To provide the best experiences, we use technologies like cookies to store and/or access device information. Consenting to these technologies will allow us to process data such as browsing behavior or unique IDs on this site. Not consenting or withdrawing consent, may adversely affect certain features and functions.
The technical storage or access is strictly necessary for the legitimate purpose of enabling the use of a specific service explicitly requested by the subscriber or user, or for the sole purpose of carrying out the transmission of a communication over an electronic communications network.
The technical storage or access is necessary for the legitimate purpose of storing preferences that are not requested by the subscriber or user.
The technical storage or access that is used exclusively for statistical purposes.
The technical storage or access that is used exclusively for anonymous statistical purposes. Without a subpoena, voluntary compliance on the part of your Internet Service Provider, or additional records from a third party, information stored or retrieved for this purpose alone cannot usually be used to identify you.
The technical storage or access is required to create user profiles to send advertising, or to track the user on a website or across several websites for similar marketing purposes.
29 Antworten
باران به پنجره می خورد ,اریب نگاه می کردم,
و آسمان که سرخ بود.
به تقدس حضورت
باران و آتش در آسمان می رقصند و
عشق و اشک در من.
و تو که بهشت و دوزخ را یکی کرده بودی.
عشق و آتش را.
ابراهیم وار.
شاد زید…
مهر افرون…
از دیروز به هر جا سرک می کشم صحبت از اشک است ، آه است ، وداع است و ، ویرانی دل، هجران و دلتنگی ، بیقراری …..
چشمهای من دنبال این کلمات دو دو می کند یا همه مثل من دلتنگند؟
گوش من فقط از درد می شنود یا همه جا پر از فغان است ؟
به او خواهم گفت ، به او که از تنهایی من دق کرد ،او را هم مثل خودم گول خواهم زد که:
تنها نیستم !
راستی سلام .
زیبا بود ، خیلی زیبا
تمام صورتت خیس بود.
زیبا و خیس.
آنقدر خیس
که من تلالوئ اشکان خودم را هم در آن می دیدم…
هر بار که با این تکه ها شروع میکنید به روزم کمی رنگ ونور میدهید.در این همه روز .این همه…چقدر گرم میتوان شد.بامهر بسیار
سلام /آقای معروفی فقط خواستم بپرسم فریدون سه پسر داشت در ایران چاپ شده است یا خیر /در ضمن لینک سایت و وبلاگ شما را هم به وبلاگم اضافه کرده ام خیلی خوشحال می شم به من سر بزنید……..
🙂
بدرود با شاعری دیگر
شاعران، جان جهانند، که حضورشان هِبِهی آبرو به جهان است. و دریغا جهان، که شاعری دیگر: شیرزاد محمدآقایی، دیگرپارهای از جان خویش را، از کف داده است.
شیرزاد آقایی، برآمده از ایل بختیاری، و در ١٣١٧، زادهی ابیورد شیراز بود. به همان شیراز، دانشآموختهی ادبیات به دانشگاه شد، تا عمرِ سرکرده در سرزمین مادری را، به شاعری، پژوهش و معلمی سپری کند.
پرتابشدن ناگزیرش به خارج از کشور، در دههی شصت بود. پیش از آن اما، در سال ١٣۵۴، بیماری پارکینسون گریبانگیرش شد، که تا پایان حیات، همدوش با تبعید، رهایش نکرد.
شاعری آقایی، به روایت خودش، از دورهی نوجوانی آغاز شده بود تا حاصلش، جدا از شعرهای پراکندهی اینجا و آنجا، چهار دفتر شعر باشد: «بادها زوزهکشان میمیرند» (١٣۶٩)، «از شارستان اندوه» (١٣۶٧)، «معشوق اگر یگانه باشد» (١٣٧١) و «نسیم، بوی بنفشه طلوع شبنم بود» (١٣٨٠).
جهان شعر آقایی، در یک کلام، جهان بود و نبودِ عشق است و جهان حرمان و آرزوی آزادی. شعر او، همچنان که جانش، هم یاد و هم نمایشگر عریانی آفتاب جنوب بود در دل، تا سوزندگی هُرمش، زایش طاقت باشد در سرمای سرزمین میزبانش به همهی این سالها. به خاطر همین هم بود، که تا شانههای خستهی روح، هنوز و باز، تحمل آوار بیماری سالیان و سالیان را، روی برنتابد، رپ–رپههای دل تپنده را، بدل به بانگ شادی میکرد به تمام سالهای تبعید.
دلبستگی آقایی به شاهنامه، جدا از شعر، او را به پژوهش در جهان این حماسهی بزرگ ایران و ایرانی کشاند، که حاصلش در دو دفتر: « نام کسان و جایها در شاهنامه فردوسی» و « ایماژهای مهر وماه در شاهنامه فردوسی» منتشر شده است. جدا از این، پژوهشی نیز در جشنها و آیینهای ایرانی منتشر کرد و پس از آن، به کار بزرگی پرداخت پیرامون جهان کُشتگان اندیشه و قلم در ایران، از دیرباز تا به امروز ، که امید، صورت انتشار پذیرد.
آقایی، در نیمروز شنبه ٢٢ مرداد/ ١٣ اوت، با آرزویی که سالها در دل داشت و سروده بود: «امید دیدن یک لحظهی وطن دارم»، جهان را، در تبعید، واگذاشت.
در نبودِ غمبار او، که خود گفته بود «از سلالهی عاشقترین عاشقها»ست، شعرش، در ما و با ماست، شعری که در جستجوی حرمت عشق و آزادی، صدای آرزوی همارهی آدمی است.
کانون نویسندگان ایران «در تبعید»، یاد شیرزاد آقایی را گرامی میدارد و ازدستشدن او را به خانوادهی ارجمندش، و به بزرگتر خانوادهی او، شاعران و اهل قلم ایران، تسلیت میگوید.
کانون نویسندگان ایران «در تبعید»
من در خودم میدوم که آتش را خاموش کنم…
مدتهاست که من در خودم میدوم…
اما مگر نمی شود تن به باختن داد؟
و بردن را تماشا کرد فقط؟
„اشک دارد و دلتنگی و انتظار“
استاد٬ بفرمایید نه! نمی شود.
باید برد.
„اشک دارد و دلتنگی و انتظار“
بگویید تا جان بگیریم.
بگذار لختی این تن خسته را یله کنم
بگذار لذت حضور ترا
زیر لب زمزمه کنم،
بگذار این شب تیره را با یاد مهربان تو همسایه کنم.
بگذار…
بگذار…..
تازگی ها به شعر رو کرده اید و چه زیبا!
دلیلش چیست؟
شاید هم
کیست؟
وقتی شعر در من شتاب می گرفت
غم از خاطرم سرریز میکرد.
سلام عباس جون! شعر کلماتت خیلی زیبا بود و تقریبا تمام نوشته هات زیبا هستند زیبائی که میگم یعنی دوست داشتنی یعنی اینکه حداقل منو به این سمت پرتاب میکنه که به تو فکر کنم و روح آزاد اندیشی که در تو وجود داره.
خوشحالم که در شرایط فعلی در دوران سیاه جامعه ما حضور داری.
گاه این پیوند با اشک است
گاه با شوق است یا لبخند
او به چشم من نگاهی کرد
دید اشکم
گفت: هان چه خوب آمد به یادم
گریه هم کاریست.
راستی هیچ فکر نکرده بودم آدم وقتی صورتش از گریه خیسه چقدر زیباست.
زیبا و خیس.
یادته وقتی دلم تنگ بود
دست و رومو که می خواستم تو نبینی منو با چشمای خیس
می گذاشتم توی اون آبی اسمون صاف
تا کمی خیس بخوره
تا نبینی که عزیزت داره اشکی می ریزه
شما عاشق شدید؟
دستان حوا ….
آه آدم !
دستان حوا به استجابت دعا
سالهاست در خاک خفته است .
از همان زمان گناه نخستین !
یادت که هست آدم ؟
از خاک بودیم و بر خاکیم .
دعایم را با خاک قسمت میکنم آدم !
و استجابتش را با تو .
از خاک تا خاک ،
خاک زنده !
چرا که خالقمان گفت :
((اِنا نَحنَ نُحی المَوتی ….))
حتی اگر بمیرم هم باز در خاک
دستانم به استجابت دعایمان
خاک را می بوسد .
خاک زنده ،
سادگی را از خاک آموختم
و سر داده گی را
باز هم از خاک آموختم .
بروم آدم ، بروم
دعایم را با خاک قسمت کنم .
استجابتش را با تو .
سلام …شعر زیبا و پر مفهومی بود …در پناه خدا باشید
تو کلماتت چی داری، پسر روشن آب؟…
عجیب نیست که این آسمان ابری، چند شبی است ماه می بارد؟
اریب نگاه می کنم به دستهام، و طنین موج ها پر می کند دلم را…
congratulations! because you are in love.
and nothing is better than that
„در جوی زمان در خواب تماشای تو میرویم
سیمای روان با شبنم افشان تو می شویم“
این بارون از کجا میاد؟اشکه یا لبخند که چکه چکه . دونه دونه از لابلای انگشت های خدا میریزه رو زانوهای اونی که تو محراب عشق زانو زده و عبادت میکنه یا ستایش یا پرستش؟ چه فرقی میکنه ؟ یه چیزی هست که جبران نداره مافات نداره مکافات هم نداره.
شما منو با زندگی اشتی دادید.هم شاعر باشید هم داستان نویس هم نور هم ایینه……….
خوب دیگر، وبا هم آمد. این سرزمین همیشه یک چیزی کم دارد.
اینبار وبا را کم داشت. باز هم جای شکرش باقی ست ، کاستی هایش را یکجور پر می کنند. حالا طاعون نشد ، وبا ، وبا نشد جنگ، جنگ نشد، زلزله، یا افتادن به جان شهری، روستایی که شخم بزنند، مثل گاوآهن به جانِ زمین. به هرحال پر می شود، موهبت الهی ست!!!
ولی ای کاش می دانستم چرا دیر به دیر یا به نوبت پر می شود. اگر یکباره همه را با هم می ریختند بر خاک سرزمینی که فقط چند ستون زنگار گرفته تاریخش را روشن می کند تا پر بشود. آنوقت می دانستیم کجایمان سوراخ است، نه ببخشید، کجای این خشتک های گلیِ سنگ شده سوراخ است.
شاید همه چیز از افتادن دروازه های پایه های دروازه ای به چه بزرگی آغاز شد.
نه بی دلیل نیست. یقین دارم که خشت های سنگی هم از افتادن دروازه ای به چه بزرگی ترک برداشت. ترک برداشته ، هرچه قدر هم می گردیم ، سوراخش را پیدا کنیم ، فایده ندارد. وقت تنگتر می شود و سوراخ ها زیادتر.
کافیست یک لحظه پلک بر هم بزنی، موهبت پشت موهبت صف گرفته وارد می شوند.
آدم یاد قدیم ها می افتد. یاد آن روزها، آن روزهای خوب که به هزار زبان پشت هم صف می گرفتند، هدیه هاشان روی دست ها ، با سری افتاده زانو می زدند و می گفتند: (ارمغان آوردیم.)
اما نه موهبت الهی، نه دروغ و خشکسالی. ارمغان آوردیم.
و سرزمینی که پای می کوبید و کل می کشید، زمین را می لرزاند.
درست مثل حالا که وقتی پای می کوبد، مردم می لرزند، از سرمایی که لباس ندارند.
از جنگی که سقف ندارند، فرزند ندارند، از زلزله ای که بی کس و کار شده اند و قبرستانهایی که تاخرخره پر، و حالا از وبایی که نکند قبرستان انتظارشان را بکشد!!!
سلام آقای معروفی عزیز
خیلی خسته ام… خیلی…
خواهش میکنم اولین فرصت سری به من بزنین.هرچند شاید سرما خیلی اذیتتون کنه ولی…
من منتظرتون هستم.http://zane-roozhaye-barfi.blogfa.com
سلام
دیروز هر بار آمدم در به رویم بسته بود .
خوشحالم که باز راه پیدا کردم .
شاد باشید و سربلند
……………………………………
….تازه پیدایش کرده ام .
وقتی به خانه اش می روم آرام می گیرم .
نمی دانم چرا ؟……
آقا ی معروفی
در قطعه شعری که براتون نوشتم کلمه “ تو “ در بیت اول فراموش شده و به این شکل بوده:
یادته وقتی دلم تنگ تو بود
دست و رومو که می خواستم تو نبینی منو با چشمای خیس
می گذاشتم توی اون آبی اسمون صاف
تا کمی خیس بخوره
تا نبینی که عزیزت داره اشکی می ریزه
با عرض پوزش.
سلام کتاب سمفونی مردگان را از دخترم گزفتم وخواندم. خوشحالم که در چمن شعر هم گلهایی پرورده اید.اجازه بدهید خودم را در وبلاگ ساده ام به شما معرفی کنم. همیطدر دخترم را . این نشانی دخترم است. parvazemina.blogfa
انقدر این خاک کهنه است که مجال تازه نفس کشیدن و تولد را از همه چیز گرفته است و زمین در باور مسموم این قانون بی سروته ترک برداشته
پس:
الهم عجل لولیک الفرج
بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم…
میشه برای نوشته های قبلی هم کامنت گذاشت؟
خوبیش اینه که فقط یک خواننده داره
دلیلش را نمی پرسم