر من نیست،شهد من کوچک هم نیست،شهر من ایران است که نمیدانم چرا که نه همین امروز و دیروز که سال هاست هم وزن ویران است.
شهر من ویران نیست، ئل من ویران است.
منظره زیب است،پنجره خندان نیست.
تا کی؟
برگرد روزهای شوکت وطنم
برگرد تا جان از تن این خسته نرفته!
لبخند؟
نداریم.شنبه یک سر بزنید قرار است از تهران برایمان برسد.
هه!
آقای معروفی بزرگ، جانم برایت بگوید که:
این همه اتفاقاتی که افتاده است یک تمرین بود برای گروه حاکم و اقتدارگر، اینها همه پیش زمینه ای برای طرح های آینده است تمام این اتفاقی که از ۲۲ خرداد شروع شد برای ارزیابی واکنشهای اجتماعی در برخورد با دستورات و تصمیماتی که قرار است در آینده یعنی همین چهارسالی که در پیش داریم به اجرا در آید، گروه اقتدار برنامه چیده است که دو طرح را در آینده اعلام و تصویب کند، اولی دائمی شدن مقام ریاست جمهوری مثل خیلی از کشورهای از این دست مانند ونزوئلا – عراق سابق – کشورهای آسیای میانه و مصر و بقیه و طرح دوم آنها موروثی کردن مقام رهبری است و در نتیجه تضمینی برای ماندگاری ابدی آنها که مدتهاست در سر میپرورانند ولی مشکل عمده آنها برای تصویب و عملی کردن این طرحهای شوم فقط برخورد و مخالفت مردمی است که برای مقابله با آن نیاز به یک تمرین و مانور داشتند که در این یک ماه گذشته تقریبا به اهداف خود رسیده اند و میزان مخالفتهای مردمی و راههای سرکوب و خاموش کردن مخالفین به هر مقدار که باشند و توان خود برای مقابله با آن زا ارزیابی کرده و زمینه را برای اهداف بعدی آماده میکنند. این تصمیمی است که گرفته شده و به پشتوانه دلارهای نفتی و ذخیره های ارزی بربادرفته و به پشتوانه قدرت نظامی و تکنولوژی روسیه که همیشه معلم و همراه آنها بوده است قرار دارند که بمانند،
اما آیا مغزهای کوچک این دیکتاتورهای کوچک که در پستوی دنج خود نشسته اند و غرقه در مفاتیح الجنان و غافل از این روزگار پر سرعت اینترنت و نشر برق آسای افکار و عقاید در پی یافتن رمز واسطرلابی از سراج القلوب خود هستند تا بر تکیه بر اعتقادات کلنگی خود و آویزان به جامعه کلنگی طرفدار خود چند صباحی بیشتر بمانند ؟ که اگر چنین باشد آیا ما شاهد ظهور یک دیکتاتوری جدید هستیم برای صد سال دیگر ؟ چنین مبادا و نخواهد شد که ما از مردمانیم و اتفاقن از شما چه پنهان مردم ما این کهنه پرستان را خوب شناخته اند و با عزم و رزمشان مهلت فکر کردن را حتا از آنها ستانده اند، دیروز آدرس راه پیمایی ها را برایت نوشتم که در چه پهنایی و در چه پهنه ای برخاسته اند، این روزها می بینیم چگونه و با چه سرعتی قلم ها روی کاغذها راه افتاده اند و تصویر در تصویر فضاحت این “ مغزهای معیوب باند پیچی شده “ را بر ملا میکنند و چه بی باکانه در مقابل “ زور و زر و تزویر “ ایستاده اند و خواهند ایستاد،
بچه ها بر دیوارهای خونی شهر نوشته اند: توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد – به مادرم بگویید دیگر پسر ندارد!!
زنده باشی جوان ، اندکی صبر ، سحر نزدیک است.
امروز هم تهران تهران دیگری است خسته از گرد و خاک و آماده برای یک روز سخت و دشوار. باید رفت و دید که شب مان به کجا خواهد رسید. این روز ده سال پیش هم روز بدرنگی بود. نمی گویم که نمی ترسم. می ترسم ولی بی خجالت از این ترس می روم تا یاران باران را همراهی کنم. شما از باران نشانی دارید؟
محسن مخملباف:
„زنجیره سبزدموکراسی“
این حرکت بزرگ یک هدف مرحله ای دارد و آن این است که دولت کودتا را برکنار کند و رای مردم را به آنان برگرداند.
ایرانیان با هرمرام و مسلک و با هرگرایش و باور، از کوچه ها و خیابان های تهران و سایرشهرها و روستاهای ایران تا اروپا و آمریکا و استرالیا و هر کجای جهان، اکنون دست های خود را به هم داده اند و همچون زنجیره سبزبزرگی علیه کودتای ضد دموکراسی در ایران مبارزه می کنند. این حرکت بزرگ یک هدف مرحله ای دارد و آن این است که دولت کودتا را برکنار کند و رای مردم را به آنان برگرداند.
هرفرد ایرانی، هرتشکل و سازمانی درهرکجای دنیا، با حفظ عقاید و مواضعش، وقتی در راه این هدف مبارزه می کند، یک حلقه ازاین „زنجیره سبزدموکراسی“ است. همچون تجربه „کنگره ملی افریقا“ و مبارزاتش علیه رژیم آپارتاید.
در زیر این چتر بزرگ، هر فعالی یک رهبراست و هر رهبری یک مبارز ساده و تنها حلقه ای از این زنجیره سبزانسانی. آن چنان که میرحسین موسوی رئیس جمهورمنتخب مردم هم خود را این گونه تعریف می کند.“ازاین پس دولتی خواهیم داشت که ازنظرارتباط با ملت در ناگوارترین شرایط به سرمی برد و اکثریتی از جامعه، که این جانب نیزیکی از آنان هستم، مشروعیت سیاسی آن را نمی پذیرد.“
در این هنگامه صف آرایی و مبارزه علیه دروغگویان و دزدان رای ملت، هرفرد و گروهی که اعلام کند دولت کودتاچی را مشروع نمی داند و حاضر است به دمی یا درمی یا قدمی یا قلمی همراه مردم ایران باشد، حلقه ای ازاین „زنجیره سبزدموکراسی“ است.
۱۸ تیر…
یادآور چی؟
نمیدانم کدام واژه درست است
غم
درد
مرگ
شهادت…
سرم دارد منفجر میشود
عباس جان من دنبال حرفی دور از ماجراهای اخیر می گردم. حرفهای سیاسی سیاسی به آهنگ لطیف وبلاگت که این روزها با آن انس گرفته ام، نمی آیند؛ همانطور که بر قلم من! حرف دیگری بزن. حال و گذشته را رها کن، آینده ای ترسیم کن پر از زیبایی. دوستانی که مقابل چشمم رفتند را، با قلمت زنده کن و شهر دود زده مان را، زیبایی بخش. من خسته شده ام! از ترس، از کابوس های نیمه شب، از الله اکبرهای جویده و نامفهوم! من از این برزخ سیاه پوشی بیزارم! بگذار چشم باز کنم و ببینم که مهتا، از تمام آن لوله ها نجات پیدا کرده، صورتش بنفش نیست و هنوز ورقهای شعرش را در دست دارد! بگذار امروز صبح ببینم حجله ی حسین،دیگر جلوی خانه شان نیست و خودش، هنوز عاشقانه و سربه زیر کتابهای شریعتی را میخواند.
مرگ بر من سایه انداخته عباس خوبم. اشکهایم ته کشیده اند. من از مردم بدم میآید. من از گریه بدم می آید. من از دود سیگار هم متنفر شده ام!
دلم میخواهد از ترس این روزها و این آدمهای وحشی، بدوم. آنقدر بدوم که به او برسم… در آغوشش جابگیرم و بخوابم. در آغوش بزرگترین معبود! بخوابم و دیگر بیدار نشوم، یا روی چمنهای خیس خورده دراز بکشم. بعد آنقدر برف بیاید که مرا مدفون کند!
(پدرم می خندد: اینجا ایرانه. اگه حرف بزنی دودمانت به باد رفته. و من گریه می کنم. عباسم، بهترین دوستم بخاطر ضربه باتوم از بیست و چهارم خرداد در کماست. آنقدر شماره موبایلش را گرفته ام و خاموش میباشد شنیده ام که کم کم دارد باورم میشود… دیروز توی بخش بیمارستان جلوی چشم آدمها نشستم روی زمین و های های گریه کردم. بس نیست؟!!)
——————————————-
سلام
می دانی که همه کمابیش همین حس را با خود می کشند.
به ویژه آدمی به سن و سال من، سی سال همه چیز را تکرار شده دیده ایم.
من هم رفیق و همکلاسی هایی داشتم که نوبت به نوبت از دست دادم شان.
پرسش اما این است: مگر دین راهی نیست برای رستگاری و خوشبختی بشر؟ پس چرا دین اینان بشر را به گورستان هدایت می کند؟
وقتی بغضم داره از خشم می ترکه میام اینجا و به شما و بقیه سر می زنم تا یادم نره که تنها نیستم.دلم خیلی تنگه.
—————————-
امیدوار باش و خشمگین
سلام آقای معروفی
بسیاری اشتغال به ضرب تخدیر- درد آور است حکایت خونباری که از در و دیوار شهر – انزجار و یاس می ریزد نمی توان به آن بی اعتنا بود من بار اول است که با ذهن شما برخورد می کنم . بسیار خوشحالم که یک هم نظر پیدا کردم . از روی حقیقتی نه از روی مجاز…یک شعر درباره ی ندا آقا سلطان دارم
آه
ندای مدفون
شکسته به بستر ِ اندوه و خشم و خون .
ندای ناگهانی ِ مرگ
انعکاس ِ همه
تاثر
اشک…
یک گرگ ِ هار پیر!
آن ناخدای فلج!
آن ناظر ِ سالوس !
با کیش ِ کافرانه ی خود
با جان ِ تو چه کرد؟
که سربازان ِ حرام خواره ی گمنام اش
فواره های خون ِ جوان ِ تو را
با تماشای بی شرفی شان
مومنانه
به طهارت گرفتند!
سربازان ِ کافر
به نام دین دار !
سریازان ِ جلاد
به نام امنیتی!
سربازان ِ مزدور
با طرح ِ سرکوب های مجهول و دورادور!
سربازان مزور ِ بی ناموس…
با درک صریح بی گناهی ات
چگونه معامله می کنند با خود؟؟؟
با دوزخ بی اعتبار شان
با عفریت بی وجدانی؟؟؟
————————–
ممنونم
آی ندای جسارت
به چشم ِ معلون های بی شرف!
آی ندای پراکنده
به گوش ِ کرهای تعمدی!
ندای بلندتر از شیون
برای لال های بی طرف!
آنها که می خواستند حماقت بار
با سد ِ گلوله های نا چیزشان
سیل ِ خون بار ِ حقیقت و غم تو را
انکار کنند
چه شدند؟؟؟
در آتش ِ بی هویت ِنکبت بارشان
با شعله های گسسته ی خیانت شان
با خون ِ تو
یا قلم ِمن
با قلب ِما
با هر چه ندا
چه می کنند؟؟؟
چیزی نمانده به انتظار
به دوزخ فوج فوج عذاب شان
بلیعیده می شوند
با خنجر برنده و فردای انتقام ……….
م.آرمان
خرداد ۸۸
سلام استاد
زیبا بود
ممنون
شهر ما بازدیشب به خون نشست.نگاهبانان ایران عزیزمان دوباره اهریمنان
بد نهاد را به مبارزه طلبیدند.
سنگ فرش های شهرمان دوباره و دوباره به رنگ خون شد.
۱۸ تیر در تاریخ ایران هرگز فراموش نخواهد شد…
سلام
استاد فرصت شد شعر من را بخوانید؟
هر صبح که بیدار می شوم
سلام می کنم، به زالوها، به اخم ها، به بوقلمون ها
و آخر
به رنگ ها و تخیالات….
– سلام
قطره خونی از بطنم چکید
بر گونه ام غلطید
…..زیر پوست داغم فرو رفت
بازی خورده ام،
فریب و رنگ…
و انتهایش عفونت غده های چرکین
بوی گند خلا می آید
– فریب خورده ام، فریب مردی از دیار ترس و خشم ـ
دلم گرفته است
دلم از دردهای متورم و شب های سیاه گرفته است
خود را فروخت
خود فروشی….آن هم چه ارزان
زنان روسپی بازارچه تن می فروشند
آن هم چه ارزان
به قیمت یک سکه سیاه
مردان سیاست، خود می فروشند
آن هم چه ارزان،
به قیمت یک میز، به قیمت قدرت…. به قیمت نفت…..
از درون تاریکی، صدا آمد:«فریب خورده اید
آهان با شما هستم
با همه ی شما
با مردها و زن ها و بچه ها
با شما سبزها، قرمز ها، سفیدها
فریب خورده اید»
سپهر سام /خرداد ۸۸
سلام استاد عزیز … می خواستم بدونم اون داستان خیلی کوتاهم رو خوندید ؟ نظرتون در موردش چه بود استاد … یعنی به نظرتون خیلی طول می کشه تا بتونم یک نوشته ی قابل تحمل بنویسم ؟ ممنون از لطفتون
…وقتی که بچه بودم
آب و زمین و هوا بیشتر بود و جیرجیرک شبها
در خاموشی ماه آواز می خواند…
آقای معروفی
کتاب سمفونی مردگانت را خواندم معرکه بود
چرا سایتتان کار نمیکند؟
دیگر کتابهایتان چیست؟
تازه شو تازه مث همین ترانه
فکر جنگل باش اگه باغ تو سوخته
فکر شاعر گرسنه باش همون که
حتا یک غزل به شیطون نفروخته!
سلام استاد
داستان را فرستادم
منتظر نظرتان می مانم .
مرسی از اینکه نظر را حذف کردی
این را هم حذف کنی یاخشی دی (خوب است)
سال بلوا را تمام نکردم . سلینجر نمی گذارد
فحلنت
یاهو قربانت صادق هدایت
با عشق و ارادت
جناب معروفی عزیز درود
وقتی دیواری را خیس میکنی ، لذت می بری که دیواری خیس شده است .
شعار هم که بنویسی چیزی شبیه خیساندن لبی ست یا هرزگی پایین تنه ی دیوار.
حالا با هم تف می اندازیم و از شاشیدن به دیوارها لذت می بریم.
با عشق و ارادتی دیگر
شاد زی ومهربان
مانی
سلام
خداکنه به حرف هایی که میزنی ایمان داشتباشی!
به راست یا دروغ بودنشان ، به اینکه آیا دولت ایران کثیف هست و خاتمی پاکترین ، به اینکه آیا موسوی رئیس جمهور من هست!
سمفونی مردگادت خیلی زیباست دیشب تا صفحه ۲۶۵ خوندم ، سعی میکنم هرشب چند صفحه ای ازش بخونم
من بچه شهر ری هستم ولی سر کارم در سید خندان هست تو محل ما اکثرا میگفتن به احمدی رای میدن اما سرکارم همه عاشق سبز بودن از اون پیک موتوری گرفته تا رئیس خودم
اما برای من خیلی جالبه که وقتی از اونها میخواستم پیش بینی کنند که رئیس جمهور چه کسی میشه اعتراف میکردن به چیزی که خواستشون نبود
راستش اگر ببینم گوش شنوایی هست بیشتر میگم البته خودم هم در یک دو راهی ماندم از شما درخواست کمک دارم
اینجا دراین شهر ویرانه محنت خیز
اینجا دراین زندان
هرخنده ، طنین درد
هرنغمه ، سکوتی سرد
هر زمزمه ، فریادیست
هرجمله ، کلامی گنگ
هر شعر ، رثای مرگ
هر فاتحه ، دشنامی است
هرکوچه ، یک بن بست
هرخانه ، دری بسته
هر پنجره ، یک وهم است
دیروز، مزارشوق
هرتجربه ، یک کابوس
هر خاطره ، یک زخم است
امروز ، بلائی نو
این لحظه ، فجاعت بار
این ثانیه ، یک عمرست
فردا ، سرابی شوم
امید ، حماقت بار
آینده ، …………
شهر من همین خراب شده ایست که مثلا مثل شعر نوشتمش.خاطره ای زیبا برای چنگ زدن وزنده به گور ماندن ندارم وامیدوارم فردایم مثل نقطه های آخر شعرم وجود نداشته باشد
استاد……….
ای کاش استاد اخلاق و آرامش بودید نه استاد خشم و غضب و ویرانگری
نمی شناسمتان ولی با نوشته هایتان احساس می کنم آدم خوبی نباید باشید چون تمام مطالب شما بوی اعتراض می دهد. بوی خون و خشونت
دعوت به تظاهرات. دعوت به اعتراض. شما با نوشته هایتان مغز جوانهای خام مردم را شستشو می دهید و به خیابان می ریزید و بعد خود در جای نرم و گرم نشسته و در دل به سادگی آنها می خندید و بعد که خونی ریخته می شود دوباره قلم شوم خود را بر صفحه سفید کاغذ حرکت می دهید و تا می توانید ضد نظام ، ضد هر چه هست می نویسید.
حیف نام استاد که روی شما گذاشته اند
می دانم مطلب مرا روی صفحه نخواهید گذاشت ولی خواهید خواند
چه زیبا گفت رئیس جمهور منتخب کشورمان: علفهای هرز را باید چید.
سلام استاد….
من دیگه کور شدم از این همه غبار…وسر خورده از این همه ریا…و دلزده از این همه امید دادنهایی بی ثمر…
گفتنش راحته (نگاه؛ لبخند؛ تحول)ولی باورش…
باور اینکه „همینه که هست“به مراتب راحت تره.
کاش تونلی بود به جایی که نیاز نبود این همه برای اثبات انسان بودن و دانا بودن تقلا کرد…
بدبخت بی وجود جرا کامنت مرا تایید نکردی؟خاک بر سر ایرانی که عباس معروفی ها برایش تصمیم بگیرند.تا کور شود چشم هر آنکس که نتواند ببیند.از حامیان میرحسین بودم حالا همنوا با رییس جمهور قانونی کشورم هستم.به رنگ سبز. از تو به خاطر آتش سوزانی هایت شکایت خواهیم کرد.
ضد انقلاب های به نان ونوا رسیده!!!
شهر هوایش سنگین شده.
انگار این هوا هم فقط برای انهاست؟
«نوشتن مثل اعتراف کردن نزد کشیش، یا صحبت و درددل با روانکاو است. آدم با نوشتن خودش را خالی میکند، و با اعتراف به خصوصیات مرموز و زیر و بمهای حسی و عقیدتی خود، یه جوری خودش را تطهیر و شفاف میسازد، لااقل برای خودش. البته به شرط آن که عقل و شعور دریافت این قضایا را داشته باشد…»
گاه زنده گی کابوس بزرگی می شود و هی ذهن و فکر و همه چیز آدم را خط خطی می کند، خط روی خط… آنقدر که قشنگ ترین اتفاق بد دنیا (دل تنگی) هم آزارت می دهد! مچاله ات می کند… می بینی له شدن خودت را و می خندی و زار می زنی و باز می خندی… صبح تا عصر را جان می کنی و کار می کنی برای به اصطلاح بودن ات و آخرش لقمه ای نان که به کف آری و به غفلت نخوری! بعد هم سگ دو زدن تا ته شب! در این میان تنها دلخوشی ات نوشتن است و نوشتن است و نوشتن… توئی که مدتهاست دست به قلم نبرده ای و یک نصفه ات به نوشتن ترغیب ات می کند و نصفه ی دیگرت بازت می دارد و تو در کشاکش این بازی لعنتی مبهوت و سرگشته مانده ای… انگار دلت هوای پیله بستن کرده باشد!
:
:
سلام باسی عزیزم،
دیروز، ننوشتن یا بهتر بگویم کم نوشتن یکی که خیلی خیلی برایم عزیز است وادارم کرد که این چند خط بالایی را بنویسم… تا یادش بیاندازم بنویسد و بنویسد که عشق اش همین است… و امروز با تمام ناباوری آن نوشته بالایی ات را خواندم! مهلک بود و سنگین! دلم گرفت… تنگ شد و… آخر مگر میشود؟!
آن بالا ننوشتم چون باورش نمی کنم… باسی جانم منتظر می مانم تا این خلوت انس به روز شود.
دلت بهاری
سلام بر عباس عزیز
در انتخابات تغلب کردند … مردمی که متمدنانه و به ارامی به خیابانها آمدند و به نتایج انتخابات اعتراض کردند رو زدند و کشتند و بازداشت کردند . در زندانها شکنجه میکنند و میخواهند اعترافهای دروغی بگیرند .
عوامل خودشان و لباس شخصیها اموال مردم و جامعه رو تخریب کردند و به مردم نسبت دادند . دروغ و زور و سانسور همه فضای رسانه های ایران رو گرفته .
با همه اینها ما نا امید نمی شویم .
باید برای آزادی جنگید . آزادی ارزشش رو داره .
لازم نیست با تفنگ بجنگیم . با آگاه کردن میجنگیم . در داخل ایران باید مردمی که به ماهواره و اینترنت دسترسی ندارند رو آگاه کرد .
در خارج باید مردم جهان رو اگاه کرد تا دولتهاشون رو وادار کنند که در مقابل زورگویی حکومت ایران عکس العمل نشون بدهند و به خاطر منافع اقتصادی سکوت نکنند .
باید انسانهای مشهور که طرفداران زیادی دارند و صدایشان به گوش جهانیان می رسد را از این جنایت داخل ایران آگاه کرد .
آگاه کردن بهترین راه مبارزه هست .
چقدر قشنگ بود این „شاعر درون“ تان
ممنون
من که می گم تقصیر این خس و خاشاکه که خودشونو می زنن به باتوم های بسیجیا و لباس شخصیا. بعضیا دیگه خیلی پر رو هستن خودشونو در مسیر گلوله قرار می دن بعد می گن تقصیر بسیجی بود می خوان اسم اونا رو خراب کنن من مطمئنم هر کی تیر می خوره از انگلیس دستور گرفته اونایی که باتوم می خورن هم همینطور. بعضیا فکر می کنن با استناد به بند ۲۷ قانون اساسی می تونن راهپیمایی مسالمت امیز داشته باشن واقعا که. … اینا فریب خورده هستن بند ۲۷ مال خس و خاشاک نیست اینا فکر کردن تعداد زیاد مشروعیت میاره فکر کردن ۳ میلیون ادم جمع کنن هر روز می تونن از بند ۲۷ قانون اساسی استفاده کنن نه جانم ۲۷ برای لباس شخصی هاست برای ۲۲ بهمنه نه ۲۲ خرداد اینا ۵ ماه دیر اومدن بند ۲۷ برای روز قدسه
سلام
من صدرا هستم
خجالت می کشم بگم بیایید یه تک پا سایت منو ببینید.
اگه شد.
یا حق
زیبا بود. مثل همیشه.
موفق باشید