سلام
از روز نخست سپتامبر در سفر بودم و حالا برگشتهام با کلی کار معوقه. ولی بایستی میرفتم. پس از رفتن پدر دچار یک یأس عمیق شدم که شاید در این سفر میتوانستم باهاش کنار بیایم. همچنین با خبر تصادف شوهر خواهرم که غریبانه جان باخت، مدتی بهت زده بودم.
در مورد سفرم به ونیز، فلورانس، نیس، پاریس، و کلن در پستهای آتی خواهم نوشت. مدتی تأخیر داشتم مرا ببخشید. و از تمامی دوستانم که لطف کردند تسلیت نوشتند یا به دیدارم آمدند و یا تلفن زدند صمیمانه تشکر میکنم. امیدوارم دل همهتان شاد باشد و ایرانمان آزاد.
از یکایک شما ممنونم.
از روز نخست سپتامبر در سفر بودم و حالا برگشتهام با کلی کار معوقه. ولی بایستی میرفتم. پس از رفتن پدر دچار یک یأس عمیق شدم که شاید در این سفر میتوانستم باهاش کنار بیایم. همچنین با خبر تصادف شوهر خواهرم که غریبانه جان باخت، مدتی بهت زده بودم.
در مورد سفرم به ونیز، فلورانس، نیس، پاریس، و کلن در پستهای آتی خواهم نوشت. مدتی تأخیر داشتم مرا ببخشید. و از تمامی دوستانم که لطف کردند تسلیت نوشتند یا به دیدارم آمدند و یا تلفن زدند صمیمانه تشکر میکنم. امیدوارم دل همهتان شاد باشد و ایرانمان آزاد.
از یکایک شما ممنونم.
126 Antworten
سلام
چیزی نمونده
از آزادیمون
به آزادیمون
سلام عباس جان!
ونیز که بودی مصاحبهی مستقیمت با صدای آمریکا را میدیدم. با نظراتت موافق بودم اما چشمم به صورتت مات مانده بود که گرد پیری دگرگونهاش کرده بود. راستش دلم گرفت از این گرد پیری نشستن و غربت و رحلت پدر و حالا هم که میبینم عزیز دیگری نیز در همین فاصله رفته است. چه میشود کرد عباس جان! زندگی است و فراز و فرودهایش! باید زندگی کرد…
اول خوشحال شدم که تصویرتون رو توی صدای آمریکا دیدم. حالا هم باز خوشحالم که برگشتید.
آرزوی سلامتی برای شما استاد عزیز دارم و چشم انتظار مطالب جدیدتان هستم
aghaie maroufi kheili besiar azizam
salam
az samime ghalbam khoshhalam ke poste jadideton ro mibinam
ie soal
beakhare zob shode mojavez gereft?>
che ghadre dige baiad montazer bemonim
hichvaght in ghadr montazere ketabe jadide ie nevisande nabodam?
ba tashakor
خوش برگشتید
درود
گویا امسال به راستی سال بلواست!
تسلیت می گم و امیدوارم پایدار و تندرست باشید.
بدرود
استاد عزیزم سلام . هر روز اینجا سر می زدم . خوشحالم که برگشتید و دوباره می نویسید راستش دلم براتون تنگ شده بود . امیدوارم خوب و خوش و سلامت باشید .
—————-
محمد عزیزم سلام
در سفر یادت بودم، به ویژه کنار مجسمه ی داوود
آقای معروفی عزیزم
چند روز پیش که تصویر شما را هنگام مصاحبه با صدای امریکا دیدم…کلی ذوق کردم وبالا وپایین پریدم.به شوهرم می گفتم:خودش است!خودش است!
پرسید :کی؟
„سمفونی مردگان“ „سال بلوا“ „دریا روندگان جزیره آبی تر“ و“پیکرفرهاد“(خبر داشتید امسال اجازه تجدید چاپ این آخری را نداده اند) را گذاشتم جلویش….
شوهرم چندان اهل رمان و داستان نیست…دیدم „سمفونی مردگان“ را کشید بیرون وگفت این همان نبود که هر دور می خواندی گریه می کردی؟!
راست میگفت………….
با هم به عکس جوانیتان که پشت جلد کتاب چاپ شده بود نگاه کردیم وبعد به چهره شما روی صفحه تلویزیون
…………………………..
مرگ عزیزانتان را تسلیت می گویم وامیدوارم به زودی روزهایی برسد که هر وقت دلتان برای „پدر“گرفت به آسانی به مزارش بروید و آن روز دل کسانی بگیرد که سال هاست زندگی را برایمان چه در ایران وچه در خارج از ایران دلگیر کرده اند.
——————
سلام
و مرسی برای لطف هایتان
معروفی جان مجددا تسلیت می گویم
این روزها که سر می زدم به اینجا و چشمم می افتاد به پست قبلی دلتنگ می شدم برای نوشته هات ولی به خود دلداری می دادم که باز می نویسی چه که قلم را از معروفی نمی شود جدا کرد.
کار خوبی کردی که به سفر رفتی… سفر غبار از روح می گیرد … باشد که روحت سبک شده باشد.
———-
سلام
آره سفر یگانه ای بود
حالا خوبم
آقای معروفی، استاد عزیزم
از دیدن پست جدیدتون خوش حال شدم اما حامل خبر رقت انگیز دیگری بود که باز به شدت متاثرمان کرد!
این روزها کتاب „پیکر فرهاد“ شما من رو به خلسه می کشونه… بی اندازه دوستش دارم… مثل خود شما.
از صمیم قلب امیدوارم سلامت و رو به راه باشید استاد. مصائب نا به هنگام و گذراست…
————-
آره، همه چیز گذراست، فقط جای زخم ها می مونه
سلام استاد
رسیدن بخیر
الان که داشتم می آمدم توی وب سایت شما ؛با خودم گفتم اگر به روز نشده باشه کلی شکایت می نویسم برای استاد معروفی که بابا دلمون گرفته .. چرا نیستید ..
چقدر خوب که از سفر برگشتید
باز هم فوت پدرتون را تسلیت عرض می کنم.
راستی استاد می خواستم داستانی بنویسم .. تقریبا مثل همون داستان مینیمالی که براتون ، از شما نوشته بودم و توی پست قبلی ارسال کرده بودم .
اجازه می دید ؟
پایدار باشید
بامهر
سیدمحمد مرکبیان
—————–
سلام محمد عزیزم
داستان رو برام بفرست لطفا
امیدوارم بری سفر جاهای غریب و خودت رو از دور تماشا کنی
سلام.
منتظر سفر نامه هاتان می مانم.
کاش هیچ وقت دیگر، عزیزی را از دست ندهید.
عزیزم،از دست دادن عزیزان سخت است چه با واسطه گری مرگ و چه بی واسطه ی هر …!
خوشحالم برگشتید.
سلام استاد عزیز…
چشم انتظار بودیم.
حال که اینجا را خواندم دچار آن لحظات آمیختگی غم و شادی شده ام که نمی توان وصفش نمود..
پاینده باشید.
ایرانمان آزاد خواهد بود..
امیدوارم این قبض به بسطی زیبا ختم شده باشد
ما هم که جز نگرانی چاره ای دیگر نداشتیم
هر روز که به حضور خلوت انس سر می زنم
فقط برای خواندن نیست
آگاهی از سلامتی شما و قلمتان را
بیشتر آرزومندم
زین جوی روان همین ما را بس
گفتگو آئین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
سلام
چه خوب که بالاخره نوشتید استاد
من هم مثل بقیه هر روز اینجا سر می زدم
سلام استاد
خوبه که بهترین راهو برای تسکین انتخاب کردید سفر………..
خوشحالم به این فضا برگشتید استاد ..می خوام یک گله کنم البته گله که نه….نمی دونم اسمشو چی بذارم ولی می دونی چیزی بیشتر از یک درخواسته
استاد من داستان نمی نویسم ولی شعر….یا چیزی شبیه شعر توی وبلاگ غریب و دور …و همیشه دلم می خواد بزرگی چون شما بتونه حد اقل به حسم نظری بندازه و لی….البته توقع زیادیه و نوشتارمو با علم خودش ارزیابی کنه و هدایتم کنه چند بار ازتون خواهش کرده بودم ولی شما لطفتون شامل حال من نشده و شایدم تشریف اورده باشید ولی هیچ نظری حتی….که راهنمونم باشه ندادید….استاد همه بزرگ ها از اول بزرگ نیستند …بی شک استاد چون شما چراغی بسیار روشنا است در راهیی چنین صعب …استاد حتی هیچوقت جواب منو تو همین نظرات اینجا می نویسم رو نمی دهید….بازم ازتون عذر می خوام که اینقدر گستاخی کردم تو محضرتون
منتظرم چون همیشه…..
————————-
خانم سحر شیرمحمدی
سلام
من در عمرم نقد شعر ننوشته ام. به وبلاگ ها هم سر می زنم و فقط می خونم
منو ببخشید
سلام استاد . وقتی میخوانم عباس معروفی چهره ی شما را به یاد میاورم در روزهای پرتکاپوی دانشجویی . ای کاش وقت بیشتری برای کسانی میگذاشتید که تنها دریچه ی ارتباطیشان با شما که دوستتان دارند همین وبلاگ است . شما بعنوان یک نویسنده بزرگ باید کوچکترها را دریابید شاید در سایه یک تکان شما یک نقد یه کلامتان بتوانند بهتر بنویسند .
دوستدار همیشگی شما هستم
شاد باشید
—————–
نمی دانم چکار باید بکنم
یک برنامه در زمانه دارم با عنوان کارگاه داستان که مختص جوانان است
بیش از این دیگر نمی دانم
سلام
باز آمدنتان خوش.
کاش از آن قلم توانمندتان، با آن توصیفات بی نظیرتان از استاد مشکاتیان میخواندیم.
————–
از این دوست نازنینم نیز خواهم گفت
درود
دهم مهرماه، روز جشن مهرگان، یادمان خیزش کاوه بر خودکامگی ضحاک، خجسته باد.
با آرزوی تندرستی و سربلندی تان
سلام استاد
چقدر از بازگشتتون خوشحالم.
چه خوب که آمدید…
سلام
چه خوب که برگشتین.
خوش آمدی استاد به خانه انس ما!
سلام. امیدوارم خوب باشید. راستی برنامه رادیو زمانه و بررسی داستان ها چی میشه؟ بفرستم داستانم رو؟
———————–
داستان های زمانه در برنامه کارگاه داستان به هشتمی رسیده، امیدوارم نوبت شما هم بشود، چون بیش از هفتاد داستان به دستم رسیده
سلام عزیزم
داستانم را خواندی؟
چرا به میل هایت جواب نمی دهی؟
اصلا می دانی این روزهایی که نبودی دل من کجا ها که به دنبالت نمی دوید
ما که مردیم از دلتنگی دل تو تنگ نشد؟
فاطم
———————-
خانم زنده بودی
سلام
اگر داستان را به آدرس زمانه فرستاده باشی و کوتاه باشد برای برنامه می خوانمش
سلام آقای معروفی عزیز
مرگ عزیزانتان را تسلیت می گویم . من بهناز صالحی هستم سردبیر فصلنامه ادبی خوانش که هنوز زنده است و تا حالا ۹ شماره چاپ شده مجله ای است که به طور اخص به ادبیات پرداخته با گسترده سراسری و سعی شده به همه درآن فرصتی داده شود و همه صداها شنیده شود ، اگر چنین هم نباشد حداقل تلاش گردانندگان برآن بوده است . خوشحال می شم اگه آدرسی برایمان ایمیل کنید تا بتوانم برایتان مجله ارسال کنم و از نظرتان بهرمند شویم . این را هم بگم که زندگی پر است از، ازدست دادگی ولی همچنان ادامه دارد .
متشکرم – موفق و پیروز باشید
آدرس ایمیل : [email protected] & [email protected]
——————–
خوشحالم که مجله تون منتشر میشه تو این باغ بی برگی
این هم آدرس من
Abbas Maroufi
Kant Str. 76
۱۰۶۲۷ Berlin Germany
سلام
نمیدونم من رو یادتون میآد یا نه
ولی میدونم و مطمئنم که مثل همیشه با رویی باز ، و کاملا جنتلمن برخورد میکنید و اصلا همین موضوعه که به من جسارت نامه نوشتن و یا سوال کردن رو میده، والا هیچ احساس نزدیکی با تمایلاتتون و جبهه گیری سیاسی تون ندارم.
راستی قبل ازینکه سوالم رو بپرسم خواستم اعتراف کنم، که چقدر نامه نوشتن برای شما سخت و طاقت فرساست.
به خاطر همین دیگه از روش قبلی استفاده نکردم که نامه ای بنویسم و بعد از دو، سه بار ویرایش برایتان ارسال کنم چون ترس این رو داشتم که دوباره از ارسال پشیمون بشم و سوالم بی جواب بمونه.
پس بدون اینکه نامه رو از گفتار به نوشتار تبدیل کنم برایتان ارسالش میکنم و میدانم شما اشتباهاتم را برویم نمیآورید.
عباس عزیز
به هر دست نوشته ی چاپ شده یا نشده ی شما که میرسم با حرص و ولع وصف ناشدنی آنرا میخوانم پیشتر گفته ام که حتی کتابی که هیچ موقع اجازه ی چاپ نمیگیرد را هم خوانده ام
اما چیزی که باعث شد اینجا بیایم و از شما سوال کنم در مورد کتاب پیکر فرهاد شماست:
کتاب را حدودا ۶ ماه پیش تهیه کردم و مرتبه ی اول که خواستم بخوانم فقط بیست صفحه جلو رفتم و گیجاویجِ اینکه انگار کتاب ناقصی را میخوانم به دنبال مقدمه ای، چیزی گشتم که شما توضیحی داده باشید که مثلا این کتاب نیمه ی باقیمانده از فلان کتاب است.
اما شما که اصلا علاقه ای به مقدمه ندارید.
دست آخر همین چند روز پیش بود که دوباره کتاب را زیر ورو کردم وبه دنبال نشانه ای گشتم که مشخص کند جریان چیست.
وقتی به صفحه ی اخر کتاب رسیدم گمشده ام راپیدا کردم.
و با خواندن این جمله از کتاب:
زن قلمدان بوف کور روایت میکرد و …
کتاب بوف کور را تهیه کردم و خواندم.
و دوباره امروز شروع به خواندن پیکر فرهاد کردم
خب خیلی قابل فهم تر شده بود و دوباره نوشته های شما در رگهام جریان پیدا کرده بود اما باز پنجاه صفحه جلو نرفته بودم که حس کردم بازهم قسمتی ازین پازل کم ست.
بازهم درجا میزدم و نمیفهمیدم.
میشه من رو کمک کنید و بگید کجای کار میلنگه؟
باید کتاب دیگه ای رو هم بخونم؟
—————
سلام علی عزیزم
نمی دونم چی بگم. خب پیکر فرهاد کمی سنگینه، و برای توقیف شدنش ۱۵ سال طول کشید، ولش کن، یه رمان دیگه برات می نویسم
سلام استاد
چشم . دارم روش کار می کنم . تمام شه براتون می فرستم
بامهر
سلام استاد
از بهت حضور دوباره تون چیزی به ذهنم نمیرسه برای نوشتن…
گفتم بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم/چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
سلام استاد،
آقای معروفی از شنیدن خبر به غم نشسته دلتون واقعا متاثر شدم…
منو هم در غم خود شریک بدونید….
راستش با ذوق و شوق به وبلاگتون پا گذاشتم تا شما رو هم در شادی و ذوق خودم شریک کنم ولی غمی بر وبلاگتون نشسته بود که جرات بازگو کردن رو ندارم………..
فقط بدونید من همون دانشجویی هستم که برای پایان نامه ام(طراحی صحنه تئاتر) داشتم روی „سمفونی مردگان“ کار میکردم…..
حالا سمفونی مردگان من خلق شده و ارائه شد……..
تمام تلاشم رو به کار بردم تا اثری شایسته ی سمفونی مردگان شما خلق کنم………..با رضایت حضار و استادم مطمئن شدم که تا حدودی از پسش خوب بر اومدم………..
می خواستم ازتون ایمیلی داشته باشم تا عکسای کارم رو براتون بفرستم….
البته اگر اشکالی نداره…….
بازم بهتون تسلیت میگم….و برای پدرتون آرامش آرزو میکنم….
————————
سلام
بهت تبریک می گم
عکس های کار رو برام به این آدرس بفرست
در ضمن اگه ممکنه یک کپی از پایان نامه رو برام بفرست
اگر به دست ناشرم آقای حسین زادگان مدیر نشر ققنوس برسونی برام میاره
مرسی
[email protected]
خوش اومدی استادم
فکر کردم رفتی و مارا رها کردی به امان خدا…من همیشه چشم انتظارت بودم.
—————–
کجا را دارم بروم؟
نمی خواهم بخوانیدم . اینبار می خواهم فقط گوشم کنید
————–
گوشم با شماست
سلام استاد
خیلی خوشحالم که میبینم برگشته اید و بابت آن خبر بد هم خیلی ناراحت شدم
این روزهای لعنتی بد بیخیال ما نمی شود…
در هر صورت امیدوارم پر انرژی تر از قبل از سفر برگشته باشید…
راستی من شما را در فیس بود به عنوان دوست و هوادار دارم میخواستم بدانم مدیریت آن صفحه با خود شماست؟
داستان هایم را برایتان فرستاده ام و هنوز هم مشتاقانه منتظر نقدهای ارزشمندتان هستم…
———————-
سلام سینا جان
داستان ها را به آدرس زمانه بفرست
به دستم می رسانند
و حتما یکیش را خواهم خواند، فقط امیدوارم کوتاه باشد. چون داستان بیش از پنج دقیقه کار را دشوار می کند. در ضمن یکی از داستانهات را خواندم، بلند است، و از طول برنامه بیشتر.
داستان کوتاه قوی نداری؟
اگر نداری یکی برای من بنویس
چه خوب که تو این مدت تو BBC Persian و VOA دیدیمتون
تازگی ها بسیار دیر به دیر می نویسید
نوشته هایتان را بسیار دوست دارم . انها به من الهام میبخشند همچون نگریستن به منظره ای زیبا یا چون گوش دادن به امواج در یک ساحل .
علی بودا
یادداشت های یک مهاجر افغان
————
علی جان
وقت کم را چه کنم؟
ولی چشم
salam aghaye maroufi
kheili kheili khoshhalam ke ba ma hastid va daste kodakane andishe ro migirid va be rah raftan tashvigheshon mikonid.kash bedonin cheghadr boodanetoon baese delgarmie
khodeton ro az ma hichvaght kam nakonid.
doostetoon darim
—————-
ممنونم ستاره عزیز
پدر ادبیات سرزمین من
سلام
سالها پیش بود که با شما و داستان هاتون آشنا شدم ، اون زمان همه این نوشته های اینجا الهامی بود برای من ، ایمان آوردن به راهم…نشانه ای برای موندن و همه اون چیزایی که می خواستم .
از اون موقع ۵ ساله که می گذره و من باز هم وقتی اینجام آرومم و این حس اونقدر متفاوته که فراموش نمی کنم.
خیلی خوشحال شدم صدای امریکا دیدمتون ، اون نگاه خیلی حرف برای گفتن داشت ، سپاس و درود به شما که از همه ما دفاع کردید.دوست دارم همیشه سلامت باشید و استاد خوبم، یادگار ادبیات من… میخوام برامون بنویسید .
صدایی از وطن
سما…
————————-
سلام
امیدوارم کتاب های جدیدم در ایران منتشر بشه
خوب باشید
و سفرتان سلامت آقای معروفی.
باسی عزیز
درگذشت پدر بزرگوارتون رو تسلیت می گم. چند روز پیش چهلم پدرتون بود و جای خالی شما احساس می شد. ضمنا کتاب شعر کیانوش که جدیدا چاپ شده رو به مادرتون دادیم تا براتون بفرستن. به امید بازگشت شما به میهن
—————–
سلام محمود عزیزم
مرسی که کتاب کیانوش رو برام فرستادی
سلام به کیانوش زنده و بیدار من برسون
از بازگشتتون خوشحالم.کاره خوبی کردین که سفر رفتین
چاره
قباد آذرآیین
اول و آخر این کاغذ سفارش مادرتان را به شماها می کنم . نه یک بار بلکه هزاربار مریض حال است و محتاج مراقبت و دوا و درمان …. به گردن همه مان حق دارد . من که نتوانستم حقش را ادا بکنم از او و خدای او می خواهم که از سر تقصیراتم بگذرند . بعد این که از بابت جهیزیه مینا و سوروسات عروسی چیزی کم وکسر نگذارنید. نمی خواهم بعدا“ پشت سرمان حرف و حدیث باشد . اگرچه خانواده داماد وصله تن ما نیستند اما دل مینــا را نشکنید و نگذارید منت و طعنه خانواده شوهرش روسرش باشد فکر همه جاش را کرده ام . آن قدر دستتان را می گیرد که بتوانید مراسم عروسی را آبرومندانه برگزار کنید به علی اکبر سفارش می کنم حتما“ دانشگاهش را تمام بکند . بعد من حکم سرپرست و پدرخانواده را دارد و بچه های دیگر نگاه دست او می کنند … با این که زبانم نمی گردد ولی نفرین تان می کنم که اگر بخواهید برای من مجلس و مراسم سنگین بگذارید و ریخت و پاش بکنید و خودتان را تو خرج و زحمت بیندازید و از کار و زندگی تان باز بمانید. صله رحم یادتان نرود . پدربزرگ و مادربزرگتان را فراموش نکنید . دلشان زود می شکند … من از تک تک شما از ته دل راضیم و اگر حقی به گردنتان دارم حلالتان می کنم … بازهم می گویم « جان شما جان مادرتان … این کاغذ را بعد از خواندن بسوزانید … خداحافظ همگی تان بابا »
کاغذ را تا کرد و گذاشت تو پاکت و در پاکت را چسباند و گذاشتش روتلویزیون . جیبهاش را گشت چند تا اسکناس و یک مشت سکه درآورد و گذاشت کنار پاکت . سیگاری گیراند و پاکت سیگار و قوطی کبریت را مچاله کرد و گذاشت گوشه جاسیگاری. پک عمیقی زد و نگاه کرد به کش و قوس و ازهم بازشدن پاکت سیگار . انگارکسی پخش زمین شده و از درد به خودش می پیچید …. باید زودتر راه بیفتد پیش از این که بچه ها ناغافل سربرسند .
کنار یک خیابان یک طرفه ایستاد و گذرتند و بی امان ماشین ها را نگاه کرد .
– پیکان ؟ نع ! فیات ؟ نع ! بنز ؟ نه ! …. پاترول ؟ خودشه …. مردانه بمیر ( تودلش خندید )
اول سلام. دوم داستان هایی که در رادیو زمانه بررسی می کنید به صورت مکتوب کجا می تونیم ببینیم؟ اگه توی خود سایت رادیو زمانه است که خیلی سخته به خاط فیلتر بودن چیکار کنیم ببینیم چه خبره؟ اینم سوم.
شاد باشید همیشه.
——————
نمی دونم بخدا
🙂
استاد بزرگوار سلام
برای چندمین بار ایمیل فرستادم نمیدانم ایا بدستتان رسیده است یا نه
استاد حال مارا ددرک کنید که در ایران با هزار جور بدبختی از سد این فیلتراسیون میگذریم تا شاید داستانمان بدست شما برسد و ایا شما جوابی بدهید یا ندهید
استاد خواهش میکنم اگر داستانم با نام ضعیفه بدستتان رسید یک نیم نگاهی بهش بیندازید تا دل من کمی ارام گیرد
با تشکر
——————-
هنوز داستانی از شما نگرفته ام
شما به زمانه بفرستید خودشان برای من ارسال می کنند
سلام استاد
خوشحالم برگشتی
سلام استاد . دلمون تنگ شده بود. سفر بهترین کاری بود که انجام دادید. دوستتون دارم ( عاشق شما)
———————
آره
سفر همیشه خوب و سازنده است
امیدوارم بسیار سفر کنی
سلام استاد عزیز از برگشتنتون خوشحالم کم کم داشتم فکر میکردم ما وبلاگی ها فراموش شدیم
راستی من یک جلسه نقد داستان در شاهرود برگذار میکنم و از اعضای کلاس خواستم رمان سمفونی مردگان رو بخونن و در موردش حرف بزنیم و البته امروز اخطار گرفتم که اخراج میشم!!!!!!!!!! منم در جواب گفتم لیاقت شما نویسنده های بی سواد خزعبل نویسن حق دارید! آخه اصلا معروفی به شما نمی یاد باید نویسنده هاتون به خودتون بیان و خب حتما اخراج میشم ولی مهم نیست امیدوارم یک نفر از اون جمع اینقدر کنجکاو بشه که این رمان رو بخونه. فکر میکنم الان دیگه زمان مبارزه است و همه باید بهاش رو بدیم من بخاطر سلیقه م و شما به خاطر قلمتون
دلتنگ بودم خیلی حرف زدم . خوب و سلامت باشید
—————
عالیه عزیزم
ممنونم از لطف شما، فقط سعی گکنید در فضا بمونید
نمی گم به هر قیمتی، ولی تا جایی که ناچار به باج دهی نشده اید، بمانید
سلام
غم از دست دادن عزیزانتان را به شما تسلیت می گویم
من قبلا در کارگاه داستان نویسی فرهاد فیروزی شرکت می کردم و انصافا کلاس خیلی پر باری بود اما متاسفانه بنا به دلایلی این کلاسها لغو شد .
می خواستم از شما بپرسم آیا می توانید در زمینه شرکت در کارگاههای داستان نویسی در ایران به من کمک کنید و یا کسی را معرفی کنید .
با تشکر
—————–
متاسفانه از این راه دور کاری ازم نمیاد
محمد محمدعلی هم فعلا در ایران نیست
نمی دونم
چه کسی جز من زمان قدم زدن کنار خلیج درک می کند موج ها بی قرار بوسیدن جای قدم های تو اند
سلام معروفی ام
من اولین نفر بودم که داستان را به آدرس زمانه فرستاده ام اگر خوانده ای خبرم کن
اسم داستان مثل تو است
سورین که دوست داشت
امیدوارم تو هم دوستش بداری
——————-
امیدوارم کوتاه باشد که بتوانم بخوانم و مرور کنم
سلام به استاد عزیز. صد بار سر زدم به وبلاگتون تا بالاخره به روز شد. زنده باشید. درود.
سلام استادم
تازگیها دارم یاد میگیرم کوتاهتر کنم داستانهایم را. یکی نوشته ام- شاید بهتر از قبلیها.می فرستم اش همین روزها.
هشت تا برنامه که چیزی نیست
امیدوارم هشتصدمی اش را در ایران اجرا کنی
ایرانی آزاد!
سلام
استاد عزیز خوشحالم که هستی و مینویسی ….
درود بر شما
سلام
ما تازه کارها حرف قشنگ برای گفتن نداریم
اما شده ایم شاگرد وب نوشته هایتان و در کلاس های داستان نویسی تان دورادور سرک می کشیم.
سپاس به خاطر فضایی که آفریده اید.
زهرا عبادی
ممنون از پاسختون . شاد باشید تا همیشه
به روی چشم استاد
داستان کوتاه دارم اما سعی می کنم بهترین کارم را بنویسم و برایتان بفرستم
دانستن نظر شما برایم از همه چیز مهم تر است…
سلام استادم …شبی یکبار میآیم ونوشته هات را می بینم .دستهای تو را و قلم زیبایت را از بسیاردور می بوسم .روزی اگر حوصله ای با تو بود به دفماه من بیا ….
————–
حتما به خانه ات سر می زنم
وقتی که فهمیدم قرار است توی VOA ببینمتان فقط معلق میزدم! ولی وقتی دیدم اینهمه حرف است و برنامه انقدر کوتاه… حالم خیلی گرفته شد. همینجوری برنامهاش که کوتاه بود… شما یه لبخند هم از اول تا آخر نزدید که من بدانم شما میدانید که ما داریم نگاه میکنیمتان! ولی کتابفروشی خوشگلی است… عین همونجور جاهایی که باید باشد. مرسی که برگشتید و مینویسید و حال آدم را خوب میکنید. امیدوارم همیشه حالتان خوب خوب باشد!
—————–
امیدوارم گذرتان به برلین و خانه ی هدایت بیفتد
سلام استاد
ممنون از تبریکتون…..
چشم حتما براتون میفرستم…..خوشحالم کردین……..
شاد باشید……..
آقای معروفی خوشحالم که آمده اید .
حرف زدن را نمی شود مثل نوشتن ادیت کرد و چند بار خواند البته تو ذهن می شود خواند اما باز کلماتی می آید که در ذهن پرداخته نشده.
می خواستم بگویم اما فوت پدر گذاشتمش برای متن جدیدتان.
آقای معروفی نوشته هاتان را بیش حرف زدنتان دوست دارم.دوستی که براتان کامنت می گذارد و داستان می نویسد و داستان هایش را می خوانید، بهم گفت بی بی سی فلان روز ، عباس معروفی .
من از مصائبی که کشیدید از بره ای که گوسفندان دیگر طردش می کردند رنج کشیدم .
اما من می خوانمتان. نوشته هاتان از حرف زدنتان دل نشین تر است .
نمی دانم دوستم هم با من هم عقیده بود .
نمی دانم گاهی آدم از بس آدم دل سوخته است زبانش الکن می شود.
—————-
سلام
راست می گویی، حرف زدن را نمی شود ویرایش کرد
و چون آدم کلمه را نمی بیند وزن آن را سخت به دست می آورد
من ۱۶ سالم بیشتر نیست و حس میکنم نوشته های شما حالا برام غذای رشد فکری شده خوشحالم که این جا میتونم شما رو حس کنم.
سلام
چند بار سر زده بودم و دیگر نومید که باز هم مطلب تازه ای بخانم اما الان که دیدم نوشتید خوش حالم.
امید دارم که بسیار سفر کرده باشید و بسیار تازه دیده باشید تا تازه نویسی کنید از برای ما.
راستی آخر به من که سر نزدید؟
————————-
معلومه که سر زدم
سبزینه دستان یاران
باد پاییزی وزید،
روز ها بی رنگ شد سرما خزید،
آفتاب رخ پریده بر فراز، ماهتاب نقره ای سرشار راز
ابرهای مسافر در گریز ناگزیر.
من میان باغ های برگ ریز، من ورای روز و شب ها، تند و تیز
درنوردیدم زمان را با گریز.
دست خالی در میان برگ های خاکی این کوچه ها
در پی سبزینه دستان یاران ام کنون من اشک ریز./(واحه)
سبزینه را در دلمان زنده نگه می داریم.
———————–
سبز و سرسبز بمانید
سلام وخسته نباشید
حرفی نمی ماند
استاد عزیزم سلام . داستان خاکستری ام را همان طور که گفته بودید دوباره نوشتم و برایتان به آدرس [email protected] فرستادم . راستش مدام مصاحبه ی شما با بی بی سی فارسی پیش رویم است آنجا که اولین داستانتان را نوشته بودید …
استاد چون ایمیل قبلی که برایتان فرستاده بودم به دستتان نرسید در صورت امکان اگر داستانم به دستتان رسید بی خبرم نگذارید .
——————-
سلام محمدجان
چشم. خبرت می کنم
به به استاد
این هم نظر دوم
اینترنتمان قطع شد نرسید فکر کنم .
در هر حال داشتم می گفتم .
شدیدا انتظار کارگاه داستانتان را می کشیم . ما و دوستان
به قول خودتان دوشمان را گرفته ایم . منتظر کارت عروسی . دیر نکنید .
یاهو قربانت صادق هدایت
از من بپذیر سلامم را ولی من به شما نمیگم استاد چون منم اگه شرایط شمارو داشتم با استعدادم الان از شما استادتر بودم
———————-
متاسفم که شرایط مرا نداشتید، استاد
الان هم دیر نیست، دو تا داستان ماندگار شما چه بسا بر تمام عمر من و امثال من سر شود.
تلاش تان را بکنید
سلام استاد عزیز
ما را در غم خود شریک بدانید
+
سلام استاد عزیز
خوشحالم که برگشتید… مصاحبه شما با صدای آمریکا بی نظیر بود
استاد دلم گرفت چقدر شکسته شدید یه لحظه جا خوردم رد پای غربت نشینی روی چهره شما بخوبی پیداست ….باز هم تسلیت می گم
———————
گرد پیری شبیه باد پاییزی ست
دفعه قبلی تصورم بر این بود که سالگرد و امروز می بینم که تا سالگرد فاصله ای نیست…
در برابر دیدگانم بارها شده است که مرگ عزیز دیده ام و می گریزم…
می ترسم و آرزو می کنم این اتفاق دیر بیفتد…
درد
اندوه
افسوسی جبران ناپذیر
مادرم
پدرم
تمامی لذت و عشقم
پروردگاران هستیم
چشمهایم را دوخته ام بر دیدگانشان
چه پست می شوم گاهی
چه بخشنده اند پروردگاران هستیم
افسوس
درد
اندوه
.
.
.
تسلیت می گویم برای دردی که هیچگاه درک نمی شود…
سلام
نگرانتان بودم.
خدا رو شکر که سلامت هستید.
استاد عزیزم سلام . بالاخره ارشد قبول شدم .
—————————-
سلام محمد عزیز من
به زودی از طریق مسافری، هدیه ی کوچواویی برات می فرستم، و آرزو می کنم پر شاخ برگ و سایه گستر بشی. و امیدوارم هرچی از پله های رشد بالاتر میری، کمتر از خودت رضایت داشته باشی و بیشتر تلاش کنی.
و این راز جاودانگی و نامیرایی انسان رو عمیقا درک کنی.
به همین دلایل نمی خوام متوقف بشی، نمی خوام درجا بزنی، نمی خوام پشت میز اداره ای مصلوب یا مغلوب بشی.
بهت تبریک میگم
سلام جناب معروفى من دوو بار با ایملتان تماس گرفتم ولى شما جواب ندادید من منتظر جواب و اجازه شما هستم براى ترجمه رمان فریدن سه بسر داشت به زبان کردى
ممنون
ارادتمند شما شریف فلاح از کوردستان
————————-
سلام شریف عزیزم
خوشحال میشم که ترجمه ش کنید
هر وقت کار ترجمه تمام شد، از طریق ناشر اجازه نامه رسمی رو هم می فرستم
سلام آقای معروفی عزیز
شاد شدم وقتی فهمیدم از آن حال در آمدید. پوست من و شما کلفت است. ما مثل ون گوک نمی توانیم فکر کنیم به دیگران، از آنجایی که به فکر خودمان که باشیم خیلی کار کرده ایم.
آقای معروفی عزیز، برادرم، کاوه می خواهد „و خدا گاو را آفرید“ شما را اجرا کند. معلم ها به ما گفتند که نمی خواهد اجازه بگیرید از نویسندگان نمایشنامه ها برای اجرایی مثل این اجراها که نه بلیطی در کار است، نه تماشاگری و نه تئاتری عمومی. در آمفی تئاتر هنرستان اجرا خواهد شد و تماشاگران معلم ها و هنرجویان خواهند بود. اما من از طرف خودم که ساعت ساز را بازی خواهم کرد و برادرم که مرد را و کارگردانی با او خواهد بود، می خواهیم از شما برای اجرایش اجازه بگیریم. و فقط در صورت اجازه ی شماست که کار را اجرا خواهیم کرد.
قربان شما
—————-
کیهان عزیزم
اجازه لازم نیست.
خوشحالم که این نمایش رو کار می کنین
امیدوارم موفق باشین
سلام استاد چرا نظر منو نمی ذارید مگه اصلا نمی دونم سر د رنمی آرم استادی مثل شما که هم و غمش این جونان چرا نه نظر منو می خونه نه جواب می ده نه حتی تائئد می کنه استاد عزیز من گیج شدم باور کنید هر بار مشتاقانه می ایم و می بینم که نه نظر من هستش نه اگه باشدش جوابی دارد دلم می شکنه.استاد من عاشقانه کارتان و نوشته هایتان را پی گیرم….شما که مراد مائئید من چه کنم که از زمره مریدان به حسابم آرید؟
——————–
نظرهای شما همه منتشر شده
شاید جای دیگه نظر گذاشته ی. من نظر منتشر شده ندارم اینجا
آقای معروفی کامنت مربوط به ادیت حرف زدن و گفته هاتان در بی بی سی مربوط به من است .عجیب است یادم رفته اسمم را بنویسم.
من بدون اسمم هرگز کامنت نمی گذارم.
اگر اسم و فامیلی ام بود حتما می نویشتید بله نسرین عزیزم …
غرض دوست داشتن قلم شماست و شخصیت شما ، مهم نحوه ی ادا نیست .
گفتم گاهی دل سوخته ها زبان الکن می شوند.
دوست تان دارم
———————–
نسرین مدنی عزیزم
سلام. مرسی که نظر دادی
سلام
متاسفانه شما رو نمی شناختم .
یکی از وبلاگ نویسان کتابهای شما رو به من معرفی فرمودن. با کتابهایی که تاکنون خوندم بسیار بسیار متفاوت بودن. امیدوارم بتونم بقیه کتابها رو تهیه کنم و بخونم . برای شما و تمام نویسندگان ارزو یه سلامتی می کنم .
و مرگ عزیزانتان رو هم تسلیت می گم .
سلام
سلام
سلام
سلام
سلام
سلام از ایران. سلام از تب ریز.راستی؟تبریز چرا تب مرا نمی گیرد و در سردی وحشناک خودش غرق نمی کند؟
من هنوز هم می نویسم. و دیگر هیچ اصرار ندارم که شما داستانهایم را بخوانید. من به سرما عادت دارم. اخر اهل تبریزم و هنوز هم انجا زندگی می کنم!
آمدید. مرسی. دلم گرفته بود…
کیان
باز کوزه شکستم
این روزها زیاد می شکنم دست خودم نیست
سلام. خوبین؟
خیلی وقته میام اینجا ولی نمی نویسم!شاید سه سالی شده باشه!!! دنبال علتش نباشیم. شما رو با سمفونی مردگان میشناسم. یادمه امتحان مهمی داشتم ولی کتابتون از دستم نمیفتاد. قصد کرده بودم تا دلم برات تنگ نشه ننویسم واین قصد سه سالی دووم آورد. با بعضی از چیزایی که می نویسی موافق نیستم اما به تفکرتون احترام میذارم و آرزوی موفقیت برای شما دارم.
————————
سلام احسان عزیزم
این مسئله ی مهمیه که با عقاید همدیگه موافق نباشیم، یا حتا مخالف باشیم، ولی برای همدیگه احترام قائل باشیم. معلومه بسیاری از نوشته های من ممکنه به مذاق شما خوش نیاد، یا شاید سوء تفاهمی باعث بشه که چراغ رابطه پت پت کنه، اما حس انسانی ماها از همه چیز مهمتره. نیست؟
سلام
امیدوارم جواب ایمیلم رو بدید
خیلی برام مهمه
راجب اجازه پرینت فریدون
مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ایی پیر میشود گاهی
غربی ها شاید تو خیلی چیزها از ما جلوترن
اما هیچگاه غم های اصیلی مثل ما نداشتن. جنس غم هاشون خیلی سطح پایین تری از ما داره .
دردی که اونها تو کتابهاشون میخونن ، ما هر روز و هر روز لمس میکنیم.
جرعه ی زهری میخوریم و هی میخندیم به تمام هست و نیست
تو پاییزی ترین روزهای زندگیم میگم استاد عزیزم
چرا که تو همین وبسایت شما رو شناختم و بیرون از این وبسایت ازتون شنیدم
کاش هزار و یک اتفاق به صورتی اتفاقی با ترکیب جدید میفتاد تا امروز بر بلندای ویرونه ی دلم براتون از غم هام نگم
من به خاطر چند تا تیکه کاغذ ، عشق ام رو از دست دادم .
به خاطر شناسنامه
استاد
من هم از شما ممنونم
به خاطر یک جفت گوش نازنین که بی دریغ نصیب صداهای بی شناسنامه ی امروز کردین .
—————————
شکیب عزیزم سلام
تو عشقت رو از دست نداده ی
اون کسی که بهش عشق می ورزی، تو رو از دست داد. چون توی ذهن تو تا ابد به بلندای عمرت ایستاده و بهت لبخند می زنه، چیزی که در ذهن تو ساخته و پرداخته میشه، پس باور کن که تو اونو تراشیده ی، بتش کرده ی، و پرستیده ی.
این زیبایی قلب توست، و بهت تبریک میگم.
عشق با هیچ بهانه ای از آدم شناسنامه طلب نمی کنه
کاش شناسنامه ی من به دردت می خورد
اگر چنین می بود، بی هیچ پرسشی تقدیم تو و عشق تو می کردم
او دگر رفت که رفت واز او خاطره ای هیچ نماند….
خاطره ای سبز به سبزی بهار….
……………
چه زمان دلگری با نوشته هایتان آشنا شدم
استاد!تسلیت مرا پذیرا باشید.
استاد خوبم سلام
چند روزی نبودم
تو هستی؟!!!
روحت را نفس میکشم؛ لابلای دودهای سیاه تهران
تو سبزی
مثل ما
مثل او که یکروز میآید…
تو هم می آیی…
اگر به وبم سر زدی داستانکی نوشته ام جای کار زیاد دارد اما تقدیمی ست به آرای ما. به نداها به امثال خودم. اگر آمدی؛ برای رد چشمانت بر نوشته هام؛ گلهای سرخ آرزو می کنم
—————-
ممنون
حتما خواهم خواند
می تونم داستانم رو بفرستم و نقدش کنید؟ به چه آدرسی بفرستم؟
—————-
رادیو زمانه
سلام
۲ روزه این صفحه ایمیل بازه
در مورد فریدون
چیکار کنم
جهت شرکت در تشییع جنازه دیگری، کم کم خود را آماده کنیم.راس ساعت ۸ صبح مقابل تالار وحدت ، همین و دیگر هیچ
برادر کشی همیشه در خون ما مردم نفرین شده ایران بوده و هست
خسته نباشید استاد
خیلی کاراتون دلچسبه
تسلی می دهم اگر چه می دانم فایده ای ندارد
همراهیت می کنم اگر چه می دانم چاره ای نداری…
غمگین و پژمرده …
راه که می روی گوئی که می خزی …
سنگینی پشتت آرامشت را مختل کرده است…
عزادار گشته ای و چاره ای نیست
تسلی می دهم اگر چه می دانم فایده ای ندارد
می دانم تو نیز افسوس می خوری
تو نیز شکننده گشته ای !
باسی عزیز سلام…
من هم مثل تو مسافر بودم…
تنها فرقش این بود که من باید از کسی فرار میکردم ….از خیلی چیزها….
حالا برگشتم….
شب شعر برگزار میکنم این سه شنبه….
پیامی برای این شب شعر اگر هست….
بنویس برایم….
یک جماعت را حتما خوشحال میکنی….
به من سر بزن….
از رادیو با تو صحبت میکنم:
پشت ترافیک نگاهت….دوستت دارم را از زیر گذر بزرگراه صدر
از سمت شرق به غرب
فریاد میزنم…
از خیابانهای شمالی به جنوبی….اندامی
….
ای کاش….
تنم وطنت باشد
تنم و تنت….
مرسی باسی
——————-
ممنونم
فقط سلام برسان
تسلیت !
salam maroufi azizam
hal in rozhayam kharab ast bavar nemikoni biya bebin che minevisam
hala ham ke bargashtei deltangatam che konam
magar niche hameye omr hafez ra nemikhast
man agar deltangat nabasham fateme nistam
agar har roz boshehr ra be donbale hoseyna nagardam
agar ashegh nakonam naghasham ra
agar ham khonam ra ….man bi to va javabhayat zendeh nistam
delam tang ast
tange roze khandanat
roze didanat
rozi ke ghadamat ra be cheshmham bogzari
rozi ke khalijam ra ba cheshme man befahmi
roze didanat dar vatan
man to sorin
baz ham ashk mikhaham
سلام استاد من عکس های ماکت و طراحی لباسهای پایان نامهام رو (سمفونی مردگان) براتون ایمیل کردم ولی چون نظری ندادین شک کردم که به دستتون رسیده یا نه!!!!!!!!
لطفا هر وقت دیدین بگین که دیدین تا من مطمئن بشم ….که اگر نرسیده دوباره ارسال کنم………
ممنون و شاد باشید
————————-
سلام
من اونا رو دیدم. منتظرم کل پایان نامه رو ببینم، و براتون می نویسم
salam
vay ke cheghadr az inke linke in page o tu blogge ye dust didam zogh kardam
tasliyat migam omidvaram akjharin ghamhaii bashan ke ghalbetuno feshordan
omidvaram hamishe shad o sarehal bashin o ba neveshte haye samimanatun shademun konin
—————–
مرسی از لطف شما
شاد زی…گل
سلام استاد
فکر کنم خیلی پر رویی باشه اما اگه وقت داشتین یه نگاهی هم به وبلاگ من بندازین یه چندتا داستان کوتاهه که خیلی وقت پیش تر نوشتم به نظرم از بقیه ی نوشته هام بهتره ممنونم از لطفتون و نوشته هاتون
—————–
حتما میام و می خونم
درود گرامی!
دلم گرفته است …فقط نوشته های شما را می خواهم …
سلام همیشه استاد عزیزم.تسلیت نمیگویم که تسلیت کم است برای داغی که شما بر دل دارید.شبی که مصاحبه تان با بی بی سی را میدیدم عجیب به صورتتان دقت کردم.درد در جای جای صورت نویسنده محبوبم هویدا بود.من با سمفونی مردگانت زیسته ام و خواهم زیست.آیدین از زندگی من رفتنی نیست.گفته ام که رمانم رفته برای مجوز.حالا چقدر میخواهد در اداره ارشاد خاک بخورد تا مجوز بگیرد یا نگیرد خدا داند.مشغول نوشتن کار دومم هستم.ولی استاد عزیزم خیلی سخت است هر سطری را که مینویسی با خودت بگویی آیا این خط هم خط خواهد خورد.کاش این جا بودید و مجبور نبودیم شما را در صفحه تلوزیون ملاقات کنیم……راستی خوشحالم که هرتا مولر نوبل برد.دوستش دارم.صحبت شما را هم راجع بهش شنیدم.دوستتان دارم.سلامت باشید و سایه تان بر سر ماهایی که اول راهیم.
—————-
آرام عزیزم
امیدوارم کتابت اجازه بگیرد و منتشر شود، ولی اگر هم نشد، باکی نیست، ما اینجا چاپخانه و انتشارات داریم، و تو به این فکر کن که اگر اجازه ندادند بیرون چاپش می کنم، و این باعث میشود که خودسانسوری هم ازت جدا شود. دیگر واهمه نداری که این جمله را چه کنم.
فقط بنویس، بی سانسور، رها و آزاد
کجایید استادم؟
دست دراز کردم از آسمان بچینمت که سوختم و زمین گیر شدم
یک روز سکوت استادم برای چه؟
این روزهای خاکی حتی از موج هم فرار می کنم
—————–
فطمه عزیز
کامنت قبلی را هم امروز دیدم. و ممنون.
من گاهی پیش میاد که دو روز سراغ کامپیوتر نمیرم. ترجیح میدم فعلا بنویسم.
خالق آیدین و ایرج معاصر من سلام
برای محمد نوشته بودید:“به همین دلایل نمی خوام متوقف بشی، نمی خوام درجا بزنی، نمی خوام پشت میز اداره ای مصلوب یا مغلوب بشی.“
یک پشت میز اداره نشینم اونهم از نوع دولتی و کارمند رسمی و رییسی اش و همه ی سعیام این بوده که مغلوب میز نباشم شما را میخوانم و همهی خداوندگاران خرد و روشنی و عشق را ، شاید که به قدر وسع چشیده باشم.
و از زبان دکتر شفیعی کدکنی براین همه ی عزیزان از دست رفته مان مینویسم:
با آنکه روان به جمع و با تنهاییم / در جمع پرشیدهی رفتنهاییم /
در غربت ما بین و مپرس از غم ما / کز رفتن یک تن چقدر تنهاییم/
و هم زمان با نوشتن این اشعار ، موسیقی متن خلوت انس راه نفس را بند آورده . این یادداشت همیشه با حس حضور رباب همراه است و سلام گرمی میرساند
———————————–
سلام داریوش عزیز
بعضی اوقات روش زندگی در درازمدت چیزی به جامعه تحمیل می کند که با عرف نمی خواند. اینکه آدم مراقب خودش باشد یک امر است، و مراقب این باشد که دیگران بهش نزنند امری دیگر؛ مثل رانندگی است. و خب سخت شده همه چیز. بخصوص برای آدم هایی مثل شما در اداره ای دولتی که زیر نگاهید، و لابد می بینید که یک نگاه و یک چهره هزار نگاه و هزار چهره است. و این دارد می شود روش زندگی.
چندوقت پیش شنیدم در ژاپن مردم آنقدر گرفتار کار و تکنولوژی و سرعت بوده اند، تازه بعد از سالها تلاش بی امان دچار یک تنهایی جزیره گون شده اند که ظاهراً راهی هم براش یافته اند. اخیراً از طریق تبلیغات و آژانس های مرتبط تصمیم گرفته اند ین بپردازند به کسی که باهاشان دوستی کند یا همراه شان به خرید برود یا باهاشان غذا بخورد.
این خبر اگر حتا موردی هم باشد نشان از یک دور تازه از زندگی در چنین کشوری شتابنده دارد. اینکه آدمی چقدر تنها شده. صد ین بپردازی که کسی باهات ناهار بخورد با چهره ی پلاستیک شده و لبخند موحش مصنوعی، و نگاه هایی که به اندازه ی صد ین شاخت می زند.
داشتم فکر می کردم آن بیچاره ی صد ین گرفته موقع غذا خوردن برابر دوست! پردازنده چه نقشی باید بازی کند که هم غذا را فرو دهد و هم آن صد ین را تا آن ساعات را سپری کند و بزند به چاک.
سلام برسانید
سلام استاد
چند روز پیش توی Comment ای از شما خواسته بودم که در مورد کارگاههای داستانی که در ایران تشکیل می شه به من کمک کنین و یه استاد خوب معرفی کنین .
شما هم لطف کردین و پاسخ دادین و گفتین که متاسفانه محمد علی در حال حاضر توی ایران نیست .
به نظر شما کلاسهای آقای جمال میر صادقی چطوره ؟
ممنون از لطفتون
—————
خیلی خوبه
ایشون یکی از بهترین معلم های ادبیات دراماتیک هستند، سلام منو بهشون برسونین
سلامی دوباره بر نویسنده محبوبم.امروز روز بزرگ شاعر سرزمینمان حافظ است.شاعری برای تمام دورانها.من ساکن شیرازم و امروز شهر شعر و ادب حال و هوایی خاص دارد.حافظیه برو بیایی است.چقدر جایتان در کنار آرامگاه خواجه شیراز خالیست.هر چند یادتان با ماست.روز حافظ رو بهتون تبریک میگم.
ضمنا امروز کتابخانه ملی بزرگ شیراز افتتاح شد ولی صد حیف که آدمکش بزرگ برای افتتاحش آمد.
—————————
خب راهش نمی دادین این جانی عقب افتاده رو
خوشحالم که هنوز دستهایت زندگی می کنند……
با سلام خدمت استاد معروفی.
یکی از بهترین و شاید تنها همدم من ، کتاب شما رو به من هدیه داد و از این طریق با شما آشنا شدم .
دلیل اینکه ایجا نظر گذاشتم فقط این بود که ازتون تشکر کنم که هر دفعه با پاسخ ها و نظرهاتون دوست من رو خوشحال میکنید…… من از خوشحال بودن اون احساس خوبی پیدا میکنم.
سپاسگذارم
————————-
سلام پدیده عزیز
سلام منو به دوست تون برسونید
مرسی
سلام استاد نازنینم
من هنوز زمزمه می کنم یک روز همه چیز عوض میشود و ما می توانیم دینمان را به آنها که رفتند بپردازیم…من خیالهای خوشی دارم هنوز
سلام دوست گرامی.
همچنان منتظر سفر نا مه هاتان هستم.
تصویر سفردست کمی از سفر ندارد!
سلام استاد عزیز
استاد کارگاه داستان نویسی زمانه به کجا رسید ؟
بامهر
—————–
سلام محمد جان
داستان نهم هم این هفته اجرا میشه
salam abar marde be khalvat rafte akharesh miain farda shab teatre na ro bebiin ya na_in ye daavate rasmie doosetoon dariim
———————-
سلام عزیزم
متاسفم که نتونستم بیام
چون جمعه میرم فرانکفورت برای نمایشگاه کتاب، و دیروز دندون عقلمو کشیده م که خیلی اذیت شدم. و برای سفر پشت سفر جانش رو نداشتم
منو ببخش، امیدوارم اینجا ببینم تون
سلام استاد!
رسیدن به خیر. برگشتید بالاخره.
زندگی آبی است روان … و چقدر زیباست این زندگی ساده آب….
به امید دیدن شما (بیاین تورنتوی مارو هم ببینین. همه اومدن جز شما). دوستم سلام می رساند. می گوید دارم سمفونی مردگان را برای بار هزارم مرور می کنم
————————-
سلام
حتما در اولین فرصت به تورنتو هم میام
سلام به دوست تون برسونین
.
درود عزیز
خوشحالم باز نوشتی . هر چند کوتاه، چشم انتظار سفرنامه هستیم. من هم دارم بار سفر می بندم . که برای همیشه به ونکور برم . برات آدرس می نویسم. وقت کردی بیا، خواستی بلیط هم برات می گیرم.
هزاران گل سرخ
استاد عزیزم سلام . از لطف و محبت شما صمیمانه سپاسگزارم . پنج شنبه نتایج اعلام شد و جمعه از طریق یکی از دوستانم فهمیدم که ثبت نام روزهای شنبه و یک شنبه است . برای ثبت نام مدارک می خواستند و من حتی کارهای فارغ التحصیلی ام را انجام نداده بودم . همان جمعه حرکت کردم شنبه دانشگاه بودم . از این ساختمان به آن ساختمان از آن اتاق به این اتاق با فرمهایی که در دستم بود و باید مهر و امضا می شد . به هر حال به لطف خدا و با کمک دوستان مدارک مربوط به نظام وظیفه و … آماده شد و همان شب برگشتم تهران . تهران هم همین طور و دست آخر این که قرار شد از بهمن ماه کلاس بروم . این چند روز دوست داشتم بیایم اینجا و برایتان بنویسم و تشکر کنم بابت محبتی که نسبت به من دارید . راستش برای دوستانی که در دسترسم بودند نوشته ی شما را خواندم و به بقیه دوستانم آدرس اینجا را دادم تا خودشان بخوانند . باز هم از لطف شما ممنونم . استاد برای این سه ماهی که تا شروع کلاسها زمان دارم و برای بعد از آن پیشنهاد می کنید کتابهای کدام نویسندگان هم وطنمان را بخوانم ؟ راستش از جمال زاده ، هدایت ، بزرگ علوی ، جلال آل احمد ، سیمین دانشور ، بیژن نجدی ، زویا پیرزاد ، غزاله علیزاده ، گلی ترقی ، جعفر مدرس صادقی ، تقی مدرسی ، بهرام صادقی ، محمود دولت آبادی ، احمد محمود ، صادق چوبک ، مرحوم گلشیری ، غلامحسین ساعدی ، رضا قاسمی ، رضا براهنی و بالاخره شما کتابهایی را که می شد تهیه کرد را خوانده ام . حالا که قدری فکر و خیالم آسوده شده تصمیم دارم اگر شما راهنمایی ام بکنید با برنامه شروع کنم به خواندن . فکر می کنم با این پراکنده خواندن به جایی نخواهم رسید .
———————————–
سلام محمد عزیزم
با هله هوله خوری آدم از غذا می افتد این درست، ولی تو پراکنده خوانی نکرده ای. تقریبا ادبیات داستانی معاصر را خوانده ای.
همینجوری بخوان. پراکنده و از این شاخه به آن شاخه، ببین ذائقه ات چه می طلبد. کمی هم از نویسندگان معاصر دنیا بخوان
اما به موازاتش یک نظم هم برقرار کن؛ مثلا نظامی و فردوسی (این دو شاعر حکیم) و بعد دانشگاه شروع شده.
تماما“ مخصوص!!!
باور کن دیگه وقتشه!!!!
ما نیاز داریم بهش!!!
باور کن الان وقتشه!!!
in rozha halam bad tar az hamishast
shayad bemiram
be che kasi mitonam begam joz to
سلام.مرد دوست داشتنی
من مهدی ۲۲ ساله هستم ۲ سال است شما را می ستایم. و البته سمفونی مردگان را .شغلم آزاد است در این بازاره مکاره گلیمم را از آب بیرون می کشم.و می نویسم و عاشقانه پیرو قدم های پاک شما….
سلام استاد عزیز
خوشحالم که عکسهارو دیدین……..ولی باید بگم من ازتون یه فرصت می خوام،از اونجایی که دانشگاه ما تنها پروژه عملی برای پایان نامه می خواهد چیز مکتوبی ندارم ولی در تلاش هستم که این کارو انجام بدم….
به من این فرصت رو بدین تا چیزی کامل تحویل بدم….
ممنون……..منتظر می مونید دیگه؟؟؟؟؟؟؟
——————
سلام
بله، منتظر می مونم
گاهی تنها برای شنیدن این پیانو به دیدار شما می آیم و این تصویر پنجاه سال پیش که مانند شخصیت های بی نظیر سمفونی مردگان به گذشته ها پیوسته اند مرا تکان می دهد. حالا هم که عزیز شیرینی را به تازگی از دست داده ام احساس می کنم اندوه شما و این غم نورس من و این پیانوی تنها چه خوب به هم می آمیزند. ممنون.
بیا بنشین کنار من که صبر من سر آوردی
تو هم آنقدرشیرینی که شورش را در آوردی
سلام
ظاهرا بسیار دیر رسیده و شرمسارم
…
اگرچه اینجا غریبه ام
اما به خود قبولانده که آشنا بسیار دارم
شاد باشید و در پناه حق
سلام بخوانم
تسلیت می گویم. عذر برای این دیرکردِ طولانی. به خاطر همان دیدارِ کوتاه و صمیمانه دو سال پیش هم که شده باید زودتر می آمدم.
خوب باشید و به امید دیدار
استاد دوست داشتنی من
از حرفی که بهم زدید خروار خروار نکته و معنا گرفتم
شناسنامه ی شما کتاب های شماست که مدتهاست در گوشه ی قلب ما جا خوش کرده وبیرون رفتنی نیست .
و دیگر اینکه سر اپا احترام به سمتتون تعظیم میکنم
و از همه ی لطفتون به انسانیت متشکرم
———————-
شکیب عزیز و مهربانم
این سلام و مهر، حداقل چیزیه که می تونه ما رو به همدیگه و به آدم بودن نزدیک کنه.
کاش دولت ها نبودند که آدم ها بجای جنگیدن با اونها، به داد همدیگه برسن، و دنیا رو از این فضاحت نجات بدن. و می بینی که تمام وقت زندگی کردن آدم ها داره نابود میشه، و عجیبه که خود اونها هم زندگی نمی کنن، توی ترس و نکبت فقط زنده اند.
من آنارشیست نیستم، ولی اونقدر به دولت ها (به ویژه در کشورهای جهان سوم)بی اعتمادم که مطمئنم تا دولت ها هستند، مبارزه هم هست.
و حالا توی این وضعیت من و تو کاری نمی تونیم بکنیم جز نوشتن و خوندن و آموختن. مراقب خودت باش
سلام . همین امروز اینجا را پیدا کردم و خیلی خوشحال شدم . گاهی ارتباط نزدیک و مستقیم با یک نویسنده ، باورنکردنی به نظر می رسد. سالهاست که می نویسم ، اما چیزی منتشر نکرده ام . حالا هم با وحشت دارم اولین رمانم را می نویسم . وحشت از اینکه می نویسم ، اما چه فایده ، مجوز چاپ که نمی گیرد .از شما سمفونی مردگان را خوانده ام که دوستش داشتم ، حالا هم فریدون سه پسر داشت را پیش رو دارم . بر من منت می گذارید اگر …
————————-
از نوشتن دست نکش و به سانسور فکر نکن
به این فکر کن که وقتی رمانت تموم شد اینها رفته اند.
برای زمان آزادی بنویس،
حتا اگر قرار است سانسور شود، تو بازوی سانسور نشو، بگذار آنها حذف کنند.
اینروزها دیر می رسم به خودآ (خدا)، خودم و دوستانم… ببخش باسی جان! انگار جایی گیر کرده ام، جا مانده ام و عقب افتاده ام.
——————–
سلام بهار
فقط از خواندن و نوشتن عقب نمان، بقیه چیزی نیست که این روزها براش تقلا کنی
مراقب خودت باش
Salam
Man yek Irani..sargashteh dar ghorbat
Emshab matlaby ke dar morede fote pedaretoon neveshte boodid ro khondam
Yade 5 sale pishe khodam va foote pedaro madaram be feseleye 3 mah oftadam va ashkam dar oomad
Shayad ye vaghty siah mashghamo befrestam ta iradasho bebinid.
Louis Vuitton has launched The Artwork of Packing, a web app intended to bring to an stop the pressure that can sometimes arrive louis vuitton sunglasses louis vuitton sunglasses trying to cram also much things into a suitcase.
Packing a suitcase prior to planning on holiday can occasionally be a bothersome affair, specially if you are the variety who likes to consider almost everything and the kitchen sink. When things go actually badly, closing the bulging suitcase can entail phoning in close friends and family members, culminating with bodies strewn strategically across particular areas of the situation to enable the zipper to be zipped and the locks to be locked.
Luxurious products maker Louis Vuitton seems to have cottoned on to this annoyance and launched an interactive internet app offering tips and guidance on how to very best pack your suitcase.
The on the web Flash-based app, known as The Art of Packing, starts with an empty Louis Vuitton case positioned in the middle of the display screen, surrounded by different products of clothes and a quantity of components â?? numerous of which are Louis Vuitton-branded, naturally.
Youâ??re then presented with various recommendations on how to pack your scenario in an orderly and smart method, thus keeping away from the want to get in touch with for assist.
â??For productive packing, the very first trick is to lay out everything required for the vacation in purchase to make sure that practically nothing will get overlooked,â? reads Idea one.
Simply click on the products to pack them in the case, whilst examining the suggestions that look alongside. â??The trick to effective packing is to put the large objects at the bottom of the suitcase,â? Louis Vuitton kindly suggests. For maximum place effectiveness, sneakers must be crammed with components these kinds of as belts and socks just before putting them inside of felt bags and into the scenario, it says.
A handful of clicks afterwards and youâ??re introduced with a flawlessly packed scenario thatâ??s straightforward to shut. If only it truly was that simple.
The Art of Packing online app is actually a pretty complete creation, and surely very slick â?? type of what youâ??d expect from an outfit like Louis Vuitton â?? with advice on how to pack a few diverse sorts of case, and animations on how to fold distinct objects of clothing.
The kitchen area louis vuitton louis vuitton shoes, nonetheless, is not described anyplace.
Raf Simons went to the roots of his signature brand name in a diverse way: With his debut at Christian Dior couture taking put on Monday, the designer seemed to want to demonstrate â?? by his display internet site in a pale downtown gallery at the Bastille and by his return to the boys of his early vogue history â?? that haute couture was not going to modify his menâ??s dress in stand.
It would have been straightforward to attribute to Mr. Simonsâ??s immersion in womenâ??s couture the flowered fabrics that crept in stealthily. But the designer said that he was thinking back to the grunge several years, when pulling on a dress was portion of a tunes fanâ??s clothes combine. A collected floral again to a sober coat experienced a faint perfume of Comme des Garçons.