نقل از: برنامه „اینسو و آنسوی متن“ رادیو زمانه
در تراژدی ایرانی، وقتی رستم به نبرد سهراب میرود، در روز نخست شکست میخورد، اما سهراب، این یل پیروز، ناجوانمردی نکرده و رستم را نمیکشد. چه اینکه به قدرت خود اعتماد دارد و میداند که در مصاف بعدی باز هم موفق میشود بر رستم پیروز شود.
رستم، پهلوان ایران که در تمام عمر انسانی «به اندازه» بوده، در برابر سهراب که از دید او یلی گمنام است، ناچار به کسب قدرتی خارج از اندازه خود میشود.
آن که حیله و نیرنگ در کار میکند و دروغ میگوید، و برای غلبه یافتن در «آنی» از اندازه خارج میشود، گوهرش ناهماهنگ است.
انسان همواره تلاش کرده قدرت را از بیاندازه شدن باز دارد. انسان در طول تاریخ با این «بیاندازگی» مبارزه کرده است. قدرت را باید همیشه مشروط ساخت، و اینهمه تلاش انسان است در برابر بیقوارگی قدرتها. و تا زمانی که قدرتهای بیقواره وجود دارند، مبارزه هم وجود دارد.
رستم از سهراب شکست میخورد، و حتا میبیند که سهراب ناجوانمردی نکرده و او را نکشته، بااینحال به نزد خدا میرود و میگوید: «من در آغاز قدرتی بیاندازه داشتم، این „بیحدی“ در زور و قدرت مرا از حرکت باز میداشت، پایم از توانی خارقالعاده برخوردار بود که در سنگ و خاک فرو میرفت. ای خدا، آن زمان از تو خواستم که نیروی مرا بهاندازه کنی. اینک برای مبارزه با این یل جوان گمنام از تو میخواهم قدرت مرا در این نبرد „بیاندازه“ کنی تا من بتوانم او را شکست دهم.
شنیدم که رستم از آغاز کار چنان یافت نیرو ز پروردگار
که گر سنگ را او ز سر بَر شدی همی هر دو پایش بدو در شدی
از آن زور پیوسته رنجور بود دل او از آن زور دور بود
بنالید بر کردگار جهان بزاری همی آرزو کرد آن
که لختی ز زورش ستانَد همی برفتن به ره بر تواند همی
بر آنسان که از پاک یزدان بخواست ز نیروی آن کوه پیکر بکاست
چو باز آنچنان کار پیش آمدش دل از بیم سهراب ریش آمدش
به یزدان بنالید کای کردگار بدین کار این بنده را باش یار
همان زور خواهم که آغاز کار مرا دادی ای پاک پروردگار
بدو باز داد آنچنان کَش بخواست بیفزود در تن هر آنچَش بکاست
بی اندازهگی و مبنای تراژدی
در فرهنگ ایران بیاندازه شدن، بیقوارگی و بیاندامی است. چه، انسان در یک برههی زمانی، از اندازه خ
ارج میشود، و به قدرتی دست مییابد که حاصلش چیزی جز ویرانگری نیست.
در یک نزاع، دو انسان خوب بنا به دلایلی برابر هم قرار میگیرند، دو انسان که بد نیستند در یک وضعیت دچار اختلاف میشوند، شرایط اقلیمی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی یا بیاندازه شدن یکی از آن دو، او را صاحب زور بیحد (بی اندازهگی) میکند که دیگری را شکست دهد. شکستی که فاجعهبار است.
اگر از خوب و بد پنداشتن آن دو انسان یا آن دو نیرو بپرهیزیم، اثر ادبیمان را از ملودرام به تراژدی ارتقا دادهایم.
در تراژدی ایرانی، رستم پهلوان ایران، در مصاف با سهراب میخواهد از اندازه خارج شود، میخواهد در یک لحظه بیاندازه شود تا بتواند بر سهراب خود چیره شود. او سهراب را دشمن میانگارد، و در همین „آن“ که بیاندازه میشود، هم درک و بینش خود را از دست میدهد که نمیتواند پسرش را بشناسد، و هم مهر خود را از کف میدهد، و هم ناجوانمرد میشود و گوهر هماهنگ ایرانیاش را به باد میدهد. سهرابش را میکشد و داغش را تا ابد بر دل میکشد.
تراژدی دو انسان نیکگوهر
در تراژدی ایرانی، دو انسان نیکگوهر برابر هم قرار میگیرند، نه یک قهرمان در برابر دیو، نه خیر در برابر شر.
در تراژدی یونانی حق انسانی به مصاف زور بیاندازه شدهای میرود، که تصادف و تقدیر در آن نقش دارد، و حاصلش درد اسطورهای است. مانند تراژدی آنتیگونه که برای جسد برادر کشتهشدهاش گوری نمییابد، و رودرروی کروئون میایستد تا اجازه دهد جسد برادرش را به خاک سپارد.
در تعزیههای ایرانی اولیا در برابر اشقیا قرار میگیرند، اما در تراژدی ایرانی، به ویژه در تراژدی رستم و سهراب، دو پهلوان، دو موجود خوب به مصاف هم میروند که جای قضاوت نمیگذارند تا کسی بتواند یکی از آن دو نیرو را حق، و دیگری را باطل بخواند. تنها دردی میماند و جراحتی که جای زخم آن در دل تاریخ خواهد ماند، و آن چیزی جز بیاندازه شدن و „بی اندازه خواهی“ نیست.
دوستان عزیز رادیو زمانه،
ضمن تبریک سال نو، و عید نوروز، آرزو میکنم زندگیِ „به اندازهای“ پیش رو داشتهباشید. به همان اندازهای که حق شماست.
تا برنامه دیگر، خدانگهدار
* در این برنامه از همراهی و راهنمایی دوستم منوچهر جمالی استفاده کردم، ممنونم.
28 Antworten
عذرم را بپذیرید اگر بی ربط با این نوشته برایتان چیزی می نویسم…حالم را کمبود چیزی آتش می زند که تا بحال افسانه ی عاشق و معشوق را مبنا بوده.وجودم پر است از بودن های کسی که حال لحظه به لحظگی هایم را رویا می کند و خوب که لبریزم کرد رویا را دست دراز می کنم بامید واقعیتش.دست دراز می کنم و تنها پهنای صورت است که پر می شود از حرکت گرم مایعی رونده.بعدش سنگینی همه ی این افسانه ها را بار می شوم تا دهانم خوب شور شود.شما را به خدا از دست من نرنجید.می دانم مهبل بافی من وقت شما را بر نمی دارد که میان این همه چشم مشتاق بالتماس نگه دارد.تنها سوختن هایم را تنها با شما قسمت می کنم که یقین دارم عاشقید و به احساسم نمی خندید.راستش را چه پنهان،حالا ثقل همه ی افسانه ها بر مدار من می چرخد انگار.اینگونه اش را خوانده بودم،اینگونه اش را فکر می کردم بوده ام،اما حالا با همان یقین که شما را عاشق می داند می گویم : اینگونه اش را من طوری آتش گرفته ام که هیچ جورش را افسانه نکرده اند.
سلام استاد
تا جاییکه می دانم این مساله در خود تعریف تراژدی مستتر است که دو طرف دعوا هر دو نیروی خیر هستند و این قضیه منحصر به تراژدی های ایرانی نیست.
باز شما بهتر می دونید البته.
هم اینکه دوباره عید مبارکی و این حرف ها…
و دیگه اینکه
مطلب فوق العاده ای یه…
لذت بردم…
چقدر این نوع نبرد و تراژدی به زندگی امروز نزدیک است …نبرد دو انسان! که میان مرزهای „اندازه“ در تلاطم اند …
مرسی استاد….
سلام
ما که کلون شکستیم اینجا استاد.شما هم خانه محقر ما را با قدوم خود بیارایید.
سلام
در خدمتیم استاد!
منت گذاشتید.ممنون.
سلام.
«انسان همواره تلاش کرده قدرت را از بیاندازه شدن باز دارد».
این درست است که همیشه انسان هایی بوده اند که در این جهت تلاش کرده اند. اما این تلاش را نمی توان به «انسان» نسبت داد. این ادعا با هیچکدام از تصاویری که از انسان موجود است نمی خواند. از طرفی نمی توان انسان هایی را که در جهت عکس حرکت کرده اند ناانسان دانست.
ضدیت شما با قدرت، اگر واقعی باشد، ستایش انگیز است، اما در ضدیت با قدرت هم باید اندازه را رعایت کرد!
هو…
هرچی عشقه با نگینش،هرچی خوبه بهترینش،آسمونا با زمینش ،همه تقدیم تو باد
سلام
سال جدیدتون پر از خوشی
هک شدیم و وبلاگ تکونی کردیم
در وبلاگ جدید منتظر نظرات شما هستم و باعث دلگرمی منه
از تبادل لینک با شما خوشحال می شم
لینکتون پیشایش اضافه شد
در پناهش
تلاطم میان اندازه و بی اندازگی بیشتر بر هم زننده تعادل است.
نه در خشکی و نه در آبم
تکه چوبیم که در نوسان آب می پوسد
تا بعد
راستی آقای معروفی
چند روزی است که می ایم و می روم تا بگویم برایتان آفتاب کافی آرزو می کنم تا زندگیتان را گرم و روشن نگه دارد. سال نو مبارک
اما تا نوشتن یک میل چند صفحه ای هم پیش رفتم و…
مرا ببخشید هر چند به آتش نمی توان سپردش به کنترل+ دیلیت سپردمش
می ترسم
سلام اقای معروفی بسیار عزیز
اومدم که سال نو را تبریک بگم دیدم دربارهی تراژدی نوشتید. راستش نمیدونم میشه سوگنامهی رستم و سهراب را تراژدی دانست؟ در مورد پالایش یا به عبارتی کاتارسیس این داستان چه میتوان گفت؟
در پایان سال نو را به شما و دیگر دوستان تبریک میگم. امیدوارم سال نکویی برای همه ایرانیان باشد.
سلام. راستش ۲ سالی هست که به شما عادت کردم . تا به حال جایی نداشتم که از شما دعوت کنم تشریف بیارید. حالا اومدم آدرس کلبه درویشی خودم رو بدم . توقعی ندارم که بیایید چون من کجا و شما کجا . فقط دوست داشتم بیام و بهتون بگم. من همیشه به شما سر می زنم .
همیشه سبز باشید .
سال نو مبارک .
سلام …در این پست یک کار در مورد نبرد رستم وسهراب دارم ویک سپید …بخوان و…راهنمای کن ….منتظر قدومت هستم …ممنون
سلام و آرزوی سال پر تلاشی برای شما
متن آخر شما را مطالعه کردم
اهل نقد نیستم ولی منتظر نقد حرفه ای شما برای پست آخرم (پاتیناژ لیلی و مجنون هستم)
در ضمن بی اجازه لینک شدید
ایام به کام
سلام استاد.اگه به ما سر میزنین …به روزم
سلام
……….
سلام استاد عزیز , می دانم توقع زیادی است ولی خیلی خوشحالم می کنید اگر به من هم سر بزنید و از نظرات گهربارتان بهره مندم گردانید. دوردهای بی ژایان مرا به عنوان یکی از طرفداران سرسخت خود پذیرا باشید./ مرجان
سلام
براتون میل زدم… میدونم هنوز برای جوابش زوده ولی چون دلم کوچیکه میشه فقط یه خبر بدین که گرفتینش یا نه؟
ای میل شما رسید.
ممنونم.
سلام آقای معروفی عزیز
نو روز مبارک ، صد سال به از این ساله ، وآیا به از این خواهد شد؟ دعا کنیم.
سلام.می دانید تا کنون اینطور نگاه نکرده بودم.خیر در برابر با نیروی بی اندازه،بی قاعده . ودر نهایت ویرانگری.نقد فوق العاده ای بود.سپاس
با عرض سلام و ادب بی پایان
این عید باستانی را خدمتتان شادباش می گویم و برایتان سالی مملو از بهروزی و کامیابی آرزومندم.
سلام
در پی افزایش تنش میان ایران و انگلیس بر سر موضوع بازداشت ۱۵نیروی متجاوز انگلیسی وبه رگبار بستن سر کنسول گری ایران در بصره و احتمال برگزاری تجمع در مقابل سفارت انگلیس در تهران، تدابیر شدید امنیتی در خیابانهای اطراف سفارت انگلیس به اجرا گذاشته شده است.
ادامه در :
http://www.mesbah-news.blogfa.com/
(انگشت اشاره ی من)
آن سفیدی بینِ آن دو لکه ابر پرندگان
مسافرانِ بی برگشتِ جنوب
آن میوه لای آن برگ های پهن انجیر
دهانِ شاعری پر از رویا
آن سیاهی بالای آن قله هواپیما
اینها که می ریزد بمب
این پل و این مدرسه و آن هم خانه ها
قنداقه های چیده کنارِ هم جنازه ها
این ماشه ی تفنگ
آن چینِ پشتِ خاکریز پیشانی
این پاره پوره ی خونین پیراهن
پرچمِ کوی دانشگاه
این عشق نفس خنده زنان در سربالایی ِدربند
این داغ این میز و برگه های بازجویی و استامپ
این تکانه هم تهدید
خط و نشان برای جهانی
که همه چیزم را گرفته است
بی حوصله بر می گردد از این گشت و گذار دور
به چرخیدنی پوچ
در سوراخ های این دماغ ِ دراز
سال نو مبارک
سلام
استاد
مطلبی در باره شعر در پاسخ به سیبستان منتشر نموده ام
لطف میکنید بخوانید؟
خیلی متاسفم برای به حضور خلوت شما رسیدن باید از ((فیلترشکن)) استفاده کرد. باز هم همان حکایت همیشگی!!!
اما…
سال نو شما مبارک استاد/
سلام آقای معروفی بسیار بسیار عزیزم
امیدوارم که روزهای سرشار و خوبی رو بگذرونید ، میدونم که هستی در جهت نیروی خیر شماست.
من یک مطلب داشتم که شاید برای جمهوری قلم بد نباشه، با اجازه شما واستون میل میکنم، اگر فرصت کردید منت میذارید جواب بدین.
بدون هیچ مرزی دوستتون دارم ،
شاد باشید و تازه.
احترام.
بااین عطش
رنگ روزه می دهد چشمهایت….ببندشان.
که افطار باطلی ست نگاه خیره ی تو … به سفره ی سکوت من.
با همین چشمهای بسته ات گوش کن !
خورشید هنوز راه غروب را
از آزمون گریه های من تقلب می کند….